به گزارش مشرق، دوم اردیبهشت ۵۸ با تعیین اعضای شورای اولیه سپاه پاسداران انقلاب اسلامی، اولین گام مهم برای شکلگیری انقلابی ترین نهاد کشور در حالی برداشته شد که نهادهای متعدد انقلابی دیگری مانند کمیتههای انقلاب اسلامی و دادگاههای انقلاب وجود داشت اما هیچکدام به اندازه سپاه تحت فشار و شبهات مخالفین نبود.
به عنوان مثال گروهی مدعی بودند با وجود کمیتههای انقلاب اسلامی، شهربانی، ژاندارمری، ارتش و حتی گروههای مسلح وفادار به انقلاب و غیر فعال دیگر چه نیازی به تأسیس نهاد جدیدی به نام «سپاه پاسداران» است.
از سوی دیگر سازمانهای سیاسی- نظامی (مانند مجاهدین خلق، چریکهای فدایی، سازمان پیکار و...) برای حذف نیروهای مسلح به جا مانده از رژیم گذشته و مهار جهتگیری انقلاب، در گوشه و کنار کشور به سرعت فعالیت شدیدی را آغاز کردند و همزمان از حمایت طیف وسیعی از گروههای غیرمذهبی چپ بهره میبردند.
در آن وضعیت انقلاب، جایگزینی برای ارتش متصور نبود، لذا این تلاشها میتوانست به سادگی به انحلال ارتش منجر شود و برای همین بود که امام خمینی(ره) نیز تاکید بسیاری بر حفظ ارتش داشتند.
«سردار عبدالله محمودزاده» متولد سال ۱۳۲۹ یکی از موسسین اولیه سپاه؛ دانشجوی کامپیوتر و منطق ریاضیات دانشگاه «میدلزبورو» انگلستان است که در سال ۱۳۵۶ درس را رها کرد و به جریان انقلابی نزد امام در پاریس پیوست.
او به دلیل تحصیل در خارج از کشور با شخصیتهای بسیاری از جمله ابوالحسن بنیصدر، صادق قطبزاده، مرحوم حسن حبیبی، صادق طباطبایی پیش از انقلاب آشنایی داشت.
در اعتصاب غذای کلیسای «سن موری» در پاریس که در مهرماه سال ۱۳۵۶ بعد از زندانی و شکنجه شدن هفت نفر از روحانیون همچون آیت الله طالقانی، مرحوم منتظری، آیت الله ربانی توسط رژیم شاه برگزار شده بود شرکت کرد؛ البته همان زمان به شهید محمد منتظری بابت گنجاندن نام سید مهدی هاشمی در این لیست اعتراض کرد و گفت نباید سید مهدی هاشمی را جزو آن روحانیون حساب کنند چون او به شاه نامه نوشته و حتی تاریخ نامه را هم به تاریخ شاهنشاهی قید کرده است.
روایتهای متفاوتی از چگونگی تشکیل سپاه و نحوه مدیریت آن در روزهای نخست وجود دارد و افراد زیادی که در آن سالها نقشی در شکل گیری سپاه داشتند، به بیان خاطرات خود پرداختند.
آنچه در زیر میخوانید گفتگوی تفصیلی با سردار عبدالله محمودزاده است که در آن سالها جزء موسسین و حلقه نخست کسانی بود که در تشکیل سپاه پاسداران انقلاب اسلامی نقش آفرینی کردند.
** فضای باز ابتدای انقلاب همه گروهها را به صحنه آورد
* درخصوص تشکیل سپاه پاسداران و افراد موثر در آن و خصوصاً اعضای شورای مرکزی اولیه سپاه، روایات متعددی وجود دارد که گاهاً با یکدیگر همخوانی هم ندارد. یعنی هرکس از دیدگاه خودش به بازتعریف حوادث آن روزها میپردازد. شما به عنوان یکی از موثرین افراد در تشکیل سپاه روایت خود از آن مقطع را بفرمایید.
دوستان و افرادی که در این باره صحبت میکنند، هر کدام برخی موضوعات را از دیدگاه خودشان مطرح کردند که میتواند درست هم باشد اما ممکن است از برخی موارد دیگر بیاطلاع باشند هرچند گاهی برخی اشتباهات حتی در اسامی افراد هم دیده میشود.
وقتی انقلاب اسلامی پیروز شد، این پیروزی برخلاف بسیاری از انقلابهای دنیا، بدون درگیریهای چند ساله، بدون خونریزیهای زیاد و با خسارات کم به ثمر نشست و از آنجا که بر اساس آزادی برمبنای ارزشهای الهی شکل گرفت، بستری را فراهم کرد که به واسطه آن، همه نیروها به صحنه آمدند. حتی کسانی که مخالف انقلاب بودند ازجمله چپیها و راستیها،یا موافق چین و شوروی و غیره. افرادی هم که سابقه نظامی و زندان داشتند از همه طیفها به صحنه آمدند. میتینگهای زیادی برگزار میشد و هر کدام از اینها برای خود نشریه داشتند.
برخی از این گروهها مثل چریکهای فدایی خلق، پیکاریها، منافقین، حزب توده و غیره از همان اول، فعالیت خود را برمبنای نابودی انقلاب گذاشتند و حرفشان این بود که مسئولین انقلاب که الان روی کار آمدند سابقه کار سیاسی و کشورداری ندارند بنابراین ما که دارای سوابق سیاسی و مبارزاتی هستیم باید کار را به دست بگیریم.
اینها از همان اول به دنبال از بین بردن انقلاب بودند بنابراین شروع به جمعآوری سلاح کردند. در این مقطع نیروهای انقلاب احساس خطر کردند و به صورت خودجوش گروههایی برای دفاع از انقلاب در برابر این توطئهها تشکیل شد. ۷، ۸ گروه از مکانهای مختلف جمع شده بودند که اینها سابقه فعالیتهای نظامی هم داشتند.
** گروهها و تشکلها برای تشکیل سپاه متحد میشوند
* این گروهها با یکدیگر ارتباط هم داشتند؟
لزوماً نه، برخی با هم مرتبط بودند و برخی هم نه اما اینها کمکم با یکدیگر مرتبط شدند، خصوصاً آنهایی که سابقه سیاسی و زندان در زمان شاه را داشتند و مذهبی هم بودند، آمدند و یکسری از جوانها را آموزش نظامی دادند.
بعدها ۴ تشکل عمده که یکی در جمشیدیه، یکی در پاسداران، یکی در نیاوران و یکی هم در ستارخان بود با شروع توطئهها به صورت منسجمتر با یکدیگر مرتبط شدند.
توطئهها از همان اسفند ۵۷ در کردستان شروع شد که به خلع سلاح پادگان مهاباد به دست چپیها انجامید. البته آنها برای پادگانهای شهرهای دیگر مثل مریوان، سنندج و سقز هم برنامه داشتند اما نتوانستند.
از این طرف، چریکهای فدایی خلق، پیکاریها و حزب توده هم شروع به فعالیت کردند که البته اطلاعات خوبی هم داشتند.
** حکم امام(ره) برای لاهوتی
در این مقطع، حضرت امام (ره) اولین حکم برای تشکیل سپاه را در اسفند ۵۷ برای آقای لاهوتی صادر کردند که به نوعی نماینده ایشان در سپاه باشد. بنابراین امام (ره) به جاهای دیگر هیچ نامهای ننوشتند.
یکی از دوستان ما در آن مقطع (مرحوم آقای علی فرزین) پیش من آمد و گفت که من با آقای مطهری و بهشتی صحبت کردهام و نظر اینها این است که بچهها جمع شوند و یک سپاه تشکیل شود چرا که در آینده خطرهایی وجود دارد و ما به افراد مؤمن و انقلابی که آموزش نظامی دیده باشند نیاز داریم.
ما گفتیم حالا که آقای لاهوتی از امام(ره) حکم دارد، پیش ایشان برویم. آقای لاهوتی آن موقع در عباسآباد مستقر بود که بعد به پاسداران منتقل شد.
* شما خودتان عضو کدامیک از این گروهها بودید؟
هیچ کدام. ما دانشجویانی بودیم که در انگلیس تحصیل میکردیم و آنجا یک انجمن داشتیم که خیلی هم فعال بود و با روحانیون ارتباط داشتیم. هر کس هم از ایران به انگلیس میآمد (مثل آقای بهشتی یا محمد منتظری و ...) با ما مرتبط بود.
برای همین به همراه مرحوم آقای فرزین و مرحوم آقای خلیل طباطبایی پیش آقای لاهوتی رفتیم. این دو نفر هم در خارج از کشور تحصیل کرده بودند و آقای طباطبایی دکترای خودش را پیش از انقلاب از انگلستان گرفته بود و به ایران آمده بود.
به هر حال رفتیم و صحبت کردیم، بعد قرار شد من و آقای فرزین برویم و با این گروهها صحبت کنیم تا یکی شوند. تأکید شهید بهشتی هم بر یکی شدن این تشکلها بود.
هم به جمشیدیه و هم به نیاوران و هم مراکز دیگر مثل خلیج رفتیم که محل استقرار آقای رفیقدوست بود. آقای رفیقدوست یک گروه داشت و تقریباً با تمام تشکلهای موجود ارتباط داشت چون هم سابقه زندان داشت و هم سرشناس بود.
مرحوم آقای فرزین یک ارتباطی هم با شورای انقلاب داشت و قرار بر این شد که با اجماع این گروهها یک شورای واحد تشکیل شود.
نمایندگانی از این گروهها جمع شدند که البته من در آن جلسه حضور نداشتم اما آقای فرزین بود و از میان آنها یک شورای ۷ نفره انتخاب شد.
* در انگلستان در چه رشتهای تحصیل میکردید؟
من دانشجوی رشته کامپیوتر و منطق ریاضی بودم. که خودم برای تحصیل به انگلیس رفتم (بورسیه نبودم) و در دانشگاه «میدلزبورو» مشغول شدم. درسم هم خوب بود و در میان ۱۴-۱۵ نفر حاضر در کلاس (که اکثرا انگلیسی بودند) نمراتم از بقیه بهتر بود و حتی دو سال اول را باهم خواندم.
البته بعدها که به پاریس رفت و آمد داشتم، به من گفتند دیگر به انگلیس برنگردم چون پلیس دنبال ما بود.
حتی یک بار هم به صورت سرزده به منزل ما آمده و سراغ من را گرفته بودند. من خودم گفتم که رفته ایران. دفعه دوم با عکس آمدند و این بار یکی از بچه ها جلو رفت و گفت درسش تمام شده و برگشته ایران.
خانهای هم که آنجا داشتم بعدا که آقای روحانی برای تحصیل به انگلیس آمد، در اختیار ایشان قرار گرفت و همه خانه و زندگی ما دست آقای روحانی بود.(خنده)
* بعدها در فرانسه با امام هم دیدار کردید؟
بله. حتی یک بار که خدمت ایشان رسیدم، امام میخواستند ناهار بخورند. من حدود ۲۰ سوال برده بودم تا بپرسم. امام فرمودند ۲۰تا زیاد است و من خستهام. دو سه تا از سوالها را بپرس. عرض کردم به همراه تعدادی از بچهها قصد داریم برای آموزش چریکی به فلسطین برویم. امام اجازه ندادند و گفتند نیازی نیست، با همین اعتصابها و تظاهراتها پیروز خواهیم شد. من چون دانشجو هم بودنم چند بار اصرار کردم. نهایتا اما فرمودند حالا که اصرار داری برو ولی بقیه لازم نیست بیایند.
من خوشحال شدم. موقع خداحافظی امام دو مرتبه فرمودند حالا میروی و آموزش هم میبینی ولی نیازی به این چیزها پیدا نخواهیم کرد و همین طور هم شد.
** شورای ۷ نفره سپاه تشکیل شد
* اعضای اولیه شورای فرماندهی سپاه دقیقا چه کسانی بودند؟ چون اسامی متعددی مطرح میشود.
آقای جواد منصوری (که هم خودش هم دو برادرش سابقه سیاسی داشتند)، به عنوان اولین فرمانده سپاه منصوب شد. افراد دیگر هم به این ترتیب منصوب شدند: آقای عباس آقازمانی (ابوشریف) به عنوان مسئول واحد عملیات، آقای داودی شمسی مسئول واحد مالی، آقای رفیقدوست مسئول واحد تدارکات، آقای الویری تبلیغات و روابط عمومی [شهید] کلاهدوز مسئول واحد آموزش و آقای بشارتی هم مسئول واحد اطلاعات و پرسنل.
این ۷ نفر، اولین شورای فرماندهی سپاه بودند که به شورای انقلاب معرفی شدند.
* ولی اسامی دیگری هم گفته شده است مثل آقایان دانش منفرد، غرضی، فروتن، محمدزاده و ...
بعدها افراد دیگری هم به این شورا اضافه شدند و برای همین است که گاهی به اشتباه از برخی افراد به عنوان شورای اولیه سپاه نام برده میشوند.
مثلاً آقای الویری بعد از اولین جلسه شورا (که درست یادم نیست همان را هم آمد یا نه) دیگر نیامد و آقای دکتر افروز به جای ایشان در جلسات شرکت میکرد که حکم هم نداشت یعنی جزو شورا نبود و حکم به نام آقای الویری بود.
بعد که آقای الویری برای گرفتن دکترا به انگلستان رفتند، به جای ایشان آقای یوسف فروتن آمد که از بچههای انجمن آلمان بود. بعد هم نفرات دیگری اضافه شدند. مثلاً یک دفتر هماهنگی استانها برای تشکیل سپاه در شهرها شکل گرفت و آقای ابراهیم محمدزاده مسئول آن شد. بعد که دفتر سیاسی درست شد، آقای محمدزاده را به دفتر سیاسی منتقل کرده و بنده مسئول دفتر هماهنگی استانها شدم.
* حکم این افراد جدید را هم شورای انقلاب میزد؟
خیر. این احکام توسط آقای منصوری به عنوان فرمانده سپاه صادر می شد. مدتی بعد واحد اطلاعات و پرسنلی (که مسئول آن آقای بشارتی بود) هم از هم جدا شدند و آقای محسن رضایی به عنوان مسئول واحد اطلاعات انتخاب شد.
سپس واحد طرح و برنامه شکل گرفت که آقای دکتر احمد فرمد با کمک مرحوم آقای خلیل طباطبایی و مرحوم آقای فرزین آن را اداره میکرد.
دو نفر از افراد هم در پاسداران مستقر بودند مثل آقای دانش منفرد و آقای غرضی. اینها در شورای فرمانده سپاه نبودند اما به هر حال جزو گروهی بودند که در تشکیل سپاه نقش داشت. البته آقای دانش استاندار شد و آقای غرضی هم به یک شورای ۳ نفره که برای گزینش افراد بودند اضافه شد که ۲ نفر دیگر، آقای ابراهیم محمدزاده و بنده بودیم.
آقای غرضی و آقای محمدزاده به لحاظ فکری با هم اختلاف داشتند و در واقع بنده را برای این گذاشته بودند که اینها با هم دعوا نکنند. دو، سه جلسه که گذشت، دیدیم این طور نمیشود.
نهایتاً آقای غرضی کنار رفت و بعدها در دولت شهید رجایی وزیر پست و تلگراف شد.
شورای سپاه هم به پاسداران (نگارستان هشتم) رفت که مرکز شنود ساواک بود.
** با حکم امام(ره)، سپاه زیر نظر شورای انقلاب قرار گرفت
* یکی از اختلافهای مهم در همان ابتدای کار، این بود که سپاه زیر نظر چه کسی اداره شود. چه دیدگاههایی در این باره وجود داشت؟
دولت موقت و برخی بچههای انجمن آمریکا مثل سازگارا (که او هم از طرف ابراهیم یزدی برای خودش یک حکمی برای تشکیل سپاه گرفته بود) معتقد بودند سپاه باید زیرنظر دولت باشد. ما و برخی از نیروهای انقلابی معتقد بودیم سپاه باید زیرنظر امام (ره) اداره شود و تعداد کمی هم میگفتند باید زیرنظر شورای انقلاب باشد.
بحثهای زیادی شد تا اینکه یک سفر به قم خدمت امام(ره) رفتیم و موضوع را مطرح کردیم و حضرت امام(ره) هم فرمودند که شورای انقلاب اقدام کند.
** دوم اردیبهشت روز تصویب اساسنامه سپاه نیست
بنابراین ۷ نفر شورای اولیه سپاه به شورای انقلاب معرفی شده و شورا در تاریخ ۵۸/۲/۲ برای این افراد حکم صادر کرد.
در واقع در ۲ اردیبهشت ۵۸ برای شورای فرماندهی سپاه حکم صادر شد نه اینکه اساسنامهای تصویب شود چون اصلاً در آن موقع اساسنامهای نداشتیم.
حکمی هم برای افراد صادر شد ۶ ماهه بود. نماینده امام(ره) هم که آقای لاهوتی بود.
** مخالفت لاهوتی با ادامه کار شورای سپاه
* با پایان مدت ۶ ماهه چه اتفاقاتی افتاد؟
بعد از ۶ ماه، بحث بر این بود که حالا چه کنیم. آقای لاهوتی که هم با حزب جمهوری مخالف بود و هم در شورای انقلاب عضویت نداشت و هم با آقای منصوری مشکل داشت، گفت شما دیگر مسئولیتی ندارید. بعد خدمت حضرت امام(ره) رفت و از ایشان حکمی به عنوان سرپرست سپاه گرفت.
این اختلافها کش پیدا کرد تا اینکه قرار بر این شد تا یک نفر از شورای انقلاب بیاید و در سپاه مستقر شود و کارها را پیش ببرند.
ابتدا آقای موسوی اردبیلی آمد. ایشان هفتهای یک ساعت یا ماهی یک بار میآمد و حضورشان منظم نبود و بعد به دلیل مشغله دیگر نیامدند.
بعد از آقای موسوی اردبیلی، آقای هاشمی رفسنجانی آمد اما ایشان هم بعد از مدتی دیگر نیامد و نفر سوم آیتالله خامنهای بود که ایشان البته به صورت منظم هفتهای چند ساعت میآمدند و به کارها رسیدگی میکردند تا اینکه بنیصدر رئیس جمهور شد.
لاهوتی هم اگرچه حکم داشت اما موضوع سرپرستی ایشان تقریباً اجرایی نشد.
** دستور امام(ره) برای حزبی نبودن اعضای سپاه
یکی از موضوعات دیگر در آن مقطع، لزوم حزبی نبودن اعضا بود. به هرحال بسیاری از افراد قبل از ورود به سپاه عضو گروههای سیاسی بودند.
حضرت امام(ره) دستوری دادند مبنی بر اینکه هرکس میخواهد در سپاه فعالیت کند، باید از گروههای سیاسی استعفا بدهد یا از سپاه برود که برخی هم رفتند اما بعضی افراد مثل شهید محمد بروجردی، محسن رفیقدوست، محسن رضایی و چند نفر دیگر از گروههای سیاسی خودشان استعفا دادند و ماندند.
آقای جواد منصوری هم بعدها مسئولیت واحد جدیدالتأسیس فرهنگی را بر عهده گرفت. البته یک واحد دیگر هم به نام نهضتها وجود داشت که مهدی هاشمی ملعون مسئول آن بود.
** اداره سپاه توسط دوزدوزانی به عنوان دومین فرمانده
* با انتخاب بنیصدر و انتصاب او به فرمانده کل قوا، احکام دیگر از طرف او صادر میشد. این موضوع حواشی ایجاد نمیکرد؟
با ریاست جمهوری بنیصدر امام (ره) او را به عنوان فرمانده کل قوا منصوب کرد که یعنی فرماندهان نیروهای مسلح از جمله ارتش و سپاه باید توسط ایشان منصوب شود.
در این مقطع حضرت آقا هم گفتند که ماندن ایشان دیگر موضوعیت ندارد و چون بنیصدر به عنوان فرمانده کل قوا منصوب شده باید او حکم بدهد.
بنیصدر برای مدتی آقای عباس دوزدوزانی را منصوب کرد تا بتواند شخص دیگری را پیدا کند. البته آقای دوزدوزانی هیچ حکمی نداشت و هیچ کدام از ماها حکم او را ندیدیم هر چند خودش معتقد است که حکم داشته است.
همین چند وقت پیش هم باز با ایشان در این رابطه صحبت کردم اما او میگوید من حکم داشتم و برخی افراد به خاطر سیاسیکاری آن را کتمان میکنند.
مدتی گذشت تا اینکه آقای بنیصدر، آقای عباس آقازمانی (ابوشریف) را برای فرماندهی سپاه انتخاب کرد. با انتخاب ایشان اختلافها شروع شد.
* به دلیل اینکه گفته میشد آقای ابوشریف از طرفداران بنیصدر است؟
آقای ابوشریف تفکرات خاصی داشت و افراد خاصی هم دور ایشان بودند. مثلاً شورا میگفت برای تشکیل سپاه در شهرها باید دفتر هماهنگی و پرسنلی با هم بروند و ابتدا تحقیق کنند اما آقای ابوشریف میگفت لازم نیست، من خودم حکم میدهم. مثلاً سپاه تهران این طور تشکیل شد و یا ارومیه که البته بعدها سپاه ارومیه منحل شد و مجدداً این بار با تحقیق شکل گرفت.
از طرف دیگر میگفتند آقای ابوشریف بنیصدری است. خودش هم اجتهاد زیادی در موضوعات میکرد. مثلاً میگفتند امام فرموده است بجنگید اما شما میگویید نه. ما حرف چه کسی را گوش کنیم؟ ابوشریف میگفت باید به حرف من گوش بدهید چون من در مسأله جنگ اجتهاد دارم اما امام ندارد.
این رویکردها اختلافها را هم زیاد میکرد تا اینکه کار به بنیصدر کشید و قرار شد یک نفر دیگر به عنوان فرمانده سپاه معرفی شود.
چند نفر کاندیدا بودند از جمله [شهید] محمد بروجردی که از کرمانشاه آمد و با بنیصدر صحبت کرد اما خودش بعدا قبول نکرد تا اینکه آقای مرتضی رضایی به عنوان فرمانده سپاه انتخاب شد که فرد بسیار خوبی بود.
* البته در مورد ایشان هم این شائبه بنیصدری بودن وجود داشت و گویا برخی مخالف او بودند.
آقا رضایی با بنیصدر مخالف بود اما به هر حال باید کار را پیش میبرد. چون حکم فرمانده را بنیصدر صادر میکرد، به هرحال این موضوع مطرح میشد.
* خب هرکس که فرمانده میشد، باید از بنیصدر حکم میگرفت.
بله ولی اینجا کمی تفاوت داشت.
** گزینش در سپاه سخت و دقیق بود
* شما در ابتدای صحبتتان از لزوم تشکیل یک نهاد انقلابی برای دفاع از انقلاب در برابر توطئهها صحبت کردید که منجر به تشکیل سپاه شد. ولی در آن مقطع کمیته هم فعال بود که قاطبه آن از بچههای مذهبی و انقلاب بودند. چرا همان کمیته گسترش پیدا نکرد و یک نهاد جدید تاسیس شد؟
کمیته پیش از انقلاب تشکیل شده بود و بعدها که ژاندارمری و شهربانی از هم پاشید، افراد زیادی از مساجد خصوصاً دور هم جمع میشدند و همه کاری میکردند.
این تشکلها خودجوش بود و گزینش آنچنانی وجود نداشت بنابراین از همه طیف افراد در آن میتوانستند عضو شوند اما سپاه این طور نبود که هر کس بخواهد وارد شود. مثلاً در گزینش سپاه یکی از شهرها، از میان ۵۰ نفر، تنها ۹ نفر انتخاب شدند.
** قرار بود کمیته در سپاه ادغام شود ولی در زمان وزارت آقای ناطق ملغی شد
* این موازی کاری گاها به بروز اختلافاتی هم بین سپاه و کمیته منجر میشد. برای رفع این مشکلات چه کردید؟
بعد قرار شد که سپاه از کمیته هم عضوگیری کند و چون جلسات مرتبی برگزار میکردیم سعی میشد اختلافها کم شود در حالی که کمیته یک نهاد مستقر بود اما سپاه تازه شکل گرفته بود.
سپاه تهران که تشکیل شد، این ارتباطات ضوابط بیشتری به خود گرفت تا اینکه قرار شد کمیته در سپاه ادغام شود.
ما رفتیم به کمیته مرکزی پیش مرحوم آیتالله مهدوی کنی و برادرشان آیتالله باقری کنی رفتیم و توافق شد که هرجا سپاه تشکیل شد، کمیته منحل شود تا اینکه آقای ناطق نوری وزیر کشور شد.
آقای ناطق در مجلس از کمیتهها دفاع کرد و گفت اینها نباید منحل شود. مجلس هم رأی داد و کمیته زیرنظر وزارت کشور رفت و آن طرح ما هم به هم ریخت. البته کمیته در موضوعات مختلف حضور داشت مثل مقابله با ضدانقلاب و عملکرد خوبی هم داشتند اما گاهی هم باهم در سر برخی موضوعات درگیری پیش میآمد چون دو طرف همدیگر را نمیشناختند اما بعدها جلسات هماهنگی بیشتری برگزار شد.
** سپاه را از نفوذیها پاکسازی کردیم
* یکی از چالشها خصوصا در سالهای ابتدای پیروزی انقلاب، موضوع نفوذ افراد وابسته به گروهکها در نهادهای دولتی و انقلابی بود. این نفوذ در سپاه چقدر موضوعیت داشت و آنها چقدر توانستند در سپاه نفوذ کنند؟
نفوذی داشتیم خصوصاً از حزب توده و منافقین اما در سپاه بسیار کم و به ندرت بود. اینها به خوبی چهره خودشان را انقلابی و مؤمن نشان میدادند؛ از همه بهتر نماز میخواندند، از همه بهتر قرآن میخواندند و در مسابقات عقاید هم بهترین نمرات را میگرفتند اما مثلا تودهای بودند و اصلاً کسی فکرش را هم نمیکرد.
در سپاه به دلیل مراقبتهای شدیدی که میشد این نفوذها بسیار به ندرت بود و اگر متوجه انحراف در کسی میشدیم سریعاً اقدام میکردیم.
ما حتی سپاه یکی از شهرها مثل ارومیه را کاملاً منحل کرده و دوباره تشکیل دادیم. ۲۰۰ نفر دراین موضوع اخراج شدند و آقای [حسین] علایی را به عنوان فرمانده سپاه ارومیه گذاشتیم تا دوباره عضوگیری شود و یا در سپاه شهر الیگودرز که منافقین در آن نفوذ کرده بودند نیرو فرستادیم و حتی آنجا را محاصره کردیم.
این طور نبود که اگر گزارشی بیاید، یک ماه یا دو ماه بررسی آن طول بکشد. وقتی به نتیجه میرسیدیم و برایمان محرز میشد، با یک تلفن اقدام میکردیم. یعنی رفتار انقلابی میکردیم. لذا سپاه در همان مقطع از همه نفوذیها پاکسازی شد و اگر امروز سپاه جزو سالمترین ارگانها و نهادهاست، به خاطر این است که در تشکیل آن و در گزینش هستههای اولیه آن دقت و سختگیری زیادی میشد.
** برخورد بنیصدر از موضع تکبر و بود
** شما پیش از پیروزی انقلاب و در خارج از کشور با بنیصدر برخورد داشتید و این اختلافات به بعد از تشکیل سپاه و انتصاب او به فرماندهی کل قوا هم کشید. برخورد بنیصدر در این موضوعات چطور بود؟
بنیصدر تکبر زیادی داشت، در اواخر سال ۵۶ یا اوایل ۵۷ (درست یادم نیست) بعد از زندانی شدن ۷ نفر از روحانیون، یک اعتصابی توسط دانشجویان در پاریس به طرفداری این افراد برگزار شد.
آن موقع محمد منتظری به انگلستان و پیش ما آمده بود و قرار بود ما هم به پاریس رفته و در این اعتصاب شرکت کنیم. البته ما همانجا به محمد منتظری اعتراض کردیم و گفتیم نباید سید مهدی هاشمی را جزو آن روحانیون حساب کنند چون او به شاه نامه نوشته و حتی تاریخ نامه را هم به تاریخ شاهنشاهی قید کرده.
در اعتصاب پاریس افراد زیادی بودند مثل مرحوم آقای دکتر حبیبی، بنیصدر، قطبزاده، مرحوم صادق طباطبایی و غیره.
یک سمیناری آنجا برگزار شد که چند سخنران داشت از جمله آقای دکتر سروش که از انگلستان آمده بود. بعد از سخنرانی دکتر سروش و بنیصدر، یک تضاد در بین افراد ایجاد شد. بنیصدر گفت بعدازظهر جلسهای بگذارید تا من با اینها بحث کنم.
اتاق من در کنار اتاق بنیصدر بود و یک در مشترک داشت. شنیدم که بنیصدر، آقای طباطبایی و مسئول جلسه را صدا کرد و گفت این جلسه را بگذارید تا من اینها را لجنمال کنم.
من در را باز کردم و وارد شدم و گفتم اجازه نمیدهم این جلسه برگزار شود چون شما میخواهید افراد را لجنمال کنید نه بحث علمی. افرادی مثل آقای سروش اهل بحث علمی هستند.
بحث بالا گرفت و بنیصدر به من گفت من قول میدهم که من هم بحث علمی کنم. خلاصه این جلسه برگزار شد اما بنیصدر نتوانست در سخنرانی از پس سروش بربیاید.
بعد از این سمینار من را صدا کرد و گفت حالا راضی شدید؟ من به او گفتم یک سؤال از شما دارم، شما گویا کتابی نوشتهاید به نام «کیش شخصیت». گفت بله، کتاب زیر چاپ است. گفتم سؤال من این است که آیا این کتاب روی خودش شما هم تأثیر گذاشته است یا نه؟ یک نگاهی به من کرد و سه مرتبه گفت البته البته البته.
** بنیصدر گفت این ۳نفر باید از سپاه بروند
این گذشت تا اینکه ما به همراه اعضای شورای سپاه برای اولین بار پیش بنیصدر رفتیم.
البته قبل از آن، در سپاه گرمسار مسائلی پیش آمده بود و ما هم نیروهایی برای اصلاح اعزام کردیم اما راهشان ندادند. ما هم در سپاه را بستیم و مجدداً عضوگیری کردیم.
گویا پیش از دیدار ما، مسئولان سابق سپاه گرمسار پیش بنیصدر رفته بودند و گفته بودند اینها با شما مخالفند و ما را از سپاه بیرون کردند. البته ما برای موضوع مرتبط با بنیصدر نرفته بودیم مسأله چیز دیگری بود.
بنیصدر بسیار متکبرانه برخورد کرد. مثلاً در همان دیدار، ابتدای همه شهید محلاتی که نماینده امام(ره) بود وارد شد اما بنیصدر نه از جایش بلند میشد و نه جواب سلام کسی را میداد. هر کسی هم سلام میکرد او فقط سرش را تکان میداد. خب این «کیش شخصیت» است دیگر.
بعد در صحبتهایش گفت این محمودزاده کیه که در سپاه فساد میکنه؟ گفتند ایشان. تا من را دید شناخت. گفت عبدالله؟
ما چندین بار در خارج با هم بحث کرده بودیم و بنیصدر در این جلسه گفت «این (یعنی من) عامل تفرقه است. من در خارج از کشور هر جا میرفتم وحدت ایجاد میکردم او اختلاف میانداخت و همه را به انجمن انگلیس دعوت میکرد جز من.» البته راست هم میگفت.
بعد گفت طرفداران من را هم اخراج میکند. خلاصه آن جلسه تمام شد. آقای سیدحسین خمینی (نوه حضرت امام (ره)) به من تلفن زد و گفت شورای سپاه را تشکیل دهید که میخواهم از طرف بنیصدر یک پیامی بیاورم.
جلسه تشکیل شد و در پیام بنیصدر آمده بود که ۳ نفر باید از سپاه بروند که من، محسن رضایی و یوسف فروتن بودیم. جلسه هم شب بود. افراد زیادی مخالفت کردند. من گفتم مشکلی با رفتن ندارم اما بقیه گفتند باید امام نظر بدهد و هر چه ایشان گفتند ما انجام میدهیم.
سیدحسین خمینی گفت من با امام صحبت میکنم. فردای آن روز تماس گرفت و گفت امام جواب دادند. آمد و اعلام کرد که امام گفتند اینها بمانند ولی با بنیصدر مخالفت نکنند.
** شهید محلاتی گفت اولین نفری خواهم بود که در مجلس علیه بنیصدر صحبت میکند
* گویا آقای شهید محلاتی هم ابتدا از طرفداران بنیصدر بود.
آقای محلاتی در حزب جمهوری، جزو کسانی بود که برای کاندیداتوری بنیصدر در انتخابات ریاست جمهوری رأی داده و از او طرفداری میکرد.
ایشان با پدر بنده صیغه برادری خوانده بودند و به همین دلیل من را میشناخت. من به ایشان گفتم شنیدهام شما از بنیصدر طرفداری کردید. بعد خواستم تا سوابق بنیصدر را برایش بگویم.
از او پرسیدم آیا کسی که گوشت ذبح شده غیرشرعی میخورد، میتواند رئیس جمهور باشد؟
البته خانواده آقای بنیصدر هم حجاب درستی نداشتند. مثلاً وقتی که حضرت امام(ره) به نوفل لوشاتو رفته بودند، ما آدرسی از ایشان نداشتیم. دو اتوبوس از انگلستان بودیم که میخواستیم خدمت امام(ره) برسیم. برای گرفتن آدرس رفتیم به خانه آقای بنیصدر. در که زدیم یک دختر ۱۶، ۱۷ ساله بدون حجاب در را باز کرد ما ابتدا فکر کردیم اشتباه آمدیم ولی خودش را که معرفی کرد، دختر آقای بنیصدر بود (همان کسی که بعداً همسر مسعود رجوی شد). بعد من از آقای بنیصدر سؤال کردم که چرا دختر شما این طور است؟ او هم گفت خودشان باید به این نتیجه برسند.
به هر حال این موضوعات را که با آقای محلاتی مطرح کردم تعجب کرد و گفت الان که دیگر کار از کار گذشته اما من اولین کسی خواهم بود که در مجلس علیه بنیصدر سخنرانی خواهم کرد.
** ماجرای انتصاب محسن رضایی به فرماندهی سپاه
* در یکی از مستندهایی که از صداوسیما پخش شد، آقای محسن رضایی میگوید خودش به امام(ره) پیشنهاد داده تا فرمانده سپاه شود. ماجرای انتصاب ایشان چه بود؟ به هرحال محسن رضایی اولین فرمانده سپاه است که مستقیما از امام(ره) حکم گرفت.
بعد از عزل بنیصدر و استعفای آقای مرتضی رضایی، من عازم سفر حج بودم که آقای محلاتی تلفن زد و گفت سریع اعضای شورا را جمع کن، امام نظری دادند که باید فوراً پیگیری شود. البته موضوع را به خود من گفت که امام فرموده بودند خودتان یک نفر را معرفی کنید تا من حکم بدهم.
من گفتم عازم مکه هستم ولی آقای محلاتی گفتند حق نداری بروی مسأله مهم است و باید سریعاً انجام شود.
مرحوم احمد آقای خمینی، علاوه بر شهید محلاتی، با آقای رفیقدوست هم در این باره صحبت کرده بودند. ما در حال جمع کردن اعضا بودیم که آقای رفیقدوست خودش تلفنی با اکثر اعضا صحبت کرده و موافقت آنها با فرماندهی محسن رضایی را گرفته بود.
حالا نمیدانم به چه کسانی زنگ نزد و یا چه کسانی مخالفت کردند ولی به هر حال با ما که تماس گرفته نشد و آقای محلاتی هم اصلاً مخالف بود.
بعد آقای رفیقدوست با حاج احمد آقا تماس گرفته و گفته بود اکثر اعضا یا همه اعضا (فکر کنم گفته همه اعضا) با محسن رضایی موافقند.
هنوز جلسه تشکیل نشده بود که ساعت ۲ عصر، اخبار حکم امام برای آقای رضایی را اعلام کرد. همه تعجب کردیم ولی به هر حال کار انجام شده بود.
* شما تا سال ۷۷ در سپاه بودید و بعد به نیروی انتظامی رفتید. در این باره هم توضیح بفرمایید که ماجرا چه بود؟
نیمه دوم سال ۷۷، فرمانده نیروی انتظامی از حضرت آقا درخواست کردند که فلانی یعنی بنده به عنوان مسئول ارزیابی ناجا منصوب شوم اما رهبری موافقت نکردند و فرمودند جای او خوب است.
من هم در آن مقطع مسئول نظارت بر کل سپاه در حوزه نمایندگی بودم.
دو مرتبه فرمانده ناجا خدمت آقا رفت و گفت در نیروی انتظامی از ۴ ارگان نیرو داریم یعنی سپاه، ژاندارمری، کمیته و شهربانی و یک نفر را میخواهیم که بتواند مسئولیت نظارت را به خوبی انجام دهد که این بار آقا با مأموریت یک ساله بنده موافقت کردند که البته این مأموریت ۱۷، ۱۸ سال طول کشید و بعد از آن هم که من ۳۵ سال سابقه خدمت داشتم و مسئول مشاور و بازرس ویژه بودم، با دستور حضرت آقا به ستاد کل نیروهای مسلح آمدم.