سرویس فرهنگ و هنر مشرق - در میان خیل آثار ترسناک سینما، گونه «علمی- تخیلی» با قالب «فضا هراسی» سویه ژنریکی پیدا کرد و ژانر ترکیبی ترسناک علمی – تخیلی بخش اعظمی از تولیدات سینمای هالیوود را در بر گرفته است. دامنه این «فضا هراسی» از فیلمهای کلاسیک مشهور «موجود؛ از جهان دیگر» (هاوارد هاکس) محصول ۱۹۵۱، «کشتی فضایی ایکسام» (کرت نومان) محصول ۱۹۵۰ ، «تاندربرد برو» ( دیوید لِن) محصول ۱۹۶۶ ، «سیاره فراموش شده» ۹۵۶ ، تهاجم بدنی اسکنرها ، محصول ۱۹۵۶، روزی که زمین از حرکت ایستاد(رابرت وایس) محصول ۱۹۵۳، آغاز شد.در اغلب این فیلمها نوعی «فضا هراسی»، توام با مولفه نمایشی«موجود هراسی» غیر زمینی (هیولای فضایی)، محوریت درام را دربرمیگرفت که این موج در دهه پنجاه در میان فیلمهای سینمای آمریکایی، تحت تاثیر رقابت فضایی ایالات متحده و اتحاد جماهیر شوروی در آثار سینمایی، بروز فراوانی داشت. این موج در نیمه دهه شصت به صورت جسته و گریخته ادامه پیدا کرد و در سال ۱۹۶۶ تحت عنوان سریال «پیشتازان فضا» ادامه پیدا کرد.
نکته مشترک و برجسته اغلب فیلمهایی که تم «فضا هراسی» داشتند خروش یک موجود ناشناخته فضایی است که اقدام به کشتار ساکنان کره زمین میکند. در میان اغلب «فیلمهای فضا هراسانه» فیلم «موجود؛ از جهان دیگر» (هاوارد هاکس) و «روز بیست و هفتم» (ویلیام اشر) محصول ۱۹۵۷ ، و «من با یک هیولای فضایی ازدواج کردم» (جین فلاور) محصول ،۱۹۵۸ آثاری بودند که به صورت مشخص علاوه بر تم فضا هراسانه، نوعی موجود هراسی را مصدر روایت فیلم کردند و مولفه نمایشی موجود هراسی زیر سایه فضا هراسی قرار گرفت.در میان همه تولیدات «فضا هراسانه» هیچ اثری مثل «بیگانه» (ریدلی اسکات) محصول ۱۹۷۹، نتوانست استاندارهای موج فیلمهای «موجودهراسانه» را به سطح و سبک قابل اعتنایی برساند. «بیگانه» در چهار قسمت ادامه یافت و موج بیگانه هراسی با فیلم «موجود» جان کارپنتر (۱۹۸۲) ، اکسترو ( هری براملی داونپورت) محصول ۱۹۸۳، غارتگر( جان مک تیرنان) ۱۹۸۷ نتوانستند به صلابت مولف فیلم «بیگانه» خدشهای وارد کنند.
دهه هشتاد، دهه اعتلای سینما ترس و وحشت بود. مولفه نمایشی «فضاهراسانه» و «موجود هراسی فضایی»، در بسیاری از آثار سینمایی شکل ترکیبی متفاوتی پیدا کرد. اغلب این فیلمها با عزم شکست چهره استوار واستاندار فیلم «بیگانه» ساخته شدند، اما همه آنها حتی تلاش قابل جان مک تیرنان با فیلم «غارتگر»، عمدتا به تلاشهای درجه دومی بدل شدند و از طرفی، سریال سینمایی مخلوق (استفن هِرِک) محصول، ۱۹۸۶ که تولید قسمت چهارم آن تا نیمه دهه نود به طول انجامید، به یک جوک سینمایی خنده دار بدل شدند.
فیلم ترسناک و علمی – تخیلی «زندگی» (دنیل اسپینوزا) با موضوع خاص «موجود هراسی» را می توان بازتکرار ضعیف و غیر خلاقانه، مهلم از جریان ساخت مجموعه «بیگانه» برشمرد. فیلم «زندگی» اثری ضعیف و نازل، ملهم از همان جریان تولید فیلم بیگانه است و مخاطبی که حداقل با اینگونه خاص سینمایی آشناست، فیلم «زندگی» برایش فیلمی لبریز از کلیشههای آشنای سینمایی است.
فیلم «زندگی»، روایتی درباره فضانوردان ساکن یک ایستگاه فضایی است که محتوای نمونه برداری از خاک کره مریخ را دریافت میکنند. میرندا (ربکافرگوسن) زیست شناس فضایی رهبری گروهی را بر عهده دارد که با تجزیه علمی خاک مریخ و فراهم کردن محیط زیستی مشابه زمینی، زمینه رشد موجود زنده تک سلولی مکشوفه مریخی را فراهم میکنند.
در اثر فراهم شدن محیط آزمایشگاهی مشابه شرایط زیستگاه زمین، تک سلولی به چند سلولی و در نهایت به یک موجود زنده مخوف و هوشمند تبدیل میشود. این موجود به صورت ناگهانی رشد صعودی عجیبی میکند و برای رشد جهشی افسانهای خود، به دانشمندان مستقر در ایستگاه فضایی حمله ور میشود.
در واقع به مولفه «موجود هراسی» غیر تالیفی، مولفه روایی و تکراری «مریخ هراسی» افزوده میشود. «مریخ هراسی» در سینما ریشه کاملا کلاسیکی دارد و آثاری نظیر، «فقط تصور کن» (دیوید باتلر) محصول ۱۹۳۰، «کشتی فضایی ایکس ام» (کرت نومان) محصول ۱۹۵۰، «سفر به مریخ» (لسلی سلندر) محصول ۱۹۵۱، سیاره سرخ مریخ (هری هرنر) محصول ۱۹۵۲ ، جنگ دنیاها (بایرون هاسکین) محصول ۱۹۵۳ ، دختر شیطان از مریخ میآید (دیوید مک دونالد) محصول ۱۹۵۴، سیاره سرخ عصبانی (ایب ملچیر) ۱۹۵۹، روزی که مریخیها به زمین حمله میکنند( مآاُوری دکستر) ۱۹۶۳، مریخ به زنان نیاز دارد (لری بوچانان) ۱۹۶۷، به حمله مریخی و کشتار ساکنان زمین توسط موجودات ناشناخته مریخی میپردازد. در ادامه تولیدات مریخ محور کلاسیک، آثاری نظیر،حمله مریخیها (تیم برتون) محصول ۱۹۹۶ ، ماموریت به مریخ (برایان دی پالما) محصول ۲۰۰۰، سیاره سرخ (آنتونی هافمن) ۲۰۰۰، گمشده در مریخ (اریک شاک) محصول ۲۰۰۲ ، ارواح مریخی (جان کارپنتر) محصول ۲۰۰۱ ، آخرین روزهادرمریخ (روری رابینسون) ۲۰۱۳، سرزمین مریخ (اسکات ویلر) محصول ۲۰۱۵ تقریبا به همین دو مضمون میپردازند . فیلم سیاره سرخ آنتونی هافمن به موجودات ناشناختهای در کره مریخ اشاره دارد که قصد کشتن ساکنان کره زمین را دارند. فیلم «زندگی» در ادامه روند کلیشه پروری، کلیشه مریخ هراسی را چاشنی کلیشه موجود هراسی و فضا هراسی میکند و تقریبا هیچ روایت تازهای برای عرضه ندارد.
موقعیت ابتدایی و فضاسازی کارگردان در تحرک پرسوناژهای محوری به گونهای است که مخاطب را سریعا به یاد فیلم جاذبه (آلفونسو کوآرون) میاندازد و مثل اثری با تم سفر فضایی به نظر میرسد. در حالیکه اگر ایستگاه فضایی نزدیک به کره زمین را شبیه یک ساحل فرض کنیم، با در نظر گرفتن حرکات کوسه وار موجود بیگانه (کالوین) و تلاش ساکنان محدوده ایستگاه فضایی برای بقاء، فیلم «زندگی» در فرم کاملا مشابه فیلم آروارههای استیون اسپیلبرگ است.
در واقع با همین سبک تمیز دادن نخستین قسمت فیلم بیگانه (ریدلی اسکات) و نخستین قسمت فیلم غارتگر (جان مک تیرنان) هیچ تفاوتی با فیلم آروارههای «استیون اسپیلبرگ» ندارند و آنچه فیلم بیگانه را به سطح استاندارهای تالیفی می رساند، اجرای همان دستمایه محتوایی فیلم آروارهها در محیطی بسته است. درقیاس با فیلم آروارهها، فیلم زندگی را می توان با دریای عمیق آبی (رنی هارلین) مقایسه کرد که یک دانشمند زن در یک ایستگاه دریایی با دستکاری «دی ان ای» کوسهها موجب ارتقا هوشی یکی از آنان میشود و همین کوسه دهشتناک، پژوهشگران مستقر در ایستگاه دریایی زیر آب را میبلعد. حتی نوع حمله هیولای کالوین در سفینه، در اغلب موارد شبیه حمله کوسه هوشمند، در فیلم «دریای آبی عمیق» است. کشف این وجوه در فرم و محتوا سبب میشود که از «دنیل اسپینوزا» با دو فیلم متوسط قابل قبول ،خانه امن(۲۰۱۲) و پول آسان ( ۲۰۱۲)، ناامید شویم.
اما در چنین ترفندی برای اساس قیاس تطبیقی طرح شده، برای کشف پیرنگ مشابه و اجرای همسان، در مورد شباهت موجودات بیگانه با کوسهها، ذکر این نکته بسیار مهم است که کوسهها و هر هیولای زمینی واقعی، به انسانها بر اساس طبیعت خود حمله میکنند، موجود ناشناخته ریدلی اسکات در بیگانه، به صورت مینی مال نشان داده می شود و اشاره مهم به یک حیات مخوف ضد انسانی در ورای کره زمین را به مخاطب حقنه میکند.تبیین چنین مفهومی فیلم را منطقی میکند، اما سئوال مهم در مورد فیلم زندگی این است که کالوین هیولا، بر اساس کدام منطق طرح شده در فیلم ظرف چند ساعت رشد سرسامآور تبدیل به دشمن شماره یک کره زمین می شود.
در تحلیل محتوای فیلم نیز باید به این مسئله اشاره کرد که در فرهنگ علمی غرب، داروینسیم در اشکال گوناگون و مدرن اعتبار فراوانی دارد و مخاطب غربی شاید رشد یک تک سلولی غریبه به چند سلولی حجیم را باورکند، اما نکته مهم این است که این موجود چگونه صاحب هوش و فراست کوسه وار ضد انسانی، در کمتر از یکساعت میشود؟! این نکات در طول فیلم بسیار آزار دهنده و به همین دلیل است که هیولای مریخی کالوین را باور نمیکنیم. فیلم «زندگی» به نوعی ناقض مفهوم دارویسنیم است، رشد هیولای مریخی بر اساس قرار گرفتن در شرایط زمینی قابل باور است اما ضریب هوشی کوسه وارش شبیه فیلم «آروارهها» و «دریای آبی عمیق»، به هیچ وجه زمینه باور پذیری کالوین را فراهم نمیکند. سازندگان زمان رخ دادن وقایع را سال ۲۰۱۶ اعلام میکنند و تخیل را با نشانه های علمی رخ داده ، به واقعیت پیوند می زنند. مثلا سفینه تحقیقاتی «پلگریم» قرار است از مریخ باز گردد و این رویداد واقعی، در فیلم رونمایی میشود. در واقعیت پنج سال برای بازگشت جستجوگر پلگریم زمان نیاز است و در دنیای واقعی ما هنوز پلگریم از مریخ حرکت نکرده است. از طرفی تم بقای ساکنان مجموعه و مولفه نمایشی فرار از مهلکه، در هزاران فیلم هالیوودی تکرار می شود و عنصر نمایشی تازه ای در فرم نیست.
از طرفی سبک فیلم با خشونت فرصت طلبانه ای موجود فضایی تطبیق ندارد. در فیلم های مجموعه بیگانه دست کم در دوتای اولی، موجود مرموز و خونخواری که کمتر دیده میشود، در اغلب صحنه ها حضور تهدید آمیزش حس میشد و به همین دلیل عمده فضاهای فیلم با یکدیگر تطبیق داشت. فیلم زندگی با تقلیدی کورکورانه، پر از کلیشه های آشنا لحظات و نکات قابل پیش بینی و غیر ابتکاری است که نمی تواند، حضور تهدید آمیز کالوین در اغلب صحنهها را حفظ کند. در هجوم آثار گستردهای که در هالیوود تولید میشود و در ایران دوبله و پخش میشوند و اغلب مردم ایران تماشا می کنند وظیفه خاص منتقد سینمایی این است که اغلب مخاطبان سینما را به سوی محصولات غیرتکراری و قصص متنوع راهنمایی کند. تا مخاطبان برای انتخاب آثار تکراری وقت خود تلف آثاری نکنند که کلیشه پرور است و روایت تازه و بکری برای ارائه ندارند. هالیوود یک کارخانه تولیدی مبتنی بر تولید انبوه و نامحدود است که آثار تکراری به وفور تولید میکند.