به گزارش گروه جهاد و مقاومت مشرق، سردار «یعقوب زهدی» از فرماندهان توپخانه سپاه پاسداران در دوران دفاع مقدس به روایت خاطرهای از عملیات والفجر 2 و شهید «حسن شفیع زاده» فرمانده توپخانه زمینی سپاه پاسداران پرداخت که در ادامه آن را می خوانیم.
شهید شفیع زاده در عملیات والفجر2 مسئولیت توپخانه عملیات را به عهده داشت و چون تقریبا با فاصله کمی عملیات والفجر3 در مهران انجام میشد، بنده هم مسئولیت توپخانه عملیات والفجر3 را عهدهدار بودم. پس از پایان والفجر3 و آزادسازی مهران نزد شهید شفیع زاده رفتم تا منطقه والفجر2 را هم توجیه شوم. در آن هنگام شهید یزدانی هم آمده و قرار بود جایگزین شهید شفیع زاده در آن منطقه بشود تا وی برای آمادگی و طرحریزی عملیات والفجر4 به مریوان برود.
سه نفری به اتفاق شهید شفیع زاده و شهید یزدانی به خط مقدم در ارتفاع 2519 رفتیم که البته بخشی از مسیر را هم چون در دید و تیر دشمن بود بایستی پیاده میرفتیم.
در لبه ارتفاع 2519 دورتادور، کانال نفررو بود که نیروها در کانال و سنگرهای کوچک تیر بار که سقفش پلیت و چند گونی داشت، مستقر بودند. ما به گونهای در آنجا راه میرفتیم که انگار در خیابان ولیعصر تهران قدم میزدیم و مرتب هم با دوربین منطقه و پادگان «چومان مصطفی» را که زیر پایمان بود، بررسی میکردیم. چند دقیقهای نگذشت که داد و فریاد نیروهای خط بلند شد که «برادر بخواب»، «برادر برو در سنگر» الان اینجا جهنم آتش میشود.
راست میگفتند یکباره توپ و خمپاره بود که به طرفمان سرازیر شد. یکی از همان سنگرهای تیربار که شاید یک متر در یک متر و مثل یک قبر ایستاده در نزدیکمان بود، تصمیم گرفتیم داخل این سنگر برویم.
ابتدا شهید شفیعزاده را به جهت اینکه فرمانده بود، به داخل سنگر راهنمایی کردیم. شهید شفیع زاده با سر داخل سنگر شد ولی وسط راه چون هیکل درشتی داشت گیر کرد. من و شهید یزدانی هم بیرون مانده بودیم و از چپ و راست کنارمان خمپاره به زمین میافتاد. دیدیم جای ایستادن و تعارف نیست. هر کدام یک پای شهید شفیع زاده را گرفتیم و به داخل سنگر هولش دادیم و به سختی خودمان را هم جا کردیم، طوری که سه نفری مچاله شده و به هم گره خورده بودیم.
نزدیک یک ساعت در آن حالت برای هم جوک و خاطره تعریف کردیم تا آفتاب غروب کرد و آتش دشمن قطع شد. یواشکی از سنگر خارج شدیم و به عقب رفتیم تا چشممان به نیروهای خودی نیافتد که باعث شدیم 2 ساعت زیر آتش قرار گیرند.