به گزارش مشرق، ماهنامه سرزمین من در شماره آذرماه ۱۳۹۵ خود به سراغ امامزاده عبدالله و گورستان تاریخیاش که یادگارهایی از تاریخ ایران هستند، رفته است.
در بخشی از این متن آمده است: «... دانشجویان به مرور سوار اتوبوس شده، عازم امامزاده عبدالله(ع) شدند. اولین دسته با چند اتوبوس حرکت کردند ولی بالای پل سیمان ژاندارمها و سربازها راه را سد کرده، به داخل اتوبوسها حمله بردند و هر دانشجو یا هر مرد جوانی را که همانند دانشجو بود، با قنداق تفنگ به شدت مجروح کرده، پایین میکشیدند... .»
در بخشی از این متن آمده است: «... دانشجویان به مرور سوار اتوبوس شده، عازم امامزاده عبدالله(ع) شدند. اولین دسته با چند اتوبوس حرکت کردند ولی بالای پل سیمان ژاندارمها و سربازها راه را سد کرده، به داخل اتوبوسها حمله بردند و هر دانشجو یا هر مرد جوانی را که همانند دانشجو بود، با قنداق تفنگ به شدت مجروح کرده، پایین میکشیدند... .»
در میانه خواندن گزارش هشتمین سال بعد از ۱۶ آذر ۱۳۳۲ با صدای مرد راننده به آذر ۱۳۹۵ برمیگردم: «از همینجا باید بروید امامزاده عبدالله(ع). سمت چپ، ۱۰۰ متر جلوتر، اولین کوچه...» روی زمین ری قدیم میایستم و به دو خیابانی که از سمت ایستگاه مترو به سمت میدان اصلی میآید، نگاه میکنم. سمت راست به طرف مسجد فیروزآبادی و میدان شهرری و البته حرم حضرت عبدالعظیم(ع) میرود و به سمت شمال همانطور که راننده گفت، باید امامزاده عبدالله(ع) باشد.
پل سیمان که روزگاری ژاندارمها و سربازها جلوی حرکت دانشجویان را گرفته بودند، کمی بالاتر از خیابان در حاشیه خیابان فداییان اسلام است. حالا از آن روزهای خاص ۶۳ سال گذشته؛ از روزهایی که بسیاری از جوانان دانشجو همین جا کتک خوردند؛ کسانی چون «مصطفی چمران» که خاطرهاش از آن روزها را در آذرماه ۱۳۴۱ منتشر کرد. ۶۳ سال از تاریخی که گورستان دویست و چند ساله امامزاده عبدالله(ع) را به اعتبار نام آن سه جوان بیستودو ساله یاد میکنند.
سنگهایی در سکوت
گنبد فیروزهای بقعه امامزاده عبدالله(ع) از دور به چشم میآید؛ گنبدی که درست در مرکز گورستان تاریخی آن قرار گرفته است. اطلاعات زیادی درباره این امامزاده در اطراف محوطه وجود ندارد. تنها همین قدر که امامزاده عبدالله(ع) از نسل امام علیبنالحسین (ع) حضرت زینالعابدین(ع) است. حسین کریمان در ری باستان، با نقل قول از کتاب «النقض» نوشته «عبدالجلیل قزوینی رازی» که از واعظان و عالمان دوازده امامی بود، مینویسد: «السید ابوعبدالله الزاهد الحسین که در جنب سیدعبدالعظیم مدفونست...» دکتر «محدث» در ذیل ابوعبدالله به نقل از نسخه «میرزا محمدخان قزوینی» نوشته؛ «این امامزاده به یقین همین امامزاده عبداللهای است که در ری مدفون شده است.»
همین طور که به سمت بخش شمال غربی آرامگاه که گور سه دانشجوی دانشکده فنی شهید شده در ۱۶ آذرماه ۱۳۳۲ قرار گرفته، قدم میزنم، تلاش میکنم از لابهلای سنگهایی بگذرم که در اثر مرور زمان مخدوش شدهاند. از نشانههای محوی که روی برخی از سنگها هست و معلوم است از دوران قاجار باقی مانده، میشود فهمید که روزگاری چقدر زیبا بودهاند. نداشتن تابلو یا نقشه آرامگاه، یکی دیگر از مشکلات امامزاده عبدالله(ع) است. وضعیت آرامگاههای خانوادگی هم خیلی مناسب نیست. داخل برخی تخریب شده و شیشههایش شکسته است. با آن که چند سال پیش شهرداری با همراهی اوقاف، طرحی برای ساماندهی گورستانهای تاریخی اجرا کردند اما انگار این طرح به امامزاده عبدالله(ع) نرسیده است.
میدانم چهرههای شناختهشدهای در این آرامگاه هستند، از «نظامالسلطنه مافی» گرفته تا خاندان «پورمفخم» و «پورممتاز». «حسن وحیدی دستگردی» شاعر و «مهدی برکشلی» پژوهشگر موسیقی ایران و «عمادالکتاب قزوینی» نیز از ساکنان دیگر این دیار خاموش هستند. یکی از مهمترین چهرههایی که در این خانه آخرت مسکن گزیدهاند، یکی «عبدالحسین تیمورتاش» است و دیگری «شیخ خزعل» که هر دو به دستور رضاخان سر به نیست شدند. در همسایگی اینها «فضلالله زاهدی» هم قابل پیدا شدن است؛ همچنین خانه ابدی «یدالله سحابی» که نمیدانم دقیقا در کجای امامزاده عبدالله(ع) است. از کنار آرامگاه «عباس مسعودی» مؤسس روزنامه اطلاعات که میگذرم، به در بستهای میخورم که راه را برای رسیدن به خانه دائمی سه قطره خون بسته است. در مقابل بخشهای مختلف مجموعه، درهایی با شمارهها و نامهایی قرار دارد که قفلهای بزرگی روی آن زدهاند. تا چند سال پیش، چند خانواده در ساختمانهای کوچک و کثیف کنار آرامگاههای خانوادگی زندگی میکردند. در اطراف این آرامگاهها هم البته معتادان بودند اما حالا پشت این درهای بسته فقط ساکنان همیشگی این خانهها هستند.
سه قطره خون
کلید قفلهای گورستان دست خادمان حرم است و در قبال یک کارت شناسایی معتبر آن را در اختیار هر کسی قرار میدهند. آقایی که کلید را تحویل میدهد، میگوید برای معتادها این قفلها را گذاشتهاند: «در آرامگاههای خانوادگی جا میگیرند و آنجاها را خراب میکنند.»
سنگهایی در سکوت
گنبد فیروزهای بقعه امامزاده عبدالله(ع) از دور به چشم میآید؛ گنبدی که درست در مرکز گورستان تاریخی آن قرار گرفته است. اطلاعات زیادی درباره این امامزاده در اطراف محوطه وجود ندارد. تنها همین قدر که امامزاده عبدالله(ع) از نسل امام علیبنالحسین (ع) حضرت زینالعابدین(ع) است. حسین کریمان در ری باستان، با نقل قول از کتاب «النقض» نوشته «عبدالجلیل قزوینی رازی» که از واعظان و عالمان دوازده امامی بود، مینویسد: «السید ابوعبدالله الزاهد الحسین که در جنب سیدعبدالعظیم مدفونست...» دکتر «محدث» در ذیل ابوعبدالله به نقل از نسخه «میرزا محمدخان قزوینی» نوشته؛ «این امامزاده به یقین همین امامزاده عبداللهای است که در ری مدفون شده است.»
همین طور که به سمت بخش شمال غربی آرامگاه که گور سه دانشجوی دانشکده فنی شهید شده در ۱۶ آذرماه ۱۳۳۲ قرار گرفته، قدم میزنم، تلاش میکنم از لابهلای سنگهایی بگذرم که در اثر مرور زمان مخدوش شدهاند. از نشانههای محوی که روی برخی از سنگها هست و معلوم است از دوران قاجار باقی مانده، میشود فهمید که روزگاری چقدر زیبا بودهاند. نداشتن تابلو یا نقشه آرامگاه، یکی دیگر از مشکلات امامزاده عبدالله(ع) است. وضعیت آرامگاههای خانوادگی هم خیلی مناسب نیست. داخل برخی تخریب شده و شیشههایش شکسته است. با آن که چند سال پیش شهرداری با همراهی اوقاف، طرحی برای ساماندهی گورستانهای تاریخی اجرا کردند اما انگار این طرح به امامزاده عبدالله(ع) نرسیده است.
میدانم چهرههای شناختهشدهای در این آرامگاه هستند، از «نظامالسلطنه مافی» گرفته تا خاندان «پورمفخم» و «پورممتاز». «حسن وحیدی دستگردی» شاعر و «مهدی برکشلی» پژوهشگر موسیقی ایران و «عمادالکتاب قزوینی» نیز از ساکنان دیگر این دیار خاموش هستند. یکی از مهمترین چهرههایی که در این خانه آخرت مسکن گزیدهاند، یکی «عبدالحسین تیمورتاش» است و دیگری «شیخ خزعل» که هر دو به دستور رضاخان سر به نیست شدند. در همسایگی اینها «فضلالله زاهدی» هم قابل پیدا شدن است؛ همچنین خانه ابدی «یدالله سحابی» که نمیدانم دقیقا در کجای امامزاده عبدالله(ع) است. از کنار آرامگاه «عباس مسعودی» مؤسس روزنامه اطلاعات که میگذرم، به در بستهای میخورم که راه را برای رسیدن به خانه دائمی سه قطره خون بسته است. در مقابل بخشهای مختلف مجموعه، درهایی با شمارهها و نامهایی قرار دارد که قفلهای بزرگی روی آن زدهاند. تا چند سال پیش، چند خانواده در ساختمانهای کوچک و کثیف کنار آرامگاههای خانوادگی زندگی میکردند. در اطراف این آرامگاهها هم البته معتادان بودند اما حالا پشت این درهای بسته فقط ساکنان همیشگی این خانهها هستند.
سه قطره خون
کلید قفلهای گورستان دست خادمان حرم است و در قبال یک کارت شناسایی معتبر آن را در اختیار هر کسی قرار میدهند. آقایی که کلید را تحویل میدهد، میگوید برای معتادها این قفلها را گذاشتهاند: «در آرامگاههای خانوادگی جا میگیرند و آنجاها را خراب میکنند.»
همین طور که از در بخش غربی وارد قطعهای دیگر در گورستان میشوم، با نگاهی به خاکسترهای تازه و سنگهای سوخته و شکسته، میفهمم که این راه هم خیلی مؤثر نبوده است. پیدا کردن سه سنگ گور تقریبا نو و براق «محمد بزرگنیا»، «احمد قندچی» و «مهدی شریعترضوی» در میان این همه سنگ از بین رفته، کار سختی نیست. تصویر رنگ و رو رفته هر سه آنها در کنار هم قرار دارد و بیاختیار آدم را میبرد به آذر ۳۲؛ به صبحی که مثل هر روز در آن روزهای سرخوردگی بعد از کودتا این سه تن دفتر و کتابهایشان را برداشتند و به سمت دانشگاه فنی رفتند و در ورودی دانشگاه، لباسهای سبز گارد جانباز در چشمشان شکست.
در ذهنم میروم به کلاس ساعت ۱۰ که سربازها ریختند و حرمت کلاس را شکستند. به ساعتی بعد که همه معترض از کلاسها بیرون آمدند. هر سه آنها همانجا لابهلای همکلاسهایشان بودند، وقتی رگبار گلوله به سمتشان گرفته شد. محمد بزرگنیا که در کنار مهندس شدن میخواست کارگردان سینما شود، اولین کسی بود که بر زمین افتاد و بعد مهدی شریعترضوی که به خاطر این که متولد همین ماه بود، آذر صدایش میزدند.
آخر از همه هم احمد قندچی که حالا وسط آن دو به خوابی ابدی فرو رفته است؛ دانشجوی پر شر و شور بیستودو سالهای که اگر همان لحظه به بیمارستان میرساندندش، شاید میتوانست مدرکش را بگیرد و ازدواج کند و زندگی سادهای داشته باشد اما او در وضعی که دیگر از دست کسی کاری برنمیآمد، نفس آخر را کشید و برخلاف دو همکلاسیاش ابتدا در «مسگرآباد» دفن شد و بعدها به اینجا منتقل شد.
باز به یاد خاطره چمران و آن روزی میافتم که همکلاسیهای این سه دانشجوی جوان با وجود هماهنگی نتوانستند مراسمی شایسته همکلاسیهایشان برگزار کنند. سنگگورهای این سه دانشجو با طرحی شبیه سردر دانشگاه تهران تازه بازسازی شده است. سمت چپ گور شریعترضوی نام شریعترضوی دیگری به چشم میخورد.
روی سنگ نوشته مادر داغدار که پس از ۳۶ سال انتظار و فراق به فرزند پیوست. فرزندی که شوهر خواهر نامدارش، او و دو همراهش را «سه قطره خون» نامید و آنها را قربانی ورود «نیکسون» رئیسجمهور آمریکا به ایران دانست.
از همان راهی که آمدهام باز از میان سنگهای قدیمی ترکخورده و شکسته رد میشوم. اسمها را به سختی میشود خواند و پیدا کردن چهرههای معروف کار سختی است.
از همان راهی که آمدهام باز از میان سنگهای قدیمی ترکخورده و شکسته رد میشوم. اسمها را به سختی میشود خواند و پیدا کردن چهرههای معروف کار سختی است.
در گوشهای خطوط «جوان ناکام اشرف» که سال ۱۳۲۰ در اثر تیفوس جان سپرده دیده میشود. تا چند سال پیش کمی آنسوتر از همین جایی که این قبرها را میخوانم، آرامگاه چهره شناخته شده دیگری هم قرار داشت: « نیما یوشیج» اما نیمای شاعر چند سالی است که به زادگاهش منتقل شده و اثری از او در اینجا نیست. شهر خاموش امامزاده عبدالله(ع) را به سمت دری که از آن وارد شدهام، پشت سر میگذارم و باز به جهان زندگان بازمیگردم؛ در شهری که ابر بارانش گرفته است.»