گروه جهاد و مقاومت مشرق - تنها یک جستوجوی اینترنتی کافی است تا به آمار حدود 3 هزار شهید و جانباز افغانستانی برسیم که در جنگ تحمیلی عراق علیه ایران به شهادت رسیدند. مجاهدانی که از پرکردن گونیهای شن و ماسه برای سنگرسازی و آشپزی در آشپزخانههای پشت خط گرفته تا حضور در عملیاتهای مختلف همه را تجربه کردند و در سنگرهای مختلفی حضور یافتند. ایستادگی مجاهدان افغانستانی در کنار ملت ایران تنها محدود به دفاع مقدس نیست. پایداری آنها تا به امروز ادامه داشته و در دفاع از حریم اهلبیت نیز حضور فعالی دارند. سیدمحمدحسین پدر شهید مدافع حرم سیدحسن حسینیعالمی از رزمندگان دفاع مقدس بود و پسرش سیدحسن نیز شهید جبهه دفاع از حرم شد. در گفتوگویی که با زینب عالمی خواهر شهید داشتیم، صحبت از خانوادهای پیش آمد که پدر و پسرش رزمنده جبهه اسلام ناب محمدی بوده و هستند. همسر خانم عالمی هم مدافع حرم است و از اقوام آنها غیر از سیدحسن، دو پسرعمویش سیدعلی و سیدقاسم نیز شهید مدافع حرم هستند.
چند سال است که مقیم ایران هستید؟
پدربزرگ پدریام زمان جوانیاش به ایران مهاجرت میکند. بعدها پدرم با مادرم که ملیت ایرانی دارد، ازدواج میکند. پدرمان کارگر بود و اندک مال حلالی کسب میکرد. داداش حسن که شهید شد، متولد 1369 بود و زمان شهادت 24 سال داشت. سیدحسن در یک خانواده مذهبی و متدین که ارادت خاصی به خانم زینب(س) داشت به دنیا آمد و پرورش یافت. همین هم باعث شد مدافع حرم شود.
سیدحسن پیش از اینکه به جبهه برود چه شغلی داشت؟
برادرم به خاطر مشکل مدارکش نتوانسته بود تحصیلاتش را ادامه بدهد و تا کلاس چهارم بیشتر درس نخواند. ایشان از 10 سالگی خیاطی میکرد. در کار خیاطی برای خودش استاد شده بود. بیشتر درآمدش را از راه خیاطی کسب میکرد.
به نظر شما چه ویژگیهای اخلاقی در وجود یک شاگرد خیاط باعث میشود تا رزمنده جبهه مقاومت اسلامی شود؟
بارزترین خصیصه رفتاری و اخلاقی برادر شهیدم احترام بیش از حد به والدینمان بود. ایشان به خانواده بسیار اهمیت میداد و احترام زیادی برای ما قائل بود. داداش بسیار شوخطبع و مهربان بود. نسبت به همه دلسوزی خاصی داشت و خیر و نیکیاش به همه خواهر و برادرهایش میرسید. صمیمیت زیادی بین ما بچهها وجود داشت. آنچه که از درآمد خیاطی به دست میآورد در اختیار مادر و پدرم قرار میداد. هیچ نوع وابستگی به مال دنیا در وجودش دیده نمیشد. تعلقات دنیایی جاذبهای برایش نداشت. همین خصوصات ایشان را به سوی کارهای خیر میکشاند. حالا چه کار خیر در شهر باشد یا رزمندگی در جبهه. وقتی که بحث دفاع از حرم پیش آمد، از خانواده ما ابتدا پسرعمویم سیدعلی عالمی اعزام شد و بعد از همه بچهها هم به شهادت رسید. بعد از ایشان نوه عمویم سید قاسم حسینی اعزام شد و ایشان هم به شهادت رسید. روز شهادتش پدرم گفت: من حتماً باید برای دفاع از حریم آلالله راهی شوم. برادرهایم گفتند تا ما هستیم و توان جسمی داریم اجازه نمیدهیم شما بروید. قدرت بدنی ما بالاتر از شماست. سن و سالی از شما گذشته و در ضمن شما در دفاع مقدس جنگیده و سهم خودتان را ادا کردهاید. شما در خانه باشید و در کنار خانواده بمانید تا ما با خیالی آسوده انجام تکلیف کنیم. خوب به یاد دارم روز چهلم شهادت سیدقاسم(نوه عمویم) برادرم سیدحسن راهی شد.
پس پدرتان هم رزمنده دفاع مقدس بودند؟
بله، پدرم در جنگ تحمیلی حضور داشت و مدت زیادی در کنار رزمندگان علیه بعثیها جنگیده بود.
بنابراین برای سیدحسن راضی کردن پدرتان کار سختی نبود؟
خوب راضی کردن پدر کار راحتی بود.ایشان خودش اهل جهاد و مبارزه و دفاع از اسلام و دین هستند و تمایل به حضور در جبهه مقاومت اسلامی دارند اما مادرم کمی مخالف مدافع حرم شدن سیدحسن بود و برای همین راضی کردنش کمی زمان برد. مادرم ابتدا اصلاً رضایت نمیداد. بعد که برادرم اسم عمه سادات را آورد، آرامتر شد و قبول کرد. شهید به مادرم گفت تو چطور میخواهی جواب عمه سادات را بدهی؟ شنیدن این صحبتها دل مادر را به مدافع حرم شدن برادرم راضی کرد. اما ناراحتی و دلتنگیهای مادرانهاش را داشت. بعد از شهادت برادرم، مادرم از پدرم بسیار صبورتر برخورد کرد. پدر میگفت من فکر نمیکردم این داغ اولاد اینقدر سخت باشد.
این سؤال شاید ناراحتتان کند، برادر شما برای گرفتن پول یا کارت اقامت راهی میدان نبرد شد؟
خب اینطور سؤالات و شبههها خیلی مطرح میشود. بسیاری از حرفها و کنایهها قبل از اعزام برادرم به گوشمان رسیده بود. با وجود این ایشان راهی شد. برادرم خودش تولیدی داشت. درآمد بالایی هم کسب میکرد. اصلاً نیاز مالی نداشت که بخواهیم بگوییم شهید ما برای گرفتن امکانات مالی راهی میدان نبرد شده است. خانواده ما همانطور که قبلاً گفتم خانوادهای است که اهل جهاد و شهادت بوده و انشاءالله خواهد بود. این طعنهها از صدر اسلام تا الان بوده و تمام شدنی هم نیست. خیلیها میگفتند برادرم برای کارت اقامت راهی شده اما از آنجایی که مادرمان ایرانی است، ما پاسپورت هم داریم.
شهید چند بار اعزام شدند؟
سیدحسن در مدت دو سال حضور در منطقه پنج بار اعزام شد.
یعنی ایشان از اولین گروههای مدافع حرم بودند؟
بله ایشان از اولینهای مدافعان حرم بودند که سال 1392راهی شدند. آن زمان بحث مدافعان حرم اینقدر واضح و روشن بیان نمیشد. اعزام نیروها به این راحتی نبود.
از خاطرات حضورش در جبهه برایتان تعریف میکرد؟
برادر بزرگ من هم مدافع حرم بود. ایشان گاهی خاطره تعریف میکرد. اما سیدحسن اصلاً اطلاعات چندانی از منطقه نمیداد که مثلاً من چه کار میکنم. همیشه میگفت من پشت جبهه هستم. زیاد کار نمیکنم. بعدها فهمیدیم که جانشین فرمانده بوده است. مدتی هم در کنار شهید کجباف خدمت میکرده که ایشان بسیار به برادرمان علاقهمند میشود. شهید کجباف و برادرم تا آخرین لحظات با هم بودند. سیدحسن مسئول مخابرات و معاون فرمانده واحدشان بود. ایشان در دفاع وطنی بود و چند مسئولیت را همزمان انجام میداد و به همین خاطر لاغر شده بود. از شیرینی جنگ برایمان میگفت. اصلاً از تلخی نمیگفت. هر وقت میآمد فضای خانه عوض میشد. خیلی شوخ بود.
از آخرین اعزام ایشان چه خاطرهای دارید؟
مرتبه آخری که به مرخصی آمده بود. هر کسی که داداش را میدید میگفت چهرهاش فرق کرده اجازه ندهید برود. این بار اگر برود برگشتی در کار نیست. همینطور هم شد. در خانه وقتی از چرایی رفتن صحبت میشد میگفت داعشیها در بلندگوهایشان برای تضعیف روحیه نیروهای اسلام اعلام میکنند ناموس شیعه بر ما حلال است. مال و دارایی شیعه بر ما حلال است. میگفت اگر ما نرویم هدف بعدی آنها قطعاً ایران است.
شهادتشان چطور رقم خورد؟
برادرم و چند نفر از رزمندهها در بصرالحریر حضور داشتند که به خاطر احتمال محاصره شدنشان دستور عقبنشینی صادر میشود اما یکی از دوستان سوری سیدحسن در حال عقبنشینی مجروح میشود و برادرم به خاطر بازگرداندن ایشان نمیتواند همراه بچهها عقبنشینی کند و بعد هم توسط نیروهای داعش محاصره میشوند . برادرم در آخرین لحظات که میخواستند برای آنها نیروی کمکی بفرستند، از پشت بیسیم به نیروهای خودی میگوید: به همه سلام برسانید. دیگر از دست کسی کاری برنمیآید،«خدا حافظ». بیسیم قطع میشود و خبری از برادرم و همراهانش نمیشود. گویی همگی شهید میشوند. بصرالحریر دیگر برگشتی نداشت. داداش به خاطر آن دوست و همرزم سوری ماند و خودش هم به شهادت رسید. ایشان در 31 فروردین ماه سال 1394 آسمانی شد.
از پیکرشان چیزی به دستتان نرسید؟
خیر، دو سالی میشود که منتظر بازگشت پیکرش هستیم.این چشمانتظاری برای آمدن پیکر داداش سخت است. اما ما خودمان را راضی میکنیم و با خود مرور میکنیم راهی که رفته راه درست و صحیحی است و الان روح برادرم در آرامش است . ولی خب برای مادرم خیلی سخت است. مادرهمیشه میگوید کاشکی یک نشانی از غربت برایمان بیاید. ما باز راضیاش میکنیم و میگوییم: غریب نیست مادر جان ایشان مهمان حضرت زینب(س) است، در غربت نیست. مهمان خانه حضرت زهراست انشاءالله و اصلاً جای نگرانی نیست .
آخرین وصایای شهید عالمی چه بود؟
داداش همیشه وصیت میکرد که به پدر و مادر احترام بگذارید. خیلی احترام به والدین برایش مهم بود.همیشه در مورد حفظ حجاب اسلامی با ما صحبت میکرد و از ما میخواست رعایت کنیم . در مورد رفتار خانمها هم بسیار حساسیت داشت که باید خانم حضرت زینب(س) و حضرت فاطمه(س) انشاءالله الگوی زنان ما باشند. داداش ارادت خاصی به ولایت فقیه و امام خامنهای عزیز داشت. ما همه فدایی رهبر هستیم.همسر من هم از رزمندگان مدافع حرم است که توفیق جهاد در جبهه مقاومت اسلامی را از آن خود کرده است.
چرا اجازه دادید که همسرتان هم راهی شود، نگران از دست دادنش نبودید؟
درست است که سخت است، دلتنگی دارد، غربت دارد. احتمال بیپدری بچهها هست. اما ایشان به جهاد و مبارزه با تروریست علاقه دارد. تکلیف دارد که در مقابل ظالمان و متجاوزان بایستد. همسرم وقتی به مرخصی میآید هنوز چند روز نگذشته دوباره عزم رفتن میکند. میگوید نمیتوانم اینجا بمانم. با اصرار ما و بچهها میماند اما دوباره راهی میشود. امروز که با شما صحبت میکنم حدود چهار سالی از حضور همسرم در میدان نبرد میگذرد. میگوید تا جنگ هست، من هم هستم. در این مدت چهار ساله بسیاری از دوستان و همرزمانش به شهادت رسیدهاند و دلتنگی همسرم برای آنها بسیار سخت و تلخ است. بعد از برادرم برایش سختتر هم شد. دوست داشتم دیگر نرود اما خودش علاقه دارد و من هم نمیتوانم جلویش را بگیرم. انشاءالله سربازان خوبی برای اباعبدالله(ع) و امام زمان(عج) باشند.
و سخن پایانی
بعد از شهادت حسن مراسم ازدواج برادر بزرگترم بود و ما خیلی احساس ناراحتی میکردیم. غصه نبودن داداش را میخوردیم. در خواب دیدم که حسن با یک جعبه شیرینی آمد. لباس تمیز و مرتب به تن داشت. جعبه شیرینی را آورد خانه. اینجا بود که متوجه شدیم ایشان هم از ازدواج داداش خوشحال است. پدرم در سفر زیارت سوریه خواب دیده بود که همه در بهشت روی تخت نشستهایم که سیدحسن آمد و میخواست روی سر پدر تاج بگذارد. مرتبه دیگر هم که پدرم وقتی برای زیارت به سوریه رفت، خیلی حالش خوب شد. بعد همانجا خواب دیده بود که حسن 7-8 ساله بود و سرش درد میکرد. میگوید مدام فکر میکنم بعد از مجروحیت از ناحیه سر به شهادت رسیده است. کسی هم ندیده و فقط پشت بیسیم برای آخرین بار با صدای خیلی خسته خداحافظی کرده است.
منبع: روزنامه جوان