سرویس فرهنگ و هنر مشرق - «بدون تاریخ، بدون امضاء»، از همان مشکل اصلی فیلمهای «فرهادیوار» این سالها رنج می برد: بی عقبه بودن و مبهم بودن «شخصیت»های فیلم که در نهایت کنشهای برآمده از این شخصیتها را از منظر انگیزهها و دلایل، گنگ و مبهم می کند. فیلمهایی از این سنخ، و از جمله همین فیلم، به شدت در دادن اطلاعات به تماشاگر خساست به خرج میدهند و قطرهچکانی عمل میکنند تا با ایجاد یک نوع ابهام کاذب (که عمدتا تا پایان هم «ابهام» باقی می ماند) تماشاگر را تا به آخر به دنبال خود بکشد تا نقص جذابیت و ضعف داستان را این گونه جبران کند.
چرا نریمان این اندازه به دنبال محکوم کردن خود است؟ آیا از «وجدان معذب» رنج می برد؟ آیا دچار «مازوخیسم» است؟آیا در گذشته گناهی مرتکب شده که به دنبال تسویه حساب با خود است؟ «سایه» دقیقا چه نسبتی با او دارد؟ اگر همسر اوست، چرا نریمان اصل ماجرا را برای این همسر خود، که از قضاء همکارش هم هست، تعریف نمی کند، تا همان ابتدا با اولین کالبدشکافی، رفع ابهام شود و از این وجدان-درد بزرگ خلاص گردد؟ نقش همسر موسی در این میان چیست؟
اگر دکتر نریمان این اندازه مسوولیتشناس است که همهی گزارشهای کالبدشکافی همکارش را به واسطه اهمالکاری آن همکار، رد می کند، چرا در صحنه تصادف، بدیهیترین وظیفهی یک پزشک را که معاینهی مصدوم در مرکز درمانی است، انجام نمی دهد و جای شک و شبهه را برای خود باز می گذارد؟
آیا او هم، به عنوان یک زن مسلمان(دست کم به واسطه ظاهر محجبه خود) در «اکل میته» خود و فرزندش نقش داشته است؟ آیا او به عنوان زن خانه نمی توانست جلوی مردارخواری خود و خانوادهاش را بگیرد؟ اگر دکتر نریمان این اندازه مسوولیتشناس است که همهی گزارشهای کالبدشکافی همکارش را به واسطه اهمالکاری آن همکار، رد می کند، چرا در صحنه تصادف، بدیهیترین وظیفهی یک پزشک را که معاینهی مصدوم در مرکز درمانی است، انجام نمی دهد و جای شک و شبهه را برای خود باز می گذارد؟
همین ابهام درباره جزییات ظاهرا کماهمیت فیلم هم وجود دارد و بعضا به «گاف» دراماتیک پهلو می زند. در تصادف اول فیلم که «نقطه شروع» ماجرا برای دکتر «کاوه نریمان» است، چگونه در آن سرعت بالای موتور نوید محمدزاده و خودروی کاوه نریمان در بزرگراه، این برخورد هیچ گونه آسیبی به راننده موتور موسی و همسر نوزاد به بغل او وارد نیاورده، ولی پسربچه که بین ایشان نشسته چنان ضربه خورده که مشکوک به جا به جایی مهره گردن است؟ بگذریم که اگر بخواهیم مته به خشخاش بگذریم، در صحنهای که امیرعلی سوار خودروی دکتر نریمان شده، دست چپ او به عنوان دست آسیب دیده نشان داده می شود، در حالی که بنا به زاویه دوربین و جهت افتادن موتور که به سمت شانه خاکی سمت راست است، طبیعتا می بایست دست راست این کودک آسیب می دید. حتی در سکانس طولانی بازسازی صحنه قتل در کشتارگاه مرغ، که در واقع مجالی است که «نوید محمدزاده» با همان سبک آشنای خویش بار احساسی فیلم را بالا ببرد، سرانجام روشن نمی شود که آیا موسی کارگر مرغفروش را به زمین کوبید یا خود او با سر به زمین افتاد و فیلمساز حتی از نشان دادن آن میله فلزی که موجب مرگ کارگر شد، دریغ می کند تا یک نوع «ابهام» بلاوجه و لوس دیگر به سبک فرهادی بر فیلم خود بیافزاید.
بیشتر بخوانید:
ببر بنگال «اصغر فرهادی» چگونه از فیلم علمی-تخیلی «زرد» سردرآورد؟
این نکته را هم باید افزود، که گرچه نوید محمدزاده نقشی را که کارگردان برای او نوشته، به خوبی بازی می کند (که البته لحظات اغراقآمیز «نویدوار» در فیلم کم نیست)، اما ادامه این روند در کارنامه بازیگری محمدزاده و اصرار فیلمسازان برای گرفتن یک شخصیت به اصطلاح «قاطی» که وقتی عرصه بر او تنگ می آید خودزنی می کند، دیر یا زود محمدزاده را دچار همان کلیشهای خواهد کرد که سلف او، حامد بهداد، دچار آن شده بود. مطمئنا توان اجرای محمدزاده بسیار بیش از اینهاست و او خود نیز لاجرم باید وسواس و احتیاط بیشتری در انتخاب نقش(برای جلوگیری از تبدیل شدن به کلیشه) به خرج دهد.
دیر یا زود محمدزاده را دچار همان کلیشهای خواهد کرد که سلف او، حامد بهداد، دچار آن شده بود. مطمئنا توان اجرای محمدزاده بسیار بیش از اینهاست و او خود نیز لاجرم باید وسواس و احتیاط بیشتری در انتخاب نقش(برای جلوگیری از تبدیل شدن به کلیشه) به خرج دهد.
بیشتر بخوانید:
قوچانی: «به وقت شام» اثری درخشان است
مضاف بر این که کسی همچون نریمان که این اندازه از درگیر شدن در مرگ ناخواستهی یک کودک بر اثر یک تصادف می ترسد که حتی در وهله اول، از مواجهه با خانواده پسربچه اجتناب می کند، طبیعتا بی وقفه به دنبال مدرکی دال بر بیگناهی خود، چه در محضر قانون و چه در محضر وجدان خویش است و معلوم نمی شود که حرکت نهایی او برای به گردن گرفتن مسوولیت مرگ کودک از کدام وجه شخصیتی او برخاسته و قرار است چه کارکردی داشته باشد. اگر او این کار را برای کاستن از عذاب وجدان پدر فقیر و حفظ زندگی خانوادگی او انجام می دهد، که از اساس آب بر هاون کوبیدن است، چرا که پدر خانواده دیر یا زود به واسطه قتل قصاص خواهد شد و هم جانش را از دست می دهد و هم خانوادهاش از هم خواهد پاشید. گرچه کار آن کارگر کشتارگاه مرغ در نوع خود، کاری غیراخلاقی است، لیکن به لحاظ منطقی موسی یا هر کس دیگری که لاشهی مرغ مرده را از کسی به فرضا یکچهارم قیمت بازار می خرد، آیا انتظار دارد که مرغی سالمی و بهداشتی و باکیفیت تحویل بگیرد؟ آیا اصولا از گوشت مردار می توان انتظار سلامت و کیفیت داشت؟ آنگاه با دخیل کردن این ملاحظه، این سوال مطرح می شود که از منظر فیلمساز، آیا کاری که آن کارگر انجام داده، مستوجب کشته شدن است؟ ما در تمام فیلم صحنهای، سخنی، امارهای و نشانهای مبنی بر محکومیت عمل موسی در کشتن آن کارگر، از زاویه دوربین فیلمساز نمی بینیم.
جدای از این مساله، فیلمساز باید تکلیف خود را با اصل کار انجام گرفته توسط موسی روشن کند: آیا موسی از اساس مرتکب کاری غیراخلاقی شده که «مرغ مرده» غیربهداشتی به خورد زن و فرزندش داده است؟ یا او به واسطه جبر شرایط(فقر) دست به این کار زده و کارش غیراخلاقی نبوده و در واقع این «جامعه» است که او را وادار به این کار کرده است(که ظاهرا نیت فیلمساز هم همین است)؟
اگر شق اول صحیح باشد و پیشفرض ما غیراخلاقی بودن کار موسی است، آن گاه حقّ موسی است که دچار عذاب وجدان شود و باید به لحاظ روحی با ثمره عمل خود مواجه شود. اگر شقّ دوم را درست بدانیم و جامعه ما طبق نگاه فیلمساز محترم آن اندازه بدبخت، مفلوک، فقیر و تیرهروز است که شهروندانش هیچ قوتی جز «مرغ مرده» برای خوردن پیدا نمی کنند، پس «عذاب وجدان» موسی اصولا وجهی ندارد و منتفی است. لیکن ما با شخصیت همسر موسی و آن دیالوگ پس از بیدار شدن نصف شب مواجهیم که زن به موسی می گوید که او مرد «بی غیرتی» است که مرغ مرده مریض برای خانوادهاش آورده و چون چرای خود با موسی را بر سر ناسالم بودن و «حرام» بودن این مرغها یادآور می شود. پس به طریق اولی، همسر موسی هم او را در این قضیه مقصّر می داند و این امکان را برای او متصور بوده که با چیزی جز «مردار» شکم زن و بچهاش را سیر کند. در این صورت، اقدام نهایی نریمان برای گردن گرفتن مرگ کودک اصولا هیچ دستاورد و معرفت اخلاقی در خود ندارد، چرا که قصد آن سبک کردن بار گناه کسی است که علیرغم دستورات شرع و علم و عقل، مرغ مردار و مریض به خورد خانوادهاش داده است.
بیشتر بخوانید:
اما صحبتی با کارگردان محترم فیلم لازم است که افکار عمومی ایشان را با اجرای قوی و خوب ایشان در برنامههای مذهبی صدا و سیما شناخت و بعد پای در عرصه فیلمسازی گذاشت. آیا به زعم جناب جلیلوند، اوضاع کشور ما آن اندازه وخیم و بحرانی است که مردی از جنوب شهر تهران(که علی الظاهر بنا بر پوشش همسر و غیرت و تعصبی که روی همسرش نشان می دهد، مردی معتقد و اهل دین و ایمان است)برای سیر کردن شکم زن و بچهاش مرغ مرداری که کراهت و اشمئزار از سر و روی ان می بارد، به خانه می برد؟ آقای کارگردان، وجدان و انصاف خود را قاضی کند که آیا کشوری که طبق آمار صندوق بین المللی پول، هجدهمین اقتصاد بزرگ دنیاست، به «مردار خوری» افتاده است؟ همین موسی آیا دست کم به تعداد خانوار چهارنفره خود یارانه ماهانه دریافت نمی کند؟ با 180 هزارتومان دریافتی او از محل یارانه با قیمت مرغ 8000 تومان اسفندماه 96، او می تواند دست کم 22 کیلو مرغ پاک و سالم و گرم برای سفره خانوادهاش ببرد. این جدای از «سبد کالایی» است که توسط کمیته امداد بین اقشار کمدرآمد تحت پوشش توزیع می شود و از قضاء مرغ جزو اصلیترین اقلام این سبد حمایتی است. مضاف بر این که در اواسط فیلم از زبان همسرش می شنویم که او با موتور کار می کند و در تهران درندشت اگر کسی تجربه کارکردن با موتور را داشته باشد، می داند که آن اندازه درمی آورد که دستکم مردار به خورد خود و خانوادهاش ندهد. شاید کسانی خرده بگیرند که آوردن چنین اطلاعاتی در یک نقد سینمایی، «عوامانه» کردن آن است و «سطح» نقد را پایین می آورد، لیکن ملالی نیست و برای گفتن حقیقت و توصیهی همه صاحبان رسانه(از جمله سینماگران) به انصاف در روایت، گاهی گریزی از یادآوری همین دادههای به ظاهر کم اهمیت نیست. از این گذشته، وقتی خود فیلمساز، نقطه عطف و گرهگاه فیلم خود را خوردن مرغ مردهی ناسالم نشان می دهد، آن گاه می توان با همین اطلاعات جزیی و روزمره، مبنای درام فیلم را زیر سوال برد.
اما، ایراد بزرگ و در واقع گاف مبنایی فیلم «بدون تاریخ، بدون امضاء» وحید جلیلوند، درست به همین نقطه، یعنی خوردن «مرغ مرده» برمی گردد. بگذارید توضیحی دهیم.
در انتهای فیلم، با اعتراف دکتر در سکانس آخر، معلوم می شود که پسربچه(امیرعلی) به واسطه مسمومیت با سم «بوتولینوم» جان خود را از دست داده است. اما جناب فیلمساز باید به این پاسخ دهد که چگونه این پسربچه به این سم آلوده شده است. ظاهرا با خوردن «مرغ مرده» بیمار؟ و گاف فیلم درست همین جاست.
ابتدا لازم به توضیح است که سم «کلستریدیوم بوتولینوم» که منجر به بیماری کشندهی «بوتولیسم» می شود، عمدتا از طریق مصرف کنسرو فاسدِ بدون حرارت دادن، وارد بدن انسان می شود. معمولا به واسطه فعالیت این باکتری، درب کنسرو فاسد باد می کند و این یکی از مشخصههای تشخیص کنسرو فاسد است. لیکن برای آن مواردی که کنسرو مورد نظر، علایم ظاهری مثل بادکردگی درب ندارد، توصیه می شود که دست کم کنسرو را به مدت 10 دقیقه در آب بجوشانند.
اما آلودگی به بوتولینوم تنها مختص به کنسروها نیست و در موارد بسیار کمتری گوشت و مرغ مصرفی هم به این سم آلوده می شوند، لیکن حاصل فعالیت باکتری روی مرغ به صورت کبودی، رنگ سبز و تیرگی روی پوست و همچنین بوی تعفن حاصل از فعالیت باکتری کاملا مشخص است. اما درباره این باکتری خاص، یعنی «کلستریدیوم بوتولینوم»، حتی اگر به احتمال بسیار ضعیف، ظاهر مرغ کاملا سالم باشد، به یک روش حتما باکتری آن(دست کم مقدار کشنده آن) از بین می رود، و آن «پختن» مرغ است. مضاف بر این که باکتری بوتولینوم در محیط هوازی(یعنی تماس با هوای آزاد) ایجاد سم نمی کند و از همین رو مسمومیت حاصل از این باکتری به طور معمول در کنسروهای دربسته رخ می دهد که خوب باکتری زدایی نشدهاند، و تازه اگر به هر دلیل مرغی(با فرض بسیار بعید) آلوده به این نوع باکتری باشد، با شیوه مصرف ما ایرانیها(و البته همه جای دنیا) که مرغ را «می پزند» و می خورند، قطعا باکتریهای کلستریدیوم باکتریوم ان از بین می رود.
این توضیحات نسبتا مبسوط داده شد تا بگوییم، فرض اصلی و مبنای منطقی رویدادها و در واقع علتالعلل داستان «بدون تاریخ، بدون امضاء» واقعی نیست و از این رو وقتی ستون فیلم برمبنای یک تخیل غیرواقعی باشد، کل فیلم به لحاظ منطقی زیر سوال می رود. به بیان دیگر، امیرعلی تنها در صورتی می توانست با خوردن «مرغ مرده» مسموم شود که مادرش مرغ را به صورت «خام» به خورد او داده باشد!
نکته مهمتر این که به فرض بپذیریم که این خانواده مرغ «خام» به دندان کشیده باشند، طبیعتا این غذایی است که همه خانواده(اعم از موسی و همسر و فرزندش) مصرف کردهاند، پس چرا هیچ کدام از آن دو کوچکترین علایم مسمومیت را نشان نمی دهند؟
اما نکته آخر:
" بسیاری از فیلمهایی که ژست اجتماعی میگیرند انگیزهاشان از ساخت فیلم مشخص است. تعداد زیادی از این فیلمها به این جهت ساخته میشود که سازنده اش سودای نمایش فیلم در فستیوالهای خارجی دارد و این مهم که فیلم در فستیوالی پذیرفته شود و سازنده هم روی فرش قرمز راه برود و هوایی عوض کند! فیلمها این موارد را نشان می دهند، راز پنهانی نیست که من بگویم یا دیگری بخواهد کشف کند. اکثر فیلمهای اجتماعی چنین سرنوشتی دارد."
این بخشی از صحبتهای «طهماسب صلحجو»، منتقد قدیمی ماهنامهی فیلم در مصاحبه با فارس(13 اسفند)است. صمیمانه امیدواریم این اندازه مفلوک و تیره و تار نشان دادن ایران در فیلمهایی چون «بدون تاریخ، بدون امضاء» ربطی به قدم زدن با کت و شلوار ایتالیایی و «کراوات» یک مجری سابق برنامههای مذهبی سیما روی فرش قرمز ونیز نداشته باشد.
***سهیل رویگر