سرویس جهان مشرق - "شما می خواهید با دنیا مذاکره کنید؟ شما بلد هستید که با دنیا مذاکره کنید و آیا زبان دنیا را می دانید؟ در حالی که در فهم زبان ملت خود گرفتار هستید."
این جملاتی از سخنرانی انتخاباتی جناب آقای روحانی در ۲۷ اردیبهشت در شهر اردبیل خطاب به رقبا بود که مانند بیشتر سخنرانی های انتخاباتی ایشان تند و تیز و حاوی توهینهای صریح بود. ظاهرا رییس جمهور محترم، سرمست و مغرور از مجموعه آن چیزی که به عنوان «برجام» در دیپلماسی تدبیر و امید در ۴ سال اول ریاست ایشان گذشت، رقبا را مورد عنایت قرار میدهد که "چیزی از سیاست خارجی نمی دانند".
حال توجه شما را به سرخط های خبری مهم زیر در روزهای اخیر جلب می کنیم:
"دولتهای عربستان و آمریکا همزمان با سفر رئیسجمهور آمریکا به ریاض یک قرارداد تسلیحاتی به ارزش ۱۱۰ میلیارد دلار امضا کردند."(۳۱ اردیبهشت، تسنیم)
"کمیته روابط خارجی سنای امریکا طرح تحریمهای جدید علیه ایران را بر سر برنامه موشکی این کشور تصویب کرد."(۴ خرداد، پرس تی وی)
"از ماه می ۲۰۱۷ (با فشار آمریکا و عربستان) ترتیبات تحریمی جدیدی بر انتقال ارز پتروشیمی ها از چین وضع شده است که اثر جدی بر تراز ارزی ایران خواهد داشت."(۶ اردیبهشت، مشرق)
و این خبرهای ناخوشایند برای دکتر روحانی و دکتر ظریف در حالی به گوش می رسد که پیش تر:
"جان کربی سخنگوی وزارت خارجه ایالات متحده گفت که پس از تخلیه کالاندریا، قلب راکتور اراک، اکنون حفره های به جا مانده با بتون پر شده است. جان کری وزیر خارجه آمریکا روز چهارشنبه تخلیه قلب راکتور را تایید کرده بود."(بی بی سی، ۲۴ دی ۹۴)
"رکس تیلرسون، وزیر خارجه آمریکا اعلام کرد که بررسی وزارت امور خارجه آمریکا از نحوه پایبندی ایران به مفاد برجام، نشان داد تهران به تمامی تعهدات خود در قبال برجام پایبند بوده است."(۳۱ فروردین، ایلنا)
باید از رییس محترم دولت دوازدهم پرسید که پس چه شد که این گونه شد؟ شما و تیم «ظریف-روانچی-عراقچی» که زبان دنیا را می فهمیدید و الحمدلله مثل بلبل انگلیسی حرف می زنید، پس چرا آمریکا ول کن ما نیست؟ چرا دوباره شیب خصومت های واشینگتن، با وجود همه اعتمادسازی هایی که ما کردیم و همه تکلیف هایی که به خوبی انجام دادیم، باز تند شده است؟
البته خدمت رییس جمهور عرض می کنیم که ما دلواپسان «بی سواد» و «بی شناسنامه»، گرچه به خوبی خود شما و دکتر ظریف زبان دنیا را «نمی فهمیم»، ولی «تاریخ» دنیا را خوب خوانده ایم و بلدیم و از قضاء، «دلواپسی» ما هم به همین باز می گردد که تاریخ دنیا را خوب خوانده ایم و می خوانیم. از همین رو توجه ما را به فرازهایی از تاریخ جلب می کنیم.
«سناریوهای موفق، تغییر نمی کنند»
سناریوهای «برخورد» یا «مواجهه» در سیاست خارجی آمریکا، امری مقطعی یا مربوط به یک دوره کوتاه مدت نیست. سناریوهای برخورد در روابط خارجی ایالات متحده معمولا در یک برهه چند ساله و برای یک مقطع بلندمدت طراحی می شود. به عبارت دیگر، وقتی سناریوی برخورد دولت آمریکا با یک کشور اصصلاحا «یاغی»، موفق عمل می کند، معمولا تغییری نمی کند و تقریبا به همان صورت برای موارد بعدی هم به کار گرفته می شود، مگر این که بنا به شرایط و برای تسهیل در کار، دچار تغییرات تاکتیکی شود.
سناریوها در سیاست خارجی آمریکا معمولا محصول وزارت خارجه این کشور نیست، بلکه وزارت خارجه عمدتا مجری سناریوهای تعیین شده هستند که به طور معمول تحت هدایت سازمان اطلاعات مرکزی آمریکا(سیا) در مراکزی چون شورای روابط خارجی، موسسه بروکینگز، موسسه واشینگتن خاور نزدیک، موسسه رَند و....ده ها موسسه این چنینی است. این طرح های کلان و بلندمدت، زیر نظر گروهی بزرگ و گسترده از کارشناسان سیاسی، فرهنگی، نظامی، امنیتی، جامعه شناسی و حتی روانشناسی تدوین می شود که کشور هدف را از همه ابعاد مورد بررسی و تحلیل قرار می دهند و همه نقاط قوت و نقاط آسیب پذیری آن را تعیین و شیوه های رخنه و استحاله یا ضربه زدن را مشخص می کنند.
برای روشن کردن هر چه بیشتر بحث، آن را با ذکر مصادیق بررسی می کنیم. شاید اولین سناریوی مواجهه در دستگاه سیاست خارجی ایالات متحده، در برابر اتحاد سوسیالیستی جماهیر شوروی تدوین و اجرا شد، و تقریبا از اوایل دهه ۱۹۶۰، تا پایان جنگ سرد و فروپاشی شوروی در ۱۹۹۱ ادامه داشت.
در اواخر عمر اتحاد شوروی در ۱۹۸۰، این فدراسیون سوسیالیستی که ابرقدرت نیمکره شرق محسوب می شد، دچار پیری مفرط رهبران و رکود در حوزه های مختلف اجتماعی، اقتصاد و فرهنگ شده بود. طبق سناریوی مواجهه ای که از سال ها قبل تحت هدایت سیا برای شوروی تهیه شده بود، معلوم بود که یک پوست اندازی در هیات حاکمه شوروی در پیش است. در واقع، دفتر سیاسی حزب کمونیست شوروی که هیات مدیره این اتحاد بود، پیر شده بود و رهبرانی چون آندروپوف و چرنینکو بعد از چند ماه رهبری از کهولت سن و بیماری های مختلف فوت می کردند. وقتی اولین بار یک سیاستمدار نسبتا جوان(حدودا ۵۰ ساله) به نام میخاییل گورباچف در کنار «یوری آندروپوف» ظاهر شد، آمریکایی های می دانستند که ستاره اقبال او بلند است و از همان جا سرمایه گذاری روی او را شروع کردند.
وقتی در کم تر از دو سال، دو رهبر شوروی مردند، همان طور که در سناریو پیش بینی شده بود، گورباچف نسبتا میانسال راه چندین ساله را یک شبه طی کرد و به دبیرکلی حزب رسید. او که از قبل از رهبر شدن، در سخنرانی های عمومی خود دم از ایجاد «اصلاحات» و لزوم «تغییر» می زد، وقتی رهبر شد مورد استقبال شدید و باورنکردنی رسانه های غربی قرار گرفت. به واقع رسانه های غربی او را از همان اغاز زیر چتر تبلیغاتی خود گرفتند. وقتی او از دو طرح اصلی خود «پروستروئیکا»(اصلاحات اقتصادی) و گلاسنوست(اصلاحات و آزادی های سیاسی) پرده برداری کرد، هیچ کس به اندازه رهبران آمریکا به ویژه رییس جمهور رونالد ریگان و وزیر خارجه او جرج شولتز، و البته شبکه سی ان ان و مجله تایم از او حمایت نکردند.
کار به آن جا رسید که عکس گورباچف، رهبر بزرگ ترین دشمن ایدئولوژیک آمریکا و جهان غرب، به عنوان «مرد سال» روی جلد مجله تایم قرار گرفت! همزمان در دیدارهایی که مارگارت تاچر، نخست وزیر وقت انگلستان و شریک سیاسی ریگان، با گورباچف داشت به او می گفت: " اگر شوروی این برنامه ها را انجام دهد، عضو اروپا خواهد شد."
غربی ها البته تنها روی شخص گورباچف متمرکز نبودند، بلکه مهره هایی چون ادوارد شواردنادزه و بوریس یلتسین تبدیل به کانال های نفوذ و تاثیرگذاری بر هیات حاکمه اتحاد شوروی شدند. از طریق این کانال ها به ویژه شواردنادزه که روابط شخصی و صمیمی با وزیر خارجه آمریکا پیدا کرده بود، گورباچف دچار بزرگ ترین اشتباه استراتژیک خود شد.
به این معنی که در زمینه اصلاحاتی که به حق باید در ساختار شوروی انجام می گرفت، دو فاز سیاسی و اقتصادی را با هم آغاز کرد. این خطرناک ترین نوع اصلاحات در زمانه ای است که یک جامعه بسته به لحاظ سیاسی و اجتماعی، پس از دهه ها مطالبات فروخورده، وارد حوزه اصلاحات می شود. در اتحاد شوروی که همه چیز با یارانه های دولتی اداره می شد و دولت متولی همه امور اقتصادی از مسکن و شغل تا بهداشت و آموزش بود، دولت ناگهان شروع به حذف یارانه های دولتی و کاستن از تصدی گری دولت کرد و از سوی دیگر به رسانه ها اجازه انتقاد داد. وقتی خواسته های اقتصادی، آن طور که انتظار می رفت پاسخ داه نشد و حتی در اواخر دهه ۱۹۸۰ نان هم در قفسه های فروشگاه های مسکو سخت پیدا می شد، اعتراضات و انتقادات سیاسی به صورت انفجاری در رسانه های و فضای عمومی پیچید و پایه های نظام پیر و خسته شوروی را به لرزه در آورد.
از سوی دیگر، گورباچف که دل به وعده های شیرین کمک اقتصادی غرب بسته بود، با توصیه آن ها هم فضای سیاسی و فرهنگی را بیشتر باز می کرد و هم حمایت های دولتی از اقتصاد را کاهش می داد. وقتی بحران اقتصادی فراگیر شد و جمهوری های اتحاد شوروی با جنبش های ملی گرایانه در خود روسیه شروع به گسستن از هم کردند، غرب نه تنها کمک هایی که قول داده بود را به گورباچف انجام نداد، بلکه باز هم وعده ه کمک در برابر اصلاحات هر چه بیشتر به او می داد. گورباچف هم که روز به روز، بیشتر از پیش در باتلاق اشتباه مهلکی که غربی ها به او تلقین کرده بودند، فرو می رفت، چاره ای جز اعتماد بیش از پیش به وعده های توخالی غرب پیش روی خود نمی دید.
نکته قابل تامل این که آمریکایی ها به عوض دادن کمک های اقتصادی یا صدور فناوری های نوین به اتحاد شوروی، مظاهر فرهنگی خود را به آن صادر کردند. چنین بود که در بحبوحه کمبود کالاهای اساسی در مسکو، شعبه همبرگرفروشی «مک دونالد» را در مسکو افتتاح کردند. رهبر معظم انقلاب که در همان زمان مطالعه و بررسی دقیقی روی تحولات اتحاد شوروی به عنوان همسایه شمالی ما و ابرقدرت شرق داشتند، در سال ۱۳۷۹، در اوج دوران اصلاحات، در دیدار با کارگزاران نظام چنین فرمودند:
" مدتی گذشت، سیل تبلیغات غربی و فرهنگ غربی و نمادهای غربی - سمبلهای لباس و «مکدونالد» و از این چیزهایی که در واقع جزو سمبلهای آمریکایی است - در شوروی راه پیدا کرد. این که من میگویم، تفکّر یک طلبه گوشهنشین نیست؛ در همان روزها بنده در خود مجلات آمریکایی - تایم و نیوزویک - خواندم که «مکدونالد» در مسکو رواج پیدا کرده، اینها بهعنوان یک خبر مهم و بهعنوان پیشاهنگ فرهنگ غربی و فرهنگ آمریکایی در کشور شوروی یاد کرده بودند!"
«ناصر نوبری»، آخرین سفیر ایران در اتحاد شوروی در مصاحبه ای با خبرگزاری تسنیم گفت که وقتی در سال های پایانی عمر شوروی، شعبه مک دونالد در مسکو باز شد، صفی که جلوی آن تشکیل شد به ۳ کیلومتر می رسید:
" من تنها دیپلمات رده بالا در ایران هستم که تحولات آن زمان شوروی را بطور کامل به چشم دیدم. شوروی کلی کارهای اصلی برای اعتمادسازی انجام داد اما آمریکا هم در مقابل یک شعبه مک دونالد در مسکو افتتاح کرد و مردم حقارتزده مسکو نیز جلوی مک دونالد صف میبستند. سالن مد و مانکن به مسکو میفرستادند. بنده کارمند سفارتم را فرستادم تا صف را اندازه بگیرد و طول صف سه کیلومتر بود. باورتان می شود؟ سه کیلومتر اوج حقارت یک کشور است که میرود یک سیب زمینی سرخ کرده بگیرد. یا یک بار کارمند سفارت را فرستادم تا برود در صف بایستد. ساعت ۱۰ صبح رفت و ۸ شب با یک ساندویچ برگشت اما همان زمان آمریکا دادن «های تک» و فناوریهای پیشرفته را به شوروی ممنوع کرد یا سالن مد و مانکن به مسکو میفرستادند."
انتقادات و اعتراضات به عملکرد گورباچف، به شدت اتوریته و ابهت دفتر سیاسی حزب و دبیر کل آن را در سطح جامعه فرو کاست. گورباچف که در عرصه داخلی دچار ضعف شد، در سیاست خارجی هم موضع منفعلانه و تسلیم طلبانه در پیش گرفت و اصطلاحا «وا» داد. یعنی طبق درخواست های ریگان، اتحاد شوروی هم موشک های استراتژیک خود را که به سوی ایالات متحده نشانه رفته بودند جمع کرد و هم با کاهش زرادخانه اتمی خود با آمریکایی ها به توافق رسید.
وقتی با بی اعتباری سیاسی و ریختن ابهت رهبر حزب کمونیست، گورباچف به ذلت افتاد، غربی ها مهره اصلی خود را به جلوی صحنه آوردند که کسی جز بوریس یلتسین نبود. وقتی در کودتای مشکوک اقلیتی از کادرهای تندرو حزب کمونیست، گورباچف دستگیر و در ویلایی در کریمه حبس خانگی شد، این بوریس یلتسین بود که به صحنه گردان اصلی مسکو تبدیل شد و به عنوان نماد ازادیخواهی و غربگرایی، آخرین میخ ها را به تابوت شوروی کوبید.
به واقع اگر گورباچف دشنه را به پهلوی نظامی که خود رهبر آن بود، فرو کرد، این یلتسین بود که تیر خلاص را به شقیقه آن شلیک کرد. رهبر انقلاب در همان سخنرانی سال ۷۹ خود، سناریوی مواجهه امریکا را چنینی دقیق توصیف کردند:
" تشویقها و تمجیدها کار خود را کرد. غرب، فرصتی واقعی پیدا کرده بود: این آغوش باز غرب، بهعنوان یک مشوّق بزرگ، گورباچف را فریب داد!... آغوش باز، چهره باز، چهره خندان، تجلیل و تبجیل و تشویق و احترام غربی ها، گورباچف را فریب داد. او به غربی ها و آمریکایی ها اعتماد کرد؛ اما فریب خورد."
الغرض، اتحاد جماهیر سوسیالیستی شوروی در دسامبر ۱۹۹۱ رسما منحل شد و بوریس یلتسین رسما رییس جمهور فدراسیون روسیه شد. یلتسین که از استراتژی آغوش باز به سوی غرب سرمست بود، اصطلاحا با کله به سوی اصلاحات رادیکال لیبرالیستی در اقتصاد بحران زده روسیه رو آورد. او با کمک اقتصاد دانان نولیبرالی چون ایگور گایدار و آناتولی چوبایس، موفق شد یک تنه صنایع ملی روسیه را نابود و نقاط قوت اقتصاد روسیه همچون صنایع نظامی، نفت و گاز و صنایع سنگین را زمین بزند.
کار ضعف و ذلّت روسیه به جایی رسید که ارتش روسیه که تا چند سال قبل، یکی از دو ابرقدرت دنیا محسوب می شد، در سال ۱۹۹۴ در حمله به جمهوری کوچک چچن در برابر چریک های چچنی با تسلیحات سبک زمینگیر و متحمل ضربات سنگینی شد.
تحت هدایت صندوق بین المللی پول و بانک جهانی در سال ۱۹۹۸ تورم روسیه به ۱۲۰ درصد رسید و باز نان در قفسه فروشگاه های مسکو کمیاب شد. کشور بار دیگر دچار فروپاشی اقتصادی شد.
در سال ۲۰۰۰، زمانی که روسیه از جنبه های مختلف به سطح یک کشور جهان سومی افول کرده بود، ولادمیر پوتین جوان در عرصه سیاست این کشور ظاهر شد و بار دیگر این قدرت قدیمی را احیاء کرد. راز محبوبیت کنونی پوتین همین است که ویرانه ای را که یلتسین و لیبرال های سینه چاک غرب ساخته بودند، تحویل گرفت و روسیه را بار دیگر در مسیر احیاء و قدرت گذشته قرار داد.
عبرت نامه ای به نام لیبی
حکومت معمر قذافی در لیبی، در پی بمب گذاری در هواپیمای مسافربری آمریکایی بر فراز روستای لاکربی در اسکاتلند(۱۹۸۸) که توسط دو تبعهه لیبی انجام گرفت، در چند نوبت مورد تحریم قرار گرفت. تا جایی که در اواخر دهه ۱۹۹۰، با تحریم معامله نفت با لیبی از سوی وزارت خزانه داری آمریکا، فروش نفت این کشور تک محصولی با مشکل مواجه شد.
معمر قذافی که حکومت خودکامه خود را صرفا با فروش نفت خام اداره می کرد، در ۱۹۹۹ با کاهش درآمدهای نفتی دچار هراس شد و شروع به انعطاف در برابر غرب کرد.
در این سال، قذافی پذیرفت که بابت هر قربانی حادثه لاکربی ۱۰ میلیون دلار بپردازد که با توجه به رقم ۲۷۰ نفری قربانیان، مبلغ نجومی ۲.۷ میلیارد دلار را شامل می شد!
در ۱۲ سپتامبر ۲۰۰۳، در پی مذاکرات قذافی با مقامات آمریکایی و بریتانیایی، شورای امنیت سازمان ملل تحریم های این شورا علیه دولت لیبی را برداشت. اما ایالات متحده به بهانه این که دولت قذافی قابل اعتماد نیست و در مواردی مثل حقوق بشر، برنامه هسته ای و موشکی خود شفاف عمل نمی کند، تحریم های خود را بر این کشور حفظ کرد.
آمریکایی ها رقم ۲.۷ میلیارد دلاری غرامت را کافی نمی دانستند و مطالبات بیشتری داشتند. قذافی که در مسیر وادادن و تسلیم افتاده بود، با درخواست زورگویانه و غیرمنطقی آمریکا برای پرداخت مبلغ بیشتر موافقت کرد.
در ۲۰۰۱ آمریکا شرکت هایی را که بیش از ۲۰ میلیون دلار در لیبی سرمایه گذاری می کردند، تحریم کرده بود. برای برداشتن این تحریم ها دولت آمریکا مرتب بر قذافی فشار می آورد که شرایط جدیدی را بپذیرد.
قذافی که گمان می برد با باج دادن به آمریکا بر عمر حکومت خود می افزاید، تعهداتی بی سابقه را متقبل شد که موجب حیرت خود غربی ها شد. او با برچیده شدن کل برنامه هسته ای این کشور حتی در زمینه تحقیقات، جمع آوری و انتقال کامل تاسیسات هسته ای به آمریکا و اعطای دسترسی کامل و نامحدود به بازرسان آژانس انرژی اتمی به هر فرد یا محل یا سندی، موافقت کرد! آمریکایی ها در برابر همه این اقدامات به اصطلاح «اعتمادساز» قذافی، تنها به سخنان قشنگ ولی توخالی ادامه می دادند، بدون آن که امتیاز خاصی به دولت لیبی دهند. مثلا جرج دابلیو بوش، رییس جمهور وقت آمریکا در ۲۰۰۳ خطاب به لیبی گفت: " اگر لیبی از خود حسن نیت نشان دهد، در آینده روابط بهتری با آمریکا خواهد داشت."
تجاوز نظامی نیروهای ائتلاف به عراق در تابستان ۲۰۰۳ و سقوط صدام، قذافی را بیش از پیش از «سایه جنگ» ترساند، و در سراشیبی تسلیم کامل قرار گرفت.
در ۹ مارچ ۲۰۰۴ دولت لیبی پروتکل های الحاقی آژانس را هم برای بازرسی ها و نظارت های چندلایه پذیرفت.
در همان ۲۰۰۴ لیبی تک تک پیچ و مهره های برنامه هسته ای خود را باز کرد و اجازه داد که به آمریکا منتقل شود. همزمان لیبی زرادخانه موشک های اسکاد سی خود را داوطلبانه از کار انداخت و اجزای آن را به آمریکا منتقل کرد. ۱۳ کیلوگرم اورانیوم غنی شده با خلوص بسیار بالا هم از لیبی به روسیه انتقال پیدا کرد.
قذافی اجازه داد که بازرسان آژانس انرژی اتمی به هر فرد یا سندی که می خواهند دسترسی داشته باشند.
با همه این جانفشانی هایی! که قذافی در راه «اعتمادسازی» برای غرب انجام داد، وزیر انرژی وقت ایالات متحده، اسپنسر آبراهام، در ۱۵ مارچ ۲۰۰۴ گفت: " این ها تنها ۵ درصد از خواسته های آمریکاست!"
جرج دابلیو بوش بعد از بازدید از تجهیزات هسته ای جمع اوری شده لیبی که در شهر تنسی آمریکا نگه داری می شد، ابراز امیدواری کرد که " رهبران سایر کشورها هم از لیبی عبرت بگیرند."
در ۶ ژوئن طی معاهده ای میان تونی بلر، نخست وزیر انگلستان و معمر قذافی، انگلستان متعهد شد که در صورت هر حمله ای به لیبی، امنیت قذافی و حکومت او را تضمین کند.
اما در سال ۲۰۱۱، با شروع شورشهای مسلحانه در لیبی بر ضد قذافی، ناتو بر خلاف قول و قرارهای قبلی جنگنده های خود را برای بمباران مواضع دولت لیبی اعزام کرد. جنگنده های نیروی هوایی انگلستان هم پای ثابت این حملات بودند! با پشتیبانی آمریکا و انگلیس، شورشیان توانستند دولت لیبی را سرنگون کنند و خود قذافی هم به وضعی بسیار فجیع به دست آن ها کشته شد و تاوان راهبرد(به لحاظ تاریخی) شکست خورده و محکوم به فنای «اعتماد به غرب» را پرداخت. به بیان دیگر، قذافی بازیگر یک «سناریو»ی آمریکایی شد که سرانجامی جز مرگ فجیع برای خودش، و «سومالیزه» شدن برای کشورش نداشت(سومالی مظهر کشوری است که دولت مرکزی به مفهوم رایج ندارد و عملا در دوران ماقبل دولت به سر می برد و یک نوع قانون جنگل بر ان حاکم است).