به گزارش مشرق، یک شب بارانی در اواخر سال گذشته بود که بعد از چند ماه هماهنگی به بیت عالمی شریف در قم رفتیم. هنگام ورود بساط درس اخلاق برپا بود. درس اخلاقهایی که شبهای تهران چندسالی است سراغی از آن ندارد یا کمتر دارد. دقایقی پای صحبتهای عالمانهاش نشستیم و سپس باب مصاحبه آغاز شد.
«آیتالله شیخ خلیل مبشر کاشانی» متولد ۱۳۳۰ در کاشان است. ایشان در سال ۱۳۴۶ برای تحصیل علوم حوزوی به شهر مقدس قم مشرف شد. وی درباره اساتیدش میگوید: "کفایه را نزد آیتالله ستوده خواندیم، قوانین را نزد مدرس افغانی و نزد مرحوم آیتالله نبوی مکاسب هم سطحش و هم خارجش را خواندم ... ۱۰ سال نزد آیتالله گلپایگانی درس خارج ایشان شرکت کردم، مقداری اصول را در خدمت آیتالله شیخ ابوالفضل خوانساری که از علمای بزرگ بود تلمذ کردم" آیات عظام مرعشی، شیخ کاظم تبریزی و میرزا جواد تبریزی از دیگر اساتید وی هستند.
آنچه موجب شده تا آیتالله مبشر کاشانی با سایر علما قدری تفاوت داشته باشد، همنشینی طولانی مدت وی با عرفای نامدار معاصر از جمله آیتالله بهاءالدینی، آیتالله کشمیری و مرحوم آقا فخر تهرانی است..." یکی از عنایات حضرت حق به من این بود که من روز اول ورودم به حوزه، با آیتالله بهاءالدینی آشنا شدم یعنی فاصله یک ماه بعد هم نه، همان روز بعد از چند ساعت با ایشان آشنا شدم. " و در طول مصاحبه خاطرات بسیاری از اساتیدش نقل کرد.
آیتالله مبشر کاشانی در زمان تحصیل از مبارزه غافل نبود. وی از جوانی و آغاز طلبگی، بر علیه رژیم منحوس پهلوی سخنرانی میکرد و تا پیروزی انقلاب مبارزات پیوسته ایشان ادامه داشت. از همان سنین جوانی به تشکیل جلسات محرمانه و سازماندهی جوانان مبارز و انقلابی پرداخت و در پایان یکی از سخنرانیهای افشاگرانه خود که در آن عباراتی چون "دودمان ننگین پهلوی" بکار برده بود، به دنبال محاصره مسجد توسط نیروهای شهربانی، ژاندارمری و ساواک در کاشان دستگیرشد و بلافاصله به زندان کمیته مشترک(مرکز شکنجه ساواک) در تهران منتقل و پس از چند ماه شکنجه و حبس در سلول انفرادی به زندان قصر انتقال یافت.
شهید محمد مبشر کوچکترین برادر ایشان در سن ۱۶ سالگی توفیق حضور در جبهه یافت و در ۲۱ سالگی در عملیات کربلای ۵ به مقام رفیع شهادت نائل شد.
وی بعد از رحلت مرحوم امام (ره)، از سال ۱۳۶۸ به تدریس خارج فقه و اصول پرداخت و اکنون تدریس خارج فقه ایشان در حسینیه آیتالله مرعشی نجفی ادامه دارد.
خبرنگاران سیاسی در سلسله گفتوگوهایی با شاگردان مرحوم بروجردی و امام خمینی(ره) و علمای اعلام کاوشی نو در نهضت بنیانگذار انقلاب اسلامی خواهند داشت و در این بین به بیان ناگفتهها و کمترگفتهشدههایی از تاریخ انقلاب اسلامی میپردازند. تاکنون ۸ بخش از این گفتوگوها شامل مصاحبه با آیات سید جواد علمالهدی، فیض گیلانی، علوی گرگانی، قافی یزدی، سیدجعفر کریمی، مرحوم صابری همدانی، سیدرضا بنیطبا و یوسف طباطبایینژاد منتشر شده و در آینده نیز ادامه دارد.
متن پیشِرو نیز گفتوگوی دوساعته با آیتالله شیخ خلیل مبشر کاشانی است که از منظرتان میگذرد:
باتشکر از فرصتی که در اختیار ما قرار دادید، حضرتعالی از چه زمانی برای تحصیل به شهر مقدس قم مشرف شدید و مبدأ آشنایی شما با نهضت حضرت امام و ورودتان به مسائل سیاسی از چه تاریخی بود؟
بسمالله الرحمن الرحیم. بنده حدود ۱۰ سالم بود که برای زیارتِ حضرت معصومه(ص) با خانواده به قم آمدیم و چون در خانوادۀ مذهبی متولد شده بودم، مذهبیها ابتدا پیش از همهچیز به نماز جماعت اهمیت میدهند. در نماز جماعت آیتالله بروجردی با پدر شرکت کردم، هنوز بالغ و مکلف نشده بودم و مسجد اعظم تازه تکمیل شده بود. (اینها را تقریبی میگویم ممکن است ۸ سالم بوده باشد که پشت سر آیتالله بروجردی نماز خواندم) در آن زمان آیتالله بروجردی آنجا نماز میخواند. یک علاقۀ خاصی برای ورود به حوزه در وجود من از همان زمان که پشت سر ایشان نماز خواندم ایجاد شد.
عامل دومی که علاقۀ ورود من به حوزه را زیاد کرد این بود که یک شخصی در کاشان بود به نام آیتالله شیخ علی نجفی که از بزرگان قم در علم و مفسر قرآن بود. یک دوره کامل تفسیر قرآن را هر شب در طول ۳۰ سال گفت. بسیار زاهد بود. من به ایشان خیلی ارادت داشتم و پای تفسیر ایشان سعی میکردم شرکت کنم. در همان دوران جوانی این مسئله باعث شد به درسهای حوزوی علاقهمند شوم. حدود ۱۶ سالگی یک مقداری درس ادبیات خواندم به صورت متفرقه در کاشان، بعد در ۱۷ سالگی آمدم قم و الان هم حدود ۵۰ سال است در قم هستم.
چگونه به امام عشق و محبت پیدا کردم؟
حدود ۱۲ سالم بود که مرحوم امام قیام کرد. سال ۴۱ و ۴۲ که حرکت صغری و کبریِ امام شروع شد و من خیلی علاقهمند به مرحوم امام شدم بدون اینکه در مورد امام شخصی با من صحبت کرده باشد.
یک دعایی است که «اللهم اقذف محبتی فی قلوب عبادک» خدایا محبت من را در قلوب بندگان خودت قرار بده و گویا امام این دعا را خوانده بود و داشت مستجاب میشد، بدون اینکه امام مبلغ خاصی داشته باشد. مردم در قلوبشان عشق و حب امام بود. در همان جوانی ما عاشق امام شدیم، بدون اینکه از جایی تعلیم ببینیم و این تعلیم، تعلیمِ آسمانی بود و القای حب خمینی در قلوب از ناحیۀ خود حق تعالی و این هم به خاطر عرفان و معنویت مرحوم امام بود.
نسل پیرمردهای آن زمان نسل جوان را همراهی نمیکردند
نسلِ پیرمردهای آن زمان نه تنها با نسل جوان همراهی نمیکردند بلکه گاهی مانع پیشرفت و حرکت جوانها بودند. در عین حال نسل جوان عاشق امام و دنبالهرو امام بودند و دنبال این بودند که فرمایشات امام را بشنوند. نواری یا عکسی از امام پیدا کنند لذا من از همان سن ۱۲ سالگی در تمام حرکتهایی که ضد شاه انجام میشد شرکت میکردم با اینکه سن من هم کم بود. بعد بالغ شدم و از امام تقلید کردم و وارد حوزه شدم و فعالیت من در خط امام از آن زمان آغاز شد.
از زمان آشنایی با مرحوم امام تا هنگامی که حضرتعالی دستگیر شدید، فعالیتهای سیاسی شما به چه شکل بود و در چه قالبی در قم مبارزه میکردید؟
وقتی آمدم قم حقوق و شهریه خیلی کمی داشتم. اول خیابان چهارمردان یک عکاسی بود که صاحبش فوت کرده است. من شبها میرفتم آنجا و ساعت ۱۰ شب که مغازهها تعطیل میشدند، در را از داخل میبست و عکسهای امام و آقا مصطفی خمینی را با هزینه اندک چاپ میکردیم. او به ما گفته بود فقط پول فیلم و کاغذش را به من بدهید چون میدانست ما پول کافی نداریم و من پول کاغذ و فیلم را به ایشان میدادم و انواع و اقسام عکسهای امام را تکثیر میکردیم. بعد دسته دسته، در مساجد مثل مسجد آیتالله بهجت نماز که جماعت برگزار میشد پخش میکردیم یا طلبههایی که میخواستند بروند شهرستانها برای تبلیغ محرمانه به آنها میدادند و میگفتند به شهرستانها برسانند یعنی مردم ایران باید خمینی را بشناسند.
همینطور با بعضی از اداریها که در ادارهشان اعلامیهها و فرمایشات امام را تایپ و تکثیر میکردند، ارتباط داشتیم. در زمان تعطیلات با کسی که کلیددار اداره بود رفاقت برقرار میکردیم و اعلامیههای امام را محرمانه تکثیر میکردیم، باز همین روند را ادامه دادیم که آمدیم در مساجد معروف قم یا کاشان در بین علاقهمندان به مرحوم امام پخش میکردیم. این فعالیتها را داشتم و به کسی هم نمیگفتم.
همکاری با پدر شهید زینالدین برای چاپ رساله آیتالله موسوی!
در مورد چاپ رساله مرحوم امام پدر شهید سردار زینالدین در صفاییه یک زیرزمینی را گرفت برای نشر کتاب و با ایشان صحبت کردیم و قرار شد رسالههای مرحوم امام را به نام آیتالله موسوی -نه به نام آیتالله خمینی چون ممنوع بود- چاپ کند و ایشان هم قاعدتاً مجانی انجام میداد و بعضی وقتها یک پول کمی میگرفت و یا اصلاً مجانی بود. ما با پدر ایشان در ارتباط بودیم. ایشان چاپ میکرد و من میگرفتم و رسالههای مرحوم امام را به نام آیتالله موسوی میبردم در شهرها پخش میکردم و نظرمان این بود که باید امام شناخته شود.
برخی تحلیلگران معتقدند نهضت سرچشمه گرفته از فقه جواهری بوده و حاصل کاوش امام در فقه و به فعلیت رساندن نظریه «ولایتفقیه» است. برخی دیگر معتقدند امام چون فیلسوف بودند، آن فلسفهای که خوانده بودند در نهضت موثر بود ولی به آن وجوه عرفانی حضرت امام کمتر پرداخته شده است. امام سالها در محضر آیتالله شاهآبادی عرفان تلمذ کرده بودند. شما به عنوان شاگرد برجسته عرفای معاصر مانند مرحوم آیات بهاءالدینی و کشمیری فکر میکنید آموزههای عرفانی چقدر در اینکه بخواهند یک نهضتی را به وجود بیاورند، تأثیر داشت؟ چون عرفان در افکار مردم شاید به گوشهنشینی و منزوی بودن تعبیر شود.
سوال خوبی است؛ مرحوم آیتالله شیخ یحیی انصاری شیرازی{از اساتید برجسته اخلاق و عرفان و شاگرد مرحوم امام} به فین کاشان تبعید شده بود و ما هفتهای یکی دو بار میرفتیم دیدار ایشان. در یکی از دیدارها ایشان فرمودند که ما سه وزنۀ علمی و معنوی در حوزه داریم که جامع بین علم و تقوا هستند، این ۳ شخصیت در ایران عبارتاند از آیتالله بهاءالدینی، علامه طباطبایی، آیتالله بهجت و یک شخصیت در نجف که آیتالله خمینی است. (زمان شاه امام نمیگفتند، آیتالله خمینی میگفتند) گفت نفی دیگران را نمیکنم ولی این سه شخصیت جامع علم و معنا هستند و در عرفان و در فقه در مرحلۀ عالی و اوج قرار دارند. بعد ایشان گفتند در راس همه آیتالله خمینی -روحیفدا- در نجف هستند که جامعِ علم و معناست.
امام(ره) با دو بال فقاهت و عرفان حرکت الیالله کرد
نظر بزرگان در آن زمان این بود که مرحوم امام علاوه بر فقاهت و اجتهاد و مرجعیت از نظر معنویت بالاست. با اینکه فیلسوف بود اما از دیدگاه بزرگان کسی به فلسفه ایشان اعتنا نمیکرد و بیشتر به معنویت و عرفان ایشان اعتقاد داشتند که خمینی یک فقیه عارف است و با دو بال فقاهت و عرفان دارد حرکت الیالله میکند. نهضت او مبتنی بر فقاهت و عرفان است و این دیدگاه بسیاری از بزرگان نسبت به ایشان بود.
من با آیتالله بهاءالدینی و با آیتالله بهجت خیلی مانوس بودم. با آیتالله کشمیری هم بعداً که از نجف آمدند ایران تا آخر عمر با ایشان مرتبط بودم که خوشبختانه یکی از عنایات حضرت حق به من این بود که من روز اول ورودم به حوزه، با آیتالله بهاءالدینی آشنا شدم یعنی فاصله یک ماه بعد هم نه، همان روز بعد از چند ساعت با ایشان آشنا شدم. من ساعت ۹ صبح با ماشینهای قدیم رسیدم قم، رفتم حجره برای اسکان پیدا کنم و ظهر رفتم برای نماز. آیت الله بهاءالدینی در کوی سفیدآب نماز میخواندند، رفتم آنجا گفتند دو سه نفر پیشنماز هستند ولی آیتالله بهاءالدینی اهل معناست، من هم عشق داشتم و در ضمن ذهنیت هم داشتم و نام آیتالله بهاءالدینی را از زبان آشیخ یحیی انصاری شنیده بودم.
آیتالله مبشر کاشانی در کنار مرحوم آیتالله بهاءالدینی
من ظهر رفتم خدمت ایشان، نماز جماعت ظهر را به ایشان اقتدا کردم و بعد از نماز همه رفتند، خلوت هم بود شاید ده نفر بیشتر نبودند، من نشستم خدمت ایشان آنقدر بیتکلف بود مانند اینکه یک طلبه عادی دارد با یک طلبه عادی دیگر ملاقات میکند، آنقدر عمداً تنزل شخصیت میکرد که طرف در دیدار راحت باشد مانند یک پدر و پسر، با من نشست صحبت کرد و گفت از کجا آمدی؟ خلاصه در حق من دعا کرد و من همان زمان شیفته ایشان شدم و روابط ما برقرار شد به طوری که از اول ورودم به قم تا زمانی که ایشان فوت کرد -که حدود ۳۰ سال طول کشید- با هم مسافرت میرفتیم و من هیچگاه از ایشان جدا نمیشدم و البته اواخر عمر ایشان بیمار شد و باعث شد دیدارها کمتر شود.
زمانی که برادر خانم من داماد شد، آیتالله بهاءالدینی هم آمد. شب آنجا(کاشان) بیتوته کردیم و شب تا صبح با هم بودیم و صحبت کردیم. مرحوم بهاءالدینی با مرحوم امام غیر از رفاقت، در مباحث فقهی، سالها هم مباحثه بودند. اخوی آیتالله بهاءالدینی -حاج آقا محمد- برای من نقل کرد ایشان حدود ۱۶، ۱۷ سال با امام، هم مباحثه بودند(اگر ۱۷ سال نباشد، ۷، ۸ سال را حداقل باهم هممباحثه بودند) و به هم شدیداً علاقهمند بودند، عارفِ به حق هم بودند یعنی هم مرحوم امام عارفِ به حق آیتالله بهاءالدینی بود و هم مرحوم آیتالله بهاءالدینی عارف به حق حضرت امام بود. من دو سوال مهم آن شب از ایشان پرسیدم.
آیتالله بهاءالدینی امام خمینی را «افقه» و « اعلم» میدانست
اولین سوالم درباره علمیت امام بود که ایشان فرمود "به نظر من آقای خمینی اَعلم است و به نسبت دیگر آقایان اَفقه است". من هم دنبال کسی بودم که بگوید امام افقه است. آیتالله بهاءالدینی کلامی را به خاطر غیرخدا نمیگفت یعنی به خاطر رفاقت و این حرفها صحبت نمیکرد. بعد فرمود علما حرف علما را میفهمند یعنی مثلاً یک فرع فقهی که عنوان میشود میگویند شیخ اینطور گفته است، فلانی اینطور گفته است، آیا این درست میگوید یا این درست نمیگوید؟ امام خمینی سعی میکند ببیند امام صادق و امام باقر چه فرمودند. عمیق شدن در روایاتش بیش از دیگران است و لذا عمق فهم خودش را میخواهد با ارادۀ امام و آن چیزی را که امام اراده کرده است نزدیک کند و لذا فهم او به فقه از همه بیشتر است.
سوال دومم این بود که از نظر عرفان و معنویت شما راجع به امام چه میفرمایید؟ آیتالله بهاءالدینی فرمود وقتی که آقا را دستگیر کردند علما به دیدن ایشان رفتند. روزی که من رفتم دیدن ایشان، گفتم "آقا؛ حرکت شما خوب است اما به نظر میرسد سریع است یعنی باید آهستهتر بروید، جامعه این کشش را ندارد که با شما همراهی کند. " این تفکر آیتالله بهاءالدینی هم تفکر درستی بود و لذا ۱۴ سال هم طول کشید تا جامعه آمادۀ این حرکت شود و فرمایش آیتالله بهاءالدینی هم یک فرمایش عقلانی بود.
ناگفتهای از تعبیر آیت الله بهاءالدینی درباره عنایت اهل بیت به امام خمینی
مرحوم امام چه جواب داده بود؟ جواب داده بودند "همه چیز در یدِ قدرت من است، اما من در یدِ قدرت خودم نیستم"! بعد آیتالله بهاءالدینی جمله اول را چنین تفسیر کرد و فرمود ائمه هدی(ع) از ولایت تکوینی خودشان شمهای و جزیی به امام دادند و لذا اگر ایشان اراده کند باران ببارد میبارد حالا اینها مطالبی بود که آیتالله بهاءالدینی راجع به معنویت امام میفرمود. ولایت تکوینی همین است مثلاً به ابر بگوید ببارد میبارد. این به ولایت او بود و فرمود آقای خمینی در پاسخ به من گفت همه چیز تا قدری در ید قدرت من است و مراد این است که یعنی مقداری از ولایت کلی را جزئاً به ایشان عنایت کردند.
البته شاید اگر این حرف را بخواهید الان پخش کنید حوزه پذیرای این مطلب نباشد ولی این واقعیت، فرمایشی بود که ایشان فرمودند که امام این مقام و منزلت را از نظر معنوی دارد که همه چیز به قدری در اختیار من است. جمله دوم که "من در ید قدرت خودم نیست" یعنی من به امر الله حرکت میکنم، یعنی دیگری دارد من را حرکت میدهد. در روایات داریم اگر انسان از نفس خودش عبور کند هیچ حرکت نفسانی ندارد، در مقام تفویض امر الیالله است.
در ادعیه مناجات شعبانیه و بعضی از دعاها هم هست که خدای مرا با تدبیرت از تدبیر خودم بینیاز کن. من در کارها تدبیر نکنم و با اختیار خودت من را از اختیار خودم خارج کن. این عرفان است که انسان را از نفس عبور میدهد و به مقام سِلم و تسلیم امر الیالله میرساند. این مقام و منزلت سلم و تسلیم و تفویض امر الیالله که در منازل سلوکیه عرفان گفته میشود، رسیدن به این منازل به سادگی نیست یعنی باید سالها انسان روی نفس خودش کار بکند تا به یکی از این منازل برسد. در روایات هم داریم "المومن کالمیت بین یدی الغسال" مومن مانند جسدی بین دست غسال است و از خودش ارادهای ندارد.
اینکه همه چیز به قدری در اختیار من است اما خودم در اختیار خودم نیستم یعنی نمیتوانم کُندش کنم یا تندش کنم! من میروم هر چه خدا بخواهد و لذا برای بعضی از اصحاب یا یاران خودش مرحوم امام فرموده بودند ما مامور به تکلیفیم، نه به مامور به نتیجه که چه خواهد شد، این که مامور به تکلیفیم یعنی تکلیف را این میبینم نه از نظرِ فقهیِ تنها بلکه از دید باطن هم تکلیف خودش را این میدیده است که باید اینگونه سخن بگوید و این مطالب را بگوید و لذا تمام کلمات و عباراتی که از زبان مرحوم امام خارج شده است میبینید یک نورانیت خاصی دارد.
میگویند حافظ وقتی شعر میگفت استادش به وی میگفت آنچه روحالقدس در دهانت دیشب نهاد چه بود؟ یعنی روحالقدس کلمات را بر زبان تو جاری کرد. انسان در بحث سیر و سلوک به جایی میرسد که کلمات را روحالقدس به زبانش جاری میکند البته این مقام، مقامِ کمی نیست و هر کسی هم به این مقام نمیرسد و لذا ما در سلوک الیالله دیدیم مرحوم امام(ره) به مقام و منزلت خاصی رسیده بود که مرحوم آیتالله بهاءالدینی هم تاییدش میکرد.
پیشبینی آیتالله کشمیری از پیروزی انقلاب به درخواست امام
خاطرهای هم از مرحوم آیتالله کشمیری نقل کنم. ایشان در نجف با آیتالله خمینی مرتبط شده بود و خود امام از ایشان راجع به آینده سوال کرده بود که درباره آینده چه و پیشبینی میکنید؟ ایشان فرموده بود شما در آینده شاه را سرنگون خواهید کرد و حکومت تشکیل خواهید داد. گفته بود دعا کنید با هم باشیم و آنجا همدیگر را بینیم که اتفاقاً همدیگر را دیدند. مرحوم امام اعتقاد به آیتالله بهاءالدینی و آیتالله کشمیری داشت به اینکه آنها دید باطن دارند و اینها یک عارف کاملی هستند که میتوانند حقایق و آینده را ببینند.
شما در سال ۵۷ بر اثر مبارزاتتان دستگیر شدید. علت اینکه فعالیتهایتان را علیه شاه شدت بخشیدید چه بود و بعد از دستگیری به کجا منتقل شدید؟
من وقتی مرحوم آیتالله آقا مصطفی خمینی شهید شد و علمای قم و حوزویان قم حرکت را شروع کردند، من هم دنبال آنها رفتم و از جمله جاهایی که رفتیم منزل آیتالله آشیخ میرزا عاملی، منزل آیتالله مرعشی و این دو جا را یادم است و بعد رفتم کاشان. امام یک بیانیه و فرمایشی کرد که مضمونش این بود که افشاگری مفاسد رژیم شاهنشاهی بر نسل جوان و روحانیت واجب است. قبلش هم من خیلی روی منبر سخنرانی داشتم و در گوشه و کنار برای نسل جوان سخنرانی داشتم و وقتی گفتند واجب است که ما دیگر سریعتر حرکت کردیم.
من عاشق امام بودم و هر هفته کاشان میرفتم و در گوشه و کنار جلساتی داشتم و نسل جوان را جمع میکردم و راجع به مرحوم امام صحبت میکردم و هر شهری که میرفتم همین کار را میکردم تقریباً به عنوان اینکه میخواهم شرح نهجالبلاغه بگویم. به عنوان اینکه میخواهم اخلاق بگویم و به عناوین مختلف هر شهری میرفتم مخصوصاً در کاشان برای نسل جوان، عنوان چیز دیگری بود ولی لابهلای حرفهایم راجع به شخصیت امام، راجع به حرکت و هدف امام صحبت میکردم و همینطور بالملازمه که باید درباره فساد شاه صحبت کنیم، راجع به تشکیلات دولت هویدا و دولتهای قبلی او صحبت میکردیم، آن زمان خیلی سخنرانیهای ما را میشنیدند و الان شهید شدند تا اینکه امام فرمودند واجب است.
همان سالی که آقا مصطفی شهید شد اول سال ۵۷ صریحاً شروع کردیم به سخنرانی علیه شاه، آنقدر صریح بود که بعد ساواکیهای کاشان پیغام دادند اینطور که شما صحبت میکنید ما مجبور هستیم شما را دستگیر کنیم، سخنرانی نکن و من گفتم من به وظیفه خودم عمل میکنم شما به وظیفۀ خودتان عمل کنید. ۷ روز من صحبت کردم در یکی از مساجد کاشان. مسجد بزرگی بود طبقه بالا خانمها بودند و طبقه پایین آقایان بودند. در کنار قبر مرحوم آیتالله رضوی کاشان یک مسجدی وجود دارد که نامش را فراموش کردم، امام جماعت آن آیتالله خراسانی بود. ظهرها نماز میخواند و بعد از نماز من صحبت را آغاز میکردم تا حدود ساعت ۲ و سر ساعت هم تمام میشد. ۵ دقیقه به پایان صحبتهایم در روز هفتم مانده بود که یکی از مامورین حالا یا چادر سرش میکند میآید بین زنها میشنود و با بیسیم پیام میدهد محاصره کنند. زمانی که دعا میکردم تمام ماشینها مسجد و خیابانها را محاصره کردند و مسجد در یک فلکه کوچکی قرار داشت.
در فلکه تقریباً ۸ ماشین جیپ شهربانی بود، ۴ ماشین ژاندارمری بود دو طرفش نیروهای ژاندارمری بودند که گفتم چه خبر است!؟ مگر میخواهید لشکر ببرید؟ خودشان خیلی می ترسیدند، ماه رمضان بود من هم روزه بودم، جرئت اینکه با من صحبت کنند نداشتم همینطور نگاه می کردند و مسلح بودند، آخر خودم صحبت کردم گفتم شما برای دستگیری من آمدید؟ یکی از آنها گفت بله، گفتم پس دنبال من بیایید. من رفتم ماشین شهربانی سوار شدم و آنها دنبال من آمدند البته من یک شب در شهربانی ماندم و مستقیم روز بعد فرستادند ساواک تهران زندان کمیته مشترک.
تصویری از سخنرانی آیتالله مبشرکاشانی پیش از انقلاب در کاشان
روز هفتم یا هشتم ماه رمضان من را بردند کمیته مشترک در انفرادی. در انفرادی بودم تا عیدفطر یعنی حدود یک ماه من انفرادی بودم و انفرادی کمیته مشترک از هر جهتی سخت است اصلاً خود انفرادی موضوعیت داشت مثلاً روی موکت میخوابیدیم، موکتهای ارتشیها در قدیم سیاه رنگ و نازک بود و آنقدر نازک شده بود که برآمدگی های موزاییکها از این موکتها بیرون زده بود مانند یک کاغذ نازک بود و ما باید روی آن میخوابیدیم. زندان هم آفتابخور نبود و از زمانی که ساختند یک ذره آفتاب به کمیته مشترک نتابیده است.
بعد از انفرادی آمدم سالن، دیگر اتاقهای سه نفره و ۴ نفره بود، اتاق من روبروی اتاق آیتالله دستغیب بود که تازه دستگیر شده بود. امام جمعه بندرعباس که اهل دامغان است آقای نعیمآبادی، آقای صادقی، رحیمی و سیف اهالی خرمآباد که از علما بودند با هم بودیم. آقا مصطفی پسر آقای آیتالله شرعی، آقای سردار سعید کریمی نیز در کمیته مشترک بودند. بعد از آن آمدیم زندان قصر.
«اوین» حوزه علمیه شد!
روحانیون دربند زندان قصر چه اشخاصی بودند؟
روحانیون اکثراً در زندان اوین بودند. آیتالله منتظری، آیتالله شیرازی، مهدویکنی همه در اوین بودند و تقریباً میگفتند اوین حوزه علمیه شده است(میخندد) تدریس هم داشتند و شنیدم آیتالله منتظری درس خارج تدریس میکردند! ما هم یک درسهایی را در اینجا شروع کردیم.
ماجرای تدریس اخلاق و فقه برای شهید رجایی در زندان
همان درسهای اخلاقی که برای شهید رجایی در زندان به سفارش خود آن مرحوم آغاز کردید؟
شهید رجایی غیر از درس اخلاق، به من گفت یک بحثهایی برای ما کنید ما از فقه سردربیاوریم. ما خارج فقه که نمیدانیم چیست. گفتم آقای رجایی من یک چیزی را شروع میکنم که الان در زندان به درد ما می خورد. به غیر از احکام بحثهای اخلاقی و معرفتی هم داشتیم. مثلا حکم استفاده از لوازم شخصی کمونیستهای داخل زندان و ... را آموزش دادم.
تنها زندانی باقیمانده در زندان قصر!
پس این کلاسها در زندان به پیشنهاد آقای رجایی بود؟
بله؛ آقای رجایی پیشنهاد کرد حالا که هستیم استفاده کنیم. یک مدتی حدود ۳ ماه که من در زندان قصر بودم، ۴ آبان به مناسبت تولد شاه یکسری زندانیان ابدی و ۳۰ ساله را آزاد کردند از جمله آقای رجایی. البته ایشان دو سال زودتر از ما رفته بود زندان یعنی سابقه زندانش زیاد بود. حدود ۲ ماه با هم بودیم و بعد ایشان آزاد شد و من دوم بهمن آزاد شدم که کلیۀ زندانیان سیاسی را از بس مردم تظاهرات کردند نیمه شب که فردای آن شب دوم بهمن بود آزاد کردند. آن زمان هم بختیار روی کار آمده بود و شاه هم فرار کرده بود و کل زندانیان سیاسی را آزاد کردند الا یک نفر!
زندانی که هویدا در آن حضور داشت خیلی مجلل بود
آن یک نفر چه شخصی بودید؟
یک نفر در زندان ماند و آن هم هویدا بود و گفتند هویدا را خود شاه گفته است، دستگیر کنید و خود شاه هم باید دستور آزادی او را بدهد. او در یک اتاق مخصوص بود و من او را ندیدم چون خیلی مجلل بود. یک خانهای پشت این بندها بود آنجا اتاق تشریفات بود و از حیث خوراک و امکانات همه چیز برای او فراهم بود. ما آزاد شدیم و او در زندان ماند لذا وقتی زندانها را آزاد کردند آقای خلخالی پس از محاکمه وی را اعدام کرد.
حضور چند هزار نفری مردم برای استقبال از زندانیان سیاسی
آن شب همه زندانیان سیاسی آزاد شدند ساعت ۱ نیمه شب بود. مردم فهمیده بودند زندانیان سیاسی آزاد میشود آمده بودند و هر زندانی هم آزاد میشد او را به دوش میگرفتند پیاده تا پای ماشین میبردند و سوار ماشین میکردند. کفشهای من هم نعلین بود و جمعیت آنقدر زیاد بود که کفشهایم افتاد و گم شد و نتوانستم آنها را پیدا کنم. شاید حدود چند هزار نفر جمعیت زن و مرد پشت زندان جمع شده بودند. پای برهنه ما را به دوش میگرفتند و میبردند کانون وکلا. وقتی رفتیم کانون وکلا یک نفر من را دوش گرفت و برد طبقه بالا، دیدم عرق میریزد او را قسم دادم این کار را نکن، گفت نه! شما خودتان را برای ما فدا کردید و وظیفه ماست که از شما استقبال کنیم. بعد یک ماشین گرفتند من رفتم تهران خانه یکی از اقوام نزدیکم که در تهران بود.
بعد زنگ زدم کاشان و گفتم که من دارم میآیم کاشان و استقبال من آمدند. آمدند چند فرسخی ورود به شهر، استقبال بزرگی شد دیگر آنجا روی دوش گرفتند از اول شهر تا منزل پدر که خیلی راه بود. در مسیر راه جمعیت بسیاری بود تا وارد شدم علیه شاه سخنرانی کردم. مقابل شهربانی سخنرانی کردم و باز نهضت را ادامه دادیم تا رژیم شاهنشاهی سرنگون شد.
کمونیستها و منافقین در زندان از بحث کردن فرار میکردند
در زندان با کمونیستها هم بحث اعتقادی داشتید؟
خود کمونیستها حاضر به بحث نبودند و الا ما همیشه آمادگی داشتیم مثلاً منافقین هم همینطور. منافقین به افراد خودشان گفته بودند «بایکوت» یعنی حق حرف زدن با بچه مسلمانها را ندارید حتی مثلاً جواب سلام را هم نمیدادند، میترسیدند. قبل از آن من با خیلی افراد صحبت کرده بودم که به این گروهها گرایش پیدا نکرده بودند ولی تا گرایش پیدا میکردند اولین مطلبی که به اینها میگفتند بایکوت بود یعنی حق ندارید صحبت کنید، چون خودشان میدانستند که دلیل و برهان ندارند و نابود میشوند.
در زندان کمیته مشترک اینطور نبود. بایکوت نبود و صحبت میکردیم محکوم میشدند و نمیتوانستند جواب بدهند حالا یا ایمان میآوردند یا نمیآوردند ولی وقتی وارد قصر شدیم تشکیلاتی بود. کمونیستها برای خودشان تشکیلات داشتند، مائوئیستها، فدائیان خلق و منافقین و مذهبیها که ما و رجایی بودیم. یک دسته هم متفرقه بودند مثلا پسر آیتالله کاشانی که خودشان منفرد بودند. خیلی مومن و مذهبی هم بودند ولی تکرو بودند و به مذهبیها هم علاقه داشتند و ارتباط هم داشتند ولی در مجموعه خودشان را قرار نمیدادند و عضو نمیشدند.
متقیتر از شهید رجایی در زندگیام ندیدم
غیر از مرحوم شهید رجایی چهره معروف دیگری هم در زندان یادتان هست؟
بله؛ آقای غرضی و بهزاد نبوی بودند. آقای رجایی پیشنماز آنجا بود تا زمانی که روحانی نبود. ما از بند خودمان میآمدیم بند آنها سعی میکردیم یا خودمان نماز جماعت تشکیل بدهیم یا نماز جماعتی که مذهبیها دارند برویم.
مذهبیها هم آقای رجایی را پیشنماز کرده بودند ولی آقای رجایی وقتی میخواست پیشنماز شود نگاه میکرد ببیند فرد روحانی یا آخوندی هست یا نیست اگر روحانی بود نمیایستاد و کنار میرفت. خیلی متدین و اهل تقوا بود و واقعاً من متقیتر از رجایی در زندگیام ندیدم. با ایمانتر، محکمتر، استوارتر، رجایی مجسمۀ دیانت و ایمان بود.
صحنه استقبال از آیتالله مبشر کاشانی بعد از آزادی از زندان
شما بازجویی هم میشدید؟
بله مرتب! بازجوی من تهرانی و ظاهراً فروتن بود، اوایلی که من وارد شدم زیر شکنجه بودم ولی تقریباً ده روزی که گذشت یکدفعه گفتند از صلیب سرخ و کشور فلان دارند میآیند بازدید. یک دستور رسید که کلاً شکنجهها را تعطیل کنید، یکدفعه دیدیم مهربان شدند و اوضاع اصلاً تغییر کرد. بعد دیدیم تشکهایی به قطر ۳ سانت از ارتش آوردند، حالا ما شبها روی زمین میخوابیدیم و من دیسک کمر گرفتم از بس نمور و سفت بود و بعضی از شکنجهگران زیر بدن بعضیها آب هم میریختند یعنی سطل آب سرد میریختند از زیر در میآمد داخل.
ماجرای انواع شکنجههای کمیته مشترک
زمانی که من را دستگیر کردند اواخر تابستان بود و بعد کشیده شد به زمستان و هوا سرد شد. زمستان نه بخاری و نه وسیله گرمایشی بود. روی موکت هم میخوابیدیم بدون پتو تا اینکه گفتند از صلیب سرخ میخواهند برای بازدید بیایند. دیدیم یکدفعه مهربان شدند تشکهای ابری با قطر زیاد آوردند بعد ما هم خوابیدیم دیسک کمر من بدتر شد. طبی نبود یک ساعت میخوابیدیم گود میشد و کمرم درد میگرفت، من دو ماه و نیم که در کمیته مشترک بودم بحث خواب ما بزرگترین شکنجه بود که دیسک من ماند و الان هم وجود دارد.
بلندگوها را روشن میکردند و صدای شکنجه دیگران که جیغ و فریاد میکشیدند را پخش میکردند. اعصاب ما را خرد میکردند و یک چند ساعتی میگذشت دوباره شروع میکردند. بعضی از زندانیان بغل دست ما هم داد و شیون میکردند، مثلاً آقای سیف از علمای خرمآباد بود، او را دستگیر کرده بودند و پیرمرد بود. مدام داد میزد که من تنگی نفس دارم، حالا در را بستند یک پنجره به اندازه قطر ۱۰ سانت داشت و آن را هم بسته بودند. یک پنجره با میله آهنی پشت آن جوش داده بودند که یک توری داشت و پشت آن هم یک پنجره بود که یک مقدار هوا بیاید. افرادی که بیماری داشتند مانند آیتالله سیف داد میکشید نمیتوانم نفس بکشم.
ادعیه و قرآن در دسترس شما بود؟
اصلاً هیچ کتاب و روزنامهای نداشتیم، نه تسبیح و نه انگشتر چون میگفتند ممکن است قورت بدهید و با آن خودکشی کنید. البته پیش خودشان میگفتند ممکن است روزنامه را بخورند و خودکشی کنند و چنین تصوراتی داشتند ولی چیزی نداشتیم نه هم سخنی و نه چیزی تک بودیم. من آنقدر به این دیوار نگاه کردم و یادم است که میدانستم روی دیوار چند خط وجود دارد از بس دیوار را نگاه کرده بودم. این اتاق به اندازهای بود که فقط یک آدم بخوابد، اصلاً نمیشد راه رفت.
گفتم به امام نگویید من زندان رفتهام
بعد از پیروزی انقلاب آیا دیداری با مرحوم امام داشتید؟ ماجرای مسئولیت حضرتعالی در منطقه فارس و برخورد با گروهکها چه بود؟
مرحوم امام آمد قم بعد از انقلاب، من از زندان آزاد شدم و همه زندانیان سیاسی هم دیدار ایشان میرفتند. بعد به رفقا گفتم خصوصی برویم دیدار ایشان. مسئول ملاقاتها آقای علی اکبر محتشمی بود و گفت شما ساعت فلان بیاید دیدار خصوصی، البته دوستان به من گفتند بیا برویم من گفتم به یک شرط میآیم که به امام نگویید ما زندان بودیم و آزاد شدیم، گفتند چرا؟ گفتم یک حرکتی بوده برای خدا و خدا خودش مزد ما را میدهد و از این جهت به ایشان نگفتیم و ایشان را زیارت کردیم.
بعد از ۵ دقیقه هم آیتالله خزعلی آمدند دیدن ایشان و در جمع ما و چند نفر هم از لبنان آمدند. صحبتهایی هم مرحوم امام با لبنانیها داشتند، بعد با آیتالله خزعلی صحبت کردند و دوست ما هم یک سوالی از امام داشت و تقریباً نیم ساعتی در خدمت امام بودیم و رفتیم.
برخورد با گروهکهای چپ در استان فارس
آقای شرعی خدا رحمتش کند. ایشان و آقای مومن به من گفتند نمایندگی امام را در "مَمَسنی" به شما بدهیم. خیلی اصرار کردند، من را به عنوان نماینده امام فرستادند، آن زمان هم نماینده امام که میفرستادند جامع بود یعنی در سپاه نماینده امام بود، قاضی بود و حکم میتوانست بدهد نماینده جامع مانند والی زمان امیرالمومنین بود. آن زمان دیدگاهشان این بود که نماینده امام به عنوان والی باید باشد، ما میرفتیم آنجا شهرداری اِذن میگرفت که چه کنیم و چه نکنیم. همه میآمدند که ما چه کنیم و از طرفی اختلافاتی که هم مردم داشتند میآمدند نزد ما و میگفتند شما حکم شرعی آن را بگویید، از طرفی در مقر سپاه وارد شدم و معارف میگفتم. بحثهای معرفتی میکردم.
چپیها آنجا قیام کردند که توسط بچههای سپاه سرکوب کردیم و داستانهای مفصلی دارد. مدتی بودم و بعد آمدم نزد آقای شرعی. شهردار منطقه زنگ زد که او(من) خیلی مدیریتش خوب است و این آقا را بفرستید. تمام اینجا را طی یک ماه امن و آباد کرده و روحانیای به مدیریت ایشان ندیدیم. آقای شرعی به من گفت برو گفتم نمیروم، گفت چرا؟ گفتم میخواهم درسم را ادامه بدهم، آقای شرعی هم عصبانی شد گفت ایشان راه اجتهاد را گرفته است و حاضر نیست همکاری کند.
اولین دیدار با رهبر انقلاب در مسجد کرامت/آیت الله خامنهای خوشفکر و قدرت استباط بالایی داشت
با آیتالله خامنهای هم قبل از انقلاب مراودهای داشتید؟
آیتالله خامنهای نوعاً تبعیدی بود یعنی زندانی ایشان به نسبت تبعیدشان کمتر بود. بعد از اینکه ایشان از تبعید برگشت در مسجد کرامت مشهد شروع کرد به صحبت کردن، ما رفتیم مشهد گفتند آقای خامنهای دارد نهجالبلاغه میگوید و منبر او آزاد شده است چون ممنوعالمنبر بود. گفتیم باشد، سال حدود ۵۱ بود. ایشان مسجد کرامت صحبت میکرد و ما با بچههای کاشان رفتیم پای صحبتهای ایشان و صحبتهای خوبی داشت و بعد من خصوصی با ایشان صحبت کردم ولی فکر نمیکنم الان یادشان بیاید. این اولین دیدار من با ایشان بود که در مسجد کرامت داشتیم و فرد خوشفکری بود و قدرت استنباطش خیلی بالا بود.
زندانی اوین میگفت در جمع علمای زندانی آقای خامنهای همچون کعبهای بود که دیگران باید دورش طواف کنند
خاطره دیگرم مربوط به زندان است. یکی از افرادی که از زندان اوین آزاد شده بود شخصی به نام سیدحسین باقری بود. بعد آمد کاشان دیدن من و من هم از زندان آزاد شده بودم و من به او گفتم زندانیان اوین را چگونه یافتی؟ گفت آنجا بحث تفکرات و شخصیتها بود ولی هیچ کدام مانند آقای خامنهای بینش فکری ندارد. گفتم عجب! من آقای خامنهای را دیده بودم و کتابهایش را هم خوانده بودم ولی هیچوقت شناخت اینطوری نداشتم، این همه آقایان در زندان بودند. آقای منتظری، ربانیشیرازی، طالقانی و... بودند.
آیتالله بهاءالدینی میگفت بهتر از آقای خامنهای برای اداره کشور سراغ ندارم
بعد گفت یک جمله میگویم «آقای خامنهای به منزله کعبهای است که آقایان باید دور آن طواف کنند» آن زمان ایشان این حرف را به من گفتند. یک جملهای هم آیتالله بهاءالدینی فرمود که در بین این جماعتِ مسئولین مملکت ما بهتر از ایشان (آیتالله خامنهای) برای اداره کشور و رهبری سراغ ندارم.
آیت الله بهاءالدینی میفرمودند آقای منتظری به درد رهبری نمیخورد
قبل از انتخاب خبرگان رهبری آیتالله بهاءالدینی این حرف را زدند؟
خیر؛ این جمله از زمان قائممقامی آقای منتظری مطرح بود. اهل دل آقای منتظری را قبول نداشتند، اهل سیاست هم میگفتند ایشان سادگی دارد آنها هم قبول نداشتند و میگفتند زود فریب میخورد. اهل دل هم میگفتند او توانایی ندارد و لذا او را قبول نداشتند. آقای منتظری شاگرد آیتالله بهاءالدینی بود و همچنین آقای مطهری نزد ایشان درس میخواندند و ایشان به آقای منتظری بیعلاقه نبود ولی میفرمودند نمیتواند و به درد این کار نمیخورد و فرمود در بین این افراد ما هر چه فکر میکنیم در بین مسئولین و کسانی که هستند کسی مانند آسیدعلی آقا نمیتواند کشور را اداره کند، در دیداری که من داشتم گفت حتی چند جا هم گفته بود به آقای حیدریکاشانی هم گفته بود چون او هم برای من نقل کرد.
دیدار مقام معظم رهبری با آیتالله بهاءالدینی
شما در درس مرحوم آیتالله شریعتمداری هم میرفتید؟
خیر؛ اما هر کس به مرحوم شریعتمدار توهین میکرد ناراحت میشدم اما سر سوزن هم از او طرفداری نکردم. میگفتم سید است، مرجع است، من راضی نیستم جلوی من به او اهانت کنید ولی هرگز درسش نرفتم و هرگز نماز او شرکت نکردم.
مرحوم «شریعتمداری» و «منتظری» فریب اطرافیانشان را خوردند
چرا کار ایشان یا امثال آیتالله منتظری به رویارویی با انقلاب کشیده شد؟
بالاخره همه باید به خدا پناه ببریم. یک نفر رفته بود نجف زیارت و میگفت بعد از زیارت رفتم خدمت امام که امام آنجا تبعید بود. گفتم آقا نصیحتم کنید؟ گفت من دفعه اول است میآیم نجف و کربلا از خدا چه بخواهم؟ امام خمینی سرش را بالا آورد و گفت: فقط عاقبت بخیری، عاقبت بخیری. ما این ۳۰ سال بحث عاقبتبخیری را دیدیم. خیلیها زحمت کشیدند، آقای منتظری کم برای انقلاب زحمت نکشید، خیلی خون دل خورد، پسرش شهید شد، خودش شکنجه شده بود و رنجها و مشقتها کشیده بود، یک سادگی باعث شد از مهدی هاشمی دفاع کرد و کار خراب شد و در داستان مهدی هاشمی فریب خورد. در علم هم واقعاً ملا بود، خدایی از نظر علمی لیاقت رهبری را داشت اما از حیث مدیریتی و ذکاوت و هوشیاری کمبود داشت.
مثلا شریعتمداری مرجعی بود که علامه طباطبایی معتقد به علمیت او بود ولی یک چنین شخصیتی که شاید ۵ میلیون در ایران مقلد هم داشت در عین حال میبینیم بر اثر یک اشتباه فریب فرزندش را خورد. یکی از امور مهم این است که ما هر چه تحلیل کردیم، تحقیق کردیم، تدبر کردیم در آقایانی که زمین خوردند دیدیم از بیت خودشان زمین خوردند یا پسرش یا دامادش یا مسئول دفترشان. میگفتند امام پیش خواهد رفت چون از کسی فریب نمیخورد و نظر خودش را انجام میدهد. مرحوم شریعتمدار فریب فرزندش را خورد، منتظری هم فریب دامادش را خورد. باید دعا کنیم برای عاقبتبخیری مان.
پیشبینی آیتالله بهاءالدینی
گویا مرحوم آیتالله بهاءالدینی درباره انشعاب مجمع روحانیون از جامعه روحانیت یک پیشبینی کردند و شما بعد از فتنه ۸۸ به این خاطره اشارهای داشتید.
بله؛ یک روز من خدمت آیتالله بهاءالدینی بودم. نماز مغرب و عشاء خوانده شد و مردم رفتند. ایشان بعد از نماز سیگار میکشید و رسماً اینطوری بود هر وقت من را میدید احوالپرسی میکرد و خوب تحویل میگرفت و خیلی من را دوست داشت. بعد من سلام کردم جواب داد دیدم در فکر است گفتم آقا گویا ناراحتید؟ دیدم روزنامهای جلویش بود که یک طرف عکس آقای کروبی بود و یک طرف عکس آقای مهدویکنی و نوشته بود "روحانیت و روحانیون از همه جدا شدند". فرمود من برای آینده این مطلب ناراحتم. جدا شدن اینها از همدیگر یعنی چه؟ واقعاً نمیتوانستیم درک کنیم، او میگفت من ناراحتم و خداوند با انبیاء خودش هم خویش و قومی نداشت و آنها را تنبیه میکرد ما بعضی از آخوندها فکر میکنیم از انبیاء به خدا نزدیکتریم هر کاری دلمان بخواهد میکنیم، این مطلب آینده خطر دارد، این مسیر خطر دارد.
بعداً دیدیم بله اینطور شد. آقای مهدوی که بازوی رهبری بود مشکلی درست نمیکند، این(کروبی) است که گاهی مطالبی میگوید که بوی جدایی میآید و آخر هم به اینجا کشیده شد که دیدید و گفت من از آیندهاش میترسم این بود که قضیۀ رخ داد، نام نبرد گفت آیندۀ این خطر دارد و من احساس خطر میکنم و آینده خوبی برای آن نمیبینم، ۲۰ سال گذشت و ایشان هم فوت شد و تازه فهمیدیم منظورش از آینده چه بوده و خطر چه بوده است.
مقام معظم رهبری اخیراً در صحبتهایشان خیلی به روحیه انقلابی و انقلابی بودن مسئولان تاکید دارند و در در دیدار با اعضای مجلس خبرگان فرمودند که اعضای خبرگان باید انقلابی بمانند و انقلابی عمل کنند. شما به عنوان شخصیتی که سالها برای پیروزی انقلاب زحمت کشیدهاید، نظرتان درباره توصیه اخیر رهبر معظم انقلاب مبنی بر انقلابیگری چیست؟
علما و عارفان پاکنیت مانند مرحوم بهاءالدینی که اهل غرض و مرض نبوده و نیستند، موید این دو(امام و رهبری) بودند و در عین حال درد دین داشتند و درد حقوق مردم داشتند اگر به دین آسیب برسد اینها ناراحت میشوند چه زمانی که مرحوم امام بودند چه زمان رهبر معظم انقلاب اگر به حقوق و یا دین مردم آسیب وارد شود همه ناراحت هستند و اعتراض میکنند و اعتراض هم معنایش این نیست که اگر بگوییم در زمان امام خمینی اینجا اشکال پیش آمد منظور این است که اشکال به خود امام خمینی وارد میشود.
آیا امیرالمومنین والی برای شامات نمیفرستاد؟ مردم از ولات شکایت نمیکردند؟ آیا امیرالمومنین میتواند انسان معصوم پیدا کند بگذارد که والی شام یا مصر باشد؟ اصلح را انتخاب کرده است و اصلح آنجا مشغول به کار شده و به کارش هم اشکال وارد میشود. ما نمیتوانیم بگوییم چون اشکال دارد پس تقصیر امیرالمومنین است که او را فرستاده است! آیتالله خامنهای که نمیتواند از کره مریخ نیرو بیاورد. همین کسانی که هستند خود این نیروها خیلی همدیگر را میزنند. انصافاً در حوزه علمیه مانند ایشان هوشیار نداریم در عین حال اشکالاتی هم در کشور هست و این اشکالات باید برطرف شود.
هرکس اشکالات کشور را ابزار تخریب انقلاب قرار دهد خیانت کرده است
طلبهها از من سوال میکنند نظرتان درباره مشکلات جامعه چیست؟ گفتم به نظر بنده هر کس ساکت بنشیند به انقلاب خیانت کرده است، عیبها را نگوید به خون شهدا و انقلاب ظلم کرده است و هر کس بزرگتر از آنچه هست بگوید باز هم خیانت کرده است و هر کس بخواهد این اشکالات را ابزار قرار بدهد برای تخریب انقلاب خیانت کرده است. ما میگوییم در ادارات رشوهخواری است اگر نگوییم به انقلاب و خون شهدا خیانت کردهایم اما اگر همین مطلب را ابزار قرار بدهیم برای تخریب رهبری و نظام و برای اینکه مردم سرد شوند و دلگرمی نداشته باشند، این هدف، هدف شیطانی است و حرام است و مسلماً گناه کبیره است. هر دو خیانت است، بزرگنمایی عیب خیانت است و سکوت در برابر عیب خیانت است.
مردم مخصوصاً علما به انقلاب با دید فرزند خودشان نگاه میکنند و شکنجه و زندان دیدهاند. یکسری بیتفاوت بودند و الان هم بیتفاوت هستند، یکسری هم خودشان را سر موقع رساندند، مانند کسی که میرود هیات نه سینه میزند نه عزاداری میکند نه سخنرانی را گوش میکند اما تا سفره پهن میشود قبل سینهزنان، اول از همه سر سفره نشسته است. انقلاب هم این است. ما خیلی را دیدیم نه رنج دیدند، نه شکنجه دیدند و نه زحمتی کشیدند تا سفره انقلاب پهن شد ابتدا او نشست.
ذکری که آیتالله کشمیری برای رهبر انقلاب توصیه کرده بود
درباره دیدار حضرتعالی با رهبر معظم انقلاب سوالی داشتیم. رهبری سال ۸۹ به قم تشریف آوردند و شما هم به دیدار ایشان مشرف شدید، در این دیدار صحبت خاصی بین شما و حضرت آقا رد و بدل شد؟
در این دیدار از دفتر آقا به ما زنگ زدند که آیتالله خامنهای قرار است به قم بیایند. گفتند برای ملاقات میخواهید برای شما وقتی تعیین کنیم؟ گفتم بله، قطعاً. گفت فرداشب بیایید. برای آقایان دیگر نیز همین کار را کرده بودند. هر شب یکی دو نفر از آقایان را دعوت کرده بودند که این ۱۰ شب بروند دیدن ایشان. وقتی ما رفتیم آقای مومن بود و ۴۰، ۵۰ نفر دیگر از بزرگان هم بودند.
دیدار علما و مراجع با رهبر انقلاب در سفر به قم سال ۸۹
از راست به چپ: آیت الله گرامی قمی، رهبر معظم انقلاب، آیت الله مبشر کاشانی، فرزندان آیت الله وحید خراسانی
این مطلبی که میخواهم بگویم اولین بار است. چند سال قبل آیتالله کشمیری فرمودند اگر که هر زمانی آیتالله خامنهای را دیدید این ذکر را به آقای خامنهای بدهید و بگویید این ذکر مخصوص شماست و برای استحکام نظام لازم است آن را بگویید. ما وقتی رفتیم ملاقات دم در رسیدم و یاد فرمایش آقای کشمیری افتادم. بعد از احوالپرسی نزدیک یک ساعت در خدمت رهبر انقلاب بودیم و گفتم آیتالله کشمیری برای شما یک پیامی دارد و ذکر را گفتم. ایشان خیلی خوشحال شد و گفت خود آقای کشمیری گفته است!؟ گفتم بله خودش به من گفته.