چرخ روزگار آنگونه که باید بر وفق مرادمان نچرخید. در حال حاضر دخل و خرج زندگی‌مان با هم نمی‌خواند و ما مانده‌ایم و بنرهای تهیه شده توسط همسرم، برای احقاق حقوق از دست رفته‌مان.

گروه جهاد و مقاومت مشرق - هر روز بی‌تفاوت تر از روز قبل از کنار مردمانی می‌گذریم که روزی برای حفظ کیان کشور راهی میدان نبرد شدند. یادگارانی که دوران جنگ را برای ما تداعی می‌کنند؛ اما در مشغله‌های زندگی فراموش‌شان کردیم. برای آن‌ها شاید حادثه قطار سمنان، نقض برجام، استیضاح وزیر و یا آزادی حلب جزو اولویت‌های اولیه نبوده و مشکلات اقتصادی خانواده در راس امور زندگیشان قرار دارد. آن‌ها به دلیل کمبودهای مالی در زندگی، شاهد از هم پاشیدگی کانون گرم خانواده خود هستند. این روزها شاید خیلی‌ها با این مشکلات دست و پنجه نرم کنند، اما سختی کار آنجاست که جراحت جانبازی اعصاب و روان هم افزون بر این مشکلات شود.

در یک منطقه آرام از شهر تهران به منزل یک جانباز اعصاب و روان دوران دفاع مقدس که روزگار و مردم این شهر ایثارگری‌های او را به فراموشی سپردند، رفتیم. زیرزمین نمناک خانه، پناهگاه خانواده‌‌ای است که هر روز با مشکلات متعدد دست و پنجه نرم می‌کنند.

خانمی میانسال که چین و چروک صورتش مصداق ضرب المثل «رنگ رخساره خبر می‌دهد از سر درون» است به استقبال‌مان می‌آید. چیدمان پراکنده و نامرتب اسباب‌خانه، نشان از آشفتگی حال ساکنان آن دارد. بر روی قالیچه‌های کوچک خانه که فضای کمی را پوشانده، می‌نشینیم.

بی‌مقدمه در تاریخ سفر کرده و می‌گوید: «سال 62 عقد کردیم. همسرم اصرار داشت از جمله رزمندگان جنگ تحمیلی باشد. مدتی از مراسم عقدمان نگذشته بود که راهی جبهه شد. طی این مدت چندین مرتبه در خط مقدم جراحت برداشت، اما هرگز گلایه‌ای نکردم؛ زیرا دفاع از کشور هدف مشترکمان بود. ترکش‌های آن دوران در سرش به یادگار مانده است. این یادگاری او را مفتخر به لقب جانباز 35 درصدی اعصاب و روان کرد. این مدال افتخار جانبازی خوب است اما از سوی دیگر زندگی‌مان مختل شد.

بعد از گذشت سه سال از حضورش در جنگ، برای شروع زندگی مشترک به تهران بازگشت. سال 64 ازدواج کردیم و در سال 65 نخستین فرزندمان به دنیا آمد. دو سال اول ازدواج، در وزارت دارایی مشغول به کار بود؛ اما از آنجایی که تمرکز اعصاب نداشت، اخراج شد. به بنیاد شهید مراجعه کرده و درخواست معرفی کار کردیم. از آنجایی که شرایط اشتغال نداشت، ازسوی بنیاد شهید برایش حقوقی مقرر شد. از آن پس به طور پراکنده در مشاغل مختلف فعالیت کرد.»
 
همسر  این جانباز دوران دفاع مقدس از جا برخاست و پوشه‌ای حامل 40 سفته‌ را به همراه آورد و گفت: «همسرم برای باز شدن گره مشکلات جوانان، ضمانت آن‌ها برای دریافت وام را می پذیرفت. تا به حال مبالغ وام 2 تا 20 میلیون را ضمانت کرده است. چند تن از آن‌ها وام را تسویه کرده‌اند، اما حدود 80 میلیون باقی مانده است. متاسفانه به علل بدحسابی برخی، حقوق ماهیانه ما از سوی بانک متوقف شده و امکان برداشت نداریم. با چندین وکیل برای پیگیری این مشکل صحبت کردیم اما از آنجا که امکان پرداخت حق الوکاله را نداشتیم، نتوانستیم کاری از پیش ببریم.

پنج سال پیش به دادگاه رفتم و درخواست کردم که حق من و فرزندانم را از حقوق همسرم جدا کنند، با این درخواست موافقت شد و امروز 300 هزار تومان دریافت می‌کنیم که این مقدار کفاف خرج دختر دانشجو، پسر جوان، کرایه خانه، پرداخت قسط وام و مخارج روزانه را نمی دهد.»

سخنانش به این بخش که می رسد نفس عمیق کشیده و با نیشخند، ادامه می‌دهد: «تمام این مسائل گفته شده، کوچک‌ترین مشکلات ما است. چندین سال طول کشید تا توانستیم با پس‌اندازی که جمع کرده بودیم، خانه‌ای در قلهک خریداری کنیم. سال 86 به پیشنهاد یکی از دوستان، خانه‌مان را فروختیم و در موسسه «جهاد کوثر» سرمایه‌گذاری کردیم. طبق توافق باید 36 هکتار به ما تعلق می‌گرفت، اما 7 هکتار به ما تحویل داده شد. این زمین‌ها در روستای آسیابک در حومه شهر ساوه، واقع شده بود. زمان تحویل نیز با تاخیر همراه بود. در این مدت ما تمام پس‌اندازمان را از دست دادیم. از این رو نتوانستیم بر روی زمین کشاورزی کنیم و کم‌کم زمین حاصل خیزی خود را از دست داد.»

نگاهش به گل‌های قالیچه گره می‌خورد. بغض گلو او را از ادامه صحبت بازمی‌دارد. برای شکستن سکوت،  دلداریش می‌دهیم تا به آینده امیدوار شود. به آرامی زیر لب تشکر کرده و می‌گوید: «چند سال پیش از بنیاد شهید تقاضای وام کردیم. قصد داشتیم در منطقه نازی آباد خانه‌ای خریداری کنیم. در قولنامه 5 میلیون ضرر و زیان قید شد. متاسفانه 10میلیون در محاسباتمان کم آوردیم و مجبور به برهم زدن قول‌نامه شدیم. هر سال به نوعی پس‌اندازمان کاهش یافت تا آنجایی که سال گذشته به اتمام رسید. از این رو همسر و فرزند پسرم به منزل مادرهمسرم، من و دخترم هم در منزل برادر و خواهرم به مدت 6 ماه ساکن شدیم. آن‌ها به خوبی از ما پذیرایی کردند، اما باید هر چه زودتر پولی برای کرایه خانه آماده می‌کردیم. به بنیاد شهید مراجعه کردم و 10 میلیون وام گرفتم. این خانه هم از سوی بنیاد شهید به ما معرفی شد. باید ماهیانه یک میلیون تومان به صاحب‌خانه پرداخت می‌کردیم که متاسفانه پولی برای پرداخت نداشتیم. پرداخت وام‌های بانکی یکی پس از دیگری به تاخیر افتاد و ضمانت اقوام عامل ورود آن‌ها به مشکلات ما شد.

صاحب‌خانه فوت کرده و فرزندانش تقاضا کردند که خانه را تخلیه کنیم. پس‌اندازمان را از دست دادیم و باز هم همچون سال گذشته بی‌خانمان شدیم.

از شدت استرس، ساعت‌ها در خانه راه می‌روم. همسرم نیز غرق در افکار شده و موهایش را دانه دانه از سر می‌کند. قرص‌های اعصاب دیگر آرامش نمی‌کند. اگر جهادکوثر اموال ما را پس می‌داد ما می‌توانستیم یک خانه هر چند کوچک تهیه کنیم. همسرم چند ماه پیش به درب دفتر مرکزی جهاد کوثر رفت. قصد آتش زدن خودش را داشت که با کمک مردم این امر صورت نگرفت. حالا هم بنری تهیه کرده تا بار دیگر برای احقاق حقوق به دفتر جهادکوثر برود.»

همسر این جانباز دفاع مقدس ادامه داد: «شرمنده‌ هستم که نمی‌توانم به خوبی پذیرایی کنم. روزگاری وضع مالی خوبی داشتیم. فرش خانه‌مان دستبافت بود، اما مجبور شدیم هر ماه یکی از لوازم منزل را بفروشیم.

دختر و پسرم در سن ازدواج هستند، اما نمی‌توانیم آینده درخشانی برایشان بسازیم. پسرم سمپاشی فروشگاه‌ها را بر عهده دارد. شب‌ها با سرفه‌هایش بیدار شده و نگرانی مانع می‌شود تا خواب به چشمانم بیاید.»

گفت‌وگو به پایان رسید و به این نتیجه رسیدیم که ای کاش یاد بگیریم اگر نمی‌توانیم باری از دوش این گونه افراد برداریم، باری بر روی دوششان اضافه نکنیم.

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha

این مطالب را از دست ندهید....

فیلم برگزیده

برگزیده ورزشی

برگزیده عکس