گروه جهاد و مقاومت مشرق - مرحوم علی اکبر ابوترابی در نظر آزادگان، شخصیتی فراتر از یک دوست و همرزم داشت. ابوترابی پدر، راهنما و مراد آزادگان در لحظه لحظه اسارت بود. بسیاری از آزادگان، تاب و تحمل سالهای سخت و رنجآور اسارت را مرهون و مدیون مرحوم ابوترابی میدانند. سید آزادگان با منش، روش و سیره پیامبرگونهاش حافظ جان و سلامت نیروهای دربند و محصور شد و با برنامهریزی روزهای اسارت آزادگان را از یکنواختی درآورد و فضایی معنوی برایشان ایجاد کرد. «جوان» به مناسبت سالروز شهادت مرحوم ابوترابی در خردادماه 1379 در گفتوگو با تنی چند از آزادگان، نگاهی به تأثیر معنوی ایشان بر آزادگان در دوران سخت اسارت داشته است.
رهبری بزرگ و متواضع
عیسی نری میسا از روحانیون آزادهای است که هشت سال از روزهای جوانیاش را در اردوگاه بعثیها به اسارت گذراند. نریمیسا از سال 1361 تا 1369 در خاک عراق اسیر بود و خاطرات زیادی از آن روزها دارد. او بزرگی و تواضع مرحوم ابوترابی را چنین روایت میکند: « از حاجآقا ابوترابی خاطره زیاد است. ایشان به هر اردوگاهی که میرفتند به آنجا سر و سامان میدادند و همه کارها روی نظم انجام میشد. یکبار او را از اتاق شکنجه میآوردند و شخص شکنجهگری آمد تا حاج آقا را از اتاقش ببرد که او با حالت تواضعی از این فرد عذرخواهی کرد که ببخشید من اسباب زحمت شدهام. من آن زمان جزو گروه نظافت بوده و مشغول نظافت محیط اردوگاه بودم و این صحنه را دیدم. وقتی حاجآقا را دیدم دلیل عذرخواهیاش را پرسیدم. گفتند که من کار خلافی انجام ندادم. از این بابت عذرخواهی کردم که من به دلیل قضا و قدر الهی سر راه او قرار گرفتهام و این شخص بهرغم میل باطنی خودش و از روی اجبار ما را شکنجه میکند. از او عذرخواهی کردم که باعث شدم اعصابش به هم بریزد. ایشان خیلی متواضع با عراقیها برخورد میکرد. تواضعی که از روی ترس نبود. تواضعش از روی اخلاق و انسانیت بود. بچهها نسبت به رفتار ایشان اعتراض کردند که حاجآقا گفتند اینها مسلمان و خیلی از آنها شیعه هستند. به خاطر وجود حزب بعث و صدام مجبورند اینگونه رفتار کنند. من همانگونه که شما را برادر خودم میدانم اینها را هم برادر خودم میدانم. اگر حزب بعث و صدام از این کشور برود آنها هم مثل ما آدمهای انقلابی خواهند شد. حاجآقای ابوترابی قسم میخورد که این تواضع به هیچ عنوان تصنعی نیست و شعر بنیآدم اعضای یکدیگرند را میخواند که باید با کرامت انسانی با اینها برخورد کرد.»
جلوگیری از تندروی
علی اکبر هاشمی از اولین آزادگان دوران دفاع مقدس است که در مهرماه سال 59 در خرمشهر به اسارت نیروهای بعثی درآمد. او تأثیر حاجآقا ابوترابی را بر مراقبت از جان آزادگان اینگونه تشریح میکند: «نباید از وجود شخصی مثل حاج آقا ابوترابی غافل شویم. اگر ایشان نبود شاید خیلی از اسرا همان موقع شهید میشدند. حاجآقا ابوترابی میخواست این اسرایی که با ایمان، تقوا و مقاومت برای نظام جمهوری اسلامی میجنگند، حفظ شوند و اعتقاد داشت نظام به این افراد در آینده نیاز دارد. میگفت دشمن خیلی راحت میتواند بهانهگیری کند و شما را به شهادت برساند، شما باید روحیه و جسمی قوی داشته باشید و در مقابل توطئههایشان بایستید. توصیه میکرد تن به خفت و ذلت نداده و بهانه هم دستشان ندهیم چون اینها از خدا میخواهند به شما آسیب برسانند. جلوی تندروی و توطئه دشمنان را میگرفت. از آن زمان به بعد ما کیاست اسلامی را به کار بردیم و سعی میکردیم ضمن اینکه بهانه دستشان ندهیم در خفا مراسمهای مختلف هنری، مذهبی و آموزشی داشته باشیم.»
پناهگاهی بسیار مستحکم
حاج عبدالمجید رحمانیان از آزادگان و نویسندگان دفاع مقدس 11 اردیبهشت سال 1361 در فکه در حالی که پایش مجروح شده بود در محاصره دشمن قرار میگیرد و اسیر میشود. رحمانیان خاطره و حرف از سید آزادگان زیاد دارد: «برایم یک آدم جدیدی بود که تا به حال مانند او را ندیده بودم. همه رفتار و حرکاتش با دیگران فرق میکرد. زمانی که من ایشان را زیارت کردم 40 سال سن داشت. غذا خوردنش با تأنی بود و با آرامشی که داشت حرفهایی میزد که از جنس دیگری بود. زمانی که من با ایشان دست دادم دستم را آرام فشار داد، در دستش نگه داشت و من احساس میکردم حاجآقا یک پناهگاه بسیار مستحکم برای همه آزادگان است. با لبخند و تبسم خاصی برخورد کرد انگار اسارت برایش الکی بود. به نظرم یک مأموریت الهی داشت که خداوند به عهدهاش گذاشته بود که بیاید و خیلیها را هدایت کند. دیدمان را نسبت به زندگی عوض کرد. ما بسیجی بدون ترمز بودیم و از چیزی ترس نداشتیم. همه به عشق شهادت وارد جبهه شده بودیم و از چیزی نمیترسیدیم ولی وقتی حاجآقا را دیدیم متوجه شدیم انسان باید جاهایی دندان روی جگر بگذارد، کتک بخورد و فریاد نزند.»
رحمانیان حاج آقا ابوترابی را پدری به تمام معنا مهربان میداند و ادامه میدهد: «برخی سنشان از حاجآقا بیشتر بود و چنان آنها را از لحاظ اخلاقی تحت سیطره خودش میگرفت که برایمان عجیب بود. انسانی دارای ابعاد مختلف بود. در عبادت هیچ کس به گردش نمیرسید. بعضی از شبها سحر که بیدار میشدم میدیدم حاجی از شب تا سحر در حالت سجده بوده است. یک بار به ایشان گفتم حاجآقا برایتان سخت نیست؟ پای آدم در حالت سجده اذیت میشود و ایشان میگفت که اگر میخواهم بخوابم بگذار همینطور خوابم ببرد. این عبادتش بود. بیشتر روزهای اسارت هم روزه بود. میتوانم بگویم همه اسارتش روزه بود مگر اینکه کسی دعوتش میکرد. در ورزش در همه رشتههای ورزشی کارکشته بود. زمانی میز پینگپنگ برایمان آوردند و در مسابقاتی که برگزار کردیم اول شد. خودش میگفت در شنا و شیرجه مدرک دارد. گاهی برایمان حرکات ژیمناستها را انجام میداد. فوتبال و والیبال را به خوبی بازی میکرد. ورزش باستانی را هم به خوبی بلد بود. در دو و میدانی هم مهارت خاصی داشت. در کنار تمام این کارها هیچگاه متانت و هیبتش از دست نمیرفت. در کنار مهربانی و عطوفتش هیبت خاصی داشت. بسیار کم حرف میزد. همیشه متبسم بود. نمیدانم این قدرت از کجا میآمد. گویی در یک قالب کوچکی امیرالمؤمنین زنده شده بود.»
توصیههای امنیتی حاج آقا
محمد هاشم عاملی آزاده دیگری است که در کسوت روحانیت به اسارت نیروهای بعثی درآمد. عاملی 9 اردیبهشت 65 در یک عملیات ایذایی اسیر شد و سالها سختیهای اسارت را به جان خرید. عاملی وجوه شخصیتی مرحوم ابوترابی را چنین توصیف میکند: «در اردوگاه 17، یک سال و نیم آخر اسارتم را در خدمت حاج آقا ابوترابی بودم. شخصیت اخلاقی بینظیری داشتند. میتوانم بگویم دیگر کسی را مثل آقای ابوترابی از نظر اخلاقی و رفتاری ندیدم. با اینکه سن زیادی نداشتم ولی به دلیل همشهری بودن ایشان را به خوبی میشناختم. چون پدر و اجدادم روحانی بودند حاجآقا خانواده ما را میشناختند و ارتباط خیلی نزدیکی با ایشان داشتم. مرحوم ابوترابی آنقدر رفتارشان با همه خوب و نزدیک بود که کسی متوجه نمیشد این شخص دوست است یا دشمن. یعنی با همه عدالت رفتاری داشتند. حتی با کسانی که به سازمان منافقین ملحق شده و برگشته بودند ارتباط خوب و گرمی داشتند. حتی شاید ارتباطشان با آنها گرمتر از بچههای خودمان بود. این رفتارشان فقط به خاطر این بود که آنها را مجدداً جذب کنند.»
وی ادامه میدهد:«بیشتر تأکید و توصیهشان به بچهها امنیتی بود تا کسی آسیب نبیند. مثلاً یک بار من و چند طلبه دیگر از حاجآقا ابوترابی درخواست کردیم برایمان کلاس بگذارد اما ایشان قبول نمیکرد و بعداً با رعایت خیلی از مسائل من و دو نفر دیگر از بچهها را قبول کرد و در شرایط عادی مثلاً هنگام قدم زدن در حیاط برایمان مطالب را منتقل میکرد. غیر از این در طول 10 سال اسارت قبول نکرد برای کسی به شکل مشخص کلاس بگذارد. چون نگران بود مشکلی ایجاد شود و آزادگان بابتش صدمه ببینند. نگران بودند مکتوبهای از خودشان باقی بگذارند و باعث دردسر برای بچهها شود. قبول نمیکردند چیزی بنویسند. خودم در اردوگاه 10، جزوهای را در خصوص مسائل اعتقادی و اخلاقی، جزوههای درسی و صرف و نحو عربی نوشتم. هنگامی که ترجمه و تفسیر قرآن داشتیم بچهها مطالب را مینوشتند. زمانی که امام رحلت کردند زندگینامه حضرت امام را در 80 صفحه به یکی از بچههای خوشنویس گفتم و ایشان تحریر کرد. یا جزوهای از احکام را در حدود 350 مسئله شرعی نوشتم. مسائل شرعی را طلبهها به صورت پراکنده میگفتند و قرار شد هر کس مسائل ضروری را بنویسد و اینها را یکی کنیم. من حدود 350 مسئله نوشته بودم و بعداً این شد اساس کار و به همراه طلبههای دیگر سبک و سنگین کردیم و به صورت یک جزوه احکام در اختیار بچهها قرار دادیم. حاجآقا ابوترابی قائل به این کارها نبودند و وقتی افراد به ایشان مراجعه میکردند قبول نمیکردند مطلبی را بنویسند یا کلاسی بگذارند.»
نصایح پیامبرگونه سید آزادگان
حتی آزادگانی که بهره چندانی از بودن در کنار مرحوم ابوترابی نبرده بودند، از وجود ایشان سیراب میشدند و زندگیشان را بر اساس برنامه و صحبتهایشان تنظیم میکردند. آزاده و جانباز نصرالله اکبرزاده سال 1361 در عملیات والفجر مقدماتی اسیر شد. سابقه آشنایی اکبرزاده با مرحوم ابوترابی خیلی زیاد نبود ولی نعمت حضور ایشان و تأثیرشان بر وجود این آزاده کارساز بود: «در اردوگاهی که من بودم، حاجآقا ابوترابی تنها چند روز حضور داشت، اما در تمام دوران اسارت از صحبتها و نصایح مرحوم ابوترابی استفاده میکردم و به نظرم حضورشان در همه اردوگاهها احساس میشد. آقای ابوترابی امام ما در دوران اسارت بود. کسی بود که هر جا بین ما و عراقیها مشکلی پیش میآمد و احتمال میداد که ممکن است به نیروهای ایرانی آسیبی وارد شود با نصایح پیامبرگونه و رفتارش باعث نجات جان آزادهها میشد. اخلاقش به قدری کشش و جذابیت داشت که عراقیها را هم جذب خودش میکرد. گاهی اوقات با صحبتهای حاجآقا ابوترابی از اعتصاب دست میکشیدیم و همین باعث میشد از عواقب بعدی کارمان در امان بمانیم. اگر مشکلی برای ما پیش میآمد با احوالات روز آگاهمان میکردند. بیمارستانها یکی از مراکز نشر اخبار بود. بچهها از اردوگاههای مختلف به بیمارستانها میآمدند و پیامهای آقای ابوترابی را به هم میرساندند. حرفهایشان هم همیشه آویزه گوش ما بود. تنها چیزی که در دوران اسارت برایمان نویدبخش بود صحبتها و راهنماییهای پیامبرگونه آقای ابوترابی بود.»
قدرتالله هزاوه آزاده دیگری است که در28 شهریور 1358 به اسارت نیروهای دشمن درآمد و مدت 10 سال اسارت را در اردوگاههای عراق تحمل کرد. هزاوه بیان میکند که حاج آقا ابوترابی پس از آزادی هم منششان تغییری نکرد و یک مأمن امن برای آزادگان بود: «ایشان کلی برنامه برای خودش و بچهها داشت. حاج آقا جزو افرادی بود که وقتی به ایران آمد از زمان اسارتش هم بهتر شد. حاجآقا ابوترابی خیلی خوب بود و در ایران خیلی بهتر از قبل شد. کسانی بودند که بعد از آزادگی سمت و مسئولیت گرفتند و دیگر ما را به یاد نیاوردند ولی حاج آقا ابوترابی زمانی که حتی نماینده مجلس هم بود اجازه میداد آزادگان با تندی با او صحبت کنند. به ما میگفت با این عزیزان بد برخورد نکنید، اینها اگر به من بد و بیراه نگویند به چه کسی بگویند. روحیهای داشتند که همه را گرد خودشان جمع میکردند و با مماشات با آزادگان رفتار میکردند.»
منبع: روزنامه جوان / احمد محمدتبریزی
کد خبر 731817
تاریخ انتشار: ۱۰ خرداد ۱۳۹۶ - ۱۳:۵۸
- ۱ نظر
- چاپ
مرحوم علی اکبر ابوترابی در نظر آزادگان، شخصیتی فراتر از یک دوست و همرزم داشت. ابوترابی پدر، راهنما و مراد آزادگان در لحظه لحظه اسارت بود.