سرویس سیاست مشرق - روزنامهها و جراید در بخش سرمقاله و یادداشت روز به بیان دیدگاهها و نظریات اصلی و اساسی خود میپردازند؛ نظراتی که بیشتر با خط خبری و سیاسی این جراید همخوانی دارد و میتوان آن را سخن اول و آخر ارباب جراید عنوان کرد که اهمیت ویژهای نیز دارد. در ادامه یادداشت و سرمقالههای روزنامههای صبح کشور با گرایشهای مختلف سیاسی را میخوانید:
********
جهنم شمالی یا بهشت جنوبی؟!
محمد صرفی در روزنامه کیهان نوشت:
ساختن دوگانههای جعلی و جهتدار یکی از تاکتیکهای قدیمی و همیشگی کار تبلیغاتی و عملیات روانی است. یکی از این نمونههای قابل تامل، دوگانهای است که این روزها در فضای مجازی و حتی رسانههای رسمی و دارای مجوز نیز دیده میشود. میگویند جمهوری اسلامی دو راه بیشتر پیش رو ندارد. یا باید شبیه کره شمالی شود یا شبیه کره جنوبی و ژاپن! در همین زمینه یکی از فتنهگرانی که به یُمن رأفت نظام این روزها برای خود میچرخد و چرند میبافد، نوشته است؛ «دلواپسان با تغییر مدل خود از «ژاپناسلامی» به «کره شمالی اسلامی» درپی تبدیل ایران به پادگانی بزرگاند که موشک و بمب اتم دارد، رفاه و آزادی ندارد.»
این اولین و آخرین مورد از این عبارتها و دوگانههای جعلی نیست. دو سال پیش نیز مرحوم هاشمی رفسنجانی (البته وی بعداً این موضع را به نوعی تصحیح کرد) گفته بود؛ «اگر میبینید آلمان و ژاپن این روزها محکمترین اقتصاد دنیا را دارند، اینها بعد از جنگ جهانی دوم از اینکه نیروی نظامی داشته باشند، محروم شدند.» روزنامههای زنجیرهای طی هفتههای اخیر در مطالب و تحلیلهای خود مدعی هستند که عدهای دوست دارند ایران، کره شمالی شود و الگوی خود را این کشور میدانند. مبنای این دوگانهسازی غلط و جعلی در این تفکر ریشه دارد که استقلال و پیشرفت اقتصادی را دو موضوع متضاد میدانند و برای داشتن زندگی توأم با رفاه و پیشرفت اقتصادی، چارهای جز دست شستن از استقلال کشور نمیشناسند.
پیش از هر چیز باید به نکتهای مهم و اغلب مغفول اشاره کرد. آنچه ما و مردم جهان درباره ژاپن، کره جنوبی و کره شمالی در ذهن داریم، تصویر و تصوری است که امپراتوری رسانهای غرب از کشورها میسازد. تصوری که اغلب مردم اروپا و آمریکا از کشور ما و وضعیت آن در ذهن دارند، در این زمینه نمونهای جالب است. این تصور به دلیل القائات دائمی و مسموم جریان مسلط و مدعی بیطرفی رسانهای غرب چنان از واقعیت دور است که وقتی آنان در اولین سفر خود به ایران میآیند، تقریباً همگی بدون استثنا ابراز شگفتی و تعجب میکنند. چرا که با ذهنیتی که برای آنان ساختهاند، ایران کشوری مخروبه و ترسناک است و سفر به ایران حتی با ریسک امنیت جانی نیز روبروست! برای درک بهتر شکاف میان این تصور و واقعیت کافی است به یاد بیاورید که چند سال پیش چند ورزشکار خارجی که برای شرکت در مسابقهای راهی ایران بودند با خود مواد غذایی و کنسرو هم آورده بودند و پس از دیدن وضعیت ایران ضمن ابراز شگفتی و نوعی سرافکندگی ضمنی، گفتند خیال میکردیم در ایران غذا برای خوردن پیدا نمیشود!
درباره کشورهای مورد بحث دوگانه فوق نیز همین قانون و رویه صادق است. ژاپن، آلمان، کره جنوبی و کشورهایی از این دست که دهها سال است زیر سلطه سیاسی و حتی نظامی آمریکاییها هستند، مدینه فاضله و آرزو و الگو معرفی میشوند و کشورهایی مانند کوبا و ونزوئلا و کره شمالی، جهنمهایی که باید مایه عبرت دیگران باشند! مردم دنیا باید این دو وضعیت القایی را همیشه در ذهن داشته باشند و بدانند که تسلیم و سازش مقابل آمریکا مساوی است با پیشرفت مادی و زندگی توأم با رفاه و در مقابل نرفتن زیر بار آمریکا هم یعنی گرسنگی و عقبماندگی و فلاکت و بدبختی! این تئوری و توهم که آمریکا مرکز تمام جهان است و «گر بر سر خاشاک یکی پشه بجند» باید با موافقت و تحت نظر واشنگتن باشد، به مردم و مسئولان کشورهای تحت سلطه نیز چنان خورانده شده که نظامیان آمریکایی به دختران و زنان ژاپنی در خاک این کشور تجاوز میکنند و حداکثر کاری که میکنند و میتوانند بکنند آن است که صفهای منظمی تشکیل داده و با نظم و ترتیب مراتب اعتراض خود را به شیوهای مدنی و سر دادن چند شعار و بالا گرفتن چند پلاکارد ابراز کنند تا تجاوز بعدی و اعتراض مدنی بعدی!
همین آقایانی که امروز در شیپور چنین دوگانهای میدمند، در زمان مجلس ششم میگفتند که جمهوری اسلامی با دنیا صادق نبوده و قدرتهای بزرگ حق دارند که به ما مشکوک باشند و لابد تحریم نیز حقمان است. خربزه خوردهایم و باید پای لرزاش بنشینیم! اگر دغدغه غرب به سرکردگی آمریکا مسئله هستهای و بمب اتمی خیالی بود، که تمام شد و رویش هم سیمان کشیدیم که خیالشان از بیخ و بن تخت شود. اما مگر داستان بهانهگیریها تمام شد؟ 9700 کیلوگرم اورانیوم غنی شده را نابود کردیم و قرار شد 300 کیلو داشته باشیم. آقایان برای آنکه گردی بر برجام ننشیند امروز این میزان را نیز به حدود 88 کیلو کاهش دادهاند! نتیجه آن همه سرعت و عجله در عمل به تعهدات برجامی و حتی فراتر رفتن از تعهدات امروز چیست؟! فرانسهای که در مذاکرات نقش پلیس بد را داشت، امروز به لطف قراردادهای چرب و نرم پسابرجامی که فقط در یک فقره شرکت پژو را از کما خارج کرد، ژست پلیس خوب را گرفته و دم از مکمل برجام میزنند تا به خیال خودشان این بار درب صنایع موشکی کشور را گل بگیرند.
ما نه میخواهیم ژاپن باشیم و نه کره شمالی. ما میخواهیم و باید خودمان باشیم. جمهوری اسلامی ایران و به قول حضرت امام راحل(ره) نه یک کلمه بیشتر و نه یک کلمه کمتر. جمهوری اسلامی نیز بعد از 38 سال با تمام فراز و فرودهایش، عبارت و مفهوم غریب و ناشناختهای نیست. اگر قرار بود این یا آن را سرلوحه و سرمشق خود بدانیم، دیگر چه نیازی به شعار مبنایی نه شرقی نه غربی وجود داشت؟ اصلاً برای چه انقلاب کردیم؟! البته این سؤال، خود مسئلهای بسیار مهم است و به نظر میرسد نقطه اصلی و مرکز ثقل ماجراست. چرا انقلاب کردیم؟ اینجاست که آن آقای مدعی تئوریسین اصلاحات مینویسد؛ «عدهای مثل تروتسکی خواهان انقلاب مستمر هستند. یا مثل رژی دبره در پی انقلاب در انقلاباند. حال آنکه انقلاب یک امر استثنایی است و قاعده، زندگی عادی مردم است... گفتمان اعتدال به دنبال نرمالیزاسیون و عادیسازی است.»
از نظر این آقایان که البته مترجم و شیپور بومی نظرات خارجی هستند، انقلاب رخدادی بود که البته بهتر بود اتفاق نمیافتاد و حالا هم دیگر مسئلهای تاریخی است و در این حد باید به آن پرداخت. قاعده زندگی مردم است، نه انقلاب و انقلابیگری. از دل این تئوریهای وارداتی است که دوگانه ژاپن-کره شمالی بیرون میآید و تکثیر و القا میشود. انقلاب اسلامی آمد تا به به بزرگترین دوگانه و دوقطبی جعلی آن روز یعنی بلوک شرق و غرب پایان دهد و البته داد. نشان داد که میتوان نه در مدار کمونیسم بود و نه نوکر امپریالیسم. حال بعد از چهار دهه فیل عدهای یاد هندوستان کرده و میخواهند دوباره کشور و مملکت را گرفتار همان کلیشههای پوسیده کنند. یا باید مثل ژاپنیها تا کمر خم شویم و نوکر باشیم یا مثل کره شمالی چنین و چنان باشیم. خوراندن چنین تفکرات مسمومی به ملت، خیانتی است که عوارض و ابعاد آن دههها و سدههای دیگر روشن میشود. همانطور که ما امروز مینشینیم و درباره ترکمانچای و گلستان و... حرف میزنیم و البته کاری جز حسرت خوردن و تعجب کردن از میزان خیانت و خمودگیهای آن دوران از دستمان ساخته نیست. تاریخ را برای سرگرمی و حسرت نمینویسند، برای عبرت است.
بیبرنامه در جهت نظم حاکم جهانی!
امیر استکی در روزنامه وطن امروز نوشت:
«از این ستون به آن ستون فرج است» و بگذارید این چند روز و چند ماه را از سر بگذرانیم بعد دوباره تصمیمی درخور شرایط خواهیم گرفت. این جز در یک مورد استثنایی که در ادامه توضیح خواهیم داد، مهمترین خطمشی و راهبرد دولت جناب روحانی است. دولتی که حتی زحمت نوشتن برنامه ششم توسعه را به خود نداده است و در این زمینه یک گام از دولتهای پیشتر از خود نیز عقبتر رفته است. دولتهای قبل برنامهای را که خود ننوشته بودند به اکراه عملیاتی میکردند و همه کم و کیف ایدههایشان را در برنامهای که در دوران خودشان تنظیم میشد وارد میکردند ولی دولت جناب روحانی حتی به این هم معتقد نیست و گویی مدیریت کشور را در جزیرههای خودمختار و بعضا متناقض از هم تعریف میکند. دولت تدبیر و امید در 4 سال گذشته نشان داد سقف نگاه آن برای طرحریزی، در نهایت یکساله خواهد بود. دولتی که در سالهای ابتدای کارش به انقباض بودجههای حمایتی روی آورده بود؛ به یکباره و در یک چرخش آشکار در آستانه انتخابات ریاستجمهوری دوازدهم، بودجههای حمایتیاش را افزایش میدهد و در حالی که در سالهای پیش از پرداخت یارانه به ملت، ناراحت و نالان و به دنبال حذف یارانهبگیران بود، در سال منتهی به انتخابات یارانه اقشار تحت حمایت ارگانهای حمایتی کشور را 3 برابر و یارانههای سابقا قطع شده را وصل کرد. دولت تدبیر و امید بر خلاف تمام ژستهایی که نخبگان حاضر در آن میگیرند دولتی با نگاه بسیار دقیق به اقتضائات آنی و تبهای سیاسی و اجتماعی است.
در فصلهای خشک سال و با هجوم ریزگردها به جنوب و جنوب غرب کشور به یکباره مساله احیای تالابها و دریاچهها نقل محافل میشود و مدیران دولتی به دنبال حل مساله میافتند و قانونگذاران هم به دنبال وضع قوانین مورد نیاز آنها. کمی بعد که تب رسانهای داستان فرو نشست طرحها و ایدهها و قوانین تا فصل خشک بعدی و تب رسانهای بعدی به پارکینگ منتقل میشود. قیمت نفت که کمی بالا میرود، مسؤولان وزارت نفت و شرکت پالایش و پخش فرآوردههای نفتی شروع به سخن گفتن از یارانه بالای بنزین و گازوئیل داخلی میکنند و بر بیش از حد استاندارد بودن مصرف سوخت در کشور انگشت میگذارند و سخن از تصویب قانون و ترسیم چشمانداز برای مدیریت مصرف و همچنین واقعی کردن قیمت حاملهای سوخت میکنند اما وقتی نفت ارزان میشود و قیمت حاملهای سوخت داخل به قیمت فوب خلیجفارس نزدیک میشود، رگهای بیرون زده برای افزایش قیمت بنزین آرام میشوند و مساله تا التهاب بعدی بازار نفت به حال خود رها میشود و تلاشها روی بهرهبرداری سیاسی از این عدم افزایش قیمت در کارزارهای انتخاباتی متمرکز میشود. آمار بیکاری روز به روز در حال افزایش است و از طرف دیگر رکود سنگین اکثر بخشهای اقتصاد ایران مانع آن است که تصویر روشنی از آینده نزدیک اشتغال در کشور داشته باشیم. از طرف دیگر دولت به خاطر فضایی که در آن با اقبال مردم روبهرو شد به دنبال کاستن نرخ تورم است و این خود طبیعتا رکود را تقویت میکند و برای خروج از آن چاره ممیز و قابل احصائی در اندیشه دولتمردان جز یک نمایش مضر در قالب طرح کارورزی و از آن بدتر امیدوار نشستن برای ورود سرمایه خارجی بزرگمقیاس وجود ندارد. سرمایهای که ورودش به پس از برجام حواله داده شد و پس از برجام هم جز وامهای ارزی ترکمانچایگونه و آنگونه که از شواهد پیداست یوزانسهایی به سبک و سیاق دولت اول هاشمیرفسنجانی، خبری نشد. منابعی که فقط در کوتاهمدت کار را راه خواهند انداخت و در بلندمدت به مثابه بحران ارزی که هاشمیرفسنجانی و کارگزاران دولتش آفریدند، گریبانگیر ملت خواهد شد.
اما همه این تناقضات و عملکردهای باری به هر جهت در درون یک برنامه کلیتر برای دولتمردان کنونی موجه به نظر میرسد؛ برنامه کلیتری که حاصل سردرگمی و عدم اجماع در بسیاری مسائل جز مساله بقاست. اینها یعنی اینکه کسانی که اکنون در دولت قرار دارند و جز دورههای نهم و دهم ریاستجمهوری در مابقی سالهای پس از انقلاب هم در راس امور اجرایی کشور حضور داشتهاند، هنوز یک تصویر جامع و کامل از آمال و خواستههای جمعی ملت و همچنین چالشهای پیشروی کشور و در نهایت آنچه باید انجام شود، ندارند. همین فقدان ملموس ضرورتهای مشترک و عدم اجماع روی ضرورتهای کشورداری در کنار فروکاستن مسائل و معضلات و چالشهای کشور به یک، دو و سه مورد کلی باعث شده است برنامهریزی در این شرایط بلاوجه و کمفایده و در نهایت یک «چیز» دکوری باشد. این فقدان اجماع بر سر خواستههای جمعی در اکثریت قریب به اتفاق موارد تنشهای سیاسی کشور حضور چشمگیری دارد و از طرف دیگر همانطور که گفتیم برنامهریزی و داشتن نگاه بلندمدت به اداره کشور را نیز تا حدود زیادی از دور تاثیرگذاری خارج کرده است. به عینه و با توجه به آنچه از عملکرد سال به سال متفاوت دولت تدبیر و امید در 4 سال گذشته میبینیم باید اذعان کنیم برنامه اصلی تیم جناب روحانی تمشیت صرف امور کشور است با همان کم و کیفی که در همه سالهای گذشته انجام میشده است، بر اساس یک طرح بسیار ساده در طرف منابع که فقط بر مدار نفت یا به شکل کلیتر منابع درآمدی غیرالزامآور استوار است. طرف مصارف هم که به شرایط روز و در پیش بودن یا نبودن انتخاباتها و تب و تابهای رسانهای وابسته شده است. البته نباید از نظر دور داشت که خود این سادهسازی امور و سرراست کردن حکومتداری در قالب یک طرح کلان در حال پیگیری است. طرح نانوشتهای که از یک اجماع تلویحی در میان شمار زیادی از نخبگان همواره مقیم در حکومت و قدرت خبر میدهد. طرحی که نهایت آن زدودن پیرایههای ارزشی و انقلابی از جمهوری اسلامی و تبدیل کردن آن به یک «جمهوری اسلامی صرف» است. جمهوری اسلامی بودن آن هم از این رو موضوعیت دارد که هویت نخبگان مذکور به آن وابسته است و اگر قرار بر تغییر آن باشد لاجرم باید این خیل بیشمار به کناری بنشینند و چون تمام ماجرا این است که به هر نحوی آنها از سر سفره پرنعمت قدرت به کناری ننشینند، پس در تحلیل نهایی باید یک کشور شبیه حاشیهنشینان خلیجفارس و در هماهنگی کلی با نظم حاکم بر جهان از انقلاب اسلامی سال 57 بر جای بماند.
این کلانپروژه تنها جایی است که دولت روحانی و نخبگان محوری آن برای آن برنامه دارند. تعطیلی برنامه هستهای و پذیرفتن FATF و متعاقب آن در تنگنا قرار دادن سپاه و به شکل ویژه سپاه قدس و سخن گفتن از برجام منطقهای و برجامهای سریالی، همه و همه در راستای نیل به این هدف باید تفسیر شود. حتی نزدیکان دولت یازدهم عدم التزام به دادن برنامه ششم توسعه را پذیرفتن 2030 بهعنوان یک سند توسعه بالادستی در بین دولتمردان یازدهم میدانند که توسعه را در مقیاس جهانی با توجه به نظم حاکم جهانی رقم میزند. به عبارت بهتر مساله اصلی برای این نخبگان در حال حاضر مساله بقاست و اداره کشور فقط به گونهای که مخل این روند نباشد در درجه دوم اهمیت قرار میگیرد. با توجه به این دیگر سخن گفتن از داشتن برنامه برای قرار دادن کشور در مسیری بهتر از امروز و به سوی ارتقای پارامترهای کیفی زندگی ایرانیان حتی موضوعیتی نخواهد داشت. موضوع اصلی فراهم کردن زمینه برای استمرار قدرت این نخبگان خواهد بود و تمشیت امور مملکت به گونهای که فاجعه منجر به ایجاد دردسر و وقفه در این حکمرانی ایجاد نشود، به عنوان یک ضرورت جانبی بر دوش این نخبگان عزیز(!) به عنوان تنها تلخی این بازی بسیار شیرین خواهد بود.
وظیفه وزارت خارجه در قبال مسلمانان روهینگیا چیست؟
محمد اسماعیلی در روزنامه جوان نوشت:
1ـ فقدان فشارهای سازمانهای بینالمللی و اتحادیههای منطقهای یا بینالمللی منجر به آن شده تا ارتش و افراطیون بودایی میانمار بدون کمترین محدودیت به کشتار غیرانسانی مستمر مسلمانان روهینگیا از جمله در دو مقطع زمانی –دی ماه سال95 و شهریورماه امسال ـ اقدام کنند.
حال پرسش اساسی اینجاست؛ در شرایطی که سازمانهای بینالمللی نظیر سازمان ملل یا شورای امنیت و سازمانهایی مانند سازمان همکاری کشورهای اسلامی نسبت به اوضاع تأسفبار مسلمانان روهینگیا سکوت کردهاند، کشورهای مسلمان نظیر جمهوری اسلامی ایران نیز باید رویکردی توأم با سکوت اتخاذ و به صرف پیامهای توئیتی بسنده کند؟
آیا وظایف مصرح در قانون اساسی وزارت امور خارجه با آنچه امروز در قبال کشتار بیرحمانه مسلمانان روهینگیا این وزارتخانه اتخاذ میشود تناسب و همخوانی دارد و نباید انتظار داشت که محمدجواد ظریف موضعی متفاوتتر از آنچه امروز شاهد آن هستیم اتخاذ کند؟
براساس آنچه در ادامه خواهد آمد، دستگاه دیپلماسی کشور و مقامات ارشد آن موظفند تا از حالت بیطرفی خارج شوند و ایران را به عنوان یک کشور مدعی دادخواهی از مسلمانان تبدیل کنند.
2 ـ بهجز آنچه در قالب وظایف «معین – مشخص» دستگاه سیاست خارجه در قوانین کشور آمده است میتوان به اصولی از قانون اساسی کشور اشاره کرد که بر اساس آن وزارت امور خارجه کشور موظف است از حقوق سایر مسلمانان در کشورهای دیگر دفاع کرده و چنانچه حقوق بدیهی آنها را که مثل حق حیات سلب شده باشد، دادخواهی کند. قانونگذار در بند 16 اصل سوم قانون اساسی اشعار میدارد: « تنظیم سیاست خارجی کشور بر اساس معیارهای اسلام، تعهد برادرانه نسبت به همه مسلمانان و حمایت بی دریغ از مستضعفان جهان است» و همچنین در اصل یازدهم به حکم آیه کریمه «إِنَّ هذِهِ أُمَّتُکُم أُمَّهً واحِدَهً وَأَنا رَبُّکُم فَاعبُدونِ» بیان میکند: همه مسلمانان یک امتند و دولت جمهوری اسلامی ایران موظف است سیاست کلی خود را بر پایه ائتلاف و اتحاد ملل اسلامی قرار دهد و کوشش پیگیر به عمل آورد تا وحدت سیاسی، اقتصادی و فرهنگی جهان اسلام را تحقق بخشد.
در بخش دیگری از قانون اساسی «حمایت از مسلمانان سایر کشورها»به عنوان یک وظیفه مشخص وزارت امور خارجه عنوان میشود. در اصل یکصد و پنجاه و دوم که به وظایف این وزارتخانه میپردازد، بیان میشود: «سیاست خارجی جمهوری اسلامی ایران بر اساس نفی هرگونه سلطهجویی و سلطهپذیری، حفظ استقلال همه جانبه و تمامیت ارضی کشور، دفاع از حقوق همه مسلمانان و عدمتعهد در برابر قدرتهای سلطهگر و روابط صلحآمیز متقابل با دول غیرمحارب استوار است.»
اصل 154 نیز با ادبیاتی مشابه نه تنها «حمایت از مظلومیت وحقوق آنها» را از وظایف دستگاه سیاست خارجه میداند بلکه حمایت از«مبارزات مسلمانان در هر نقطه از جهان» را نیز به آن میافزاید. «بنابراین در عین خودداری کامل از هر گونه دخالت در امور داخلی ملتهای دیگر، از مبارزه حقطلبانه مستضعفان در برابر مستکبران در هر نقطه از جهان حمایت میکند.»
اصل154 درحالی است که مسلمانان روهینگیا مبارزهای را علیه دولت مرکزی یا بودائیان به راه نینداخته بلکه تنها خواسته آنها «حق حیات و سکونت» آن هم در شهرها و روستاهایی است که از مدتهای مدید در آنجا ساکن بوده اند؛ که متأسفانه دستگاه دیپلماسی کشور از این حق بدیهی هم به خوبی حمایت نکرده است.
3 ـ با نیم نگاهی به سخنان مقام معظم رهبری در دیدار با مسئولان دستگاه سیاست خارجه در سال 93 میتوان یکی از ضعفهای عمده دستگاه دیپلماسی کشور را درچهارسال گذشته بی توجهی به اقداماتی که علیه مسلمانان کشورهای مختلف ازجمله سوریه، بحرین، نیجریه، میانمار و کشمیر صورت میگیرد، دانست.
همانگونه که ایشان در این دیدار میفرمایند: «در قانون اساسی، اسلام معیار سیاست خارجی است، بنابراین موضعگیری در مقابل کشورها و مسائل مختلف، باید مختصات دینی داشته باشد»، معیار جهتگیریها در عرصه بینالملل وزارت امور خارجه باید بر اساس مطالبات اسلامی باشد و این وزارتخانه در مقابل رویدادها و رخدادهای منطقهای و جهانی این مسئله را به عنوان محور قرار دهد. مطالبهای که کمتر شاهد تحقق آن در اتفاقات تلخی مانند محاصره شهرکهای نبل و الزهراء تا کشتار مردم یمن و بحرین و اخیراً در روهینگیا بودهایم.
4 ـ زمانی که اصل «دفاع از ملت ـ دولتهای مظلوم» باشد نباید تنها به انتشار یک توئیت قناعت کرد و انتظار این است که دستگاه سیاست خارجه به جای محافظهکاری در حمایت از جنبشهای آزادیبخش ملی به اتخاذ مواضع انقلابی به صورت گسترده در قبال حمایت از مسلمانان روی آورد و اقداماتی را در حمایت از مسلمانان روهینگیا در دستور کار قرار دهد که «قدرت اثرگذاری قطعی»داشته باشد.
به عنوان نمونه در مکاتباتی رسمی با کشورهای عضو کنفرانس اسلامی درخواست کند تا جلسهای فوقالعاده جهت رسیدگی به اوضاع نامساعد مسلمانان روهینگیا و برخورد بینالمللی با دولت میانمار برگزار شود. زیرا در شرایطی که کشوری مانند عربستان خود دست به کشتار مردم یمن زده، نباید انتظار داشت که مقامات آن بدون درخواست و فشارهای بینالمللی ایران حاضر به موضعگیری علیه اقدامات ارتش میانمار و بودائیان این کشور شود.
دستگاه سیاست خارجه کشورمان همچنین میتواند از ظرفیتهای کشورهای عضو جنبش غیرمتعهدها استفاده و سازمان غیرمتعهدها را ملزم به اتخاذ موضع علیه کشور میانمار کند.
رئیسجمهور کشورمان نیز میتواند دربخش مهمی از سخنرانی خود در مجمع عمومی سازمان ملل (که کمتر از 20روز دیگر در نیویورک برگزار میشود) به مسئله مظلومیت مسلمانان کشورهای مختلف و بهویژه یمن و میانمار پرداخته و از جامعه جهانی بخواهد نسبت به مرتفع کردن این بیرحمیها احساس تکلیف کنند.
مکاتبه رسمی با رئیس مجمع عمومی سازمان ملل و حتی شورای امنیت سازمان ملل نیز میتواند مؤثر واقع شود و هزینههای اقدامات غیرانسانی دولت میانمار را افزایش دهد.
مهمتر آنکه وزیر امور خارجه کشورمان در قالب یک تیم سیاسی-حقوقی مجرب میتواند به کشور میانمار سفر کرده و بدون واسطه مسئله مسلمانان این کشور را به صورت یک پرونده مجزا مورد رسیدگی قرار دهد.
این درحالی است که مسیر اقدامات حقوقی در نظام حقوق بینالملل نیز برای وادار کردن دولت میانمار به تغییر رفتار میتواند حاوی دستاورد باشد، کما اینکه هیچ کدام از اقدامات فوق توسط وزارتخانهای که به طور قانونی مکلف به پیگیری وضعیت مسلمانان روهینگیا است صورت نگرفته است.
5ـ حمایت صریح از مسلمانان مظلوم سایر کشورها و موضعگیری در مقابل تعدی کشورها یا حاکمیتهای سیاسی، ضمن آنکه «شخصیت و هویت جمهوری اسلامی ایران را حفظ کرده» میتواند تمامیت ارضی جمهوری اسلامی ایران و منافع برآمده از آن را فرسنگها دورتر از مرزهای جغرافیایی ما قرار دهد که این اقدام میتواند اقتدار روزافزون را با خود به همراه داشته باشد.
وقتی سیاست گذار، معمای نرخ سود را پیچیده تر میکند
جواد غیاثی در روزنامه خراسان نوشت:
بانک مرکزی معتقد است که همه عوامل پایین نیامدن نرخ سود (از اوراق خزانه و رفتارهای خودروسازان تا موسسات غیرمجاز) را رفع کرده و همه چیز برای رعایت نرخ 15 درصدی آماده است. قبلا درباره اما و اگرهای فراهم بودن این زمینهها نوشتم(یادداشت روز خراسان مورخ اول شهریور 96). آن جا از پیچیدگی شرایط نوشتم اما با گذشت دو هفته رفتاری از بانکها و گفتاری از رئیس کل بانک مرکزی دیدم که شرایط را پیچیده تر و نگرانیها را درباره آینده اقتصاد کلان، اعتبار بانک مرکزی و اصلاح واقعی نرخ سود بیشتر میکند.
در این دو هفته بانکها هر کاری کردند تا منابع بیشتر جذب کنند حتی با نرخهای 23 و بعضا 26 درصد. این در حالی بود که بانک مرکزی اعلام کرده بود اضافه برداشت بانکها از بانک مرکزی – که در حالت معمولی با نرخ 34 درصدی پای بانکها نوشته میشود- به خطوط اعتباری با نرخ 18 درصد تبدیل خواهد شد. اما بانکها دل به این وعده شیرین بانک مرکزی خوش نکردند و تا توانستند منابع و سپردههای مردم را با نرخهای بیش از 20 درصد جذب کردند. یعنی جذب منابع نقد با نرخ سود 26 درصد را به وعده نسیه اما 18 درصدی بانک مرکزی ترجیح دادند. البته ظاهرا تبدیل اضافه برداشت بانکها به خطوط اعتباری 18 درصدی، مشروط به انضباط بانکها ست. حتی با این فرض که این شروط جدی است و فقط بانکهای منضبط از نرخهای 18 درصدی بهره خواهند برد، رفتار بانکها عجیب است. این رفتار بانکها به آن معناست که یا به بانک مرکزی اعتماد ندارند یا دوست ندارند منضبط باشند! یا این که آن قدر عطش نقدینگی دارند که با اضافه برداشت و تبدیل آن به خط اعتباری مشکل شان حل نخواهد شد! در تمام این شرایط بانک مرکزی باید به رفتارهای اخیر بانکها در جذب سپردههای بیست و چند درصدی واکنش نشان میداد یا حداقل با یک تذکر لسانی، ظاهر امر را آبرومندانه حفظ میکرد. اما سیف از محاسن این رفتارها گفت و گذشت. رئیس کل بانک مرکزی هفته قبل گفت که جذب سپردهها با نرخهای بالا این حسن را دارد که نقدینگی را حبس و از ورود آن به بازارهای ارز و مسکن و. .. جلوگیری میکند.
به نام نرخ سود، برای نرخ ارز؟
خلاصه آن که عجیب تر از رفتار بانکها ، گفتار آقای رئیس کل بود. سیف به صراحت بخشنامه اخیر بانک مرکزی و رفتار بانکها را ابزاری برای کنترل نقدینگی خواند! سیف حرفهایی زد که گمانههای برخی کارشناسان را درباره انگیزههای نهان بانک مرکزی از مصوبه اخیر تایید میکرد. آن کارشناسان معتقد بودند که فراخوان و هیاهوی بانک مرکزی برای اجرای مصوبه 15 ماه قبل، روشی برای کنترل نقدینگی و به ویژه جلوگیری از جهش نرخ ارز است. این گونه باشد یا نباشد، اعتبار سیاست گذار پولی در معرض خطر است.
وقتی سیاست گذار، اعتنایی به اهمیت اعتبار خود ندارد واقعیت این است که گفته سیاست گذار باید سند باشد تا موثر بیفتد. اگر اهداف و برنامههای اعلام شده از سوی سیاست گذار، زیر سوال برود، هرگز به نتیجه منجر نخواهد شد. اگر سیاست گذار معتبر باشد، خود به تنهایی یک ابزار کارآمد اصلاح نرخها و وضعیت اقتصادی خواهد بود. مثلا در بسیاری از کشورها وقتی سیاست گذار میگوید که نرخ تورم ( یا نقدینگی یا ارز یا سود) مشخصی را هدف گرفته، بازیگران اقتصادی خود را با این نرخ تطبیق میدهند و این تطبیق عملا باعث میشود آن هدف محقق شود. اما در شرایط فعلی ما وضعیت معکوس است. نمونه آن را همین دیروز دیدیم. برخی بانکها به مشتریان درشت خود گفته اند که برای سپردهگذاری با نرخ 15 درصد دست نگه دارند. گویا بانکها که دیده اند، مصوبه سال گذشته برای نرخ 15 درصدی اجرا نشده و حالا هم که بانک مرکزی بعد از یک سال و چند ماه عزم نظارت جدی بر اجرای آن کرده است، از اهمیت کنترل نقدینگی و حبس منابع میگوید، منتظرند تا دوباره بازی پیشین را در پیش بگیرند. در این بازی کافی است یک نفر خطا کند تا به سرعت همه چیز به هم بریزد.
وقتی باز هم از "تصمیم" میگریزیم و همه چیز پیچیده تر میشود با روی کار آمدن دولت جدید، گزارههایی مبنی بر کاهش تمرکز دولت بر کنترل نرخهای تورم و ارز و کمک به تولید و صادرات از این محل شنیده شد. به نظر میرسید که تیم جدید بالاخره قبول کرده است که نمیتواند همزمان همه چیز را ایده آل نگه دارد و "تصمیم" گرفته است که با تزریق منابع تولید را جان ببخشد ( و تورم 15 تا 20 درصد را به جان بخرد) و با افزایش تدریجی نرخ ارز، صادرات را رونق دهد و اقتصاد را از مخمصه کمبود تقاضا برهاند و از این محل در میان مدت نرخ سود نیز به طور طبیعی کاهش یابد. این سناریو میتوانست گرههای اقتصاد را باز کند اما بخشنامه اخیر درباره نرخ سود و گفتار بعدش درباره لزوم حبس نقدینگی، پیش بینی را سخت و شرایط را پیچیده کرد؛ گویا سیاست گذاران محترم همچنان علاقه دارند، همزمان، همه چیز را خوب کنند؛ تورم پایین و نرخ ارز هم کم باشد، تولید رونق بگیرد و نرخ سود نیز حداقل 15 درصد باشد! در این شرایط نمیتوان چندان به بهبود نرخهای اقتصاد کلان، از کاهش سود تا افزایش رشد و رونق موثر امیدوار بود. به ویژه آن که با اعتبارزداییهای اخیر از سیاست گذار، یک ابزار مهم برای جهت دهی رفتار بازیگران اقتصادی، بی اثر یا خیلی کم اثر شده است.
از کجا سردرآوردیم؟
محمدکاظم انبارلویی در روزنامه رسالت نوشت:
نگاه انسان به تاریخ ، هستی و خودش فوق العاده مهم است. این نگاه باید از دریچه عقل صورت گیرد. اینکه ما چه تعریفی از عقل داشته باشیم نیز مهم است. عقل، نور است. با این نور می توان سراغ تاریخ و هستی رفت و همه زوایای آن را دید. عقل، نور است. انسان با چراغ عقل، راه سعادت را از شقاوت می تواند خوب تشخیص دهد. طی سه قرن گذشته در غرب فیلسوفانی ظهور کردهاند که نگاه آنها به عقل و عقلانیت، ابزاری بوده است. آنها جهانی ساخته اند مملو از تناقض، فساد ، تباهی و تبهکاری و ستم.
اغلب فیلسوفان غربی مسیری را رفتند که نبایستی می رفتند. اثرات سوء دیدگاههای فلسفی آنها در کشور ما دو نیروی چپ و راست را تغذیه فکری میکرد و آنها سوخت فکری و ایدئولوژیک خود را از این جماعت می گرفتند. نیروهای غرب زده با این سوخت فکری، دو نهضت مشروطه و ملی شدن صنعت نفت را به مسلخ بردند و با نهضت اسلامی امام خمینی (ره) درافتادند.
این سوخت فکری میلیونها نفر را در جنگ جهانی اول و دوم به کام مرگ کشاند و پشتوانه تئوریک قتل عام میلیونها انسان بیگناه شد.
این محصول فکری بشر را از جنگ گرم عبور داد و به جنگ سرد و سپس تحریمها رساند. سازمان تحریمها با وقوع انقلاب اسلامی از اشغال لانه جاسوسی پدید آمد.
امروز پس از نزدیک به 40 سال به عنوان یک سلاح موثر و نیرومند برای مقابله با انقلاب اسلامی به کار میرود.
امروز هزینه جنگ نظامی و گرم به مراتب بالاتر از فایده آن است، حتی جنگ سرد هم پاسخگو نیست . آمریکا و اروپا با قدرت اقتصادی، سیاسی و فرهنگی و ایدئولوژیک خود هر کشور نافرمانی را با تحریمها ادب می کنند. امروز سرمایه آمریکایی در هر کار کارتل و تراست مالی یا اقتصادی مثل خون در جریان است . سیستم تبادل پولی و بانکی تقریباً در تصرف آمریکاییهاست، آنها هر کشوری را بخواهند با همین سیستم تا سرحد تسلیم فلج می کنند. در این نبرد نه نیازی به شلیک گلوله و موشکی است و نه اخم و تخم جنگ سرد! ای کاش کسانی که برای گفتگو با 1+5 رفتند، کارکرد تحریم ها به ویژه تحریم بانکی را درک می کردند.
حرف این مقال پرداختن به تحریمها و جنگ سرد و گرم روزگار ما نیست، یک بحث تئوریک است.
روزگاری در تهران ما، نخبگان برای فرآوردههای فلسفی بویژه فلسفه سیاسی غرب سر و دست میشکستند . حتی گاهی جان خود را برای آن فدا می کردند. جریان مارکسیسم و لیبرالیسم بر اساس همین فرآوردههای فکری روزگار ما ایرانی ها را در دو نهضت مشروطه و نهضت ملی شدن نفت را سیاه کردند . در نهضت امام خمینی (ره) همین دو تفکر خسارات جانی و مالی بسیاری روی دست ملت ما گذاشت اما امروز خبری در حوزهها و دانشگاهها از جاذبههای فلسفی و فکری غرب نیست . کفگیر آنها به ته دیگ خورده است. دیگر مباحث فلسفی جنبش سیاسی و اجتماعی تولید نمی کنند و پیری و فرتوتی خود را طی می کنند. روزگاری در دهه 40 و 50 و 60 جوان ایرانی که از خواب بلند می شد خود را در برابر یک دوجین ایست و ایسم فکری و ایدئولوژیک می دید.
غرب در هزاره سوم فاقد یک دستگاه فکری و فلسفی است که بتواند به انسان ، تاریخ و هستی نگاهی نو داشته باشد.
امروز نگاه امام خمینی (ره) به عنوان یک فیلسوف و حکیم نه به عنوان یک شخصیت سیاسی و بنیانگذار یک نظام الهی، بیش از همه در دپارتمانهای فلسفه، علوم سیاسی و جامعهشناسی مطرح است. متفکران شرق و غرب عالم دنبال دیدگاههای معرفت شناسی امام (ره) به عنوان پایه اصلی تحولات سیاسی در منطقه و جهان هستند. بی تردید آنها از طریق مبانی فکری امام (ره) به آثار درخشان و دستاوردهای بزرگ فکری و فلسفی دانشمندان و فیلسوفانی چون فارابی، سهروردی و ملاصدرا و در عصر ما به علامه طباطبایی و ... می رسند.
نگاه این دسته از فیلسوفان الهی و حکمای اسلامی به انسان ، تاریخ و هستی و از همه مهمتر عقل و عقلانیت با فیلسوفان غربی کاملا متفاوت است.
این نگاه ریشه در درک عقلانیت و کارکرد و کاربرد آن در شناخت انسان ، هستی و تاریخ دارد.
کسانی که به این سرچشمه رسیدهاند در محافل علمی غرب سانسور می شوند. برخورد با آراء الکساندر دوگین فیلسوف روسی در محافل دانشگاهی غرب از این سنخ است. آنها حتی آرای جدید ریچارد فولی فیلسوف آمریکایی را نیز برنمی تابند.
امروز ایسم ها و ایست های غربی، دیگر جذابیت ندارند. چون غرب حرف جدیدی ندارد. پس جوانان ما چه می کنند؟
امروز هر جوانی در اتوبوس، مترو، تاکسی، در خیابان، بیابان و نیز زیر سقف، سرش در گوشی خودش است. اینکه آن سوی گوشی چه کسی است که برای او پیام تولید می کند، مهم است. امروز سر جوان ایرانی به چه چیزی گرم است؟ با این جوان چگونه باید سخن گفت؟ فضای مجازی چیست؟ فضای حقیقی کدام است؟ به این سؤالات باید دقیق پاسخ داد. کسی دغدغه پاسخ به این سؤالات را دارد که به این سؤال پاسخ دهد که؛ «در میان توفان های فکری و فلسفی قرن اخیر، از کجا سر درآوردیم؟»
تا وقتی سر را در گوشی موبایل، آن هم سه شیفت بسپری، نمی دانی بیرون از تو چه می گذرد. کافی است این کار را ترک کنی و سرت را در اختیار بگیری و ببینی اطرافت چه می گذرد.
ما در انقلاب اسلامی شهید زیاد دادیم اما شهید حججی گوهری دیگر است. پیام او به جوانان نسل سوم و چهارم این است که سرت را دست خود بگیر تا هویت تاریخی خود را کشف کنی! هویت ما در کربلا، عاشورا و منطق امام حسین (علیه السلام) برای آزادی بشریت معنا و تفسیر می شود. ما ایرانی ها مثل برخی ملت ها نیستیم که به گوشه ای از تاریخ معاصر پرتاب شده باشیم. به جای زندگانی، ماندگانی کنیم. ما رسالت تاریخی داریم. ما در امتداد تاریخ انبیاء و اولیای الهی قرار داریم. دیدگاه فلسفی ما الهی است، مادی و ماتریالیستی نیست، ریشه ای هم در دنیای مدرن و مدرنیسم ندارد. جوان تراز شهید حججی ها نه سر در گوشی های موبایل دارد و نه در گرو ایسم و ایست های غربی است. سرش را به خدا سپرده و مثل کوه در برابر دشمنان خدا ایستاده است.
مقام معظم رهبری در دیدار با طلاب تهرانی به این مهم همت گماشتند و فرمودند: «یک احساس خلأ فکری و نیاز به فکر جدید در جهان امروز موج می زند. از ایسم های چپ و راست، سرخوردگی وجود دارد. جمهوری اسلامی در مسئله انسان، جامعه و سیاست حرف های نو دارد. ما باید حرف های خودمان را در جهان منتشر کنیم.»
امروز مدرنیسم به دلیل فقد عنصر معنویت، همچون لاشه ای عفن در گوشه اتاق های فکر در غرب افتاده است. بوی عفونت آن حتی دماغ پست مدرن ها را نیز می آزارد.
اسلام به واسطه انقلاب اسلامی، هر روز زیباتر و معطرتر از همیشه در نگاه علما و دانشمندان و فیلسوفان جهان درخشش دارد. امروز همه نگاه ها به حوزه های علمیه و دانشگاه های معتبر جمهوری اسلامی است که با تربیت صدها فیلسوف جوان و حکیم الهی، پاسخگوی نیاز امروز بشر است. بازخوانی و بازتولید و بازنشر آن به زبان ساده و روز توسط فیلسوفان متألهی که ستارگان پر فروغ سپهر حکمت و فلسفه هستند، می تواند چراغ راهی باشد برای طی مسیر درست تاریخ اندیشه و نیز بطلان ایسم ها و ایست هایی که ریشه در مدرنیسم دارند.
لغتنامه را ببینید!
بهزاد صابری در روزنامه ایران نوشت:
در فروردین ماه امسال، برخی سایتها و شبکههای اجتماعی بریدهای از یک سخنرانی خانم شرمن مذاکره کننده ارشد سابق امریکا را پوشش دادند و با استناد به آن سخنان، مدعی شدند که تیم ایرانی به معنای کلمه انگلیسی «lift» آگاهی نداشته و در حالی که این کلمه، معنای «تعلیق» میدهد، تیم ایرانی فریب خورده و تصور کرده که این کلمه معنای «خاتمه» میدهد. این مسأله دستمایه فشارها و توهینهای عجیبی نسبت به تیم مذاکره کننده کشورمان شد.
همان زمان، بسیاری از کارشناسان درخصوص این موضوع توضیحات کافی دادند؛ هم اشتباه و شیطنت شرمن در سخنانش، هم ترجمه غلطی که از همان اظهارات نادرست شرمن شده بود و هم جنبههای حقوقی مربوط به این مسأله را تبیین کردند. مع الوصف، در دو سه روز اخیر آن بخش از سخنان شرمن با همان ترجمه نادرست و این بار با توهینهایی تندتر باز هم در شبکههای اجتماعی و برخی سایتها در حال چرخیدن است. همین ابتدای مطلب باید روشن کنیم که به گواه لغتنامههای حقوقی و حتی لغتنامههای غیرحقوقی و عادی، برخلاف آنچه ادعا شده، کلمه lift زمانی که در ارتباط با محدودیتها، ممنوعیتهای قانونی و تحریمها به کار میرود، دقیقاً به معنای خاتمه، ابطال، پایان و رفع آنها است و لذا این کلمه از قضا کاملاً با منظور و خواست طرف ایرانی انطباق دارد جالب اینکه اغلب لغتنامه ها از قبیل آکسفورد، کمبریج، میریام وبستر و بقیه، در توضیح این معنا از کلمه lift که مترادف با پایان دادن و خاتمه بخشیدن است، اتفاقا پایان بخشیدن به تحریم ها و ممنوعیت ها را مثال زده اند.
البته از خانم شرمن تعجبی نیست که برای حفظ وجهه طرف خودی، دست به قلب معانی کلمات نیز بزند و ثابت کند که برخلاف آنچه در زمان مذاکرات به طرف ایرانی نسبت میدادند، نادرستی و کژی «بخشی از دیانای» خودشان است. اما گذشته از این توضیح کوتاه، بدیهی و ساده که با یک مراجعه سریع به هر لغتنامه تخصصی و غیرتخصصی قابل مشاهده است، در چند جمله کوتاه، مروری میکنیم بر اینکه موضع جمهوری اسلامی ایران در قبال تحریمها چه بود و این موضع چگونه در متن برجام منعکس شد. نهایت سادهانگاری است که کسی تصور کند تعیین تکلیف لغو این مجموعه گسترده و مملو از جزئیات فنی و حقوقی، صرفاً با یک کلمه میتوانست صورت بگیرد.
تحریمهایی که در ارتباط با برنامه هستهای ایران وضع شده بودند، به لحاظ فنی و حقوقی دستهبندیهای متفاوت و متکثری داشتند. برخی مصوب شورای امنیت سازمان ملل متحد بودند، برخی مصوب اتحادیه اروپایی، برخی در کنگره امریکا به صورت قانون درآمده بودند و برخی ریشه در دستورالعملهای اجرایی رئیس جمهوری امریکا داشتند. فعل حقوقی که در ارتباط با هردسته از این تحریمها باید صورت میگرفت، با دسته دیگر متفاوت بود. حتی تحریمهایی که صرفاً مربوط به نظام حقوقی امریکا بودند هم انواع مختلف داشتند.
به عنوان مثال، برخی از این تحریمها قانون مصوب کنگره و برخی دستورهای اداری رئیس جمهوری بودند. همچنین برخی از تحریمها مستقیماً با نام و عنوان ایران وضع شده بودند اما برخی دیگر از آنها به این صورت بود که مثلاً در یک قانون عام مصوب کنگره، تحریمها و مجازاتهایی از سوی امریکا برای کشورها یا شرکتها یا اشخاصی که مرتکب یکسری اقدامات مشخص شوند، تعیین شده و اختیار مشخص کردن «مصداق» برای این موارد را مثلاً به وزارت امور خارجه یا خزانهداری امریکا سپردهاند و در این راستا، نام اشخاص حقیقی یا حقوقی ایرانی در فهرستهای تحریمی مختلف در کنار نام اشخاص حقیقی و حقوقی دیگر از کشورهای دیگر گنجانده شده و مشمول آن تحریمها قرار گرفته بود.
راه سوم علیه ایران
رضا نصری در روزنامه شرق نوشت:
پایبندی ایران به برجام، رئیسجمهور آمریکا و جمهوریخواهان را در موقعیت دشواری قرار داده است. از یکسو، شعارهای تند انتخاباتی ترامپ علیه برجام و مخالفت چندساله جمهوریخواهان کنگره علیه این توافق، آنها را به سمت «اقدام» علیه این سند بینالمللی سوق داده است؛ از سوی دیگر، تحلیلگران امور بینالملل، کارشناسان دستگاههای امنیتی و همچنین عقلای دولت و حزب جمهوریخواه نیک میدانند خروج یکجانبه و بیاساسِ آمریکا از برجام، لطمات راهبردی و آسیبهای سیاسی بسیار سنگینی برای این کشور در پی خواهد داشت. درنتیجه، استراتژیستهای آمریکایی و اتاقفکرهای پیرامونی به طراحی یک «راه میانی» یا یک «راه سوم» مشغول شدهاند. اما این راه سوم چیست؟ همانطور که قانون کنگره (INARA ٢٠١٥) مقرر کرده، رئیسجمهور موظف است هر ۹۰ روز یک بار پایبندی ایران به توافق هستهای را تأیید کند (که موعد بعدی آن ماه اکتبر میلادی است). اما تأیید نشدن پایبندی ایران از سوی او یک روند قانونی را کلید میزند که مطابق آن کنگره میتواند در مدت ۶۰ روز بخشی از تحریمهای گذشته هستهای آمریکا علیه ایران یا همه آنها را احیا کند، بازگرداند و دوباره بر ایران تحمیل کند. ولی از آنجا که تحمیل مجدد تحریمهای هستهای - آن هم بدون دلیل و توجیه قانعکننده - نقض یکجانبه برجام از جانب آمریکا تلقی خواهد شد.
- و به تبع آن، همانطور که گفته شد، عواقب راهبردی و سیاسی فراوانی برای واشنگتن به دنبال خواهد داشت - منادیان «راه سوم» راهکاری با عنوان «Decertify, waive and slap» (اعلام عدم پایبندی، تعلیق و ضربه) پیشنهاد دادهاند. مطابق این راهکار، رئیسجمهور آمریکا در ماه اکتبر، برخلاف دو بار گذشته، «عدم پایبندی ایران» به تعهدات برجامی خود را اعلام خواهد کرد. اما - با هماهنگی کنگره و رهبریت حزب جمهوریخواه - از بازگرداندن تحریمهای هستهای و تحمیل مجدد آن بر ایران در مدت ۶۰ روز خودداری خواهند کرد. به عبارت دیگر، ایران را ناقض برجام خواهند خواند، اما تحریمهای هستهای یکجانبه کنگره را احیا نخواهند کرد و وضعیت «تعلیق» را کماکان نگه خواهند داشت. سپس، به بهانههای مختلف - ازجمله برنامه موشکهای بالستیک و عملکرد ایران در منطقه - فشارها و ضربات متنوع و متعددی را طی زمان به ایران وارد خواهند آورد تا درنهایت مقامات تهران را به رفتارهای رادیکال، واکنشی و نهایتا خروج از توافق به دست خود وادار کنند. این راه سوم برای آمریکا دستکم دو فایده در بر دارد؛ اول اینکه اعلام عدم پایبندی ایران (حتی بدون احیای مجدد تحریمها) فضای «بلاتکلیفی» را برای سرمایهگذاران خارجی تداوم خواهد بخشید و ممکن است این امر درنهایت موجب دلسردی ایران و خروج داوطلبانه آن از برجام شود. دوم اینکه اعلام عدم پایبندی ایران این فرصت را به جریان متخاصم آمریکا و رسانههای همسو خواهد داد تا به منظور اثبات «عدم پایبندی» تدریجا سیاههای از کوچکترین تخلفات فنی ایران، اظهارات تند مقامات، فعالیتهای موشکی و عملکرد «نامطلوب» ایران تهیه کرده و به واسطه آن رفتهرفته اجماع بینالمللی موردنظر خود را به منظور بازگرداندن فضای پیش از برجام ایجاد کنند. به عبارت دیگر، به جای جمعآوری مدرک و سند برای اثبات عدم پایبندی ایران به برجام، ابتدا «حکم عدم پایبندی» را پیشاپیش صادر میکنند و سپس برای تنفیذ و تصدیق آن، به دنبال گردآوری قرائن و شواهد خواهند رفت تا با سهولت بیشتری سایر کشورها و افکار عمومی را با خود همگام کنند! البته لازم به ذکر است که اجرای این «راه سوم» - با توجه به دینامیسم حاکم میان دولت و کنگره و همچنین غیرقابل پیشبینیبودن رفتار بازیگران سیاسی - چندان هم آسان نیست چراکه اجرای این سناریو مستلزم ایجاد و تداوم هماهنگی کامل میان قوه مجریه و کنگره است و هر عامل بیرونی میتواند این همسویی را در کوتاهترین زمان مختل کند. به عبارت دیگر، محتمل است به محض اعلام «عدم پایبندی ایران» از سوی رئیسجمهور، برخلاف انتظار استراتژیستهای نامبرده، روند قانونی مورد اشاره بلافاصله در کنگره کلید خورده و منجر به احیای تحریمهای هستهای در مدت ۶۰ روز شود؛ امری که در عمل ایالات متحده را ناخواسته در موقعیت نقض فاحش برجام و انزوای بینالمللی قرار خواهد داد. ضمن اینکه صرف اعلام عدم پایبندی ایران (حتی بدون احیای تحریمها) - به دلیل تأثیر منفی آن بر روند عادیسازی روابط تجاری ایران - خود میتواند به نقض برجام تعبیر شده و کشورهای اروپایی را به اتخاذ اقدامات پیشگیرانه قانونی علیه تحریمها ثانویه آمریکا سوق دهد و اجرای سناریوی «راه سوم» را با موانع متعددی روبهرو کند. در هر صورت، آنچه دراینمیان اهمیت ویژهای پیدا میکند، کیفیت واکنش ایران، قابلیت یارگیری ایران در جامعه بینالمللی و میزان هوشیاری دستگاه سیاسی کشور در قبال هریک از این سناریوهاست.