گروه جهاد و مقاومت مشرق - پسر نوجوانی که محاسنش نرسته بود، تفنگ M1 اش هم قد او بود، با قدرت آن را به دست گرفت. تفنگ مماس با سینهاش در آب گلآلود پیش میرود. پوتین پسر از پایش بزرگتر است. میتوان فضای خالی میان ساق و پشت پوتین را دید، اما پسر مصمم است. خستگی در صورتش دیده نمیشود، او تصمیمش را گرفته است.
به حق این اثر از بهترین و ماندگارترین عکسهای دفاع مقدس است که در سال 59 و روزهای نخست جنگ ایران و عراق توسط «آلفرد یعقوبزاده» گرفته شده است.
پیکر مطهر شهید حسن جنگجو روز سه شنبه 14 شهریور ساعت 9 صبح در فرودگاه بینالمللی تبریز در سالن حجاج مورد استقبال مردم ولایتمدار و شهیدپرور آذربایجان وارد تبریز میشود. روز سهشنبه 14 شهریور بعد از نماز مغرب و عشا مراسم وداع با این شهید عزیز در مسجد شهید شمعچیان- خیابان عباسی بالاتر از توانیر برگزار میشود. مراسم تشییع شهید فهمیده آذربایجان روز چهارشنبه 15 شهریور ساعت 9:30 از میدان شهدا به سمت میدان ساعت برگزار میشود. مراسم بزرگداشت این شهید روز پنجشنبه 16 شهریور از ساعت 17:30 تا 19:30 در مسجد شهید شمعچیان- خیابان عباسی بالاتر از توانیر در تبریز برگزار میشود.
گوشهای از زندگینامه شهید
این شهید والامقام در یک خانواده مذهبی در تبریز بدنیا آمد و دوران شیرین کودکی را در محیط ساده خانواده سپری کرد و روز 29 بهمن 56 انقلاب اسلامی ایران فصل جدیدی در زندگی وی آغاز شد.
با آغاز جنگ تحمیلی او و چند تن از دوستان مسجدیش عازم دزفول شدند و بعد از طی دوره آموزشی، مسؤولان مربوطه به علت کوچک بودن جثه و قد وی از اعزام او به خط مقدم جبهه خودداری کردند؛ ولی او این آتش اشتیاق را تاب نیاورد و حضور در خط مقدم را بر اقامت در تبریز ترجیح داد و دوباره با اصرار بسیار وارد گروه شهید چمران شد.
بین او و شهید چمران علاقهای متقابل وجود داشت. در موقع شهادت شهید چمران در مرخصی بود که به محض شنیدن این خبر مجددا به جبهه برگشت. تنها پیامش به خانواده اطاعت از امام امت و ولایت فقیه و حضور در تمام صحنهها بود.
حسن در عملیات «فتحالمبین» و«مسلم بن عقیل» شرکت فعال داشت و در عملیات «مسلم بن عقیل» از ناحیه صورت و در عملیات «والفجر 4 »از ناحیه پا و برخی قسمتهای بدن شدیدا زخمی شده بود و هنوز کاملا بهبود نیافته بود که عازم جبهه شد. در موقع اعزام از او خواستند تا خوب شدن پایش صبر کند اما او چنین فریاد برآورد:« پای برهنه با دشمن خواهم جنگید.»
در آخرین وداعش به خانواده گفت:«این بار شهید خواهم شد.» و خداحافظی کرد و رفت و در عملیات پیروزمندانه خیبر شرکت کرد و همچنان که گفته بود بنا به اظهار همسنگران خود پا برهنه در جزایر مجنون گام نهاد و جنگید و به ندای سرور شهیدان، امام حسین(ع) و امام خمینی(ره) لبیک گفت و در بستری از خون غلتید و از جام شهادت سیراب شد.
ضمانت چمران برای انتقال حسن از آشپزخانه به خط مقدم
مادر از نحوه آشنایی حسن با شهید چمران بزرگترین چریک جنگی، اینگونه میگوید: حسن از اولین روز حضورش در جبهه با شهید چمران آشنا شده بود و با ضمانت چمران از آشپزخانه به خط مقدم راه پیدا کرده بود. بعد هم که در رکاب چمران به گروه جنگهای نامنظم ملحق شده و در کنار ایشان مانده بود.
یکبار که زنگ زده بود و با من تلفنی صحبت میکرد، شهید چمران پرسیده بودند با کی حرف میزنی؟ گفته بود با مادرم و ایشان گفته بود که گوشی را بده میخواهم با مادرت صحبت کنم. وقتی با شهید چمران صحبت کردم خیلی از حسن اظهار رضایت میکرد و میگفت که خیلی پسر زرنگ و کاری ست. اصلاً اجازه نمیدهد من هیچ کاری را انجام دهم. همیشه همه جا و در کنار من حاضر و آماده است.
شهید جنگجو در کنار شهید حسن دباغینژاد
زمان شهادت شهید چمران، حسن به شدت زخمی شده بود و در مرخصی بود. وقتی خبر شهادت ایشان را شنید از ته دل گریه میکرد، میگفت: ای کاش من میمردم و ایشان زنده بودند. خیلی به ایشان علاقه داشت و همیشه به حرف دکتر چمران گوش میداد و هر کاری میگفتند، انجام می داد.
به دلش الهام شده بود که پیکرش باز نمیگردد
مادر است دیگر؛ با هر کلمه خاطرات سالهای دورش را در ذهن زمزمه میکند و با قلبی شکسته اما پرغرور از پسرش میگوید: انگار به دلش الهام شده بود. آخرین باری که به جبهه میرفت به پدرش گفت، اگر شهید شدم و جنازهام نیامد، اصلاً ناراحت نشوید. مهم روح آدمی است که پیش خدا میرود.میگفت مادر جان «هر وقت دلتان برایم تنگ شد به مزار شهدا و سر قبر دوستانم بروید و آنها را زیارت کنید».
من و پدرش خواب شهادتش را با هم دیدیم
من و پدرش هر دو خبر شهادت حسن را خواب دیدیم. یک روز پدرش من را برای نماز صبح صدا کرد و گفت: دختر عمو بیدار شو وقت نماز است. خواب دیدم حسن شهید شده است.
گفتم از کجا فهمیدی؟ گفت: «در خواب رفتم حسن را از مسجد صدا کنم که حسن به من گفت، پدر منتظر من نباش، من رفتم، شما بروید و کارهای مربوط به خودتان را انجام دهید. وقتی برگشتم خانه دیدم دوستانش میگویند، حاج آقا دیگر حسن را نخواهی دید او شهید شده است.»
به پدرش گفتم من هم همچین خوابی دیدم. پدرش گفت : مبادا خبر شهادتش را بشنوی و گریه کنی. صبور باش. من میدانم که پسرمان شهید شده است. بعد از یک هفته ما را به مسجد المهدی برای مراسم عزاداری دعوت کردند. عکس هفت یا هشت نفر شهید آنجا بود که عکس پسرمان حسن نیز در بین آن عکسها بود. ولی جنازهاش هیچوقت نیامد.
برایش عزاداری کردیم ولی چون خودش سفارش کرده بود که برایم گریه نکنید ، لباس سیاه نپوشید و اگر جنازهام برنگشت ، ناراحت نشوید و برای تسکین دل به سر قبر دیگر شهدا بروید ما نیز به وصیتش عمل کردیم.
با همین پای زخمی و برهنه با دشمن خواهم جنگید
خواهر بزرگ شهید از خاطرات حسن میگوید، برادری که امروز جزو افتخارات این کشور است: یادم نمیرود در عملیات والفجر4 بود که تمام بدنش زخمی شده بود و تعدادی از انگشتان پایش شکسته بود و در بیمارستان بستری بود، بعد از چند روز که حالش بهتر شده بود و به خانه آمد، هنوز پایش کاملاً خوب نشده بود و در گچ بود و نمیتوانست کفش بپوشد. با دوستانش که حرف زده بود متوجه شد عملیات جدیدی در راه است و میخواست دوباره به جبهه برگردد.
اصرار کردیم که صبر کند تا زخم پایش خوب شود و بعد از بهبودی کامل به جبهه برگردد. گفت میخواهم بروم. با همین پای زخمی و برهنه با دشمن خواهم جنگید و اگر شهید شدم میخواهم همینگونه شهید شوم.
پسر داییام با او همرزم بود، در همین عملیات او زخمی شده بود و میگفت حسن با پای برهنه در عملیات شرکت کرده بود و تا آخرین نفس با دشمن مبارزه کرد تا به درجه رفیع شهادت نائل شد.
حسن بعد از شهادت چمران بیتاب شده بود، بیتاب شهادت و دیدار چمران؛ برای همین لحظهای از حضور در جبهه و نبرد با دشمن غافل نمیشد تا اینکه در عملیات خیبر آنگونه که خواسته بود به دیدار معبودش شتافت.
قسمتی از وصیت نامه شهید
این جانب برای لبیک گفتن به فرمان امام زمان و نایب برحقش امام خمینی(ره) به جبهههای حق علیه باطل اعزام شدم و از خداوند متعال می خواهم که به همه رزمندگان جمهوری اسلامی، پیروزی نصیب کند. از پدر و مادرم میخواهم که مرا حلال کنند و اگر شهادت نصیبم شد برایم گریه نکنند و لباس سیاه نپوشند و سر قبر شهدای دیگر بروند و در آخر هم این دعای همیشگی ملت حزب ا... را تکرار کنند که«خدایا،خدایا، تورا به جان مهدی تا انقلاب مهدی، خمینی را نگهدار».
روحش شاد وراهش پر رهرو...