گروه جهاد و مقاومت مشرق - شهید آوینی میگوید: «حب حسین سرالاسرار شهداست» این جمله به خوبی تمام آن چیزی را که از یک انسان شهید میسازد، معرفی میکند. در میدان عمل نیز وقتی در زندگی شهدای دفاع مقدس یا دفاع از حرم دقت میکنیم، عشق به سیدالشهدا(ع) و سیره و منش ایشان نمایان میشود. شهید محمد آقایی که هنگام شهادت دو فرزند داشت، از قافله عاشورائیان بود. میگفت به جبهه میروم تا حرم امام حسین(ع) را آزاد کنم تا همه بتوانند به راحتی ایشان را زیارت کنند. محمد آقایی نوروز سال 67 به شهادت رسید و به دیدار مولایش شتافت. متن زیر روایتهای خانم آجودانی خواهر دو شهید و همسر شهید محمد آقایی است که در گفت و گو با ما گوشههایی از خاطرات شهید آقایی را بیان میکند.
عاشق حسین(ع)
محمد متولد سال 40 بود. اصالت میانهای داشت اما در تهران زندگی میکرد. قبل از اینکه ازدواج کنیم، میدانستم که وصلت من با یک جوان اهل جبهه و جنگ است. همسرم از سال 63 که به سربازی رفت، تقریبا چهار سال تمام ارتباطش را با جبهه قطع نکرد. بعد از خدمت سربازی هم به صورت داوطلبانه به جبهه میرفت. میگفت دوست دارم همراه دیگر رزمندهها کربلا را آزاد کنیم تا مردم بتوانند به زیارت آقا امام حسین(ع) بروند. خودش هم عاشق آقا بود و در مراسم عزاداری ماه محرم سنگ تمام میگذاشت. همسرم کلاً به اهل بیت ارادت ویژهای داشت و اگر نمیتوانست به زیارت امام حسین(ع) نائل شود، سالی دو بار ما را به زیارت امام رضا(ع) میبرد. آن زمان رفتن به مشهد به راحتی امروز نبود. با این وجود همسرم هر کاری داشت و هر طوری که میشد، سفر به مشهدش ترک نمیشد.
پلیس قضایی
محمد دانشجوی دانشکده قضایی بود و طبق رشته تحصیلیاش در پلیس قضایی استخدام شد. اما مشغلههایی که در این حرفه داشت نیز باعث نشد که ارتباطش را با جبهه قطع کند. در هر فرصتی که پیش میآمد به منطقه برمیگشت و وظیفهاش را انجام میداد. غیر از دو سالی که سرباز بود، چهار بار دیگر هم داوطلبانه به جنگ رفت. حتی وقتی فرزند دوممان به دنیا آمد، محمد در منطقه عملیاتی بود.
حسین یا زینب
ما یک فرزند پسر داشتیم که بحث جبهه رفتنهای محمد پیش آمد. وقتی چشمانتظار فرزند دوممان بودیم، همسرم به خاطر علاقهای که به امام حسین(ع) و اهلبیت ایشان داشت، سفارش کرد اگر بچه پسر بود نام حسین را رویش بگذاریم و اگر دختر شد، نام زینب را برایش انتخاب کنیم. اتفاقًا وقتی دخترمان به دنیا آمد، ماه محرم بود. همسرم آن موقع جبهه بود و طبق قراری که از قبل گذاشته بودیم، نام زینب را برای دخترمان انتخاب کردیم.
تکریم والدین
یکی از خصوصیات اخلاقی خوب محمد احترام به پدر و مادرش بود. ما زمان جنگ در شهرک ولیعصر(عج) تهران زندگی میکردیم. محله ما آن زمان آب لولهکشی نداشت و از پمپ فشار قوی استفاده میکردیم. خانه مادرشوهرم دو کوچه با ما فاصله داشت. همسرم هر وقت مادرش آب نیاز داشت، میرفت و برای آنها آب میبرد. شب و روز هم نداشت. کافی بود احساس کند مادرش به چیزی نیاز دارد، سریع میرفت و کمکحالشان میشد. البته از این توجه و احترام ما هم سهمی داشتیم. همسرم وقتی صبح برای نماز بیدار میشد، دیگر نمیخوابید و زیارت عاشورا میخواند. بعد میرفت و نان تازه میگرفت و صبحانه آماده میکرد. سرآخر من و بچهها را بیدار میکرد تا دور هم صبحانه بخوریم. محمد خیلی به بچهها علاقه داشت و به من هم سفارش میکرد که با بچهها بازی کنم و نگذارم احساس تنهایی کنند.
شهادت در حلبچه
بار آخر که همسرم به جبهه رفت، 45 روز در منطقه بود. آنها در منطقه حلبچه مستقر بودند که روز پنجم فروردین ماه 1367، در ارتفاعات همین منطقه تیری به سر همسرم خورد و به شهادت رسید.
آن زمان تنها چهار و نیم سال بود که ما ازدواج کرده بودیم ولی خدا خواست تا محمد آقایی، این عاشق امام حسین(ع) را کربلایی کند و او را نزد خودش ببرد. هرچند همسرم نتوانست به زیارت مزار آقا امام حسین(ع) برود، اما راه و منش آقایش را رفت و با شهادت به دیدار مولایش شتافت. همسرم در وصیتنامهاش نوشته بود: به خانواده شهدا احترام بگذارید. نگذارید انقلاب و کشور به دست نامحرم سپرده شود. پیرو ولایت فقیه باشید و امام زمانتان را یاری دهید. امر به معروف و نهی از منکر را هرگز فراموش نکنید.
منبع: روزنامه جوان