یکی از این شاعران که در اشعار بسیاری به شب یلدا اشاره دارد، حضرت سعدی است که در یکی از اشارات خود چنین می آورد:
اگر تو فارغی از حال دوستان یارا
فراغت از تو میسر نمیشود ما را
تو را در آینه دیدن جمال طلعت خویش
بیان کند که چه بودست ناشکیبا را
بیا که وقت بهارست تا من و تو به هم
به دیگران بگذاریم باغ و صحرا را
به جای سرو بلند ایستاده بر لب جوی
چرا نظر نکنی یار سروبالا را
شمایلی که در اوصاف حُسن ترکیبش
مجال نطق نماند زبان گویا را
که گفت در رخ زیبا نظر خطا باشد
خطا بود که نبینند روی زیبا را
به دوستی که اگر زهر باشد از دستت
چنان به ذوق ارادت خورَم که حلوا را
کسی ملامت وامق کند به نادانی
حبیب من که ندیدست روی عذرا را
گرفتم آتش پنهان خبر نمی داری
نگاه می نکنی آب چشم پیدا را
نگفتمت که به یغما رَوَد دِلَت، سعدی
چو دل به عشق دهی دلبران یغما را
هنوز با همه دردم امید درمانست
که آخری بود آخر، شبان یلدا را
او در شعر دیگری هم، اینچنین آغاز می کند و شبهای فراق را شبهای یلدا می داند:
زهی رفیق که با چون تو سروبالاییست
که از خدای بر او نعمتی و آلاییست
هر آنکه با تو دمی یافته ست در همه عمر
نیافته ست اگرش بعد از آن تمناییست
هر آنکه رای تو معلوم کرد و دیگر بار
برای خود نفسی میزند نه بس راییست
نه عاشقست که هر ساعتش نظر به کسی
نه عارفست که هر روز خاطرش جاییست
مرا و یاد تو بگذار و کُنج تنهایی
که هر که با تو به خلوت بود نه تنهاییست
به اختیار شکیبایی از تو نتوان بود
به اضطرار توان بود اگر شکیباییست
نظر به روی تو هر بامداد نوروزیست
شب فراق تو هر شب که هست، یلداییست
خلاص بخش خدایا همه اسیران را
مگر کسی که اسیر کمند زیباییست
این شعر سعدی، با اشاره به شب یلدا هم از اشعاری است که با نوای خوش سید حسامالدین سراج و در یکی از آلبومهای موسیقی او، آوای آن ثبت شده است:
ز دستم بر نمیخیزد که یک دم بی تو بنشینم
بجز رویت نمیخواهم که روی دیگری بینم
من اول روز دانستم که با شیرین در افتادم
که چون فرهاد باید شست دست از جان شیرینم
تو را من دوست می دارم خلاف هر که در عالم
اگر طعنه ست در عقلم اگر رخنه ست در دینم
و گر شمشیر برگیری سپر پیشت بیندازم
که بی شمشیر خود کشتی به ساعدهای سیمینم
برآی ای صبح مشتاقان اگر نزدیک روز آمد
که بگرفت این شب یلدا، ملال از ماه و پروینم
و اما حضرت حافظ هم در اشعار خود، به شب یلدا اشاره دارد و در یکی از آنها چنین میسراید:
بر سر آنم که گر ز دست برآید
دست به کاری زنم که غصه سر آید
خلوت دل نیست جای صحبت اضداد
دیو چو بیرون رود فرشته درآید
صحبت حکام، ظلمت شب یلداست
نور ز خورشید جوی بو که برآید
بر در اربابِ بی مروتِ دنیا
چند نشینی که خواجه کی به درآید
ترک گدایی مکن که گنج بیابی
از نظر ره روی که در گذر آید
صالح و طالح، متاع خویش نمودند
تا که قبول افتد و که در نظر آید
بلبل عاشق تو عمر خواه که آخر
باغ شود سبز و شاخ گل به بر آید
غفلت حافظ در این سراچه عجب نیست
هر که به میخانه رفت بیخبر آید
و این هم یک رباعی از عبید زاکانی که از وجه توصیفی درازی شب یلدا در آن بهره برده است:
ای لعل لبت به دلنوازی مشهور
وی روی خوشت به ترکتازی مشهور
با زلف تو قصهای ست ما را مشکل
همچون شب یلدا به درازی مشهور
عرفی شیرازی هم در غزلی به شب یلدا اشاره میکند و در بخشی از آن، چنین می آورد:
آبروی شمع را بیهوده نتوان ریختن
صد شب یلداست در هر گوشه ی زندان ما
نی ز عصمت پاک دامانیم کز ناموس و ننگ
می کند آلودگی پرهیز از دامان ما
معنی روشن برون می جوشدم عُرفی ز دل
در سیاهی می نگنجد چشمه ی حیوان ما
و اکنون بخشی از شعر خواجوی کرمانی را به نظاره مینشینیم:
دیگران را عیش و شادی گر چه در صحرا بُوَد
عیش ما هر جا که یار آنجا بود، آنجا بود
هر دلی کز مهر آن مه روی دارد ذره ای
در گداز آید چو موم ار فی المثل خارا بود
سنبلت زان رو ببالا سر فرود آورده است
تا چو بالای تو دائم کار او بالا بود
هست در سالی شبی ایام را یلدا و لیک
کس نشان ندهد که ماهی را دو شب یلدا بود
تنگ چشمان را، نیاید روی زیبا در نظر
قیمت گوهر چه داند هر که نابینا بود
از نکورویان هر آنچ آید نکو باشد ولی
یار زیبا گر وفاداری کند زیبا بود
پروین اعتصامی هم در قصیده ای بلند به شب یلدا میپردازد که ابیاتی از آن را با هم مرور میکنیم:
ای دل عبث مخور غم دنیا را
فکرت مکن نیامده فردا را
کُنج قفس چو نیک بیندیشی
چون گلشن است مرغ شکیبا را
بشکاف خاک را و ببین آنگه
بی مهری زمانه ی رسوا را
این دشت، خوابگاه شهیدانست
فرصت شمار وقت تماشا را
از عُمر رفته نیز شماری کن
مشمار جُدی و عقرب و جوزا را
دور است کاروان سحر زینجا
شمعی بباید این شب یلدا را
و پایان بخش این گفتار، شعریست از نغمه مستشارنظامی درباره این شب رمزآلود که در تمام ابیات آن، به توصیف شب یلدا میپردازد و از آن به عنوان «شب بلند غزلهای مشرقی» و «شب یکی شدن ماه و آفتاب» یاد می کند:
یلدا شب بلند غزلهای مشرقی ست
میلاد هر ترانه زیبای مشرقی ست
آهسته می رسند به مقصد، ستاره ها
مهتاب گاهواره رویای مشرقی ست
سرما حریف قصه ی مادربزرگ نیست
دستش لحاف کرسی گرمای مشرقی ست
«از هرچه بگذری، سخن دوست خوشتر است»
حافظ دوای روح و مسیحای مشرقی ست
سیب و انار و پسته، شیرین و ترش و شور
طعم اصیل یک شب یلدای مشرقی ست
حالا که دوستان همه جمعند، دف بیار
چشم انتظار صد دل شیدای مشرقی ست
یلدا شب یکی شدن آفتاب و ماه
میلاد هر ترانه زیبای مشرقی ست