سرویس فرهنگ و هنر مشرق - نادر طالبزاده در هشتمین شب از برنامه راز میزبان مردی بود که عدهای او را حکیم میدانند، عدهای صوفی، کسانی درویشش میانگارند و کسانی ضدانقلابش میخوانند! یوسفعلی میرشکاک شاعر، نویسنده، نقاش، نظریهپرداز و چیزی بیشتر از همه اینهاست.
برنامه هشتم راز از قبل در منزل آقا یوسفعلی میرشکاک ضبط شد. او مثل همیشه حرفهایی صریح زد و انتقاداتی جدی را مطرح کرد. حرفهایی که هیچ کدامش سانسور نشد. شبکه چهار هیچ بخشی از مصاحبه را اصلاح نکرد و هرچه گفته بود بی کم و کاست روی آنتن رفت.
اینک متن مشروح این برنامه را میخوانید:
طالبزاده: توفیقی دارم که امشب خدمت عزیزی باشیم که اخیراً مصاحبه را در منزلشان ضبط کردهایم؛ آقای یوسفعلی میرشکاک. بنده به شدت به ایشان ارادت دارم. استادی است برای همه فصول و برای همه زمانها و همیشه تازه، اولین بار که من آقای میرشکاک را دیدم در دفتر آقای سیدمرتضی آوینی بود. یادم هست هفتهای یکبار آقای آوینی ماشین میفرستاد منزل آقای میرشکاک و ایشان را به دفتر دعوت میکرد و چندین ساعت یوسف آنجا بود و آقای آوینی میگفتند که چقدر من از آقای یوسفعلی میرشکاک استفاده میکنم.
از او در ارتباط با زمان پرسیدم که ما در چه زمانی هستیم، آقای یوسفعلی همیشه حرفش تازه است با شجاعت صحبت میکند و فکر کردم در منزل مصاحبه را ضبط کنیم و این تفسیر را از زبان ایشان بدون هیچ مقدمهای بشنویم و در فرصتهای دیگر بتوانیم مطالب دیگری را درباره ایشان باز بکنیم، ایشان هم نقاش هستند هم مفسر خیلی خوبی هستند، نقد هنر دارند و خیلی چیزهای دیگر... کاش دانشگاههای ما مدرکگرا نبودند و اینقدر نیاز نبود کسی پیاچدی داشته باشد تا بیاید و درس بدهد. تا دیر نشده دانشگاهها باید از آقای یوسفعلی میرشکاک استفاده کنند. صبر نکنند تا کتابهای آنها چاپ شود و بعضیها در دانشگاهها اینها را تفسیر کنند. این غفلت را نداشته باشند.
ـ وارد زمان بی زمانی شدهایم
اولین سوالم این است که الان در چه وضعی و زمانی هستیم؟
میرشکاک: به نام خداوند جان و خرد کزین اندیشه برنگذرد؛ حقیقتش ما در زمانِ بیزمانی هستیم، زمانِ بیوقتی یا به عبارت دیگر زمانِ حلزونی، زمانی که تمام تمدنها و بیتمدنیها یعنی از مردمان عصرِ حجر که در آمازون لخت و برهنه زندگی میکنند تا مردمانی که دقیقاً تاریخشان همین 2016، 2017 است ما مسلمانها، بوداییها، کلیمیها، تمام ادیان و مذاهب همه در یک دایرۀ حلزونیوار، همه روبروی هم قرار همۀ اینها از همدیگر متاثر میشوند و روی هم اثر میگذارند در عین حال به هیچ کدام از پیروان این تمدنها مجال به خود آمدن، این تمدن نمیدهد برای همین است که به شدت همه چیز در همه جای جهان، آشوبزده است و همه شتابزدهاند و دچار بیوقتیاند. فقط این نیست که باصطلاح انسانِ عادی به دیگری بگویند مثلاً وقت ندارم، وقت کم آوردم، انسان ناخواسته برای خودش یک آفاقی را درنظر میگیرد و در این تمدنِ مدام دنبالِ این آفاق میدود و به اینها نمیرسد، این گرفتاریِ اصلیِ انسان است، یعنی انسان زمانِ به خود آمدن، به خود اندیشیدن، خودآگاهی پیدا کردن، خودآگاهی فردی یا جمعی، این مجال را پیدا نمیکند در این تمدن، این گرفتاری اصلیِ انسان است و هیچ حکومتی برای این مصیبت نمیتواند چارهای پیدا بکند، علتش هم این است که انسان کنونی یکسره گرفتار مصرفزدگی است و حرص مصرف دارد! برخلاف انسان گذشته که اهلِ قناعت بود، انسان کنونی مدام میخواهد مزه کند و بچشد. جهان سرمایهداری همینطور پشت سر هم یک چیز را یا یکی دو سه چیز، آرد را با شکر، آب را با شکر با آرمهای مختلف، با نامهای مختلف و رنگهای تازهتر به این انسان عرضه میکند و این انسان میخواهد بخورد و فکر میکند رفاه و سعادتش در مصرف این قضایا است.
ـ به یک ربات جاندار تبدیل شدهایم
به نظر من این انسان را جزء نجاتبخشان، جزء منجیان کسی نمیتواند نجات بدهد البته میشود یک فکرهایی کرد در یک دوایر بستهای، مثلاً در سرزمین خود ما میشود آموزش و پرورش، دولت و حکومت بنشینند چارهای بیندیشند که نیازی به این نیست که بچه 12 سال وقت بگذارد برای گرفتن دیپلم که آخرِ سر هر آنچه که خوانده به کارش نیاید، باز قرار باشد برود دانشگاه، کارشناسی بخواند به دردش نخورد، کارشناسی ارشد بگیرد همینطور، دولتها، حکومتها کسانی که ظاهراً به آنها میگویند مسئولین و همه جای جهان و اینجا باید به این فکر کنند که چه ضرورتی دارد این همه وقت از انسان تلف شود و این همه انرژی و هزینه ضایع و تباه شود، آنچه را که کارآمد است میشود در عرضِ یکی دو سال، حالا 4 سال یا 7 سال به کودک و نوجوان آموخت اما اقتضای جهانِ سرمایهداریِ نو این است که نسل در نسل جهان سومیها به کاری نیایند و در آخر فقط یک مدرک تحصیلی داشته باشند و آمادۀ شورانده شدن هرگاه لازم باشد، هر گاه منافعِ امپریالیسم و سرمایهگذاریِ جهانی به خطر بیفتد باشند. اینها را نسلهای متوقع را که همه آنها فکر میکنند من 12 سال، 16 یا 18 سال درس خواندم به چه کاری میآید؟ به کارِ اینکه یک میز به او بدهند و یک صندلی و یک مستمری و حقوق مرتب داشته باشد که ماهانه بگیرد با یک تعطیلات خاص.
انسان در این بیزمانی و بیوقتی تبدیل شده است به یک نوع رباتِ جاندار، تا جایی که میشود گفت دیگر اطلاقِ حتی حیوان ناطق نمیشود به این انسان داشت! نمیشود گفت او انسان است؛ در این بیزمانی چیزهایی که به خطر افتاده عواطف است، اخلاق است، مناسبات خانوادگی است، مناسبات قومی است و مناسبات ملی و دسته آخر مناسبات ایمانی و بینشِ آخرتنگر است. اینها همه در حالِ فرو ریختن است اما چون ما پشت تبلیغات یا زیر پوشش تبلیغات مدفون شدیم و مستور شدیم این را حس نمیکنیم هنگامی این فاجعه و مصیبت عام فراگیر در کل جهان، احساس میشود که همه چیز در جهان در حال فروریختن باشد.
یک مصیبتی انسان کنونی دارد ازدحام نفوس، انسان تودهای که خودش هم نمیداند چه به جانش میشود، خودش هم نمیداند چه نمیخواهد، چیزهایی را نمیخواهد و نمیپسندد، ناگزیر است با این چیزها کنار بیاید، این چیزهایی یعنی همان مطامع در حدی مصرف کجا پیدا میشود؟ در شهرها برای همین مدام از جمعیتِ روستاها کاسته میشود به جمعیت شهرهای بزرگ اضافه میشود، شهرداریها یک مدتی مخالفت میکنند با حلبیآبادها، حاشیهنشینها بعد اندک اندک رضایت میدهند آنها هم جزء شهر باشند تا جایی که الان ما میبینیم در شهرهای بزرگ جمعیت یک کشور ساکن است و هیچ دولتی هم به این فکر نمیکند که تولید اینها چیست؟ اینها چه تولید میکنند؟ خاصیت وجودی این همه انسان چیست؟ جزء مصرف انسان کنونی، شان دیگری ندارد و این اندک اندک روستاها را هم فلج کرده است. البته من کاری به کشورهایی که برنامهریزی دارند مانند آمریکا که همینطور مزارعِ وسیع گندم، ذرت، حبوبات ضمن اینکه تکیۀ اصلی آنها روی کشاورزی است، این فریب و توهم را در کلِ جهان سوم شایع کردند که قدرت وابسته است به تکنیک و آنکه تکنیک و تکنولوژی دارد در صنعت سرآمد است، آن قدرتمند است، حال اینکه ما میدانیم انسان زندۀ به صنعت نیست، زندۀ به تکنیک است، زنده به معاشش است؛ این وهم باید در جهان سوم و کشورهایی مانند کشور ما باید تدارک شود، متاسفانه ما میبینیم که دولتهای جهان سوم و از جمله خود ما تکیه و اقداممان روی این است که از حیثِ صنعتی به پای اروپا و آمریکا برسیم، حال آنکه قدری بیندیشبم خواهیم دید آنی که به ما برنج میفروشد، گندم میفروشد و از این دست اگر ما بخواهیم حتی در مسابقۀ صنعت به پای آنها برسیم، نخواهند گذاشت با چوب لای چرخ معاش ما کردند، با تغذیهمان را به خطر انداختن.
- مشکلات انسان امروز در هم پیچیده شده است
مشکلاتِ انسان بیزمانِ کنونی یکی دو تا نیست، به قدری زیاد است که خود مشکلات همدیگر را میپوشانند. این درست مانند این است که یک کسی یکی از اعضای خانوادهشان میمیرد او عزادار خواهد شد اما در هنگامی که گرفتار عزای اولیه است دوباره خبر بیاورند که دومی افتاده است داخل چاه و سومی تصادف کرده و چهارمی از پشتبام افتاده و پنجمی سکته کرده است، او دیگر خودش را گم خواهد کرد چون این مشکلات همدیگر را میپوشانند، مشکلات آموزشی، سیاسی، اقتصادی، فرهنگی و غیره و این مشکلات هم اختصاص به هیچ سرزمین خاصی ندارد در همۀ جای جهان وجود دارد و در جهان سوم شدیدتر است.
- انسان امروز بی هویتتر از پیش
من معتقدم انسان کنونی انسانِ بیزمان است و در این بیزمانی روز به روز بیهویتتر میشود، شناسنامه دارد اما موجودیتی بیرون از این شناسنامه، بیرون از این کارت ملی، این اعداد و عکس و کد و این قضایا معنای دیگری انسان ندارد، برای همین است که ولعِ مصرف در این انسان روز به روز شدیدتر میشود. چون وجدان را و داشتن را در مصرف میبیند، سال به سال مردم متوسط سعی میکنند مبلمانشان را عوض کنند، تلویزیونشان را عوض کنند، تختخوابشان، کمدشان را عوض کنند، سرویس غذاخوریشان را عوض کنند، کسانی که میتوانند 6 ماه به 6 ماه این کار را میکنند، اینها نتیجۀ چیست؟ مگر اینها فرزندان نسلهایی نیستند که یک عمر روی یک قالی مینشستند تا نخنما میشد، غایت آن انسان بیرون از این جهان بود، در افق معنا بود، حالا در این افق معنا انسان نمیتواند برای خودش جایی پیدا کند، مدام سعی میکند همین ساختِ مادی زندگی را تغییر بدهد، نو کند. از جملۀ این نیاز سرسامآور به تغییر، تغییر چهره است، این همه انسان که دنبالِ جراحیِ پلاستیک هستند زن یا مرد، اینها دنبال چه چیزی هستند؟ چرا انسان به جایی رسیده است که متمرکز شده روی پوستش، روی ظاهرش؟ دماغش را عمل میکند، پیشانیاش را عمل میکند، بوتاکس میکند، طرف ابروهایش تکان نمیخورد ما حیران میمانیم چرا چهره او آژنگ ندارد! میگویند او عوض کرده که چین و چروک نشود.
وحشت انسان از چروکیشدن پوستش است چون از هر حیث، از هر وجه این در عالم معنا تهی و خالی شده تا رسیده به پوست و این پوست به سادگی قابل ترکیدن و از بین رفتن است. شما در نظر بگیرید در این 8 میلیارد انسانی که روی زمین دارند زندگی میکنند چند نفر آدم لیاقت این را دارند که به آنها بشود اطلاقِ انسان کرد، گفت اینها انسانند؟ و این هوا را بیهوده تنفس نمیکنند؟ هیچ وقت انسان اینقدر زمیناندیش نبوده، هیچ وقت اینقدر این همه به زمین نمیاندیشیده، جالب اینجاست که اندک اندک از زمین هم فارغ شده است به زمینی به نام جسم و جسد خودش رسیده، اعتنا به آلودگیِ هوا و فضا و آب و چیزهای دیگر ندارد، فقط مراقب خودش است. نگرانی انسان کنونی این است که نتواند راحت بخوابد. خوب بخوابد و خوب تغذیه کند، عامیترین انسانها میدانند که فلان غذا اینقدر کالری دارد، این ویتامین را دارد، کمبود آن ویتامین را با چه چیزی باید جبران کرد و این جزء فجایعی است که در جهان کنونی شایع شده است.
- مثل گله بوفالوها وقتی کنار برکهای ازدحام میکنند
معنی انسان بیزمان این است که این انسان حتی از حیوان پایینتر است. چون حیوان لااقل فراغت دارد این انسان مدام نگرانِ جسم و جسد خودش است و به همین دلیل فراغت ذهنی مطلقاً ندارد. از این پزشک به آن پزشکِ تازهتر یا بهتر، از این مشاوره تغذیه به آن مشاوره تغذیه و از این دست... جالب است همین انسان ایرانی تا چند دهۀ پیش در سال با یکی دو دست لباس میتوانست خوشبخت زندگی کند. الان اگر در هفته لباس نخرد احساس میکند زیان کرده، ضرر کرده است، از همۀ اینها بدتر متمرکز شدن روی جسم و جسد و از جسم و جسد جزء خوردن و آمیختن هیچ غایت دیگری را دنبال نمیکند، مسلماً این انسان نه تنها قابل رستگاریِ اخروی نیست بلکه به نظر من رستگاریِ دنیوی هم نخواهد داشت، یعنی در دنیا هم میرسد به حسرتِ خوشبختی، حالا چه فقیر باشد چه غنی باشد.
طالبزاده: سالهاست از زمانی که برای اولین بار خدمت شما رسیدم که در دفتر آقا مرتضی آوینی بودیم تا الان همیشه این تفسیر زمان را از زبانهای مختلف از شما شنیدم. هر چه جلوتر میرویم چه میشود؟ شما توضیح دادید یک اشارهای بکنید.
میرشکاک: چند وقتِ پیش این شبکه اخبار خارجی بمبگذاری منچستر را داشتم نگاه میکردم دیدم بیشتر این تلفات ناشی از وحشت کسانی است که رفتند به این کنسرت، یعنی هنگامی که صدای انفجار را شنیدند خیلی از آنها خودشان را پرت کردند پایین، البته بعداً نشان ندادند که بیشترِ این تلفات ناشی از بمبگذاری نیست، این بمبگذار انتحاری توانسته است یک محدودهای را از بین ببرد، چرا بشر رسیده به جایی که حتی اگر یک صدای ترقهای بشنود هول میشود و میخواهد فرار کند؟ برای این است که این انسان در هیچ کدام از ساعات شبانهروز به امرِ مقدس و متعال، به امر ماوراء نمیاندیشد؛ چون کل جهانش تنش است و مدام نگران حفظ این تن است به خاطر همین تا سروصدایی میشنود میخواهد فوراً خودش را نجات بدهد ولاجرم میشوند مانند بُوفالوهایی که هنگام کوچ میخواهند از نیل عبور کنند، تمساحها را آن پایین میبینند وحشت دارند میدانند کسی که اول داخل آب قدم بگذارد خورده خواهد شد، لاجرم بغل نیل ازدحام میکنند و از پشت سر بقیه میآیند فشار زیاد میشود و آن وقت همه کشیده میشوند داخل آب بدون قصد، آن وقت دست و پا میزنند برای نجات.
این وضعیت، وضعیت کلِ جامعۀ جهانی است، آن وقت حاکمان جهان کنونی که به نظر من حکم همان تمساحها را دارند اینها فقط به تغذیه خودشان فکر میکنند؛ همۀ ما، کل بشریت از کسی که داخل کاخ سفید نشسته است تا کسی که در کلبهای به یک لقمه نان قانع است همه زیرِ چترِ نابودیِ بالقوه داریم زندگی میکنیم. من نمیدانم الان چند هزار مگاتن بمب هستهای زیر زمین و در این زرادخانهها و در پایگاههای نظامی و اتمی و هستهای وجود دارد ولی اینقدر است که کافیست یک دیوانه انگشتش برود روی یک دکمهای و چون سیستم هم دیجیتال است اینها همه شروع میکند به شلیک شدن از همه جا به همه سمت، جالب است سعی میکنند زیر این چتر ایجاد امنیت کنند، یعنی قدرتها همدیگر را بترسانند تا ضعیف تسلیم قوی است، این بازی چقدر میتواند طول بکشد و آن وقت دفاع و حمایت از چه چیزی است؟ حمایت از انسان رمهای که شادمانیاش با رفتنِ مثلاً به کنسرت تامین میشود و کافی است به دروغ بگویند اینجا حتی بمب گذاشتند همه از سر و کولِ هم بالا خواهند رفت که خودشان را نجات بدهند.
- همۀ شادیها در وجود خود انسان است
اگر بگذریم از دیگران یعنی کاری به کارِ کشورهای دیگر نداشته باشیم به سرزمین خودمان فکر کنیم میبینیم کسی که میتواند از هر راه، از حلال که پول اینطوری به دست نمیآید طرف به محض اینکه یک پولی دستش بیاید فخرش این میشود که رفته باشد به آنتالیا که من نمیدانم کجاست، یک زمانی فکر میکردم ارمنستان است بعد مشخص شد آنتالیا در ترکیه است و همیشه هم پر است از انسان ایرانی، چه وضعی پیش آمده که انسان ایرانی که یک زمانی منتظر منجی بوده در پرتوِ حب اهلبیت(ع) زندگی میکرده، الان گریزگاهش آنتالیا یا چنین جایی است؟ دنبال چه چیزی است؟ چه چیزی را گم کرده است؟ وقتش را، زمانش را، اگر انسان بداند چه کسی است و کجاست و از کجا آمده و قرار است کجا برود سود و سودایش دگرگون خواهد شد. اما این را رسانهها گرفتند از بشر کنونی، یعنی مثلاً اگر ما بخواهیم به سود و زیانِ رسانههای فراگیر بپردازیم سود رسانۀ فراگیر یک درصد است و زیانش 99 درصد است. انسان را تهی کرده از خودش تا جایی که وحشت دارد از تنها ماندن. انسانِ بیزمان و انسانِ فاقد وقت اگر نیم ساعت، یک ساعت در خانه تنها باشد دِق میکند، مدام میخواهد برود، بچرخد، بگردد، به قول خودش تفریح کند. حال اینکه بنیان همۀ تفریحها و بنیان همۀ شادیها در وجود خود انسان است؛ اما انسان کنونی دیگر آنی نیست که مولا میفرمود «اتزعم انک جرم صغیره و فیک انطوی العالم الاکبر» جهان بزرگ در انسان دیگر هیچ انعکاسی ندارد، صورت قالبِ بشر امروز به اندازۀ مورچه هم شانیت ندارد، موجودیت ندارد، چون آن سر جایش است مثلاً یک جایی یکی دو مورچه تنها پرسه میزنند، کافیست چیزی ریخته شود اینها علامت میدهند عین سیل یکسری مورچه دیگر میآیند و شروع میکنند به بردن، اما انسان کنونی این نیست، پرسه زدن او بیمعناست، کار کردنش بیقصد، بیغایت است، برای همین همه ترجیح میدهند کارمند باشند به قول خودشان یک آب باریکهای داشته باشند، بعداً بازنشستگی بگیرند.
- وحشت بزرگ بشر کنونی گرسنگی است
وحشت عمدۀ بشر کنونی این است که گرسنه بماند، این خیلی مضحک است. حالا این را کسی میگوید که همه میدانند ما اغلب طول سال بیکاریم. بعضیها ممکن است فکر کنند طرف نفسش از جای گرم درمیآید، نخیر، حرصِ مصرف و وحشت از نداشتن و اینکه یخچال ما خالیست که انگار جزء لوازم ذات، یخچال بوده و آن هم یخچال پر! یک انتقادی بکنم از روزگارِ کوپنیزم، خیلی از مردم این سرزمین سالی یکی دو بار اگر پلو میخوردند همین را نعمتی میشمردند، بعداً که کوپنی شد من یادم است تا چند سال مدام در شهرها از جمله همین پایتخت میگفتند فلان جا برنج میدهند و فلان جان روغن و شکر میدهند و این صفها و خریدن و آوردن و انبار کردن، خراب میشد باید میخوردند و اضافات آن را هم میفروختند که خیلی از این راه البته مغازهدارها بارشان را بستند و حسابی کسب درآمد کردند. این عادت داد انسان ایرانیِ انقلابکرده را به مصرف، من نمیدانم شاید طراحان این قضیه نیت خیر داشتند اما این ماجرا نتیجۀ سوء داد.
- انسان مغلوب هندسه غریزی حشرات شده است
ای کاش رسانههای فراگیر ما به جای سرگرم کردنِ انسان ایرانی میآمدند به او راه نشان میدادند که چگونه زندگی کند، از فردا وحشت نداشته باشد، انسان بین لحظۀ میلاد و مرگ یک حادثهای است که میلادش مشخص شده که چه زمانی بوده ولی مرگمان مشخص نیست چه زمانی است. امروز است، فرداست، 20 سال دیگر است، از این واقعۀ محتوم این همه ترسیدند و آن همه هراس این باشد که از گرسنگی بمیریم، داشته باشیم، ذخیره کنیم، این یعنی که انسان مغلوبِ هندسۀ غریزی حشرات شده است، مانند مورچه میخواهد انبار کند، داشته باشد. من یادم هست در روزگار جنگ بعضیها نان خشک میکردند که اگر حادثه ناگواری اتفاق افتاد این نان خشک را آب بزنند و بخورند. این اندوختن نشانۀ این است که انسان کنونی حتی در این سرزمین ساخت اعلای وجودش را دارد فراموش میکند یا فراموش کرده است یا دارد از این ساحت فاصله میگیرد و استغراقش در غرایز بیشتر میشود. این انسانی که دیگر زمان ندارد، چگونه ممکن است از او توقع داشته باشیم که منتظرِ امام زمان باشد؟ امام زمان کسی است که پیش روی زمان در حرکت است یعنی زمانِ به دنبال آن دارد میآید، قرار بوده ما معطوف به ایشان باشیم، معطوف به منجی باشیم، در همۀ جهان البته در میان همۀ مذاهب، در همه امتها قرار بوده که همه معطوف به منجی خودشان باشند طبق قول قرآن «یومُ نحشرُ من کل امه فوجا» روزی که از امت یک فوج و یک لشکر را برانگیزیم، دیگران که از یاد بردند ما هم داریم از یاد میبریم یعنی امت مرحومه، واپسین امت، آنهایی که منجی تام و تمام را منتظر بودند، یا به این نگاه کنیم که این انسانِ بیزمان، این انسانِ بیوقت، وقتی من میگویم بیوقت یعنی این مبل وقت ندارد شی است، انسان بیوقت یعنی انسانی که «مظهرِ اولئک کل انعام بَل هم ازل» انسان شیشده، انسانِ فاقد هویت و موجودیت، از این انسان چه توقعی میشود داشت؟
به این هم بیندیشیم چرا رسانه سعی میکند این انسان را سرگرم نگه دارد؟ به جای اینکه به این انسان راه نشان بدهد. من البته خیلی به این قائل نیستم که رسانه ظرفی است که میشود هر مظروفی را در آن ریخت، اما با همۀ این، اگر نترسیم از هنر، از اندیشه، از تفکر، از نقد میتوانیم بازآفرینی کنیم، بازسازی کنیم انسان ایرانی را در 8 سالِ دفاع مقدس، قوم ایرانی ثابت کردند که واقعاً موجوداتی هستند که اگر بروند به ساحت قدس، بروند به عالمِ معنا میتوانند نه تنها خودشان را نجات بدهد بلکه جهان را نجات بدهند. آن همه ایثار و بزرگواری و فداکاری توسط رسانه بر باد میرود؛ چون آن ساحت متعالی بعداً تبدیل میشود به یک چیزِ تبلیغاتی یا مثلاً اسطوره ساختن از شهدا، من از شهر خودمان مثال بزنم آدمهای بسیار عادی را که هیچ کدام یا خیلی از آنها خاستگاه مذهبی نداشتند تبلیغات کردند که این مثلا حافظ قرآن بوده مدام در جلسه قرائت قرآن بود، خانواده مذهبی بوده، شهر شوش دانیال کوچک است و همه میدانند، این اشتباهات اگر نگوییم تعمد، متعمدانه بود، نتیجۀ این است که تبلیغات پروپاگاندا غلبه میکند به تفکر، به واقعیت، به راستی و درستی و انسانِ زمانمند را بیزمان میکند. بیوقت میکند تا جایی که از فردای گرسنه ماندن بترسد، از فردای نداشتن، فردای بیسروسامان شدن، آن وقت تاکیدش این باشد که درس بخوانی یک چیزی بشوی. حالا جالب است در یکی دو دهه اخیر دیدند که لیسانس و فوقلیسانس هم نمیتواند نان بیاورد به خانه، درآمدی در آن نیست، کسبی در آن نیست، حاصلی ندارد، با این وجود همه فکر میکنند درس خواندن و مدرک گرفتن، این نجاتدهنده است.
در همین عرصه از همه بدتر این است که در و دیوار دانشگاهها زدند و تبلیغ کردند که ما تز کارشناسی و کارشناسی ارشد و دکتری شما را مینویسم، و نه دانشگاه به این فکر میکند و نه دولت اقدامی میکند که این چه وضعی است؟! گویا قصد همان مدرک است پس دانشی هم لازم نیست اگر دیگری به جای بنده یا شما بنویسد، اهمیتی ندارد مهم این است که شما پولش را دادید و این را خریدید، به دانشگاه هم که پول پرداخت میکنند. اینکه دانش و فرهنگ هم در ساحتِ بیساحتیِ انسانِ بیزمان، میشود از جنسِ خرید و فروش، از جنسِ معامله، یعنی معنا هم به صورت متنزّل میشود و این هم یک فاجعه دیگری است و هر کجای زندگیِ انسانِ کنونی نگاه کنیم در هر کجای جهان از این مسائل زیاد میبینیم، راه برونشد از این قضیه هم فرد آمدن است، یعنی انسان خودش به خودش بباوراند که باید از خودش یک بنایی بسازد که در برابر این صدمات عام مقاومت کند و از پای درنیاید، به محض اینکه برود در ساحت پیروی از عام از یک جایی باید سردر بیاورد مثلا از ورزشگاه و حقوقهای تیمها و سروصدا و هیاهو و به این هم نیندیشد که من از صبح تا شب رفتم آنجا سروصدا کردم، غوغا کردم و تیمم را تشویق کردم من چه شدم؟ این فلکزدگی است که آدم تیمش ببازد و بیاید وسط خیابان اموال عمومی را نابود کنند، به اتوبوس حمله کنند، شیشه ماشین را بشکنند و بارها در این سرزمین این کارها را کردند، ماشینهای کنار خیابان را زدند داغان کردند، خشمِ ناشی از اینکه تیمش باخته است، هیچ حیوانی چنین کاری نمیکند!
پس انسان همانطور که قرآن میگوید اولئک کالانعام بَل هم ازل؛ از چهارپا میرود پایینتر در مرزِ بین حشرات و اشیاء است و جز حضرت حق نجاتدهندهای ندارد، آنجا که حق سبحان و تعالی یک معیتی دارد با انسان به قول مولانا «ربالناس را با جان ناس اتحادی بیتکیف، بیقیاس» اگر این را انسان بفهمد از تمام این صدمات میتواند درامان بماند، مرحوم امام میگفت رادیو و تلویزیون باید دانشگاه باشد به نظر من هنوز هم میشود. نه البته این دانشگاههایی که الان داریم، رسانه میتواند دانشگاه حقیقی باشد، میتواند به انسان شکل بدهد، اما گرفتاری رسانه و گردانندگان رسانه در سراسر جهان این است که به وجه حداکثری فکر میکنند و باید به وجه حداکثری سرگرمی داد، کنسرت فلان خواننده و فلان رقاص، مسابقات جهانی و قارهای فوتبال و از این دست. اینطوری رسانه روز به روز از رسانه بودنش خالیتر و تهیتر میشود، اگر هر شبکهای بتواند در طول سال صد نفر هنرمند، متفکر و اهل فکر تربیت کند سود این خیلی بیشتر از این که بتواند میلیونها انسان را سرگرم کند، چون انسانی که سرگرمی میخواهد مانند کویر میماند اگر در تمام طول سال باران بیاید یک لحظه باران قطع شود باز هیچ خبری نیست، کویر تشنه است یعنی وقتی که مغلوب تودهها شود و رسانه مغلوب انسانهای تودهای شود، مدام باید آنها را سرگرم کند.
یک روزگاری تلویزیونها 5، 6 ساعت برنامه داشتند، بعد شد 7، 8 ساعت، الان 24 ساعته این همه شبکۀ ماهوارهای در جهان وجود دارد باز انسان تودهای کم دارد چون ماسهزار است، مدام بر او باید بارید که به خودش نیاید، حالا در کشورهای دیگر شاید قرار بر این است که انسان به خودش نیاید به ویژه در غرب و اگر هم به خود بیاید در یک حدی باید به خود بیاید که مثلاً حکومت و دولت میپسندد. اما در جهان اسلام یا دستکم در سرزمین مدعیِ انقلاب اسلامی علی القاعده نباید اینطوری باشد و چون از هر حیث این سرزمین ما هم در گذشته و هم الان داشتههایش بسیار است میشد لااقل تقسیم کرد فضای رسانه را بین انسان فردآمده و انسان تودهای، 50 درصد سرگرمی باشد،50 درصد فکر و هنر و فرهنگ.
اما در مجموع این را هم نباید از یاد ببریم که انسان تودهای، انسان بیزمان توقعش حد و حساب ندارد و مطالباتِ مصرفیاش همانطور که در عالمِ تغذیه حَدیَقِف ندارد در عالمِ سرگرمی هم همینطور است و کافیست یک دولت، یک حکومت، یک رسانه یا یک برنامه تسلیمِ آدم تودهای شود، آن وقت آدم تودهای سوار میشود و دیگر پیاده نمیشود، پیاده کردنِ انسان تودهای خیلی دشوار است، مانند دوآلپا میماند، آن موجود افسانهای که رهگذر رحمش میآمد که او را به مقصد برساند و او مانند اختاپوس دور او میپیچید و دیگر او را رها نمیکرد.
طالبزاده: تکلیفِ حزبالله در ایران چیست؟ یک اتفاقی افتاد و یک بیداری رخ داد و آدمهای پای کار هستند. آدمهایی که تحت هر شرایطی بیدار شدند، نسل بعدی جوانها هم همینطور هستند یک اتفاقی افتاد به برکت آن وجود امام و اراده خداوند متعال، چیزی حدود میلیونها نفر حزباللهی داریم در ایران و این هم در دنیا منتشر شده است یعنی این پخش شد و یک واقعیت است، الان تکلیف ما چیست؟
میرشکاک: شاید من از عهدۀ پاسخ این سوال نتوانم بربیایم. چون بیرون از این سرزمین نبودم، نسبتی نداشتم با جماعت خارج از کشور. نمیدانم چه وضعیتی دارند و در چه حالی هستند. ولی این را قبل از هر چیز باید بدانیم هر جریانِ ایدئولوژیکی خواه ناخواه یا اقلیتی است در برابر چند اکثریت یا یک اکثریت عام که فضای جهان کنونی است؛ اما در داخل به نظر من این انرژی، این نیرو مدام مانند امواج بالا میآید و دوباره دچار ریزش میشود بعد از یک مدتی دوباره قدرت میگیرد میآید بالا و حالا هر چند سال به چند سال این جزر و مد را در داخل شاهدش بودیم، اگر واقعاً کسی نگرانِ این پدیده است و لازم میداند که این حفظ شود و دچار ریزش نشود یا یک بسامد ثابتی پیدا کند و مدام رو به تزاید باشد توجه باید به عدالت باشد، چون چیزی که باعث میشود نیروی باورمند، نیروی معتقد احساس ضعف کند یا از متن به حاشیه رانده شود، نتواند ادامه بدهد و دچار یاس و سرخوردگی شود، فقدان عدالت است و بیعدالتی است؛ حکومت، دولت، به قول جماعت مسئولین باید عمدۀ توجهشان را بگذارند روی عدالت و همۀ امور را عدالتمحور و عدالتمرکز کنند و اساس دار و مدار عدالت شود و اِلی باور فرو میریزد به ویژه در نسل جوان چون یک دورهای است که اصطلاحاً به آن میگویند دورۀ بلوغ تا هنگامی این انرژی فعال است که یا وضع جهاد اصغر برقرار باشد مانند ایام جنگ که صورت قالب جوانان به این فکر نمیکردند که قرار است مثلاً درس بخوانند، قرار است ازدواج بکنند، قرار است کار و زندگی داشته باشند، غایتی بود به نام شهادت و آنها دنبال شهادت بودند، وقتی جهاد اصغر نیست یا بساط جهاد اصغر جمع میشود خواه ناخواه یا باید امکان جهاد اکبر باشد و جوانی که در ساحت جهاد اصغر بوده بشود این امکان را برای او فراهم کرد که از حیثِ فکری، از حیثِ فرهنگی، هنر، دانش یک تنه صدمردِ باشد و اگر نباشد چنین وضعی این خواه ناخواه میافتد در دایرهای که دیگران هستند، ارادهاش معطوف به زندگی میشود زن و زندگی میخواهد، کار میخواهد، همین امکانات مادی و معمول غلبه میکنند و اگر وضع یک جامعه عادلانه نباشد از حیث اقتصادی این باور فرو میریزد و باورمند هم به دنبالِ باور خواهد رفت، تبدیل باور به بیباوری در جهان کنونی مساله بسیار سادهای است.
ببینید در آمریکا مثلاً یک زمانی و حتی هنوز هم ویتنام را تبدیل میکردند به یک فوبیا! چون مثلاً نظامِ شوروی دارد حمایت میکند از ویتنام و جوان آمریکایی آماده بود برود از کیانِ حقوقبشر، دموکراسی از آرمانهای جهانیِ ایالاتمتحده دفاع کند. این بازی آنها سالهاست به آن استمرار میدهند ما چنین قدرتی نداریم که مدام در سرزمینهای دیگر مداخله داشته باشیم و جوانِ باورمند این سرزمین را بکشانیم به این عرصهها که دفاع کنند از آرمان شیعه یا نمادهای این آرمان در سرزمینهای دیگر مثلاً دفاع از حرم در سوریه، عمدۀ ماجرا به همینجا برمیگردد که اگر آمار بگیریم خواهیم دید که دقیقاً همان حالت جزرومدی و موجی است، نسل به نسل چون به هر حال اینجا سرزمین تشیع است، سرزمین حب اهلبیت است، هر چند سالی یک موج قوی از این جوانها سربرمیدارد و آمادۀ ایثار و فداکاری است اگر حکومت و دولت داشتنِ این جوانهای باورمند، این امواج قوی دشوار خواهد بود با بیعدالتی، چون خواه ناخواه این جوانها میبینند ولو اینکه نیندیشند، ولو اینکه ما امکان اندیشیدن دریغ کنیم ولو اینکه سعی کنیم سر همه را فرو کنیم در ورطۀ سرگرمی که اینها به خود نیایند، نفسِ نیاز به حوائج ابتدایی خودبخود اینها را متوجه میکند که عدالت اقتصادی در کار نیست، آن وقت دیگر نمیشود از این نیرو سخن گفت.
مهمترین سرمایۀ هر جامعهای جوانهایش هستند و در دایرهای که ما هستیم یعنی تشیع عمدهترین سرمایه اینها هستند، کم آئینی میشود سراغ گرفت که پیروش تا این اندازه حاضر به فداکاری باشد، تا این اندازه حاضر به قربانی شدن باشد در راهِ باورش، در راهِ اعتقادش، اما هنگامی که جهاد اصغر نباشد حفظِ این نیرو خیلی دشوار میشود چون فقط با عدالت میشود این نیرو را نگه داشت، دعوی و ادعایی که ما داریم، پیروی از ثقلین، قرآن و اهلبیت، هنگامی که در عمل مشاهده نشود در وجوه مختلف جامعه آشکار نباشد، خواه ناخواه مایۀ دلزدگی میشود مایۀ این میشود که جوان اگر اعتراض هم نکند احراز خواهد کرد، خودش را از متن به حاشیه خواهد کشاند، این خطری است که جماعت باید به آن توجه کنند و اگر در این باور در جوانها شریکند، یعنی باور به تشیع، باور به استمرارِ پدیدهای به نام انقلاب اسلامی، ولی اگر فقط این باشد که هر 4 سال به 4 سال، هر 8 سال به 8 سال یک عدهای بیایند و بارشان را ببندند و بروند نتیجهای نخواهد داد و ثمری نخواهد داشت.
من معتقدم که هر طور شده حکومت، دولت حالا سران باید تصمیم جدی بگیرند و عملی نه اینکه شعار بدهند که از سیاستزدگی دوباره برگردند به عدالت و عدالت عملی و الا یاس مستولی خواهد بر جامعه، این را هم آقایان ارباب قدرت باید بدانند که به تعبیر آقای معلم «نرفت کاری از غنا، که کار فاقه میکند/بهل بگنند آبها نمک افاقه میکند» یک انرژیای در فقر است که در ثروت نیست، یک بار بنشینند خودشان آمار بگیرند چه مقدار از کسانی که در داخل یا خارج جانشان، خونشان و هستیشان را و موجودیتشان را فدا کردند اینها خاستگاهشان ثروت و رفاه بیحد و حساب بوده است. این معنیاش این نیست که بر فقر بیفزاییم که از اینطور جوانان فداکار و ایثارگر پدید بیاید، توقعی که از نظام اسلامی مبتنی بر انقلاب اسلامی میرود این نیست که تکرار کند شعارهای انقلاب را! این است که عمل کند به شعارهای انقلاب.
امیدوارم به هر حال به جایی برسیم که این یارانهبگیری که صریح میگویم رسماً گداپروری است و رسماً عادت دادن طبقات محروم به صدقه گرفتن و دستشان دراز نگه داشتن به کاسۀ دولت که قرار بوده حقوقشان را به صورت اجتماعی با ایجادِ اشتغال به آنها بپردازد نه اینکه یک چندرغازی کف دستشان بگذارد، این به بیکاری دامن خواهد زد، این به استقرار انسان ایرانی در ساحتِ طمع دامن خواهد زد. به هر حال من فکر میکنم در خیلی از عرصهها، مشکلِ فقدان عدالت است و جدی نگرفتنِ عدالت است، البته خیلی از اینها امید است و خیلی دیگر احتمالاً مانند من امیدوارند، کشاورزی را عزیزان جدی بگیرند.
- به تبلیغات غربی هم دیر رسیدهایم
امیدوارم هزینۀ سرگرمی به نام انتخابات از بین برود، یعنی من هرگاه میبینم میلیاردها تومان خرج کاغذ و پوستر میشود و کف خیابانها ریخته میشود غصهام میگیرد که چه نیازی به این همه از اتلاف سرمایههای مملکت است! یادم است به یکی از کاندیداهای ریاست جمهوری در دورههای قبل شنیدم این دوره اینقدر میلیارد هزینه کردی، شما اگر همین مقدار را چند کارخانه تاسیس میکردی یک عده نان بخورند خیرش بیشتر از این به تو میرسید در این چند دورهای که کاندیدا شدی و هیچ نتیجهای هم نگرفتی ولی به هر حل جامعۀ ما جامعهای است اسیر تبلیغات، خیلی دیر رسیدیم به این شیوه از تبلیغات غربی که الان فکر کنم آنجا باید منسوخ شده باشد یا دست کم به این شدت نباشد باصطلاح پرداختن به کاغذ و پوستر و شعار و بیلبورد و غیره ولی نفس این قضیه را ما فکر میکنیم این کار است، شغل است، اشتغال است و گاهی اینقدر در تبلیغات غرق میشویم که فکر میکنیم نفسِ شعار برابر است با کردار و عمل و باید جماعت برای این یک فکرِ جدی بکنند اگر واقعاً بخواهند فکر کنند و تفکر ضرورتی همچنان داشته باشد.