به گزارش مشرق، «کریم جانبخش سفید کمر» پای ثابت همه تیتراژهای سینما و تلویزیون است، «عمو جهان» صدایش میکنند. هرچقدر هم توضیح داده و میدهد که «جانبخش» است و نه «جهانبخش» باز هم نمیشود، باز هم اشتباه مینویسند، باز هم اشتباه میگویند. اما «عمو جهان» چه جهانبخش باشد و چه جانخبش، نامش را در تیتراژهای سینمایی و تلویزیونی بسیار زیادی میتوان دید، عبارتی تک خطی و متفاوت؛ «کریم جانبخش سفید کمر»!
حتی اگر از آن دست مخاطبهایی باشید که موقع شروع شدن تیتراژ پایانی فیلمها و سریالها، سرتان را برمیگردانید و دیگر حواستان نیست چه اسمهایی بالا میرود؛ احتمالا یک بار چشمتان به جمله «کریم جانبخش سفید کمر» افتاده است، او بابابرقی سینما و تلویزیون ایران است و با حضور او پروژههای مختلف با خیال راحت از برق محل فیلمبرداری استفاده میکنند.
بهانهمان شد «روز سینما»؛ ۲۱ شهریور ماه. البته هماهنگی مصاحبه با عمو جهان کار چندان سادهای نیست و به واسطه اینکه در زمان کار به لوکیشینهای مختلفی سر میزند، جای ثابتی ندارد که بتوانیم با او هماهنگ کنیم، اما خودش حواسش هست و یک روز سر ظهر وقتی میخواهد برای وصل کردن برق یک پروژه به دربند برود، خبر میدهد و باهم راهی میشویم. با ماشین دنبالمان میآید و مسیر رفت و برگشت میشود همان محل مناسب برای مصاحبه!
از برق میترسیدم
«سال ۴۱ در تهران به دنیا آمدهام، اما پدر و مادرم آذربایجانی و منطقه سفید کمر هستند. همان سفید کمر معروفی که در انتهای نام خانوادگیام ثبت شده است. به کارهای هنری زیادی علاقه داشتم، اما باید کار میکردم و در جوانی در کارخانه بستهبندی گوشت شغلی داشتم. اما پدرم میگفت کار بهتر میخواهی و دیگر زمان ازدواجم هم رسیده بود. در آن زمان امکان استخدام در شرکت برق بود و پدرم اصرار زیادی داشت که من مشغول کار شوم؛ من هم از برق بیشتر از هرچیزی میترسیدم! از طرفی در خانوادهمان یکی از اقوام به دلیل برقگرفتگی جان خودش را از دست داده بود و خلاصه خیلی میترسیدم. البته در نهایت پدرم موفق شد و من برای کار وارد شرکت برق شدم.»
شماره موبایلم در عرض دو ماه پخش شد!
«یکی از دوستهایم در اداره دستش شکسته بود و نمیتوانست از تیر بالا برود، یک روز به من گفت کریم اگر عصر کاری نداری، میتوانی با من تا جایی بیایی؟ همراهش رفتم و اصلا نمیدانستم کجا قرار است برویم. آنروز سر فیلمبرداری گروهی رفتم که اصلا یادم نیست چه کسانی بودند و کارهای برق آنها را راه انداختم. همانجا و با اجازه دوستم قرار شد به تیم فیلمبرداری برای کارهای برقی کمک کنم. در همان زمان هم که تازه موبایل آمده بود، پدرم برایم خریده بود! آن زمان موبایل خیلی بزرگ و گران بود و البته کمتر کسی هم داشت. این شمارهای که امروز با شما در ارتباط هستم همان شماره است و در مدت زمان کمتر از دو ماه به دست گروههای فیلمبرداری مختلف رسید، تلفنم برای کارهای برقی خیلی زنگ میخورد.»
سینما با برق ۲۲۰ ولت میچرخد
«کار من به شکلی است که وقتی فیلم یا سریالی شروع میشود، مدیر پروژه با من تماس میگیرد و بعد از اینکه شرایط و روند کاری را برایشان میگویم، آنها معرفینامه خودشان را به دفتر روابط عمومی اداره برق میبرند و در آن آدرس لوکیشنها را هم مینویسند؛ با مجوز اداره برق، همکاری من با پروژه سینمایی یا تلویزیونی هم شروع میشود. البته همه اینکارها با همکاری برقهای مناطق مختلف اتفاق میافتد و دوستان و همکاران خوبی دارم که در انجام کارها به من کمک زیادی کردهاند. بیشتر کار من با مدیران تولید و مدیران تدارکات است و بعد از انجام دادن کارهای اداری، زمان فیلمبرداری را به من میگویند. کاری که من میکنم، امکان استفاده از برق ۲۲۰ ولتِ سهفاز است که با برق ضعیف خانگی فرق دارد، برق خانگی و سیمکشی کنتر ساختمانها، کشش تغذیه دستگاههای فیلمسازی را ندارد.»
اولین کار ثبت شده؛ دختری با کفشهای کتانی
«دختری با کفشهای کتانی به کارگردانی رسول صدرعاملی که سال ۷۷ ساخته شد، اولین کار رسمی من محسوب میشود! چون اولین باری بود که نام مرا به عنوان «مسئول برق» در تیتراژ زده بودند، آنهم به اصرار خانم منیژه حکمت که فکر میکنم آن زمان مجری طرح یا مدیر تولید کار بودند، میگفتند اینهمه برای به نتیجه رسیدن کارها زحمت میکشی، اسمت هم باید در تیتراژ باشد. دلیل اینکه نمیخواستم نامم در تیتراژ باشد این بود که آن موقع دوشغله بودن، جرم بود و از ترس اخراج شدن از اداره برق، جرات نداشتم بگویم شغل دیگری هم دارم. اما پیش از این فیلم هم کارهای زیادی انجام داده بودم.»
سختترین کار؛ دختری با کفشهای کتانی
«در پروژههای سخت زیادی بودهام، اما «دختری با کفشهای کتانی» سختترین آنها بوده! چون فیلم را در زمستان کار میکردند و لوکیشینهای مختلفی هم داشتند، با موتور سر لوکیشینها میرفتم و در هوای سرد و برف زیاد حتی کار کردن با دستکش بالای تیر خیلی سخت بود! البته وقتی فیلم را در سینما اکران کردند، با دخترم به تماشای آن رفتیم و وقتی فیلم تمام شد، دخترم با صدای بلند میگفت «بابای من! بابای من اسمش توی تیتراژه!»
برق موقت در اختیار پروژه قرار میگیرد
«حالا دیگر بعد از دو دهه انجام اینکار همهچیز به شکل کاملا روتین و قانونی انجام میشود. من به عنوان نماینده پروژه هستم و نامهای را برای اداره برق مینویسم که تیم فیلمبرداری در چه آدرسی و از برق چه منطقهای برای چه مدت میخواهند استفاده کنند. این کار با هماهنگی اداری انجام میشود و برق موقت در اختیار تیم قرار میگیرد. روز اول خودم برق را وصل و روز آخر هم قطع میکنم. در این مدت برق آنها به منطقه وصل است و هزینهاش را هم به برق منطقه پرداخت میکنند.»
من «جانبخش سفید کمر» هستم!
«نام خانوادگی من جانبخش است و سفید کمر هم نام محلی در نزدیکی تبریز است، حالا فکر کنید بعضیها در تیتراژ مینویسند «سفید کمرهای» این اسم اصلا من نیستم و اسمهای مختلف جا افتاده است. حتی یک بار نوشته بودند: «حاج کریم سید جانبخش سفید کمر!» نمیدانم کی سید و حاجی شدم که خودم هم خبر ندارم! بارها گفتهام و نام کامل خودم را گفتهام! اما این اشتباه در سریالها و فیلمها به هر حال اتفاق میافتد و واقعیت این است که نتوانستم این شرایط را درست کنم و هنوز هم از این دست اتفاقها میافتد. البته یکی از دلایل که باعث شد اسم من بیشتر دیده شود و من را بشناسند، همین سفید کمر است. به هر حال اسم من طولانی است و در تیتراژ دیده میشود.»
کاری که کم درد نداشته است
«بالای تیر رفتن به هر حال دردسرهایی هم دارد، وقتی از تیر بالا میرویم، نوع ایستادن خیلی مهم است و اگر کمربند را نادرست ببندیم، برای کمر و زانو مشکل ایجاد میکند. سالی که از تیر بالا رفتن را شروع کردم، پاهایم میلرزید و خیلی میترسیدم. اوستا کارم میگفت هرچقدر هم پاهایت بلرزد و بترسی باید این کار را انجام دهی و انقدر جلو بروی تا ترسی که داری هم بریزد و بتوانی از پس کار بربیایی. البته امروز کمر بستن قدیمی شده و بیشتر از بالابر استفاده میکنند، اما قدیمتر ما تنها یک بالابر داشتیم و برای کارهای خاص از آن استفاده میکردیم. ایستادن روی تیرها کار سختی است و ما هم همیشه نردبان نداریم و باید خودمان از تیرها بالا برویم. به هر حال در ابتدای کار خیلی بلد نبودیم کار انجام دهیم و اشتباههایی که داشتیم باعث میشد کمر و زانوی خودمان آسیب ببیند. من بعد از این سالها کمر درد شدیدی پیدا کردم و برای کم کردن درد و التهاب آن آمپول میزنم و باید هم کمرم را عمل کنم، عملی که حتی از موفق بودن آن مطمئن نیستم.»
هر ساعتی از روز آماده به کار هستم!
«کاری که در سینما و تلویزیون انجام میدهم روز و شب ندارد و گاهی صبحهای خیلی زود یا شبهای دیر وقت برای کاری به من زنگ میزنند و همیشه هم خودم را سر وقت میرسانم، چون ممکن است با نرفتن من خودشان کاری را انجام دهند که کار خطرناکی است و به جان آدمها بستگی دارد. یادم هست وقتی زمان ازدواج دخترم رسیده بود، نزدیک مراسم عروسیاش همه کارها را انجام دادم و به پروژهایی هم که در آن زمان کار داشتند گفتم که عروسی دخترم است. باورتان نمیشود همانشب و در سالن زنگ زدند که عمو کارمان در خیابان است و میخواهیم یک سکانس را در میوه فروشی بگیریم! من خودم را سریع رساندم و به بهانه شیرینی خریدن تا سعادت آباد رفتم و برگشتم! آن شب سر صحنه بچهها هم کلی از دیدن من تعجب کرده بودند که با کت و شلوار و لباس رسمی رفته بودم و کلی هم عکس گرفتند!!»
لوکیشینشناس شدهام!
«بعد از این سالها کار در خانهها و لوکیشینهای مختلف، همه آنها را میشناسم تا جایی که گاهی کسی دنبال محلی برای فیلمبرداری باشد، با من تماس میگیرد تا راهنماییاش کنم؛ برج، دوبلکس، باغ، سوله، خانههای خاص! نکته جالب ماجرا هم این است که صاحبان برخی از این خانههایی که لوکیشین سینمایی هستند به مدیران تولید میگویند به شرطی خانه را در اختیارتان میگذاریم که آقای جهانبخش بیاید و کارهای برقی را انجام بدهد.»
نمیتوانم از سینما دست بکشم
عمو جهان، بابا برقی فیلمها و سریالهای ایران که همه میگویند پرتکرارترین اسم تیتراژهاست، چند سالی می شود که بازنشسته شده و حتی سال اول وقتی میخواسته از کار در سینما هم دست بکشد و تلفنش را خاموش کرده، باز هم نتوانسته! او به دنیای سینما و تلویزیون آنقدر عادت کرده که حالا اگر نباشد، نمیتواند و خودش می گوید در همه این سالهای دوستان خیلی خوبی پیدا کرده است که برایش ارزش زیادی دارند.