به گزارش مشرق، محمدرضا خردمندان کارگردان جوان و فیلم اولی است که با اکران فیلم «بیست و یک روز بعد» در جشنواره فیلم فجر توجهات بسیاری را به سوی خودش جلب کرد.
او می گوید پیش از این با ساخت فیلم های کوتاه و تاثیرگذار بدون آنکه نامی از خود بر جای بگذارد مشغول فعالیت های هنری برای رفع دغدغه ها و رسالت های هنری و انسانی اش بوده و همان آثار کوتاه او را که خود هم با مسئله سرطان در خانواده اش رو به رو بوده به ساخت این فیلم امیدوار کرده است.
با او در سینما آزادی تهران به گفتوگویی مفصل نشستیم که به درخواست خودش بخش زیادی از آن را منتشر نمی کنیم. آنچه می خوانید گزیده ای از گپ و گفت ما و کارگردان فیلم بیست و یک روز بعد در رابطه با اولین فیلم بلندش است.
بعضی سعی دارند با تبدیل کردن ارزش ها به برچسب، موج منفی ایجاد کنند. این وسط ممکن است به شما با منظور و قصد خاصی بگویند «حزب الهی»؛ آیا شما حزب الهی هستید؟
حزب اللهی بودن مقامی ست که تنها از سمت خدا بر پیشانی کسی مینشیند و در این دنیا هم کسی نمیتواند چنین ادعایی بکند! پروندهی همهی ما دست خداست و قاضی نهایی هم خود اوست. به قول بزرگی ما تا لحظهی مرگ نمیتوانیم روی خودمان حساب کنیم.
من نمی توانم به خودم بگویم حزب الهی چون قضاوت در این مورد باخداست اما میتوانم راجع به کاری که در عالم هنر انجام میدهم اظهار نظر کنم. می توانم بگویم هنرمند در هیچ زمانی نمیتواند مدافع وضع موجود باشد، یعنی در بهترین شرایط هم هنرمند باز وظیفه ارتقای شرایط انسانی جامعه خودش را دارد، هنرمند در هیچ چهارچوبی نمیگنجد به جز رسالتی که بر دوشش احساس میکند.
محمدرضا خردمندان اگر نسبت به جامعهاش، نسبت به فضایی که در آن زندگی میکند، نسبت به آدمهای اطرافش حساسیت دارد این از بعد رسالت هنری خودش است که باید واکنش نشان دهد. از طرفی به هیچ جریان سیاسی خاصی هم وابسته نیستم و دغدغههای مردم برایم از هرچیزی مهمتر است. من اگر یک روزی نتوانم برای دغدغه هایم هیچ فیلمی بسازم، در نهایت میروم نقاشی میکنم! یا داستان مینویسم، همانطور که قبل از این که فیلم بسازم هم همین کار را میکردم.
اگر یک روز فیلمی را رسالت خودتان بدانید، اما هیچ کس قبول نکند به شما در ساختش کمک کند، چه میکنید؟
وقتی هیچ کس حاضر نباشد فیلم را حمایت کند تکلیف از شما برداشته شده، من بر اساس یک تکلیفی میروم دوئل و گزارشگر را میسازم، نسبت به کودک تباه شدهی سر کوچه واکنش نشان میدهم. نمیتوانم بیاعتنا باشم به چیزی که هر روز میبینم، ولی ممکن است آن آدم سیاسی برایش فرقی نکند. یعنی برایش مسئله نباشد که چه بر سر این کودکان میآید! ولی من دنیای خودم را دنبال میکنم، اگر بتوانم میسازم اگر نه، داستانش را مینویسم داستان نوشتن که پول نمیخواهد.
پس اول داستان نویس بودید و بعد وارد فیلم سازی شدید!
من میخواستم داستان نویس شوم، البته قبل از آن میخواستم نقاش شوم، چون از 7 سالگی نقاشی میکردم و در 18 سالگی هم اولین نمایشگاه نقاشیام را برگزار کردم؛ اما ورودم به دانشکده صدا و سیما مسیرم را تغییر داد و به شدت به داستان خواندن علاقهمند شدم. علی مؤذنی تاثیر بسیار زیادی روی من گذاشت و یاد گرفتم چطور باید داستان بخوانم و ذهنم نسبت به محیط زندگیم باز شود.
چطور وارد دنیای فیلم سازی شدید؟
برای یک پایان نامه دانشجویی باید فیلم میساختم، دوربین را گرفتم و ده دقیقه فیلم داستانی ساختم. فیلمم پایان نامه برتر شد و به من انگیزه داد، بعد از آن هم در دوران سربازی یک بار برای ساخت فیلمی 17 روز غیبت کردم و «روایت نحل» را ساختم.
کار دوم خیلی برایم برکت داشت، من را متوجه یک سری استعدادهای درونی تازهتر کرد. بعد از روایت نحل هم دیگر به ترتیب بقیه آثار ساخته شد. من و محمدرضای شفاه با هم دوست بودیم و زمانی که او تحصیلش در فرانسه تمام شد و به ایران آمد کارهای جدی تری را با هم شروع کردیم.
فیلم شما مخاطبش کودک و نوجوان است؟
از سیزده سال به بالا، همه مخاطبان فیلم من اند. در جشنواره فجر هم دیدیم که مخاطب بزرگ سال و منتقدین ارتباط خوبی با فیلم برقرار کردند و نامزد بهترین فیلم از نگاه مردم شد و در جشنواره اصفهان هم نوجوانان بهشدت ارتباط برقرار کردند، جوری که جمع خودجوشی از نوجوانهای اصفهانی من را دعوت کردند یک کافهای واز من تقدیر کردند؛ به من گفتند ما فیلمی که بتوانیم تا این میزان با آن ارتباط برقرار کنیم مدت هاست ندیده ایم.
خب چه اتفاقی افتاده که این فیلمها نمیفروشد؟ مخاطب ذائقهاش عوض شده؟
سینمای ما از یک دوره ای به بعد وارد فضایی مدرن شد؛ از یک جایی به بعد سینما شکل نیمه صنعتی به خودش گرفت، چرخه پولی و مالی پیدا شد و کمکم یک جذابیتهایی دارد برای مان خیلی جدیتر میشود مثل شهرت و ثروت و فیلمهای بفروش و استار سازی و... طبیعتا فیلمهایی از جنس بیست و یک روز بعد سهم بسیار اندکی از این جذابیت ها دارند. دیگر این که اصولاً مسائلی که مربوط به نوجوانان است مسائل محدودی است به نسبت پیچیدگی روابط بزرگسالان. از این جهت کار کردن در این حوزه خلاقیت بیشتری میطلبد. ضمن این که سیاست گذاران سینمای ما در دو دههی گذشته نخواستند سرمایه گذاری کنند. میشد با بستههای حمایتی وسوسه انگیزی این سینما را زنده نگه داشت، اما نخواستند.
چرا در حوزهی فیلمهای اجتماعی و بزرگسال هم مخاطب سینما تا این اندازه کم است؟
دلایل گوناگونی وجود دارد. یکی اینکه دغدغههای بسیاری از فیلمسازان ما دغدغهی مردم نیست. یا این که دغدغهی دایرهی محدودی از مخاطبان است و همان درصد محدود هم میآیند فیلم را میبینند. البته ما در مقام قضاوت فیلمسازان نیستیم که چرا این را میسازند یا آن را! دارم میگویم چر به این نقطه رسیده ایم که فقط دو درصد از مردم ایران سینما میروند. از طرفی فیلمها کشش و جذابیت لازم را ندارند. برای پردهی عریض ساخته نشده اند و میشود توی تلویزیون هم دیدشان. مسئله دیگر رویکرد و روش پرداخت به آن سوژه است. من فکر میکنم این مورد از بقیه مهمتر است. یعنی زبان بیانی قدرتمندی برای روایت آن قصه نیست. شما اجازه دارید درباره اعتیاد فیلم بسازی، راجع به طلاق میتوانی فیلم بسازی راجع مشکلات و معضلاتی که در جامعه است فیلم بسازی، ولی مخاطبت را تا دقیقه 100 بنشان روی صندلی و بگذاراز دیدن فیلم لذت ببرد.
تحت تاثیر بچههای آسمان نبودید موقع ساخت «بیست و یک روز بعد»؟ من خودم یاد حس و حال فیلم مجید مجیدی افتادم.
اگر این اتفاق برایتان افتاده است خوشحالم، ولی زمانی که داشتم مینوشتم و میساختم به این فکر نمیکردم که فیلم ممکن است مخاطب را یاد بچههای آسمان بیندازد. من همیشه در آن صحنهای که علی دارد میدود و کم میآورد و آن انرژی درونی صدای خواهرش میگوید برو علی، آن جا امکان ندارد ببینم و گریه نکنم، به نظرم بهترین سکانس تاریخ سینمای ایران است. اما بعید میدانم بیست و یک روز بعد شباهت زیادی به بچههای آسمان داشته باشد.
فیلم تان نمونه بیرونی داشت؟ یعنی حاصل از یک تجربه زیستی بود؟
تصویری در ذهن داشتم از پسر بچهای که میخواهد قطاری را متوقف کند. اما نقطه شروعش در داروخانه 13 آبان اتفاق افتاد، وقتی که من برای تهیه داروهای سرطان مادرم رفتم و پسر بچهای را دیدم که یک کیسه دارو دستش بود و مادرش ایستاده بود کنار گیشه دارو، مادر سرطانی بود، دارویی را که اتفاقا من هم میخواستم برای مادرم بخرم و نسبتا گران بود را تهیه نکرد! این همان بخش فیلم است که مادر به مرتضی میگوید برو داروهای من را بگیرد فقط یک آمپول تقویتی است که آن را نگیر؛ من این را در 13 آبان دیدم، خیلی برای من لحظه تلخی بود. من به واسطه شرایطم میتوانستم آن دارو را بگیرم و او نمیتوانست بگیرد. حس کردم این بچه همان بچهای ست که میخواهد قطار را متوقف کند.
پایان فیلم نه ناراحت کننده است نه خوشحال کننده، چرا این پایان بندی را انتخاب کردید؟
درست است، اما برای مخاطب رضایت بخش است. چون مخاطب را به درک عمیق تری از زندگی میرساند. عصارهی فیلم همان دیالوگی ست که مادر به مرتضی میگوید. این که دنیا مثل بازی هاتونه! هر غولی رو بکشی یه غول بزرگتر میاد، ولی تو دیگه کم نمیآری! چون قدرتت بیشتر شده. کل فیلم با نوع پایان بندی اش این را میگوید و نمیخواهد با حرفهای شعاری صرفن یک هپی اند بی محتوا ایجاد کند. پایان فیلم نتیجهی منطقی روند خود قصه است.
بازخوردهای منفی هم از مخاطب میگرفتید؟
من واقعا ری اکشن این طوری نگرفتم که کسی بگوید مزخرف بود! ممکن است بگویند فیلم خوبی نبود، اما هشتاد درصد مخاطبین رضایت داشتند. این را از طرح چالش مخاطب که در سینماها اجرا کردیم میگویم. به نظر من آن چیزی که یک اثر هنری را قضاوت میکند زمان است. ده سال دیگر هیچ کس نمیگوید که فیلم بیست و روز بعد در جشنواره فجر جایزه گرفت یا نه! اگر فیلم توانسته باشد به خاطره جمعی یک ملت تبدیل شود آن فیلم میماند، آیا شما میدانید مثلا فیلم دونده یا سازدهنی در زمان خودشان جایزه گرفته اند یا نگرفته اند؟ اصلن مهم نیست. چون اینها در خاطرات جمعی ما مانده. یعنی با سه نسل توانسته ارتباط بگیرد. به هر حال زمان در مورد هر اثری قضاوت میکند. فیلم هایی که در ذهن ما ماندگار شدند این ویژگی را دارند که در خاطره یک ملت میمانند.
برای کار جدید باز هم به سراغ این ژانر میروید؟
بستگی به آن موضوعی دارد که من را بیشتر از همه درگیر میکند مثل بیست و یک روز بعد. همان سه چهار سکانس اول را وقتی نوشتم به یقین رسیده بودم که این فیلم را خواهم ساخت و کار بعدی ام باید این ویژگی را داشته باشد که اول خودم را متاثر کند. دوست ندارم صرفا یک تکنسین کارگردانی و سینما شوم که فرقی نمیکند کدام مرده را میخواهد بشورد. امیدوارم که شرایط به گونهای رقم بخورد که بتوانم باز هم در این فضا کار کنم، این حوزه را خیلی دوست دارم منظرگاه نوجوان را خیلی دوست دارم به نظرم خیلی ناب است.
انتخاب بازیگرها توسط خودتان انجام شد یا تهیه کننده این طور انتخاب کرد؟
خانم بیات اولین گزینه ما بود و از همان زمانی که فیلم نامه را می نوشتیم به ایشان فکر می کردیم. دلیل این انتخاب هم فیزیک چهره ایشان و چشم های نافذشان بود چون ما برای کارکتر مادر به دلیل سرطانی بودن و چهره بی حالی که داشت به زنی احتیاج داشتیم که چشم های قدرتمندی داشته باشد؛ کاراکترمان یک زن قوی بود، یک مادر ضعیف منفعل کتک خور بدبخت و بیچاره نبود، با احسان ثقفی به این جا رسیده بودیم که مرتضی شبیه به مادرش است یعنی بیشتر از اینکه به پدر رفته باشد به مادر رفته، ویژگیهای مادر را باید در او ببینیم.
بقیه بازیگران هم مثلا حمیدرضا آذرنگ انتخاب اولمان بود. برای بچهها خیلی مشکل داشتیم. چون فصل مدرسهها نبود که بتوانم در مدرسه تست بگیرم در پارکها و استادیومهای ورزشی میرفتم هر جا که بچهها جمع بودند میگشتم تا بتوانم مرتضی را پیدا کنم. ولی در نهایت کسی که توانست من را متقاعد کند که من همان مرتضی هستم خود مهدی قربانی بود. برای نقش مهران هم دنبال یک بازیگر شیرازی بودم میخواستم حتما مربوط به بدنه حاشیه نشین تهران باشد. همین طور که تست میگرفتم یاد فیلم کوتاهی به اسم کودکان ابری افتادم که حسین شریفی در آن بازی کرده بود؛ دعوتش کردیم برای تست گرفتن و از لحظه ای که دهان باز کرد فهمیدم این همان چیزی است که ما می خواهیم.
پرسپولیسی هستید آقای خردمندان؟ سکانس دربی را از کجا آوردید؟
(می خندد) این ها جزییاتی در فیلم نامه هستند که فیلم را واقعی میکنند. مثل شیپور و قولی که مرتضی به محسن میدهد که او را ببرد استادیوم. آن سکانسی که مرتضی، محسن را در ایستگاه جا میگذارد و میرود من خودم خیلی آن سکانس را دوست دارم یعنی خیلی معصومیت و مظلومیت این دو برادر در آن سکانس عجیب است. آن جایی که داداش را میگذارد و بلیط را میدهد دستش و شیپور را گردنش میاندازد و محسن میگوید داداش دربی چه میشود؟! مرتضی میگوید دربی مهمتر است یا مامان؟ محسن میگوید مامان! مرتضی میگوید پس دیگه به دربی فکر نکن و بلند میشود و میرود. آن سکانس را خودم خیلی دوست دارم.
بازی گرفتن از بازیگر نقش محسن سخت نبود؟ سکانس داخل قطار را چطور ضبط کردید که آنقدر تاثیر گذار بود؟
من قبل از فیلمبرداری با محسن خیلی حرف زده بودم و نقطه ضعف هایش را میدانستم. سر صحنه از یکی از نقطه ضعفها استفاده کردم. نکتهای که هست این است که این بچه باهوش است. به نظر من فهمید که من دارم چی کار میکنم. اما انگار نیاز داشت من روی او تاثیر بگذارم. من لحظهی ضبط که رسید در گوشش چیزی گفتم که بغض کرد و با همان حال رفت جلوی دوربین و آن صحنهی درخشان را ضبط کردیم. آن صحنه به نظرم ماندگار خواهد شد. یعنی هر که آن لحظه را دیده میگوید که بازی محسن در آن سکانس عالی است.
در جشنواره فیلم کودک جایزهها را درو کردید، فکرش را می کردید آن همه جایزه بگیرید؟
اخبار فیلم در اصفهان پیچیده بود و من مطمئن بودم اتفاقات خوبی برای فیلم میافتد، ولی واقعا پیش بینی این حجم اتفاق را نمیکردم و به خصوص جایزه خارجی یونیسف به من خیلی چسبید. دلیلش این بود دوئل و گزارشگر دو کار کوتاهی که قبلا ساخته بودم هم کنار بیست و یک روز بعد دیده شد. الان روی تندیس یونیسف من اسم دوئل، گزارشگر و بیست و یک روز بعد هک شده. این که در واقع تیم داوری این خط ارتباطی بین این سه فیلم را پیدا کرده بودند برای من جالب بود.
در مورد انتخاب مهدی یراحی هم برایمان بگویید، این قطعه مخاطبان زیادی را به خودش جذب کرد.
من خودم جنس موسیقی مهدی یراحی را دوست داشتم. جنس صدایش، تکنیکش، انتخاب شعرش و کلا به نظرم آدم خوش سلیقهای در موسیقی پاپ است. زمانی که مشغول ساخت فیلم بودیم، یک روزهایی خیلی خسته بودم از نظر روحی کم میآوردم شب با ماشین خودم میرفتم فقط برای این که در ماشین موسیقی گوش کنم و آن موقع آینه قدی مهدی یراحی را تازه خریده بودم گوش میدادم.
بعد از این که فیلم ساخته شد وآماده اکران میشدیم دیدیم که چه قدر خوب است که یک پیش درآمدی به مخاطب برسانیم، یعنی یک موجی ایجاد کنیم و مخاطب را آماده کنیم برای دیدن فیلمی با حال و هوای بیست و یک روز بعد، با هم فکری دوستان به مهدی یراحی رسیدیم و از او دعوت کردیم فیلم را تماشا کند. بعد از تماشای فیلم دیدم او حسابی گریاه کرده و اولین چیزی که گفت این بود که من مخاطب این فیلم هستم و مطمئن باش هر کاری از دستم بربیاید انجام میدهم. انصافا هم با جان و دل کار را برای ما انجام داد.
بعد از اینکه قطعه مهدی یراحی منتشر شد خیلیها کنجکاو شدند ماجرای این فیلم چیست؟ یعنی ارتباط خوبی مردم با کلیپ برقرار کردند و کنجکاو شدند این قصه قطار و مرتضی و کاراکتر چیست که واقعا موج خوبی بود.