به گزارش گروه جهاد و مقاومت مشرق، اولین یادواره شهدای اطلاعات عملیات لشکر 41 ثارالله در محل حسینیه ثارالله شهر کرمان برگزار شد. به همین بهانه خاطرات تعدادی از این شهدا را مرور میکنیم.
علی یزدانی متولد 1343 شهر کرمان و مسئول محور شناسایی اطلاعات لشکر 41 ثارالله بوده که در عملیات کربلای 5 در سال 65 به شهادت رسید.
خاطرهای از همرزمان شهید علی یزدانی:
علی یزدانی میگفت"مادرم ساکم را بست و به زور داد به دستم و گفت: یالله برو جبهه. گفتم: مادر اجازه بده درسمان را بخوانیم. گفت: راه بیفت، راه بیفت، اونجا به تو بیشتر نیاز دارند". اینکه مادرش مشوق جبهه آمدنش بود، درست. ولی به شوخی تکرار میکرد و منظورش این بود که اخلاصش را به نمایش نگذارد و دچار وسوسه نشود.
گاهی دوستان به شوخی میگفتند:«علی آقا تو مجروح نمیشوی چرا؟!» میگفت: بابا ما که مثل شما نیستیم. گفتم که ما را به زور فرستادهاند، هر وقت هم شلوغ بازار میشود ما سرمان را پناه میگیریم. در حالی که همه میدانستند در حین عملیات علی یزدانی خستگیناپذیر بود.
گاهی اوقات کار رزم به ما واگذار نمیشد، تازه وارد بودیم و معترض میشدیم که بابا، ما را بفرستید کرمان، ما که اینجا کاری نداریم. خیر سرمان آمدهایم بجنگیم، ما را گذاشتهاید در آشپزخانه کار کنیم؟
شهید یزدانی میخندید و میگفت: من اگر برگردم مادرم دوباره ساکم را میدهد به دستم و میگوید یالله برو جبهه! برای من فرقی نمیکند، هر جا گفتند میمانم. ولی زرنگ بود، از آن طرف هم هر طور بود خودش را به عملیات میرساند.
فرازهایی از وصیت نامه شهید یزدانی:
«به تمام مسلمین میگویم که قرآن و عترت حضرت رسول (ص)، راه رسیدن به خداست. غیر از این دو هر چه باشد انحراف و اشتباه است. این دو را رها نکنید، نه از آنها جلو بیفتید و نه عقب بمانید که وقت را بیهوده تلف کردهاید.»
«بر همه مردم و مسلمین است تابع و پشتیبان ولایت فقیه باشند.»
«دفاع از انقلاب اسلامی، دفاع از اسلام و خدا و قرآن است و دفاع از آن بر هر زن و مرد مسلمانی واجب است. به صورت مستقیم یا غیرمستقیم و یا به صورت اقتصادی، هر کس بتواند دفاع از آن واجب است.»
شهید عنایتاله طالبی زاده یکی دیگر از قهرمانان کشورمان است که برای دفاع از سرزمینمان جان خود را در جبهه های حق علیه باطل فدا کرد.
برادر شهید میگوید: روی بیتالمال خیلی حساس بود. زمانی که در سپاه خدمت میکرد موتورسیکلتی به او داده بودند که کارهای سپاه را انجام بدهد. روزی فرزندم به سختی بیمار شد، از عنایت اله خواستم با همین موتورسیکلت ما را تا بیمارستان برساند، گفت: «نمیتوانم، مال دولت است، مسئولیت دارد.»
گفتم: «باک موتورسیکلت را پر از بنزین میکنم.» گفت: «اصطحلاکش را چطور میدهی؟» تو اون موقعیت که سخت نگران حال فرزندم بودم حرفهای عنایتاله را غیرمنطقی میدانستم و از دستش خیلی ناراحت و دلخور شدم. وقتی ناراحتی من را دید از خانه بیرون رفت. روی سکو نشستم، در این فکر بودم که چطور انسانی است بچهام داره میمیره ولی حاضر نشد او را به بیمارستان برساند.
هنوز در همین فکر بودم دیدم که یک ماشین درب خانه توقف کرد. عنایت سراسیمه وارد شد و از من خواست بچه را ببرم. آن روز وقتی از بیمارستان برمیگشتیم خواست از دلم دربیاورد. گفت: «من را ببخش اگر ناراحتت کردم، این موتورسیکلت پیش من امانت است. فقط باید برای کارهای سپاه از آن استفاده کنم نه کارهای شخصی. من فردای قیامت پیش خدا مسئولم.»
علیرضا سالاری یکی دیگر از شهدای اطلاعات عملیات لشکر 41 ثارالله است که خواهرش شهید در بیان خاطرهای از وی میگوید: جنگ که شروع شد، تصمیم گرفت برود جبهه. هیچ کس راضی به رفتنش نبود، بیشتر از همه مادر مخالفت میکرد و میگفت «بمان، حالا که تربیت معلم قبول شدی تحصیلاتت را ادامه بده.»
علیرضا راضی نمیشد و خیلی مصر بود برود. میگفت «اگر من و امثال من جبهه نرویم پس چه کسی میخواهد از انقلاب، دین، مملکت و رهبرمان دفاع کند؟ من باید برای نگه داشتن همه اینها بجنگم و خدمت کنم. اگر عمرم کم باشد توی خیابان تصادف کنم بهتر است یا در راه دفاع از اسلام و قران بمیرم؟»