گاهي اوقات با خودم فکر ميکنم اگر جنگ ميشد، من دانشجو حاضر بودم زندگيام، دانشگاهم، آينده کاريام را رها کنم و بروم جبهه، جانم را کف دستم بگيرم؟ آيا حاضرم از همه عزت و اعتبار دنياييام بگذرم؟ اصلا حالا فرض کنيم رفتم جبهه، من که نظامي نيستم! به چه کار جنگ ميآيم؟ اما وقتي به فرماندهان جنگ نگاه ميکنم، يک علامت درشت روي همه اين سؤالها ميکشم. اينکه آنها هم مثل ما بودند، دانشجوهايي که موقع جنگ به وظيفهشان عمل کردند و هر کدامشان فرماندهاني شدند که جنگ را با همه سختيها و پيچيدگيهايش اداره کردند. اين نوشته مروري کوتاه بر زندگي چهار نفر از اين فرماندهان است.
شهيد حسن باقري (غلامحسين افشردي)
موقع تولد خيلي ضعيف بود، چون روز تولد حضرت اباعبداالله (علیه السلام) به دنيا آمده بود مادرش نذر کرد اگر زنده بماند اسمش را غلامحسين بگذارد. خيلي زود در نوجواني با سياست و الفباي مبارزه آشنا شد. موقع انتخاب رشته ترجيح داد به اروميه برود و دامپزشکي بخواند. ميگفت آنجا مردم بيشتر مستعد حرکتهاي انقلابي هستند. دو سال بعد به خاطر فعاليتهاي سياسي اخراج شد و به خدمت سربازي رفت. موقع انقلاب به دستور امام(ره) از پادگان فرار کرد و خيلي زود به خاطر علاقه به مسائل سياسي و خبري جذب روزنامه جمهوري اسلامي شد. در روزنامه فقط خبرنگار نبود، عکاسي هم ميکرد و در بيشتر کارهاي روزنامه فعال بود. جنگ که شروع شد خودش را به جنوب رساند. مشاهده مشکلات آغازين جنگ او را از روزنامهنگاري به عضويت در سپاه کشاند. در همين ايام اسمش را به حسن باقري تغيير داد. قرار شد گزارش سپاه در جلسه مشترک با ارتش و بنيصدر را او تهيه کند. وقتي ميرفت تا گزارش را بخواند به خاطر چهره بچه سال و اندام لاغرش توسط بنيصدر مسخره شد، ولي گزارش آنقدر دقيق، جامع و عملياتي بود که همه حضار از جمله بنيصدر را وادار به تمجيد کرد. او ديگر فرمانده اطلاعات-عمليات سپاه شده بود! مغز متفکري که معتقد بود بايد براي هر عمليات کوچک، دشمن و زمين را کاملا شناسايي کرد. شناساييها و نقشههاي دقيق او باعث پيروزيهاي چشمگير در فتحالمبين و بيتالمقدس شد. بعد از فتح خرمشهر فرمانده قرارگاه مشترک سپاه و ارتش و جانشين فرمانده کل سپاه در منطقه جنوب شده بود. خيلي نسبت به خون شهدا حساس بود، ميگفت نبايد حتي يک نفر تلفات اضافه داشته باشيم. اوايل بهمن 61، قبل از عمليات والفجر مقدماتي شخصا براي شناسايي منطقه به فکه رفته بود. سنگرش هدف گلوله توپ واقع شد و پيکر بيجان حسن به سوسنگرد رسيد.
شهيد محسن وزوايي
وقتي قرار است به تکليف عمل شود ديگر اهميتي ندارد رتبه يک کنکور باشي و بهترين امکانات را داشته باشي، همه را رها خواهي کرد تا به هدف اصلي برسي. مهندس شهيد محسن وزوايي سخنگوي دانشجويان تسخيرکننده لانه جاسوسي و يکي از فرماندهان برجسته دفاع مقدس بود.
ارديبهشت 61 و در مرحله دوم عمليات بيتالمقدس در حالي که روي جاده اهواز-خرمشهر ميجنگيد با ترکش خمپاره به شهادت رسيد.
شهيد غلامعلي پيچک
درشت اندام و رشيد بود. از نوجواني وارد فعاليتهاي انقلابي ميشود و طرح ترور «خسروداد» فرمانده هوانيروز را نيز ميکشد که با اطلاع از رضايت نداشتن امام(ره) اين طرح اجرايي نميشود. سال 55 در رشته انرژي اتمي دانشگاه تهران قبول ميشود. به خاطر معدل بالا و توان علمياش بورس خارج از کشور را دريافت ميکند، ولي از رفتن خودداري ميکند. در دانشگاه نيز به فعاليتهاي ضد رژيم ادامه ميدهد و در چندين مورد تحت تعقيب ساواک قرار ميگيرد. پس از انقلاب شغل معلمي را در کنار تحصيل انتخاب ميکند و همزمان وارد سپاه ميشود. پس از غائله کردستان عازم بانه ميشود. بهدليل شجاعت و توان فرماندهي به سمت فرمانده عمليات در غرب کشور منصوب ميشود. خيلي زود آوازه پيچک در غرب پيچيد طوري که کمتر کسي بود او را نشناسد. در بيشتر مناطق خودش براي شناسايي ميرفت. عمليات «بازي دراز» در بهار 60 حاصل فرماندهي و طراحي پيچک است. پس از آن با جديت زيادي به دنبال راههاي جديد براي عمليات بود. در آذر ماه سال 60 در حالي که براي شناسايي مکان عمليات مطلعالفجر رفته بود، بر اثر اصابت گلوله به گردن و سينهاش در سن 22 سالگي به شهادت رسيد.
شهيد سيد حسين علمالهدي
هيچگاه آرامش نداشت، همواره در حال آماده شدن براي امتحان بود. تمام زندگياش مبارزه بود. از 16 سالگي که ساواک دستگير و شکنجهاش کرد تا 22 سالگي که در اوج مظلوميت شهيد شد.
فرزند آيتا... سيد مرتضي علمالهدي بود. از همان کودکي علاقه زيادي به مطالعه داشت و با قرآن و نهجالبلاغه مأنوس بود. بهدليل مشي مبارزاتي پدر، وارد مبارزه با رژيم شاه شده بود.در 16 سالگي مسير حرکت دستههاي عزاداري روز عاشورا را از طرف مجسمه شاه منحرف کرد و اين کار باعث خشم ساواکيها شده به خاطر اين کار، توسط ساواک دستگير و 4 ماه به شدت شکنجه شد. سال 56 در رشته تاريخ دانشگاه فردوسي مشهد مشغول به تحصيل شد. در مدت يک سال اقامت در مشهد با آيتا... خامنهاي و شهيد هاشمينژاد ارتباط زيادي داشت و در جلسات آنها شرکت ميکرد. قبل از انقلاب دوباره به اهواز برگشت و گروه موحدين را تشکيل داد. سيد حسين و دوستانش با ترور رئيس شرکت نفت (که مستشاري آمريکايي بود) حلقه اعتصاب صنعت نفت عليه شاه را تکميل کردند و آخرين نفس اين رژيم گرفته شد. بعد از انقلاب به کار فرهنگي و کادرسازي براي انقلاب رو آورد. قبل از نمازجمعهها سخراني ميکرد، کلاسهاي مختلف اعتقادي داشت و يک معلم کامل بود. با شروع جنگ مسئوليت سپاه هويزه و سامان دهي نيروهاي اعزامي به جنوب را بر عهده گرفت. در عملياتي مشترک با ارتش، عراقيها را از دشت آزادگان بيرون کرد. در دي ماه 59 بهدليل خيانت بنيصدر، بدون پشتيباني در مقابل 400 تانک عراقي جانانه ايستاد و بهطور مظلومانهاي همراه تمامي همرزمانش به شهادت رسيد.