به گزارش گروه جهاد و مقاومت مشرق، جدیدترین اثر حمید حسام، نویسنده، با عنوان «دلیل» از سوی انتشارات سوره مهر منتشر شد. نویسنده در این کتاب تلاش دارد تا وجوه مختلف شخصیتی شهید علی چیتسازیان را از زبان همراهان و همرزمان به مخاطب معرفی کند. در این کتاب، خاطراتی از خانواده و همرزمان شهید مانند شهید حسین همدانی، علیرضا رضایی مفرد، کریم محمدی، حسینعلی مرادی، رضا سلیمانی، محمد طهماسبیزاده، محمود حمیدزاده، علی خوشلفظ، اللهیار جعفری و... از جمله افرادی هستند که که خاطرات آنها در این کتاب نقل شده است.
در مقدمه این اثر آمده است: «دلیل» دفتر یادکرد و مرور خاطرات یکی از نوابغ ناشناختة دفاع مقدس است. در این اثر، خاطرات از زبان راویان متعدد روایت شده است، ولی ترتیب و توالی زمانی و بازآفرینی خاطرات در یک زنجیرة روایی خواننده را به سمتی میبرد که با قوس زندگی شهید علی چیتسازیان، از طفولیت تا شهادت، گام به گام همراه شود.
خاطرات ذیل، بخشی از خاطراتی است که در این کتاب نقل شده است:
نذر کرده بودم
توی مجلس روضهخونی آقا امام علی(ع) نذر کردم که اگه این توراهیم پسر باشه، اسمش رو بذارم علی. هفت ماه بعد از اینکه به دنیا اومد، تقویم سیزده رجب، روز تولد آقا، رو نشون میداد.
چشمام پُرِ اشک شد. دستام رو گرفتم رو به آسمون و گفتم: «خدایا، به حکمتت شکر!»چ
***
نوبت گلوی تشنه حسین(ع)
قلاب آهنی رو انداخت روی یخ و کشید و اولین قالب یخ رو از دهانة تانکر روونة آب کرد. یه نفر از توی صف جماعت معترض شد: «از کلة سحر تا حالا وایستادم برای دو قالب یخ! مگه نوبتی نیست!؟»
علی گفت: «اول نوبت گلوی تشنه پسر فاطمه(ع)، بعد نوبت بقیه.»
با صاحب کارخونه یخ شرط کرده بود که شاگردی میکنه؛ خیلی هم دنبال مزد نیست. اما اول یخِ تانکرِ نذری رو میده، بعد بقیه رو. خودش هم با خط نهچندان خوبش روی تانکر نوشته بود: «سلام بر گلوی تشنه حسین(ع).»
***
به قصد اعلیحضرت
پنهونی گفت: «باید مجسمة کلب کبیر رو بکشیم پایین.»
درِ گوشی گفتم: «مثل اینکه مغزت بوی پیازداغ میده!»
گفت: «نه! جدّیِ جدّیام. با هم میریم، شبونه میکِشیمش پایین.»
یه جوری میگفت میکِشیمش پایین انگار به جای مجسمه میخواد یه قلوهسنگ رو از روی یه ارتفاع بلند سهمتری هُل بده پایین.
شب بود. حدس زدم که چند تا چشم ما رو دیدهاند و الانه خبر میدن به آژانا. دلدل میکردم که «بابا این بدمصب پیچ شده به بتون! بذار بریم!»
اما اون بیخیالِ همه چیز افتاده بود به جون جسم برنزی. هی هُل میداد. دستِ آخر یه لگد به مجسمه حواله کرد.
ولکنِ معامله نبود. وقتی که یه جماعتی از دور ما دو تا نوجوون رو ـ که زیر مجسمة سهمتری رضاشاه نشسته بودیم ـ دیدند، پریدم روی آسفالت خیابون و داد زدم: «دِ لامصب بجنب! پلیسا دارن میآن!»
یکباره چند صدای تیر اومد و از قضا یکیشون، که با هدفِ کلة علی شلیک شده بود، خورد به ماتحت مجسمه. اون وقت بود که علی تیز و فرز پرید پایین و دِ بدو.
اون روزا علی شونزدهساله بود.
***
فرمانده نوزدهساله
قصه شیرینکاری و جسارت علی در آتش زدن نخلستونای حاشیه شهرِ مندلی رسیده بود به حاجهمت.
ازم پرسید: «اون که میگن رفته توی شهر مندلی و عکس امام رو زده روی در و دیوار شهر کیه؟»
گفتم: «یه فرمانده گروهان از گردان کمیل به اسم علی چیتسازیان.»
گفت: «براش توی تیپ 27 یه کار دارم.»
گفتم: «حتماً میدونی که همدان قراره یه تیپ مستقل داشته باشه؛ علی رو برای مسئولیت اطلاعات عملیات اون تیپ انتخاب کردهم.» همین هم شد. علی، جوون نوزدهساله، شد فرمانده اطلاعات عملیات تیپ انصارالحسین.
کتاب «دلیل» از سوی انتشارات سوره مهر در 281 صفحه منتشر و روانه بازار کتاب شده است.