حسینیه مشرق- در شب ششم محرم جناب حبیب بن مظاهر اسدی با اذن امام حسین علیه السلام برای آوردن یاور و کمک، به قبیلهٔ بنی اسد رفت. اسدیان پذیرفتند و حرکت کردند. ولی جاسوسان به عمر سعد خبر دادند و او عدهای را فرستاد تا مانع آنها شوند؛ لذا درگیری رخ داد که در آن میان جمعی از بنی اسد شهید و زخمی و بقیه ناگزیر به فرار شدند و حبیب به خدمت حضرت آمد و جریان را عرض کرد.[۱]
... وَ أَقْبَلَ حَبِیبُ بْنُ مُظَاهِرٍ إِلَی الْحُسَیْنِ ع فَقَالَ یَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ هَاهُنَا حَیٌّ مِنْ بَنِی أَسَدٍ بِالْقُرْبِ مِنَّا أَ تَأْذَنُ لِی فِی الْمَصِیرِ إِلَیْهِمْ فَأَدْعُوَهُمْ إِلَی نُصْرَتِکَ فَعَسَی اللَّهُ أَنْ یَدْفَعَ بِهِمْ عَنْکَ قَالَ قَدْ أَذِنْتُ لَکَ فَخَرَجَ حَبِیبٌ إِلَیْهِمْ فِی جَوْفِ اللَّیْلِ مُتَنَکِّراً حَتَّی أَتَی إِلَیْهِمْ فَعَرَفُوهُ أَنَّهُ مِنْ بَنِی أَسَدٍ فَقَالُوا مَا حَاجَتُکَ فَقَالَ إِنِّی قَدْ أَتَیْتُکُمْ بِخَیْرِ مَا أَتَی بِهِ وَافِدٌ إِلَی قَوْمٍ أَتَیْتُکُمْ أَدْعُوکُمْ إِلَی نَصْرِ ابْنِ بِنْتِ نَبِیِّکُمْ فَإِنَّهُ فِی عِصَابَهٍ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ الرَّجُلُ مِنْهُمْ خَیْرٌ مِنْ أَلْفِ رَجُلٍ لَنْ یَخْذُلُوهُ وَ لَنْ یُسَلِّمُوهُ أَبَداً وَ هَذَا عُمَرُ بْنُ سَعْدٍ قَدْ أَحَاطَ بِهِ وَ أَنْتُمْ قَوْمِی وَ عَشِیرَتِی وَ قَدْ أَتَیْتُکُمْ بِهَذِهِ النَّصِیحَهِ فَأَطِیعُونِی الْیَوْمَ فِی نُصْرَتِهِ تَنَالُوا بِهَا شَرَفَ الدُّنْیَا وَ الْآخِرَهِ فَإِنِّی أُقْسِمُ بِاللَّهِ لَا یُقْتَلُ أَحَدٌ مِنْکُمْ فِی سَبِیلِ اللَّهِ مَعَ ابْنِ بِنْتِ رَسُولِ اللَّهِ صَابِراً مُحْتَسِباً إِلَّا کَانَ رَفِیقاً لِمُحَمَّدٍ ص فِی عِلِّیِّینَ قَالَ فَوَثَبَ إِلَیْهِ رَجُلٌ مِنْ بَنِی أَسَدٍ یُقَالُ لَهُ عَبْدُ اللَّهِ بْنُ بِشْرٍ فَقَالَ أَنَا أَوَّلُ مَنْ یُجِیبُ إِلَی هَذِهِ الدَّعْوَهِ ثُمَّ جَعَلَ یَرْتَجِزُ وَ یَقُولُ.
قَدْ عَلِمَ الْقَوْمُ إِذَا تَوَاکَلُوا وَ أَحْجَمَ الْفُرْسَانُ إِذْ تَنَاقَلُوا [۲]
أنِّی شُجَاعٌ بَطَلٌ مُقَاتِلٌ کَأَنَّنِی لَیْثٌ عَرِینٌ بَاسِلٌ
ثُمَّ تَبَادَرَ رِجَالُ الْحَیِّ حَتَّی الْتَأَمَ مِنْهُمْ تِسْعُونَ رَجُلًا فَأَقْبَلُوا یُرِیدُونَ الْحُسَیْنَ ع وَ خَرَجَ رَجُلٌ فِی ذَلِکَ الْوَقْتِ مِنَ الْحَیِّ حَتَّی صَارَ إِلَی عُمَرَ بْنِ سَعْدٍ فَأَخْبَرَهُ بِالْحَالِ فَدَعَا ابْنُ سَعْدٍ بِرَجُلٍ مِنْ أَصْحَابِهِ یُقَالُ لَهُ الْأَزْرَقُ فَضَمَّ إِلَیْهِ أَرْبَعَمِائَهِ فَارِسٍ وَ وَجَّهَ نَحْوَ حَیِّ بَنِی أَسَدٍ فَبَیْنَمَا أُولَئِکَ الْقَوْمُ قَدْ أَقْبَلُوا یُرِیدُونَ عَسْکَرَ الْحُسَیْنِ ع فِی جَوْفِ اللَّیْلِ إِذَا اسْتَقْبَلَهُمْ خَیْلُ ابْنِ سَعْدٍ عَلَی شَاطِئِ الْفُرَاتِ وَ بَیْنَهُمْ وَ بَیْنَ عَسْکَرِ الْحُسَیْنِ الْیَسِیرُ فَنَاوَشَ الْقَوْمُ بَعْضُهُمْ بَعْضاً وَ اقْتَتَلُوا قِتَالًا شَدِیداً وَ صَاحَ حَبِیبُ بْنُ مُظَاهِرٍ بِالْأَزْرَقِ وَیْلَکَ مَا لَکَ وَ مَا لَنَا انْصَرِفْ عَنَّا وَ دَعْنَا یَشْقَی بِنَا غَیْرُکَ فَأَبَی الْأَزْرَقُ أَنْ یَرْجِعَ وَ عَلِمَتْ بَنُو أَسَدٍ أَنَّهُ لَا طَاقَهَ لَهُمْ بِالْقَوْمِ فَانْهَزَمُوا رَاجِعِینَ إِلَی حَیِّهِمْ ثُمَّ إِنَّهُمْ ارْتَحَلُوا فِی جَوْفِ اللَّیْلِ خَوْفاً مِنِ ابْنِ سَعْدٍ أَنْ یُبَیِّتَهُمْ وَ رَجَعَ حَبِیبُ بْنُ مُظَاهِرٍ إِلَی الْحُسَیْنِ ع فَخَبَّرَهُ بِذَلِکَ فَقَالَ ع لَا حَوْلَ وَ لَا قُوَّهَ إِلَّا بِاللَّهِ.
قَالَ وَ رَجَعَتْ خَیْلُ ابْنِ سَعْدٍ حَتَّی نَزَلُوا عَلَی شَاطِئِ الْفُرَاتِ فَحَالُوا بَیْنَ الْحُسَیْنِ وَ أَصْحَابِهِ وَ بَیْنَ الْمَاء...
ترجمه؛... حبیب بن مظاهر بحضور امام حسین علیه السلام آمد و گفت: یا بن رسول اللَّه! در این نزدیکی ما قبیله ای از بنی اسد هستند. آیا بمن اجازه میدهی آنان را برای یاری تو دعوت کنم. چه بسا خدا بوسیله ایشان برای تو دفاع نماید؟ امام حسین علیه السلام فرمود:
مانعی ندارد. حبیب شبانه بطور ناشناس متوجه آن گروه شد و نزد آنان رفت.
ایشان حبیب را شناختند که از قبیله بنی اسد میباشد. لذا گفتند: چه منظوری داری؟ گفت: من بهترین چیزی را برای شما آورده ام که مهمانی برای گروهی بیاورد.
من نزد شما آمده ام تا شما را برای یاری کردن پسر دختر پیامبرتان دعوت کنم. زیرا آن حضرت در میان گروهی از مؤمنین میباشد که هر مردی از آنان بهتر از هزار مرد است. آن گروه هرگز امام حسین را رها و بدشمن تسلیم نخواهند کرد. این عمر بن سعد است که امام حسین را محاصره نموده است، شما خویشاوندان من هستید. من این نصیحت را بشما میکنم. پس بیائید و امروز سخن مرا در باره نصرت حسین بشنوید تا بدین وسیله بشرافت دنیا و آخرت نائل شوید. من بخدا قسم میخورم احدی از شما با پسر پیامبر در راه خدا شهید نخواهد شد مگر اینکه در اعلی علیّین بهشت با حضرت محمد صلّی اللَّه علیه و آله رفیق خواهد بود. ناگاه مردی از بنی اسد که او را عبد اللَّه بن بشر میگفتند بسوی حبیب شتافت و گفت: من اولین شخصی هستم که این دعوت را پذیرفتم. سپس این ارجوزه را خواند: قد علم القوم اذا تواکلوا و احجم الفرسان اذ تناقلوا انی شجاع بطل مقاتل کاننی لیث عرین باسل یعنی این خویشاوندان من میدانند که هرگاه عاجز شوند و سواران سست گردند. ؛من شخصی شجاع و دلاور و جنگجوی میباشم. گویا، شیر بیشه ای باشم که شجاع است.
سپس مردانی از آن قبیله سبقت گرفتند و تعداد آنان به نود مرد رسید و متوجه امام حسین (ع)شدند! در همین موقع بود که مردی از آن قبیله خارج شد و این جریان را برای ابن سعد شرح داد.
ابن سعد مردی از یاران خود را خواست که او را ازرق میگفتند و تعداد چهار صد سوار را با او متوجه قبیله بنی اسد نمود. در همان حینی که آن گروه بنی اسد میخواستند شبانه بسوی لشکر امام حسین (ع) حرکت نمایند ناگاه لشکر ابن سعد در کنار فرات سر راه بر آنان گرفتند. مختصر راهی بین ایشان و لشکریان امام بیش نبود. بعضی از آن گروه با بعض دیگر بدفاع پرداختند و جنگ خطرناکی بین آنان رخ داد! حبیب بن مظاهر به ازرق فریاد زد و گفت: وای بر تو! با ما چه منظوری داری؟ از ما صرف نظر کن! ما را بگذار تا دیگری غیر از تو بواسطه ما شقی و بدبخت شود! ولی ازرق از بازگشتن خودداری نمود. چون بنی اسد دریافتند که تاب مقاومت با آن گروه تبهکار را ندارند لذا شکست خوردند و بسوی قبیله خود مراجعت کردند و شبانه از آن مکان کوچ کردند که مبادا ابن سعد به آنان شبیخون بزند! هنگامی که حبیب بن مظاهر بسوی امام حسین (ع)برگشت و جریان را شرح داد حضرت فرمود:
لا حول و لا قوه الا باللَّه
سواران ابن سعد برگشتند و در کنار فرات پیاده شدند، سپس بین امام حسین (ع) و یارانش و بین آب فرات حایل گردیدند...!!
[۱] تقویم شیعه
[۲] بحار الأنوار الجامعه لدرر أخبار الأئمه الأطهار، ج۴۴، ص: ۳۸۷
منبع: سایت کرب وبلا