به گزارش خبرنگار گروه جهاد و مقاومت مشرق، دویست و هشتاد و دومین مراسم شب خاطره حوزه هنری، ساعتی پیش با مرور خاطراتی از عملیات مرصاد و همچنین با رونمایی از کتاب «روزهای بی آینه» در تالار سوره حوزه هنری برگزار شد.
در این مراسم که عده زیادی از علاقمندان در آن حضور داشتند، یکی از سرداران حاضر در عملیات مرصاد به بیان خاطرات خود پرداخت و پس از آن اصغر نقی زاده و ابوالفضل همراه، از بازیگران سینمای دفاع مقدس به بیان خاطراتی در قالب نمایش پرداختند.
در ادامه مراسم، سرکار خانم منیژه لشگری، همسر خلبان شهید، سرلشگر حسین لشگری به روی صحنه آمد و به بیان خاطراتی از خود و همسرش پرداخت.
خانم لشگری با بیان سختی های دوره بازگشت خلبان لشگری به خاطر مشکلات در انطباق سالهای درد و رنج اسارت با دوران آزادی و زندگی در کنار خانواده، دوره جدید و نبودن خلبان لشگری بعد از مرداد سال 88 را سخت تر توصیف کرد و گفت: همسر من رنج زیادی در دوره اسارت کشیده بود و وقتی آزاد شد هم بسیار خوددار بود و سختی ها و بیماری هایش را با من درمیان نمی گذاشت. البته من هم نمی توانستم برای او کاری انجام بدهم. 10 سال انفرادی برای او کشنده بود و فقط با توکل به خدا توانسته بود زنده بماند.
منیژه لشگری افزود: سال 1374 نامه ای به همراه تعدادی عکس برای حسین فرستادیم که بعدها تعریف می کرد دیدن این نامه، بسیار خوشحالش کرده بود به نحوی که تا چند روز نتوانسته بود چیزی بخورد. او به ماندن من بر سر زندگی مشترکمان افتخار می کرد و دیدن فرزندی که چنین برومند شده بود، برایش مایه سربلندی بود. تنها سرگرمی حسین در سلول های انفرادی و در مدت 10 سال، فقط مرور خاطرات گذشته بود و وقتی به ایران برگشت، جزئیات دقیقی از خاطرات ما به ذهن داشت که من خیلی از آن ها را فراموش کرده بودم.
لشگری تصریح کرد: در عکسی که صلیب سرخ برای ما فرستاده بود برخی امکانات مثل رادیو در کنار حسین بود اما بعدا متوجه شدیم که آن امکانات برای گرفتن عکس بود و خیلی زود همه آن ها را جمع کرده و برده اند. حسین در سلول های انفرادی هیچ امکاناتی نداشت و به خوبی قابل درک است که چه روزگار سختی را سپری کرده است.
همسر شهید حسین لشگری همچنین یادی از پدر مرحومش کرد و گفت: در سال 73 وقتی پدرم به حج مشرف می شد در فرودگاه من را به آغوش گرفت و گفت می روم تا آزادی حسین را بگیرم. چند ماه بعد بود که از حسین باخبر شدیم و بالاخره حسین به آغوش خانواده اش آمد. پدرم از ابتدا امید داشت و من را دلداری می داد.
در این بخش از برنامه، رونمایی از کتاب «روزهای بی آینه» شامل خاطرات همسر شهید لشگری با حضور گلستان جعفریان (نویسنده)، کاپیتان مهرنیا، کاپیتان فرشید اسکندری (آزاده ده ساله که 8 سال با شهید لشگری هم بند بوده) و کاپیتان سید جواد پویان فر (از همراهان شهید لشگری در دوران اسارت) و مرتضی سرهنگی، مدیر دفتر ادبیات دفاع مقدس حوزه هنری به همراه امضای لوح یادبود انجام شد.
در حاشیه رونمایی آلبومی از تصاویر شهید لشگری که در برنامه شب خاطره به بیان خاطرات خود پرداخته بود به همسر شهید اهدا شد. همچنین تصویری از مرتضی سرهنگی در کنار شهید لشگری به وی تقدیم گردید.
پس از رونمایی، کاپیتان مهرنیا از دوستان صمیمی سرلشگر لشگری که مقدمات نوشتن این خاطرات را نیز فراهم کرده بود، به بیان خاطراتی از عملیات مرصاد پرداخت و بر نقش نیروی هوایی ارتش و هوانیروز در این عملیات اشاره کرد.
همچنین کاپیتان فرشید اسکندری که 10 سال اسیر بوده و 8 سال از آن را در کنار شهید لشگری سپری کرده در سخنان کوتاهی به بیان چند خاطره از حضور حسین لشگری در سلولش اشاره کرد.
کاپیتان اسکندری گفت: ما از سال 1352 با حسین همدوره بودیم و در آمریکا هم در یک گردان، آموزش می دیدیم. بعد از دوره من به تبریز رفتم و او در پایگاه دزفول مشغول به کار شد. به همین خاطر آشنایی زیادی با او داشتم و وقتی به سلول من آورده شد، مدت زیادی با هم، خاطرات مشترکمان را مرور می کردیم.
خلبان فرشید اسکندری با اشاره به شرکتش در حملات هوایی به عراق و در پاسخ به تهاجمات نظامی این کشور گفت: روز اول جنگ 3 پرواز برونمرزی داشتم. ساعت 6 صبح 2 مهر 59 به اربیل پرواز کردیم و ساعت 11 به کرکوک رفتیم که در این عملیات هواپیمای من مورد هدف قرار گرفت و من سقوط کرده و به اسارت درآمدم. من هم فقط 3 ماه بود که ازدواج کرده بودم و 10 سال اسارت برای من هم شرایط سختی را رقم زد. وقتی برگشتم یک فرزند 10 ساله داشتم.
اسکندری از روزهای اول اسارت، خاطراتی را تعریف کرد و گفت: در همان اولین روزها عکس مادر و همسرم را که در لباس خلبانی پنهان کرده بودم، در آوردم، بوسیدم و آن ها را پاره کردم. من می دانستم که برای تحمل این شرایط باید با خاطرات گذشته ام خداحافظی کنم تا تحمل آن سختی ها برایم امکانپذیر باشد.
کاپیتان فرشید اسکندری به برخی دیگر از همرزمان اسیر شده اش مانند احمد سهیلی، محمود محمدی و فرشاد حیدری که از خلبانان بودند اشاره کرد و گفت: بعد از مدتی ما را از انفرادی به زندان ابوغریب بردند و 80 نفر از اسرای ارتشی در یک سالن به سر می بردیم. من در دوران اسارت یک قرآن عم جزء داشتم که گوشه آن نوشته بودم «این نیز بگذرد». حالا که به زندگی ام نگاه می کنم می بینم 27 سال از بازگشتم از اسارت گذشته و بسیاری اتفاق های دیگر را هم در زندگی تجربه کرده ام. همه ما با سختی ها و خوشی ها خواهیم رفت و این کتاب ها هستند که می مانند تا به فرزندان و نسل های بعدی بگویند که چه بر ما گذشت و پدرانشان چگونه از دین و مملکتشان دفاع کردند.
این مراسم همزمان با وقت اذان مغرب به افق تهران پایان یافت و پس از نماز، یکی از فیلم های سینمایی روی پرده برای حاضران به نمایش در آمد.