به گزارش گروه جهاد و مقاومت مشرق، علیاصغر افضلی از جمله جانبازان آزاده دوران هشت سال دفاع مقدس درباره چگونگی اسارت و حضورش در دفاع مقدس روایت میکند: به مدت۹۶ماه و ۲۳روز اسیر بودهام. عملیاتهای «فتح المبین» و «رمضان» از جمله نبردهایی هستند که در آن حضور داشتم. در طول مدت اسارت در اردوگاههای موصل ۲ و۴ اسیر بودهام تا اینکه همراه با سایر آزادگان به مین بازگشتم. هم اکنون نیز بازنشسته آموزش وپرورش هستم.
در سال ۱۳۶۰ زمانی که کلاس سوم دبیرستان بودم درس و مدرسه را رها کردم و به سوی جبهههای حق علیه باطل شتافتم. پس از ۶ ماه حضور در جبهه، سر انجام در عملیات رمضان مجروح و عراقیها مرا به اسارت گرفتند . پس از ۸ سال و چند ماه به میهن اسلامی بازگشتم و تحصیلاتم را تا کارشناسی ادامه دادم.
باوروعقیده ی ما اسرای ایرانی براین بود که اسارت ادامه همان راه مقدسی است که خالصانه قدم درآن نهادیم. درقاموس ما مجاهدان فی سبیل الله جایی برای سکون وتوقف وجود نداشت. بنابراین هنوز گرمی سلاحها ازدستانمان بیرون نرفته بود که گرمی قلمها جای آنها را گرفت. ازسوی دیگر، دشمن همین که متوجه شد سلاح سربازان روح الله به قلم تبدیل شده است به شدت خشمگین شد وممنوعیت هرگونه قلم و کاغذ را اعلام کرد . سپس تفتیشهای بدنی وآسایشگاهی شدت یافتند. طی یکی از تفتیشها، سربازان عراقی توانستند چند میله خودکار و تعدادی برگ کاغذ را ازمخفیگاه اسرا پیدا کنند.
عراقیها برای ایجاد رعب و وحشت در دل اسرای ایرانی، چند تن از اسرای عزیز را به شدت تنبیه ومجازات کردند. آنها به این مجازات هم بسنده نکردند بلکه روز به روز بر فشارو آزارو اذیت خود افزودند. طولانیترشدن ساعت آمار و شمارش اسرا، قطع شدن آب و برق اردوگاه ازجمله نقشههای دشمن بود تا اسیران ایرانی بیشتر اوقات خود را در صفوف خسته کننده آمار و صفوف طولانی سرویسهای غیربهداشتی اردوگاه سپری کنند و از کسب علم و دانش باز بمانند. ولی دشمن، غافل از آن بود که عاشقان علم ودانش همان صفوف آمار و غیره را به کلاسهای مکالمه و مباحثه و مناظره تبدیل خواهند کرد.
طولی نکشید که فعالیتهای آموزشی اردوگاه، البته به صورت مخفیانه توسط عدهای از برادران خبره و دلسوز سازماندهی شد. در ابتدا کلاسهای تفسیر، ترجمه و تجوید قرآن کریم، نهج البلاغه، صرف ونحو توسط روحانیون معزز اردوگاه رونق خاصی پیدا کرد. ادعیه، زیارت نامهها، احکام شرعی، برخی ازعلوم حوزوی، اشعار الفیه ابن مالک و شرح ابن عقیل وغیره توسط کرام الکاتبین اردوگاه بر روی مقواهای پودر لباسشویی و کاغذهای لف سیگار که به صورت دفترچه بودند نوشته شدند تا تمامی اسرا بتوانند از آنها بهره ببرند.
هنوز ۶ ماه ازآن شور و نشاط علمی نگذشته بود که تعداد بسیاری از برادران، مدال افتخارآفرین حفظ کل قرآن، نهج البلاغه و بسیاری ازادعیه مشهوررا از آن خود کردند. سکوت و آرامش روحی و روانی عجیبی اردوگاه را فرا گرفته بود. هیچ اسیری نه به فکر فرار بود و نه درمواجه شدن با عراقیها رفتاری غیرمعقول ازخود نشان میداد که باعث تحریک آنها بشود .
عراقیها همیشه ازسکوت وآرامش اردوگاه وحشت داشتند. با عصبانیت میگفتند: «شما مانند آتش زیرخاکسترید. ما میدانیم که شما مخفیانه مشغول انجام کارهای ممنوعه هستید. ما بزودی افراد خاطی و عاصی را شناسایی و به مجازات خواهیم رساند.» به همین سبب تلاش عراقیها مضاعف شد. برتعداد نگهبانان اردوگاه افزوده شد. رفت وآمد نگهبانان عراقی سرعت گرفت تا اساتید و معلمین کلاسها را شناسایی ومجازات کنند و نهایتا برنامههای آموزشی اسرا را تعطیل کنند. ولی الحمدلله موفق نشدند.
پس ازمدتی، طبق روال دوران اسارت اعضای صلیب سرخ وارد اردوگاه شدند. پس از توزیع نامهها به جمع اسرا آمدند تا همانند گذشته مشکلات مادی اسرا را یادداشت و به عراقیها گزارش دهند. ولی اسرا به جای شکایت از وضعیت بد غذا، پوشاک و رفتار وحشیانه دشمن، فهرستی از کتب مختلف به آنها دادند تا درصورت امکان برای اسرا فراهم کنند. اعضای صلیب سرخ وقتی آنهمه شور ونشاط برای کسب علم ودانش را دراسرا دیدند با تحسین و تمجید گفتند: «ای کاش تمام اسرای دنیا همانند شما بودند. ما میآییم که به شما روحیه بدهیم ولی این ماییم که ازشما روحیه میگیریم.»
آنها گفتند که مجوز آوردن هرگونه کتابی را ندارند ولی قول دادند تا آنجا که برایشان مقدور باشد و عراقیها هم اجازه دهند، درهرنوبت سرکشی به اردوگاه، تعدادی کتاب به همراه خود بیاورند. به این ترتیب طولی نکشید که هر آسایشگاهی دارای کتابخانه کوچکی شد. علی رغم میل دشمن، اردوگاه تبدیل به دانشگاهی شده بود که همه برای همدیگر استاد و شاگرد بودند. دربین اسرا همه تیپ آدمی بود .از دکتر و مهندس و معلم و دانشجو گرفته تا بنا و کارگر و تعمیرکار و باغبان و غیره.
هیچکس بیکار نبود. هرکس هرچه میدانست به دیگران میآموخت. از مزد و پاداش دنیوی هم خبری نبود. تنها خواسته هر معلم از شاگردش این بود که شاگردش هم آن مطلب آموخته را به چند نفردیگر بیاموزد. در بین آن همه شور و نشاط، عده اندکی از اسرا محزون و ناراحت به نظر می رسیدند. علتش هم آن بود که آنها از نعمت سواد بیبهره بودند و نمیتوانستند از آن فرصت پیش آمده استفاده کنند.
همین موضوع باعث شد که مدیران برنامه های آموزشی اردوگاه به فکر تشکیل کلاسهای نهضت سواد آموزی بیفتند. آنها با استفاده از معلمین دلسوز و با تجربه اردوگاه، کلاسهایی را برای اسرای بیسواد تشکیل دادند. دقیقا به خاطرم نیست در کدام سال و کدام روز اسارت بود که اعلام شد هیچ بیسوادی دربین اسرای اردوگاه ما وجود ندارد. آن خبر موجب سرور و شادی همه ما شدند و آن روزرا جشن گرفتیم.
در واپسین روزهای اسارت هنگامی که بوی خوش آزادی فضای اردوگاه را فرا گرفته بود، کتب کتاخانهها برای یادگاری بین اسرا توزیع شد. همگی رو سفید و شادمان بودند چون هم ازامتحان اسارت نمره خوبی کسب کرده بودند و هم توشهای ازعلم و دانش برای ادامه راه خود که همان خدمت به میهن اسلامی بود به همراه داشتند .