آزاده علی علیدوست قزوینی

امروز آزادگان پا به سن میانسالی گذاشته اند و همه بازنشسته هستند. امراض و مشکلات جسمانی اسارت امروز کاملا مشخص و نمایان است.

گروه جهاد و مقاومت مشرق - به بهانه رونمایی از کتاب « خداحافظ آقای رئیس» برآن شدیم تا با حجت الاسلام علی علیدوست قزوینی از آزادگان سرافراز کشورمان گفت وگویی داشته باشیم. از همان ابتدای گفت ­وگو، ایشان را انسانی بسیار آرام، ماخود به حیا و بسیار خاشع  و خوش بیان می­ یابم و آنچه در این میان قابل تامل است آن­که وی از سختی­ های اسارت و شکنجه­ های مداوم آن دوران، کلمه ای را برزبان نمی ­آورد و همچون نسیم از آن می­ گذرد و شاید دلیل آن هم اجر صبری است که نمی خواهد ضایع گردد.

ایشان پس از بازگشت به میهن نیز رسالت را برخود تمام یافته نمی بیند و با بازگویی خاطراتش در کتاب « ابرفیاض» که تاکنون ۵ بار تجدید چاپ شده و کتاب « ستاره سپهر شیدایی» و  « خداحافظ آقای رئیس» سعی در ماندگاری و حفظ ارزش های دفاع مقدس و انتقال آن برای نسل های آینده دارد.

وی که در اسارت در میان دیگر اسرا به "علی قزوینی" شهرت داشت، در حوزه علمیه قم درس طلبگی می خوانده که در آغازین روزهای جنگ به همراه ۴ نفر از همکلاسی ها و هم حجره ای هایشان تصمیم می گیرند که به جبهه بروند. به گفته ایشان هنوز بسیج شکل نیافته بود که اعزامشان به صورت ثبت نامی انجام می گیرد. لذا  در روز میلاد امام رضا (ع) به حرم حضرت معصومه(س) مشرف می شوند و پس از زیارت بانوی کرامت، سوار ماشین به همدان و سپس به  سوی جبهه کرمانشاه (غرب) حرکت می کنند.

آقای علیدوست شرایط شما در زمان اعزام چگونه بود و آیا خانواده مخالفتی با اعزامتان نداشتند؟

بنده حدود ۲۰ ساله و مجرد بودم که به جبهه اعزام شدم و چون درشهر قم مشغول به تحصیل بودم خانواده ام در جریان اعزام بنده نبودند.

پس از اعزام به کرمانشاه چه اتفاقی افتاد؟

 در کرمانشاه با شهید بروجردی ملاقات کردیم و ایشان ما را مسلح کردند و با نیروهایی که از تهران عازم قصر شیرین بودند به قصرشیرین اعزام شدیم. البته مدت حضور ما درجبهه بسیار کوتاه بود و در دوم مهر۱۳۵۹ به اسارت دشمن درآمدیم.

اسارت شما چگونه اتفاق افتاد؟

ما در پشت قصرشیرین مستقر بودیم و نیروهای عراقی را در یک کیلومتری خود می دیدیم که به طرف قصرشیرین درحرکت بودند. فرمانده گردان و فرمانده گروهان گفتند اگر اینجا بمانیم حتما اسیر می شویم. لذا تصمیم گرفتند تغییر مکان بدهند. صبح برادران برای شناسایی منطقه رفتند و ظهر برگشتند. البته وسیله حمل و نقلی وجود نداشت که تمام افراد گردان را با هم و یکجا به منطقه جدید منتقل کنند.  دو ماشین سیمرغ برای جابه جایی نیروها وجود داشت که ما در همان نوبت اول به همراه فرمانده گردان و فرمانده گروهان سوار سیمرغ شدیم و به نقطه ای که ساعتی قبل برای استقرار نیروها شناسایی شده بود حرکت کردیم. محل استقرار میان دوتپه واقع شده بود که هم محل داخل شدن و هم محل خارج شدن آن تپه بود. زمانی که از سرازیری به داخل رفتیم دیدیم که آنجا پر از سرباز می باشد. خود فرمانده گردان به نام برادر جزایری که پشت فرمان بود در ابتدا تشخیص ندادند که این نیروها، نیروهای عراقی هستند و با همان سرعت بالا به منطقه سرازیر شد و زمانی که تا اواسط منطقه رسیدیم متوجه شدیم که در میان دشمن هستیم.همانجا بود که به اسارت دشمن درآمدیم.

 در آن لحظه چه حسی داشتید؟

حقیقتا بنده تا آن لحظه حتی به اسارت فکر هم نکرده بودم. البته روی  مجروحیت و حتی قطع دست و پا و یا شهادت هم حساب کرده بودم  اما فکر اسارت را هم نکرده بودم و می توانم بگویم واقعا غافلگیر شده بودم.

مدت اسارت شما چندسال طول کشید؟

من در مهرماه ۱۳۵۹به اسارت در آمدم و درمرداد ۱۳۶۹ هم آزاد شدم. تقریبا ۱۰سال اسارت داشتم.

با  اسارت چگونه کنار آمدید؟

ما با اسارت کنار نیامدیم بلکه  این اسارت بود که با ما کنار آمد. همه تلاش ما این بود که در ابتدا برای حفظ جان خود و سپس حفظ جان دیگر اسرا قدم برداریم. با این دید سال های اسارت را سپری کردیم.

 قدری از برنامه های اردوگاه بیان بفرمائید؟

در اردوگاه برنامه های متعددی برگزار می شد. تعاون و همکاری در میان بچه ها در حد بالایی وجود داشت.  برای حفظ جامعه کوچک  ۱۵۰۰نفری اردوگاه، همه بچه ها از همه توان خود استفاده می کردند. کسانی که باسواد بودند داشته ها و دانسته های خود را به دیگران منتقل می کردند و افرادی هم که اندوخته  و دانسته ای نداشتند در زمینه های دیگر تلاش می کردند و لذا همه در حال تلاش برای حفظ این جمع بودند. ما هم در حد توان تلاشمان را می کردیم که قدم هایی را برداریم.

ده سال اسارت را در چه اردوگاه هایی بودید؟

در ابتدای اسارت ما را به استخبارات بردند که شش ماه را در بدترین شرایط و با کمترین امکانات بهداشتی سپری کردیم. بطوری که حتی صلیب سرخ هم از وجود ما بی اطلاع بود. زندانی کوچک با چندین اتاق که حتی حیاط آن با سقف های سیم خاردار پوشانده شده بود. سپس ما را به اردوگاه موصل ۱  که اولین اردوگاهی بود که در عراق راه اندازی شده بود منتقل کردند و سه سال تمام ما درآنجا بودیم.  در اواخر اسفندماه ۱۳۶۲ همزمان با عملیات خیبر تصمیم گرفتند ما را به اردوگاه الرمادیه منتقل کنند که تا نزدیکی های بغداد هم رفتیم که دوباره کاروان ما را برگرداندند و ما را به موصل ۲ منتقل کردند و از اواخر مرداد۱۳۶۲ تا آخر اسارت را در اردوگاه موصل ۲ گذراندم.

آقای علیدوست ما شنیده ایم که توفیق داشته اید مدتی را در کنار حاج آقا ابوترابی سپری نمایید ، از آن روزها برایمان بفرمائید؟

بله خداوند توفیق داد که ما در دو مرحله در کنار ایشان باشیم. البته بنده در ایران که بودم با حاج آقا ابوترابی و پدر گرامی ایشان آشنایی داشتم. زمانی که ما در شهر قزوین بودیم پدر ایشان از علمای بزرگ شهر بودند و ما  توفیق داشتیم در نماز و کلاس های تفسیر ایشان حضور داشته باشیم و با خود حاج آقا ابوترابی هم آشنایی داشتم. همچنین در سال ۱۳۶۱ ، اردوگاه موصل۱ حدود ۴ ماهی را در خدمت ایشان بودیم.

از آن زمان خاطره ای هم دارید بیان بفرمائید؟

بله. در آن زمان مشکل حادی در اردوگاه وجود داشت که هیچکس نتوانسته بود برای آن راه حلی بیابد.  درگیری ای میان بچه مذهبی های اردوگاه با  نیروهای عراقی پیش آمده بود . این درگیری سر بلوک زدن بود که اسرا دست به  اعتصاب غذا زده بودند و در این مدت ۴ ماه درهای اردوگاه شبانه روز بسته بود و تنها ۱۰ دقیقه برای اجابت مزاج باز می شد و مابقی روزها و شب ها درها بسته بود. با ورود حاج آقا ابوترابی به اردوگاه ایشان با آن خلق و خوی محمدی که داشتند این مشکل حل شد و بچه ها را راضی به بلوک زنی کردند. درها باز شد و اعتصاب ها شکسته شد.  گاها دو دستگی  میان بچه حزب اللهی ها و تعدادی از بچه ها پیش می آمد که حاج آقا وحدت را میان آنها بوجود آوردند. درمدت ۴ ماه حضور حاج آقا در اردوگاه، کارهای بسیار بزرگی در اردوگاه انجام شد. زمانی هم که نیروهای عراقی تصمیم گرفتند حاج آقا را از اردوگاه ما ببرند، ایشان کوله پشتی شان را در دست گرفته بودند و از میان بچه ها که عبور می کردند نه یک نفر و دو نفر، بلکه از جمع ۱۵۰۰نفری ما بیش از ۱۰۰۰ نفر گریه می کردند. چرا که ما تازه داشتیم از برکات وجودی ایشان  بهره مند می شدیم که ایشان را بردند و این واقعا برای ما سخت بود. ما یک سالی ایشان را ندیدیم که در سال ۱۳۶۳ بار دیگر حاج آقا ابوترابی را به همراه ۵۰ نفر دیگر به موصل ۲ انتقال دادند که برای همه ما بسیار خوشحال کننده و مسرت بخش بود و مدت ۳ سال نیز توفیق حضور در کنار ایشان را داشتیم.

از شخصیت حاج آقا ابوترابی بیشتر برایمان بگوئید؟

حاج آقا ابوترابی یک انسان متخلق به اخلاق حسنه بودند. یک انسان وارسته که در بحث اخلاقی و عملی واقعا آنچه را که از خداوند، پیامبراکرم(ص) و ائمه اطهار(ع) شنیده بودند را عمل کرده  بود و این بزرگترین دارایی ایشان بود.

در این خصوص خاطره ای بیان می فرمائید؟ 

پس از ورود ایشان به اردوگاه موصل۲، چند گروه در اردوگاه وجود داشت. بسیاری از بچه هایی که از اردوگاه های دیگر به این اردوگاه آمده بودند شناخت چندانی نسبت به حاج آقا نداشتند. یکی از اسرا که در اردوگاه نفوذ کلمه داشت و انسان بسیارشریفی بود برایم تعریف می کرد که زمانی که ایشان را به اطاق ما آوردند چند جلسه ای با ایشان راجع به روش ایشان در اسارت با هم صحبت کردیم و ایشان برنامه ها و روشهایشان را برای من  تبیین کردند. من به ایشان گفتم که با نظر به اینکه شما روحانی هستید و همه شما را به عنوان روحانی قبول داریم و به فرمایشات شما هم عمل می کنیم اما من این روش را قبول ندارم! یکی دوماهی که گذشت مرام و روش ایشان را به حق دیدم و پیش خودم قبول کرده بودم ولی خجالت می کشیدم که اشتباهم را بازگو کنم.  یک روز حاج آقا مرا صدا کردند و گفتند من امروز می خواهم قدری درباره ولایت فقیه با بچه ها صحبت کنم.  شما کتاب ولایت فقیه حضرت امام را مطالعه کرده اید؟ گفتم بله گفتند آنچه در ذهن دارید بیان کنید من به ایشان گفتم حاج آقا قبل از این موضوع من می خواهم مطلبی را عرض کنم ایشان فرمودند: بفرمائید؟ گفتم: حرفی را که روز اول بیان کردم و گفتم من روش شما را قبول ندارم اشتباه کردم من شما را نشناخته بودم. من روش شما را با جان و دل پذیرفتم و با باور تمام به آن عمل می کنم. حاج آقا چشمانش پر از اشک شد و فرمودند: خدا را شکر اگر زبانم قاصر بود و نتوانستم مطلبی را با بیانم ثابت کنم خدا را شاکرم که توانستم با عملم حرفم را ثابت نمایم.

هدف از بیان این خاطره آن بود که حاج آقا قبل از هر چیز به آنچه اعتقاد داشت عمل می کرد و چون خودشان عمل می کردند اثرگذار هم بودند.

رابطه حاج آقا ابوترابی با دیگر اسرا چگونه بود؟

تمامی اسرا حاج آقا را ندیده بودند، اما اگر با هر اسیری صحبت کنید و از رابطه اش با آقای ابوترابی بپرسید بی شک می گوید: من از یکی از نزدیکان آقای ابوترابی بودم. چرا؟ چون حاج آقا آنقدر با اسرا گرم می گرفتند و صمیمانه صحبت می کردند که آن فرد حس می کرد تنها حاج آقا با او  اینطورصمیمی و مهربانانه برخورد می کند. در حالی که حاج آقا با تک تک اسرا اینچنین رفتاری داشت. از با نماز و  بی نماز، با متاهل و  مجرد.

 خاطرم هست اسیری بود که سختی اسارت بر او فشار آورده بود. بسیار گرفته، مغرور و عصبانی بود و حتی نماز را هم ترک کرده بود و در مسائل اعتقادی بسیار سست شده بود.  برای همین با هیچ کس ارتباط نداشت. تنها قدم می زد و اگرکسی هم می خواست به ایشان نزدیک شود اجازه نمی داد.  حاج آقا ابوترابی تعریف می کردند: من مدت ۶ ماه هربار که ایشان را  تنها درحال قدم زدن می دیدم دست روی سینه می گذاشتم و به ایشان سلام می دادم. اما ایشان جواب مرا نمی دادند. من سلام می دادم و با اینکه جوابی نمی شنیدم بازهم کوتاه نمی آمدم. بعد ۶ ماه وقتی سلام کردم جواب داد که شما مرا از رو بردید! گفتم به جدم حضرت زهرا(س) قسم برای یک بار هم که شما را از رو ببرم به شما سلام نکردم! سلام دادن به شما را وظیفه خودم می دانستم و احساس می کردم شاید سلام من ذره ای از سنگینی اسارت را از شما کم کند. امروز که هیچ، اگر تا پایان اسارت هم شما سلام مرا جواب نمی دادید بازهم به همین شیوه ادامه می دادم.

حاج آقا علیدوست برگردیم به کتاب "خداحافظ آقای رئیس" راجع به این کتاب قدری توضیح بفرمائید؟

کتاب "خداحافظ آقای رئیس" شرح خاطرات اینجانب در دوران اسارت است که به قلم خانم عبدالحسینی به رشته تحریر درآمده است.  

چه انگیزه ای باعث نوشتن این کتاب شد؟

اسارت بخشی از تاریخ و بخشی از دفاع مقدس کشور ما را شکل می دهد و برگ های زرین و طلایی از اسارت مغفول مانده و بیان نشده است. بنده احساس کردم اگر این حقایق بیان و نوشته شود جاودانه می شود و خوانندگان با شرایط و جو حاکم بر آن ، صبر و استقامت اسرا بیشتر آشنا می شوند که البته امیدوارم مفید واقع شود. قصد بنده از بیان این حقایق این است که هم نسل حاضر و  هم نسل آینده بنا به فرمایشات مقام معظم رهبری(مدظله العالی) یک رزمنده زمانی مسئولیتش تمام می شود که خاطراتش هم بیان شود بتوانم ادای دینی کرده باشم.  البته کتاب در زمینه اسارت بسیار کم است و ما هم با احساس وظیفه ای که داشتیم مبادرت به این کار کردیم.

به نظر جنابعالی تنها کتاب می تواند اشاعه دهنده فرهنگ ایثار و شهادت باشد؟

لزوما خیر. یکی از برنامه ها نوشتن کتاب است. چه بسا ساختن فیلم و برنامه های مستند و معرفی چهره ها و افراد شاخص و توجه به بازماندگان دوران دفاع مقدس بسیار تاثیرگذار خواهد بود  و با توجه به فضای مجازی موجود راه های اشاعه فرهنگ ایثار و شهادت برای نسل امروز و نسل های بعدی که دوران دفاع مقدس را لمس نکرده اند بسیار زیاد است وتنها نباید به کتاب اکتفا کرد.

 آیا برای نوشتن کتاب "خداحافظ آقای رئیس" با مشکلاتی هم مواجه بوده اید؟

بنده ابتدا چندین بار از سوی گروه های مختلف مصاحبه شدم که متاسفانه چاپ نشد و تنها لطفی که کردند خاطرات ما را در نوار نگهداری کردند. در سال ۱۳۷۴ از سوی ستاد آزادگان شخصی به قم آمد که با ما مصاحبه نماید. من هم به ایشان گفتم من یکبار این کار را انجام داده ام و فعلا بی نتیجه رها شده است ولی نوارهای آن موجود است. ما نوارها را به ستاد آزادگان دادیم ولی قول گرفتم که به محض پیاده شدن نوارها یک نسخه از آن را برای بنده ارسال کنند که یکی دوسالی که گذشت بازهم خبری نشد. در این بین یکبار هم  از گروه "روایت فتح" برای گرفتن مصاحبه آمدند که من باز هم مصاحبه کردم و آنها هم کتاب "درهای بسته" را از خاطرات اینجانب چاپ کردند وقتی کتاب را مطالعه کردم دیدم که از ۵ سال اسارت ما هیچ اثری نیست و تنها به بیان خاطرات موصل ۱ و در نهایت به بیان خاطراتی از موصل ۲ پرداخته شده بود.  این نوشته ها و نوارها در منزل ما بود تا اینکه از سوی دفتر پیام آزادگان در سال ۱۳۹۴ کار نوشتن آن به خانم عبدالحسینی واگذار و با بازنویسی دوباره به صورت کتاب در آمد.

 آقای علیدوستی از مشکلاتی که این روزها عزیزان آزاده با آن روبروهستند نیز توضیحاتی بفرمائید؟

جامعه آزادگان نیز همانند دیگر جامعه ایثارگری با مشکلاتی مواجه هستند. حاج آقا ابوترابی بودند نماینده ولی فقیه در امور آزادگان بودند. ایشان در همه جا زبان گویای آزادگان بودند و ما هم از طریق ایشان به مقام معظم رهبری دسترسی بیشتری داشتیم. بعد رحلت ایشان این نقیصه بوجود آمد و از طرفی با تجمیع میان نهاد بنیاد شهید، بنیاد جانبازان و ستاد آزادگان ، متاسفانه آزادگان به نوعی "گم" شدند. یعنی اگر جانبازی درصد جانبازی داشت یکسری امکانات به آنها تعلق می گرفت درغیر این صورت تقریبا پرونده ایشان بسته می ماند.  متاسفانه اگر امروز خدماتی هم ارائه می شود بخاطر آزادگی نیست و تنها بخاطر جانبازی است.

چه صحبتی با مسئولین و متولیان امور آزادگان دارید؟

امروز آزادگان پا به سن میانسالی گذاشته اند و همه بازنشسته هستند. امراض و مشکلات جسمانی اسارت امروز کاملا مشخص و نمایان است. بیماری، پیری، معیشت زندگی از یک طرف و از طرف دیگر فرزندان آنها در شرف ازدواج هستند و از طرفی بیکاری فرزندان آزادگان از مشکلاتی است که آزادگان با آن سردرگریبانند. زمان بازگشت اسرا، ارتش یک حقوق مستمری را به سربازانی که از اسارت برگشتند اختصاص داد اما برای نیروهای بسیج از این خبرها نبود تا اینکه این طرح به صورت لایحه به مجلس رفت و به صورت قانون درآمد که به نیروهای بسیجی زمان اسارت هم یک مستمری تعلق بگیرد حال این طرح شروع شده و این مستمری به قشر کمی هم تعلق گرفته است ولی گروه کثیری از آن بی بهره هستند. امیدواریم به گوش آقایان مسئول برسد که همانطور که ارتش از همان روزهای اول به نیروهای خود این مستمری را پرداخت کرد، اگر این قانون برای بسیج نیز اجرا شود خبر خوشی برای آزادگان خواهد بود و مقدار اندکی از مشکلات آزادگان را حل خواهد نمود. زیرا این حق قانونی است که دولت آن را به مجلس شورای اسلامی فرستاده و شورای نگهبان هم آن را تائید کرده است. ما توقع نداریم کسی فراتر از قانون قدم بردارد اما آنچه که قانونی شده است را پیاده کنند.

توجه به این که زمزمه هایی درخصوص تغییر مدیریت بنیاد شهید به گوش می رسد، به نظر شما ریاست بنیاد شهید باید چه ویژگی هایی داشته باشد؟

مدیر بنیاد شهید باید آشنا به جامعه ایثارگری باشد. دلسوز باشد و درد آنها را چشیده باشد و از طرفی توان کاری هم داشته باشد و بتواند قدم های مفید و مثبتی برای این قشر بردارد.

 و کلام آخر:

روی سخن من با آزادگان بزرگوار است که دوران اسارت را مردانه و جانانه سپری کردند و به نحوی می توان گفت صبر را از رو بردند. این روزها قابل مقایسه با روزهای اسارت نیست البته مشکلاتی از قبیل شغل، بیماری و بیکاری وجود دارد اما زمانی صحبت از لقمه نانی در اسارت بود که با آن بتوانیم خود را از ضعف و گرسنگی نجات بدهیم و یا لیوان آبی که بتوانیم عطشمان را فروبنشانیم. دوستانی که آن روزها را مردانه صبر کردند بنا به توصیه حاج آقا ابوترابی که همواره  بر کرامت انسانی تاکید داشتند امروز هم بزرگ منشی و عزت نفس خود را حفظ نمایند و همچنان الگویی برای دیگر افراد جامعه باشند.

لازم به ذکر است مراسم رونمایی کتاب «خداحافظ آقای رئیس»، خاطرات آزادهعلیعلیدوست(قزوینی)، به کوشش سهیلا عبدالحسینی ، با حضور حجت‌الاسلام و المسلمین جناب‌آقای محمدحسن ابوترابی‌فرد، مرتضی سرهنگی (مدیر دفتر ادبیات و هنر مقاومت حوزه هنری) ، دکتر سنگری( نویسنده، شاعر وپژوهشگر) در مرکز تبادل کتاب برگزار شد. / منبع: پیام آزادگان

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha

این مطالب را از دست ندهید....

فیلم برگزیده

برگزیده ورزشی

برگزیده عکس