گروه جهاد و مقاومت مشرق - سردار علیرضا نوری سال1331در شهرستان ساری متولد شد. دوران کودکی و نوجوانی را در کنار خانوادهای مذهبی، معتقد و پایبند به اسلام طی کرد. سال 1353در کنکور سراسری شرکت کرد و در رشته مهندسی راه و ساختمان دانشگاه تهران پذیرفته و مشغول تحصیل شد. وی مبارزات سیاسی خود را از همان دوران با شرکت در جلسات مخفیانه و نشر و پخش اعلامیه علیه رژیم پهلوی آغاز کرد و از سوی مأموران ساواک شناسایی شد و تحت نظر قرار داشت. در سال 1357همراه امت به پا خاسته ایران مبارزات سیاسی خود را در تهران ادامه داد و به سهم خود نقشی را برعهده گرفت و کمیته انقلاب اسلامی را در راهآهن ناحیه جنوب تأسیس کرد.
با آغاز جنگ تحمیلی، زمانی که فرماندهی جنگ و ارتش آن زمان برعهده رئیس جمهوری وقت بود و هنوز بسیج نیروهای مردمی سپاه در جنگ شکل نگرفته بود، 72 نفر را شخصاً از منطقه راهآهن تهران آموزش داد و به همراه خود به جبهه سوسنگرد برد، که پس از مدتی بهاتفاق شهید اسحاق عزیزی که از منطقه دیگر تهران به همراه خود نیرو به جبهه آورده بود، نخستین گردان سازماندهی شده نیروهای مردمی را در جبهه جنوب و در منطقه سوسنگرد، به نام گردان شهید علم الهدی تشکیل دادند، که بسیاری از فرماندهان بزرگ سپاه در جنگ، نیز از همان گردان بودند. شهید آوینی در برنامه مستند تلویزیونی روایت فتح، گوشهای از رشادتهای این دو سردار دلاور ایام آغازین جنگ را به تصویر کشیده است.
نخستین عملیات آنان «امام مهدی»(عج) نام داشت که پیروزمندانه به مواضع مورد نظر رسیدند، شاید این عملیات نخستین عملیات نیروهای مردمی سپاه در جبهه جنوب بود. سرانجام در یکی از عملیاتها اسحاق عزیزی شهید و علیرضا نوری شدیداً مجروح میشود. طوری که همه تصور میکردند او هم شهید شده و با رنگ روی سینهاش نامش را مینویسند. مدت یک روز در سردخانه بوده که متوجه میشوند زنده است نفس میکشد، فوراً او را به بیمارستان اهواز و بعد از چند روز به تهران منتقل میکنند که به لطف و عنایت خدا پس از حدود شش ماه بستری در بیمارستان تهران، بهبود مییابد. شهید رجایی در بیمارستان به عیادتش رفته و از رشادتهایش قدردانی میکند، یک ساعت مچی هم به وی هدیه میدهد که چند سال بعد در عملیات والفجر این ساعت به همراه دستش از بدنش جدا و محو میشوند.
سرانجام آن گردان اولیه، بعد از عملیاتی که فرماندهانش شهید و مجروح شدند(شهیداسحاق عزیزی و علیرضانوری) با بسیج نیروهای مردمی، به چند گردان تبدیل شده و بعد از مدتی به چند تیپ، و سپس تیپها به لشکر تبدیل شدند، مانند لشکر حضرت محمد رسول الله(ص)، لشکر کربلا، لشکرامام حسین (ع) و... . وی به دلیل قابلیتهای برجسته مدیریتی و تجربهای که در امور مهندسی پلسازی و راه داشت، برای پست وزارت راه نیز مطرح شد که زیر بار نرفت و جبهه و شهادت را به پست و مقام ترجیح داد.چون میدانست قبول این پستها او را مجبور به ماندن در تهران و از جبهه دور میکند.
شهید نوری نقش مهمی در بسیاری از عملیاتهای جنگی داشت، او علاوه بر مسئولیتهای متعددی که داشت در بسیج نیروهای مردمی به جبهه نیز بسیار تلاش میکرد و به عنوان فرمانده لشکر ابوذر تهران در کنار شهید همت فرمانده لشکر27 حضرت رسول(ص) تهران، در عملیات خیبر حماسهها آفریدند، همت در خیبر شهید شد و نوری سخت مجروح، سردار جانباز شهید علیرضا نوری دهها بار در عملیاتهای مختلف مجروح شد که بلافاصله پس از بهبودی به جبهه بازمیگشت، در عملیات والفجرمقدماتی همچون مولایش حضرت ابوالفضل العباس دست راستش از بدن جدا و تقدیم راه حضرت امام حسین(ع)شد. شاید اگر روزها و ماههای دوران بستری بودن در بیمارستان را، به علت تکرار زیاد مجروحیتها، جمع کنیم، به بیش از 2سال برسد، سرتاسر بدنش پر بود از تیر و ترکشهای ریز و درشت که جزئی از جسمش شده بودند، چون هنگام فرماندهی عملیاتها، شخصاً درخط مقدم ودرگیری مستقیم با دشمن حضور مییافت، به همین علت، دفعات زیادی بشدت مجروح شد.
فرماندهان بزرگ سپاه به دلیل شناختی که از او داشتند و از تواناییهایش آگاه بودند، بسیار علاقهمند بودند که در کنار آنان باشد و از کمک و راهنمایی وی بهرهمند شوند. سرانجام در آخرین مرحله که به جبهه رفت بهعنوان رِئیس ستاد و سپس قائممقام فرماندهی لشکر 27 حضرت محمد رسولالله(ص) استان تهران منصوب شد. مقامات دولتی تلاش داشتند به نحوی او را به تهران بازگردانند، در همین رابطه آقای سعیدیکیا وزیر وقت راه و ترابری، حکم قائممقامی و معاونت فنی راهآهن سراسری را به نام علیرضا نوری صادر کرد و توسط نمایندهای در مقر ستاد فرماندهی لشکر، در جبهه و در حضور سایر فرماندهان، حکم به ایشان ابلاغ شد، نوری نگاهی به اطرافیان خود کرد و در حالی که دست راست در بدن نداشت، دست چپش هم سخت مجروح و به گردنش بسته بود، به نماینده وزیر گفت، سلام این حقیر را به آقای وزیر برسانید و بگویید، از لطف و محبتش متشکرم.
شجاعت و جسارت شهید نوری در کارهای رزمی جبهه، تاکتیکهای چریکی و نبردهای تن به تن، حیرت انگیز بود.از رشادتهای او در همین رابطه نقل میکنند، اوایل جنگ زمانی که گروه 72نفره را پس از آموزش دادن با خود به منطقه جنگی برد، سوسنگرد در محاصره بود و آنان شدیداً زیر آتش و فشار دشمن بودند با نفوذ به درون دشمن موفق شد یک دستگاه خمپارهانداز بردارد و بیاورد، باوجود مخالفت و نگرانی دوستانش، از احتمال شهادت یا اسارتش این کار را انجام داد. خلاقیت و ابتکار عملیاتی وی نیز بسیار زبانزد و مورد توجه بود، به طوری که با نیروهای رزمی اندک، خندق و تونلی اطراف سوسنگرد برای جلوگیری از نفوذ نیروهای زرهی و پیاده دشمن حفر میکنند و با طراحی یک عملیات حساب شده و دقیق، به مواضع دشمن حملهور شده، و پیروزمندانه موفق میشوند با کمترین تلفات به اهداف از قبل تعیین شده برسند.
شهید نوری هیچگاه از خود نمیگفت، حتی خانواده او نمیدانستند که چکاره است. میگفت؛ امام خمینی فرمودند، مسألهای مهمتر از جنگ در مملکت نداریم، برهمین اساس اولویت را به جبهه رفتن داده بود و از قبول بالاترین پستها امتناع کرد.او در تدین، تقوا و پرهیزکاری یک الگو و نمونه بود، هیچگاه از لوازم اداری برای کار شخصی استفاده نمیکرد، حتی استفاده از یک خودکار اداری بیارزش، و یک تماس تلفنی داخل شهری. روزی عموی بزرگ شهید که سمت پدری بر وی داشت، از ساری به تهران و به محل کار علیرضا رفت، از او درخواست کرد چون زنعمو در ساری نگران است، یک تماس تلفنی کوتاه بگیرید تا نگران رسیدنش نباشد، علیرضا بعد مدتی که با صحبتهایش عمو را سرگرم کرد و کارهایش را انجام داد، او را به محل تلفن عمومی داخل ایستگاه راهآهن برد، با ساری تماس گرفتند و صحبت کردند.
وحید پسر بزرگ شهید میگفت؛ روزی به همراه پدرم در تهران به پایگاه سپاه رفتیم، موقع ناهار که همه به سمت سالن غذاخوری میرفتند پدرم دست مرا گرفت برد بیرون، ساندویچی سر خیابان و با هم ساندویچ خوردیم، اعتراض کردم که چرا همراه دوستانت به سالن غذاخوری نرفتیم، پدرم پاسخ داد، چون تو از پرسنل سپاه نیستی و آن غذا را برای تو درست نکردند، به همین خاطر اگر میخوردی اشکال شرعی داشت. او پرهیزکاری را سرلوحه کار خود قرار داده بود. حتی از منزل سازمانی راهآهن که واجد شرایط بود و از نوبتش چند سال گذشته بود استفاده نکرد. منزل قدیمی و کوچکی در محله خانیآباد و در منطقه جنوب تهران، اجاره کرد که تنها دو اتاق و یک آشپزخانه داشت و مجموعاً به40 متر نمیرسید. این در حالی بود که بارها به وی پیشنهاد وزارت شده بود. دوستانش اصرار میکردند از لحاظ امنیتی هم که شده، در محدوده خانههای سازمانی ساکن شود، چون چندین بار اشرار ضدانقلاب قصد جانش را کردند، اما او هیچگاه به اصرار دوستان تن نداد و قبول نکرد.
شهید نوری در مطالعه مباحث دینی و قرآنی بسیار کوشا بود، دروس حوزوی را نخوانده بود اما همانند یک روحانی برجسته قرآن تفسیر میکرد، در بحث و استدلالهای خود، از آیات قرآن بسیار استفاده میکرد، بخش زیادی از آیات و سورههای قرآن را حفظ کرده بود، و در این خصوص از هر فرصتی استفاده میکرد، حتی هنگام پیادهروی و رانندگی ذکر میگفت و قرآن میخواند، به خاطر اعتقاد و خلوص نیت بالایی که داشت، در مسیر خودسازی و تهذیب نفس بسیار تلاش میکرد، به همین خاطر حکمت و دانش قرآنی و الهی درونش جوشیده بود و هنگام نصیحت و مباحثه به زبانش جاری میشد. بعضی تصور میکردند که دروس حوزوی خوانده یا رشته دانشگاهی او علوم دینی و قرآنی بوده است. بسیارعجیب بود جوانی در محدوده 30 سال سن، با آن همه مشغله کاری دوران جنگ، که وقت چندانی برای مطالعه نداشت، چگونه به این درجه از حکمت رسید؟ اما چیزی که او را به درجه بالای فهم و حکمت الهی رسانده بود مربوط به این دنیای مادی نبود و در این مسیر، جز دست پروردگارش عامل دیگری را نمیتوان متصور بود، بعضی از دوستانش، که خود از بزرگان جبهههای نبرد بودند و او را خوب میشناختند، اظهار میداشتند که سرداران و شهدای زیادی را دیدهایم، اما شهید نوری فرق داشت و انسان دیگری بود.
روزنامه ایران نوشت: رسیده بود به درجهای که خبر شهادت خود را از قبل داشت، دو روز قبل از شهادت نزد همسر و فرزندان که در اردوگاه مسکونی خانوادههای فرماندهان ارشد جبهه در اندیمشک اقامت داشتند رفت و خبر شهادت خود را به همسرش داد.
همسرش نقل میکند آخرین مرتبه که نزد ما آمد چند ساعت بیشتر پیش ما نبود، با ما عکس گرفت، چای نوشید و گفت که این آخرین دیدار ماست وآخرین چای است که با شما میخورم.نهایتاً همین گونه شد، دو روز بعد برادران واحد تعاون لشکر آمدند که ما را به تهران ببرند، آنها نمیخواستند به من بگویند که نوری شهید شده، خودم به آنان گفتم که خبرش را از قبل داشتم. دوستان نوری که روز آخر و ساعت آخر قبل شهادت، با او بودند، نقل میکردند در عملیات کربلای 5 که بسیار نبرد سخت و پیچیدهای بود، در منطقه شلمچه، محوری که به سهراه شهادت معروف بود گرهی در نبرد ایجاد میشود، وی تصمیم میگیرد شخصاً برای رفع مشکل به آنجا برود، سردار کوثری با رفتنش مخالفت میکند، که در نهایت با اصرار و پافشاری، کوثری تسلیم خواسته وی شده و لحظه آخر که سوار جیپ میشود یکی از دوستان خود را صدا زده و میگوید؛ میروم و دیگر بازنمیگردم، اما یادتان باشد که دوست ندارم بعد شهادتم، بنده حقیر را مطرح کنند.