یادداشت نمایه

عیسی می‌گوید: «حرف‌هایی که من بیان می‌کنم در خصوص احمد متوسلیان مشاهدات عینی‌ام است و سند این ماجرا نیز خود بنده هستم.

به گزارش مشرق، ۱۴ تیر سالگرد ربوده شدن حاج‌احمد متوسلیان و سه همراهش به دست نیروهای فالانژ (شبه‌نظامی) به مقصد نامعلومی بود که همچنان پس از گذشت سه دهه نتیجه پیگیری از احوال این فرمانده بزرگ در هاله‌ای از ابهام است. اما دلیل اینکه علی‌رغم دستگاه‌های پر‌قدرت امنیتی و قضایی جمهوری اسلامی چرا تا‌کنون نتیجه‌ای برای این پرونده حاصل نشده جای بحث و تامل است.طی این سال‌ها حرف‌ها و حدیث‌های زیادی مبنی بر زنده بودن یا به شهادت رسیدن این عزیزان بیان شده است اما هیچ گاه سندی در رد یا تایید هیچ یک از این ادعاها ارائه نشده و خانواده چهار دیپلمات بیش از بقیه مردم چشم انتظار سرنوشت عزیزان خود هستند.

دوستان و اطرافیان آنها طی این سال‌ها تلاش بسیاری کرده‌اند تا شاید اطلاعاتی به دست آوردند اما هر بار با در بسته مواجه شده‌اند و جز اطلاعاتی محو و غیر قابل اتکا چیزی دستگیرشان نشده است.

در این میان نادر طالب‌زاده با فردی در لبنان آشنا شده به نام «عیسی الایوبی». همان کسی که می‌گوید ۱۰ روزی را به چهار دیپلمات ایرانی در زندان اسرائیل محبوس بوده و طبق مشاهداتش معتقد است آنها به شهادت رسیده‌اند.او از جمله افرادی است که در راه مبارزه علیه رژیم اشغالگر مدتی از دوران جوانی‌اش را در بند این رژیم بوده که پس از مدتی آزاد شده و به لبنان برگشته است. ما نیز بر آن شدیم تا دقایقی با این فرد به صحبت بنشینم و ببینیم ماجرای مشاهداتش از چه قرار است.

عیسی می‌گوید: «حرف‌هایی که من بیان می‌کنم در خصوص احمد متوسلیان مشاهدات عینی‌ام است و سند این ماجرا نیز خود بنده هستم. هرچند با بیان این وقایع زندگی خود را به خطر انداختم در حالی که هیچ نفعی هم در این ماجرا برایم متصور نخواهد بود که مثلا بگویم برای این منفعت حرف‌هایی را مطرح می‌کنم.


انگیزه‌ام از انتشار  این خاطرات و مشاهدات بیان حق و حقیقت است. عده‌ای از من خواسته‌اند برای صحبت‌هایم درخصوص به شهادت رسیدن احمد متوسلیان و همراهانش سند ارائه کنم در حالی که تاکنون افرادی که اصرار دارند وی زنده است و در اختیار اسرائیلی‌ها است کوچک‌ترین سندی ارائه نداده‌اند.»

 وظیفه‌ای برای متقاعد کردن مردم و مسئولان ایرانی ندارم


من سندی برای این صحبت‌هایم. ندارم قبول یا رد حرف‌هایم توسط شما برای من تفاوت چندانی ندارد؛ اما وظیفه من بیان مشاهداتم است. بنده وظیفه‌ای برای متقاعد کردن مردم و مسئولان ایرانی ندارم؛ تنها آنچه دیده‌ و لمس کرده‌ام منتقل می‌کنم.

 ماجرای آزادی‌ام از زندان پیچیده و ویژه است


 من چند ماهی به دلیل مبارزه علیه رژیم صهیونیستی در زندان‌های رژیم اشغالگر بودم که به دلیل نفوذ خانوادگی‌ای که در لبنان داشتم و با توجه به فشارهایی که آوردند از زندان آزاد شدم. ماجرای آزادی‌ام از زندان یک مقدار پیچیده و ویژه است. قبل از بازداشتم یکی از مسئولان حزب قومی عربی سوریه در شمال لبنان بودم. این گروه یک گروه مقاومت ضد اسرائیلی است که بعد از آزادی هم مسئول دفتر سیاسی همین گروه شدم.

 کافی است پیگیری کنید مسئول سیستم اطلاعات سوریه در حوزه شمال لبنان چه کسی بوده


برخی می‌پرسند این همه سال از دیدار شما با این چهار نفر می‌گذرد؛ پس چرا حالا به فکر انتشار خاطرات‌تان افتاده‌اید؟ باید بگویم زمانی که من از زندان آزاد شدم مرا نزد نیروهای امنیتی لبنان که از دوستان خودم بودند، بردند. آن زمان همه اطلاعات و مشاهداتم را به مقامات امنیتی سوری و لبنانی هم منتقل کردم. افرادی که من گزارش‌ها را به آنها دادم همین الان هم در دولت سوریه و در سرویس امنیتی این کشور صاحب جایگاه هستند؛ ولی به دلایل مسائل امنیتی در مصاحبه نمی‌توانم اسم آنها را ببرم. برای اینکه مطمئن شوید سراغ چه کسی بروید کافی است پیگیری کنید که مسئول سیستم اطلاعات سوریه در آن زمان در حوزه شمال لبنان چه کسی بوده است.

 نمی‌دانم چرا عده‌ای مقابل صحبت‌های من مقاومت می‌کنند


نمی‌دانم چرا عده‌ای مقابل صحبت‌های من مقاومت می‌کنند. خب من مدتی بعد از آزادی‌ام  اقدام به بازگو کردن اطلاعاتم از این چهار مرد برای مسئولان ایرانی هم کردم؛ اما در ایران با توجه به برخوردهای صورت گرفته که تصور کردم یک دلیل سیاسی وجود دارد، مانعی ایجاد کردند برای بررسی گفته‌هایم. با این وجود طی ۲۰ سال گذشته تلاش کردم مشاهدات خودم را درباره این ماجرا منتقل کنم.

روایتی که وجود داشت این بود که اسرائیلی‌ها اقدام به ربودن متوسلیان و همراهانش در آن خودرو کردند ولی از نظر من واقعیت امر این نیست. ولی آنها اصرار زیادی دارند که بگویند وی توسط اسرائیلی‌ها دستگیر و زندانی شده است و بر همین مبنا تلاش کردند فضا را به سمتی هدایت کنند که امکان مذاکره غیرمستقیم میان ایران و اسرائیل برای تبادل ایجاد شود. طی این مدت بعد از اینکه متوجه شدم علاقه‌ای به شنیدن شدن صحبت‌های من وجود ندارد تلاشی برای ارتباط با سفارت ایران انجام دادم.

با تنها کسی که توانستم جلسه‌ای داشته باشم رائد موسوی، پسر محسن موسوی، کاردار وقت ایران در سوریه و یکی از چهار نفری که ربوده شده، بود. او پس از شنیدن حرف‌هایم متقاعد نشد و در واکنش به صحبت‌هایم گفت آنچه من شنیده‌ام متفاوت است از چیزهایی که تو مطرح می‌کنی. من به او گفتم تنها آنچه دیده‌ام به شما منتقل کردم.

 دلیلی برای دروغ گفتن ندارم


می پرسند آیا در آن سلول غیر از من و چهار دیپلمات ایرانی فرد دیگری هم بود یا خیر؟ یا اینکه به چه دلیل شما با آنها هم سلول شده بودید؟ شاید واقعا جای مطرح کردن این سوال‌ها باشد اما من دلیلی برای دروغ گفتن ندارم ولی شما هم این را در نظر بگیرید که هیچ جنایات و اقدامی بدون نقص انجام نمی‌شود. اگر شرایط آن روز لبنان را در نظر بگیرید متوجه خواهید شد که شرایط پیچیده‌ای بوده و من این اتفاق را یک اشتباه از جانب این گروه می‌دانم. شاید تصور اینها این بوده است که من جان سالم از شکنجه بیرون نخواهم برد.


روزی که من به سلول دیپلمات‌های ایرانی منتقل شدم سه هفته بود که تحت شکنجه بودم و تا قبل از آن در یک سلول انفرادی نگه داشته می‌شدم. این بازداشتگاه در لبنان و در بخشی از شهر بیروت واقع شده بود که «ایلی هویره» مسئول این زندان و بازداشتگاه بود.

 تصور آنها این بود که با مذاکراتی بین مقامات ایرانی و فالانژها به زودی آزاد خواهند شد


در ۱۰ روزی که من با آنها در یک سلول بودم حرف‌هایی بین‌مان مطرح شد اما پیامی به من منتقل نکردند. ولی تصور آنها این بود که بعد از ربوده شدن آنها توسط فالانژها، مذاکراتی بین مقامات ایرانی و این گروه صورت خواهد گرفت و آنها به زودی آزاد خواهند شد. از طرفی دیگر شرایط من بسیار متفاوت بود و تصور می‌کردم کسی پیگیر ماجرای من نیست و در نهایت کشته خواهم شد. اما چیزی که تعجب مرا بر‌می‌انگیزد این است که فالانژها چرا باید دیپلمات‌های ایرانی را به شهادت برسانند؛ در صورتی که اسیر مهم را برای مذاکره و تبادل نگه می‌دارند اما آنها را کشتند و مرا هم پس از چهار ماه آزاد کردند!

 فالانژها بعد از دستگیری از  سمت و جایگاه این افراد مطلع شدند


سلولی که ما در آن نگهداری می‌شدیم سلول بدی نبود. از این جهت که برای مثال ما خودمان غذای خودمان را درست می‌کردیم. تازه چای درست به سبک ایرانی و ملحفه هم داشتیم. یک چراغ پخت و پز وجود داشت و بچه‌ها اگر چیزی احتیاج داشتند به در سلول می‌زدند و تقاضا می‌کردند. تا جایی که من شاهد بودم برخورد بد یا شکنجه‌ای با آنها صورت نگرفته بود.

ممکن است قبلا مورد بازجویی و شکنجه‌ قرار گرفته بودند ولی تا موقعی که من آنجا بودم چنین چیزی را به من نگفتند.


با توجه به برداشت من و صحبت‌هایی که بین ما رد و بدل شد حدودا چهار یا پنج ماه بود که دستگیر شده بودند و فکر می‌کنم زمانی که فالانژها آنها را دستگیر کرده بودند تازه از  سمت و جایگاه این افراد مطلع شدند.

 متوجه شدم که متوسلیان مقام بالاتری نسبت به بقیه دارد


با توجه به شناختی که از فالانژها دارم کسی نیست که از زیر دست آنها بدون شکنجه بیرون بیاید؛ ولی این شکنجه‌ها به نظر می‌رسد در اوایل دستگیری‌شان صورت گرفته باشد. در این خصوص ما صحبتی با هم نکردیم. آنها همدیگر را با اسم کوچک صدا می‌کردند و خودشان را هم به من با اسم کوچک معرفی کردند. ولی با توجه به رفتار صورت گرفته و برخوردشان این برداشت را کردم که احمد مقام بالاتری نسبت به بقیه دارد؛ چون هر موقع که او شروع به صحبت می‌کرد آنها با دقت گوش می‌دادند.

 او در زندان معروف بود به حاج‌احمد


او در زندان معروف بود به حاج احمد و بقیه هم با عنوان‌های کاظم و محسن و تقی صدا زده می‌شدند. یادم می‌آید که تقی رستگار در زندان آواز هم می‌خواند. اما انتظار نداشته باشید بعد از ۲۰ سال که زبان فارسی هم بلد نبودم بتوانم بگویم چه می‌خواند؟ ولی آهنگ و ریتم چیزی که می‌خواند بیشتر حماسی بود.

 حاج‌احمد خیلی به عربی مسلط نبود


سلول‌مان در یک زیرزمین واقع شده بود. ما توسط پلکانی مارپیچ از فضای خارجی به سلول منتقل شدیم. بعد از اینکه مرا شکنجه دادند و به سلول منتقل کردند سه روز طول کشید که به حالت عادی برگردم و طی این سه روز احمد متوسلیان بیشتر از بقیه به من رسیدگی می‌کرد. بعد از اینکه شرایط بهتری پیدا کردم شروع کردیم به صحبت کردن و ارتباط گرفتن و با هم غذا می‌خوردیم. اولین صحبت‌هایی که میان ما رد و بدل شد این بود که دلیل دستگیری من چه بوده است؟ دو نفر عربی بلد بودند؛ محسن موسوی و احمد متوسلیان. حاج احمد خیلی به عربی مسلط نبود و تنها با عربی دست و پا شکسته تلاش می‌کرد منظورش را منتقل کند.

او و محسن علاوه بر مباحث مذهبی به صحبت‌کردن درخصوص مسائل سیاسی علاقه‌مند بودند. برخورد زندانبان‌ها و مسئولان زندان با دیپلمات‌های ایرانی خوب بود و برایشان مواد غذایی تهیه می‌کردند و میوه می‌آوردند. من هم از این برخورد بی‌بهره نبودم و به واسطه امکاناتی که برای آنها فراهم می‌شد من هم استفاده می‌کردم.

 تقی رستگار کمتر در حرف‌ها و بحث‌ها مشارکت می‌کرد


حاج‌احمد نسبت به من خیلی دلسوز بود. اگر برای مثال غذا نمی‌خوردم یا حتی کم می‌خوردم  پیگیر می‌شد و دلیل آن را می‌پرسید. در میان چهار نفر تقی رستگار کمتر در حرف‌ها و بحث‌ها و صحبت‌ها مشارکت می‌کرد.
ورودی زندان مثل در چاه بود؛ باز می‌شد و این زندان یک زندان مخفی بود. داخل سلول حمام و دستشویی بود ولی در سلول‌هایی که قبل و بعد از همراهی با دیپلمات‌های ایرانی بودم سلول‌ها کوچک‌تر بود که امکانات بسیار کمتری داشت. سلول حاج احمد متوسلیان حدودا سه متر در سه متر بود.

 همیشه به امامت حاج‌احمد نمازشان را به جماعت می‌خواندند


در این ۱۰ روز صبح که بیدار می‌شدیم یکی از ایرانی‌ها صبحانه را آماده می‌کرد و بعد از آن می‌نشستیم گپ می‌زدیم. بعد برای نماز ظهر وضو می‌گرفتند و همیشه به امامت حاج‌احمد نمازشان را به جماعت می‌خواندند.

 به متوسلیان گفتم من مسلمانم ولی نماز نمی‌خوانم


زندانبان‌ها بعضی وقت‌ها روزی یک بار یا دوبار مراجعه  و سوال می‌کردند آیا چیزی احتیاج دارید یا خیر. آنها هم این چهارنفر را با اسم کوچک صدا می‌کردند و برای من جای تعجب بود؛ چون هر کسی یک کد داشت و مرا با کد صدا می‌زدند ولی آنها را با اسم کوچک صدا می‌کردند. بعد از سه چهار روز اول که به حالت عادی برگشتم یکی دو روز طول کشید به صورت کامل با گروه ایرانی ارتباط برقرار کنم.

من مسلمان بودم ولی عامل به اسلام نبودم. زمانی که می‌دیدم آنها نماز جماعت می‌خوانند و من فقط آنها را نگاه می‌کنم احساس خوبی نداشتم. برای همین رفتم به حاج احمد که پیش نماز بود گفتم من مسلمانم ولی نماز نمی‌خوانم و دوست دارم در نماز خواندن با شما همراه شوم. حاج احمد به من گفت اجباری در دین نیست ولی اگر می‌خواهی می‌توانم به تو آموزش بدهم. به او گفتم نماز خواندن را بلدم چون مسلمان هستم ولی در فرایض دینی بیشتر برای خواندن نمازهای عید و نماز جمعه اکتفا کردم و در خواندن نمازهای یومیه تعلل داشتم.

اگر اجازه دهید با شما همراه شوم. همین بهانه‌ای شد برای بحث‌های مذهبی میان من و حاج احمد و محسن موسوی. در صحبت‌هایی که میان ما صورت می‌گرفت حاج احمد بیشتر به دنبال درک بیشتر از لبنان و منطقه بود. از طرف دیگر من اطلاع زیادی از ایران و انقلاب ایران نداشتم. تنها تصورم این بود که با انقلاب در ایران و روی کار آمدن زمامداران جدید، سیاستی جدید در پیش گرفته خواهد شد و افرادی که خواستار این سیاست‌های جدید هستند محدودند ولی حاج‌‌احمد به من توضیح داد که سیاست‌های جدید بعد از انقلاب خواسته مردم است و محدود به مسئولان جدید نیست. علاوه بر بحث‌هایی که میان من و ایرانی‌ها در سلول صورت می‌گرفت چهار ایرانی با هم نیز جلسات گفت‌وگو داشتند که برای اینکه من زبان آنها را متوجه نمی‌شدم هر‌از‌چندگاهی بخشی از محتوای صحبت‌های خود را برای من توضیح می‌دادند.  غذا را همه با مشارکت هم درست می‌کردند ولی آشپز اصلی کاظم بود. کاظم خیلی اهل حرف زدن نبود و سعی می‌کرد خودش را با کار مشغول کند.

 حاج‌احمد گفت من ازدواج نکردم


خصوصیت بارزی که از احمد متوسلیان در ذهن من مانده توانایی رهبری او بود. برای مثال زمانی که اختلافاتی میان ایرانی‌ها به وجود می‌آمد او وساطت می‌کرد و به بحث خاتمه می‌داد. وقتی از او درباره خانواده‌اش پرسیدم گفت من ازدواج نکرده ‌ام.

 سرتیم افرادی که ما را از زندان خارج کردند خود «ایلی هویره» بود


بعد از ۱۰ روز یک شب نیروهای فالانژ وارد سلول ما شدند و دستبند به دست‌هایمان زدند و یک کیسه سر ما کشیدند تا از سلول به بیرون منتقل‌مان کنند. سوار جیب‌های نظامی شدیم. البته همه ما را سوار یک ماشین نکردند؛ سوار ماشین‌های متعدد شدیم. هوا تاریک بود و من متوجه نشدم چه کسی کنار من هست یا بقیه در کدام ماشین سوار شدند.. سرتیم افرادی که ما را از زندان خارج کردند خود «ایلی هویره» بود که از صدایش او را تشخیص دادم. ما را کنار دریایی که فاصله زیادی تا زندان نداشت بردند و از ماشین پیاده کردند. هر کدام‌مان را در گوشه‌ای مستقر کردند به صورتی که نور چراغ‌های ماشین به صورت ما برخورد می‌کرد. نیروهای فالانژ حدودا ۱۵ تا ۲۰ نفر بودند.

پوششی که روی سر ما بود کامل نبود و زمانی که نور چراغ‌های ماشین به سمت ما بود تا حدودی اطراف خود را مشاهده می‌کردیم. ماشین‌ها حدود ۵ یا ۶ جیب نظامی بودند. تیراندازی شروع و تیرهای زیادی شلیک شد و من صدای برخورد با بدن‌ها و افتادن آنها را می‌شنیدم. یکی از سربازها که در نزدیکی من بود، آمد گفت اجازه بده من به این رسیدگی بکنم. تصور من این بود که او می‌خواهد افتخار کشتن من را داشته باشد. تیراندازی حدود پنج دقیقه طول کشید؛ در صورتی که برای کشتن چند نفر این همه وقت نیاز نبود. یکی به سراغ من آمد، مرا گرفت و داخل جیب انداخت و بقیه نیز سوار ماشین شدند و ماشین‌ها را روشن کردند و راه افتادند و مرا به همان زندان برگرداندند ولی به سلولی دیگر که انفرادی بود.

 متوسلیان می‌گفت زندانی که در آن هستیم در مقابل زندان زمان شاه هتل ۵ ستاره است


زمانی که درباره مشکلات منطقه و فلسطین با حاج احمد صحبت می‌کردم به من می‌گفت نگران نباش دوست من. هزاران ایرانی آماده‌اند کمک کنند به لبنان. آنها خواهند آمد و به شما کمک می‌کنند؛ نه‌تنها لبنان آزاد می‌شود بلکه اسرائیل را نابود خواهند کرد و فلسطین و قدس شریف هم آزاد می‌شود. بارها این جمله را تکرار می‌کرد! همیشه این کلمه النصر لنا  و پیروزی از آن ماست ورد زبانش بود و بسیار از آن استفاده می‌کرد. او همیشه می‌گفت دشمن اصلی ما اسرائیل است. حرف دیگرش که برایم جالب بود تجربیاتش از زندان‌های زمان شاه بود. او می‌گفت زندانی که در آن هستیم در مقابل زندان زمان شاه هتل پنج ستاره است.

 معتقدم سمیر جعجع دستور اعدام را داد


همانطور که گفتم رفتار زندانبان‌ها با دیپلمات‌های ایرانی خوب بود اما شب آخر که برای بردن ما اقدام کردند رفتارشان تقریبا تغییر کرده بود و بسیار تند و خشن با من و دیپلمات‌های ایرانی برخورد کردند. به احمد متوسلیان گفتند که وسایلت را جمع کن، می‌خواهیم برویم و او گفت من وسایلی ندارم، آماده‌ام و مشخص بود که دستور جدیدی رسیده است. اعتقاد من این است که اعدام دیپلمات‌های ایرانی توسط سمیر جعجع صورت گرفته است.

 با تطبیق عکس‌های منتشرشده حاج احمد و همراهانش را شناختم


چیزی که قبل از تیراندازی آنها می‌گفتند شهادتین بود و فریاد الله‌اکبر. بین همدیگر سخنی رد و بدل نمی‌کردند ولی متوجه می‌شدم به زبان عربی و بعضا فارسی ذکر می‌گفتند و دعا می‌کردند.  بعد از اینکه آزاد شدم در رسانه‌ها اخبار مربوط به ربوده شدن چهار دیپلمات ایرانی را شنیدم. بررسی کردم و با تطبیق عکس‌های منتشرشده حاج احمد و همراهانش را شناختم.


 سرویس امنیتی و وزارت خارجه ایران در جریان اطلاعات من هست


حدود ۲۰ سال است که سرویس امنیتی و وزارت خارجه ایران در جریان اطلاعات من هست ولی اینکه چرا تمایلی به پیگیری آن نداشته و به من مراجعه نکرده‌اند جای سوال دارد. من فکر می‌کنم مشکل ابهام پرونده حاج احمد و همراهانش در داخل ایران است نه خارج از آن.   این احساس به من دست داده است که برخی در ایران ترجیح می‌دهند آنچه را دوست دارند بشنوند تا واقعیت را.

برای همین، حاضر به شنیدن حرف‌هایم نیستند. اگر شنیدن این مساله که حاج احمد متوسلیان زنده است و توسط اسرائیلی‌ها نگهداری می‌شود خوشحال‌تان می‌کند مهم نیست و می‌توانید دلتان را به آن خوش کنید. سیدحسن نصرالله اگر یک درصد احتمال می‌داد دیپلمات‌های ایرانی زنده و در اختیار اسرائیلی‌ها هستند حتما همه تلاش خود را می‌کرد که به نحوی آنها را آزاد یا مبادله کند.

 انتظار داشتم در ایران رفتارها مانند حاج‌احمد باشد


در این سفر مرا به همایشی دعوت کردند تا در مورد این موضوع و خاطراتم صحبت کنم. با توجه به اینکه میهمان آن جلسه بودم انتظار برخورد بهتری داشتم که حداقل سوال‌ها حول محور مشاهدات و حرف‌های من درخصوص اسرای ایرانی باشد. اما حتی خانواده دیپلمات‌های ایرانی هم علاقه‌ای برای شنیدن جزئیات مشاهداتم نداشتند و به حرف‌هایم توجهی نکردند. آنهایی که در کنفرانس برایشان مساله احمد مهم بود بدون اینکه به من مراجعه کنند و خواستار توضیح بشوند کنفرانس را ترک کردند و من هم به هتل منتقل شدم؛ بدون اینکه سوالی از من شود.

انتظارم این بود زمانی که به ایران می‌آیم همانطور که حاج احمد با لطف و مهربانی با من رفتار کرد خانواده دیپلمات‌های ایرانی و سایرین با من بهتر برخورد کنند. می‌خواستم به خانواده آنها بگویم شرایط بستگان‌شان در زندان چگونه و برخورد آنها با من محبت‌آمیز بوده است. می‌خواستم از عزیزان‌شان به آنها بگویم ولی  نخواستند صحبت‌هایم را بشنوند و سالن را ترک کردند.

 دوست داشتم محبت‌های حاج‌احمد را در زندان جبران کنم


 یک روز به حاج احمد گفتم ایرانی‌ها فارس هستند و ارتباط‌شان با مقاومت اسلامی چیست؟ چرا خودشان را در این کار دخیل می‌کنند؟ حاج‌احمد گفت مردم ایران متفاوتند و عاشق مقاومت و مبارزه هستند. من با این امید به ایران آمدم که حرف‌هایم شنیده شود و بتوانم کمکی کنم ولی برخورد مناسبی با من نشد. دوست داشتم محبت‌های حاج‌احمد را در زندان جبران کنم ولی این فرصت را هم به من ندادند.

منبع: روزنامه فرهیختگان

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha

این مطالب را از دست ندهید....

فیلم برگزیده

برگزیده ورزشی

برگزیده عکس