گروه جهاد و مقاومت مشرق - شهدای مدافع حرم موج جدیدی از اسلامخواهی را نه تنها در ایران که در سراسر جهان اسلام ایجاد کردهاند. آنها داشتههای دفاع مقدس را غنی کردند و فصول دیگری بر کتاب قطورش افزودند. شهید عباس دانشگر یکی از شهدای مدافع حرم است که به تعبیر مقام معظم رهبری لفظ «جوان مؤمن انقلابی» شایسته اوست. چندی پیش در گفتوگو با یکی از رزمندگان مدافع حرم توصیفی بر وصیتنامهاش داشتیم و امروز با معرفی کتاب «اینجا حلب، به گوشم» نگاهی گذرا به زندگی وی خواهیم انداخت.
اینجا حلب، به گوشم... نام پرمسمایی بر کتابی است که به معرفی یکی از شهدای مدافع حرم میپردازد؛ شهید عباس دانشگر که با آن لبخند دلنشینش بر جلد کتاب نگاهمان میکند و پشت سر او گنبد حرم حضرت زینب(س) خلاصه تمام آن ارزشهایی است که عباسها برایش جان دادند.
«عباس دانشگر فرزند مؤمن، هجدهم اردیبهشت 1372 در شهرستان سمنان در خانوادهای متدین به دنیا آمد.» کتاب زندگینامه شهید دانشگر نثر و سبکی ساده و خطی دارد. زندگی شهید را به سادگی بیان میکند. روایتها و نقل قولها در خصوص عباس را از مقطع کودکیاش آغاز میکند و زیر هر خاطرهای نیز نام راوی آورده میشود: «از همان دوران کودکی، مسیر بندگی را در پیش گرفته و 9 ساله بود که اعتکافهای رجبیاش را آغاز کرد» (پدر شهید).
خاطرات، قدم به قدم ما را با زندگی یک شهید آشنا میسازند. از حسن خلق عباس در مدرسه و احترام به والدینش در خانه و... از آنجایی که شهید دانشگر در خانوادهای مذهبی پرورش یافته بود، بسیاری از خاطرات مربوط به او، با خاطره عبادتهایش عجین شده است: «عباس بعد از نماز در مسجد به تعقیبات مشغول میشد. یکی از مستحباتی که از هشت سالگی شروع کرده بود، بعد از هر نماز حدود 3 تا 5 دقیقه سر به سجده میگذاشت.»
گردآورندگان کتاب برای هر بخش، تصویری از شهید در نظر گرفتهاند که به جذابیت کار اضافه میکند. جاذبهای در این کتاب است که عطرش را از وجود خود شهید میگیرد: «موقع رفتن به مدرسه در مقطع ابتدایی و راهنمایی سرش را میشست، بعد جلوی آینه میایستاد و موهایش را شانه میکرد و به لباسش عطر میزد.»
عباس دانشگر پنجم مهر 1390 وارد دانشگاه امام حسین(ع) شد و رخت رزمندگی به تن کرد. دورانی را شروع کرد که او را تا شهادت بالا برد. «همیشه میگفت نکند ما به اندازهای که حقوق دریافت میکنیم به همان اندازه کار نکنیم؟ همین که در سپاه خدمت میکنیم و توفیق خدمت در این نهاد انقلابی را داریم باید خدا را شاکر باشیم و حقوق و مزایا کمترین چیز برای ماست.»
حضور شهید دانشگر در جبهه سوریه از جذابترین بخشهای کتاب است. او که 23 بهمن 1394 دختر عمویش را به همسری برگزیده بود، کمتر از سه ماه بعد در اول اردیبهشت سال 1395 عازم سوریه شد: «پشت بیسیم شنیدیم که یکی از نیروهای جبهه النصره پارچهای به دست گرفته و روی خط خودنمایی میکند. عباس، قناسه (دراگانوف) درخواست کرد. با قناسه او را زد و به درک واصل کرد.»
خاطرات مقطع سوریه یکی بعد از دیگری تا شهادت عباس آورده میشوند. شهید دانشگر کمی قبل از شهادت نماز ظهر را در تیررس دشمن اقامه میکند؛ مثل یاران حسین(ع) اما باز هم آرام است و این موقعیت خطرناک از کیفیت نمازش کم نمیکند. کسی نمیداند در این نماز میان عباس و خدا چه میگذرد. او چند ساعت بعد به شهادت میرسد: «عباس ساعت سه و نیم بعد از ظهر پنجشنبه 95/3/20 به شهادت رسید ولی ما در مقر بودیم، نمیدانستیم که عباس شهید شده یا نه، فقط میدانستیم که عباس برای جلوگیری از پیشروی دشمن به جلو رفته، موقع غروب خورشید بود که همه نگران بودیم و میگفتیم عباس الان میاد، سیاهی شب فرارسید، همه بیقرار بودیم. گاهی از مقر بیرون میآمدیم، چشمانتظار عباس بودیم، از سر شب تا صبح هر صدایی که میآمد همه بیرون میپریدیم که عباس اومد... عباس اومد... صبح فرارسید، نیروهایی برای تفحص جلو رفتند، پیکر مطهرش را به عقب آوردند. دیدیم خون صورت عباس را خضاب کرده و سرخیاش سرزمین حلب را رنگین کرده است.»
عباس تازهداماد بود. رفقای عباس در سوریه همقسم شده بودند که از او مراقبت کنند و او را سالم به ایران برگردانند. بعد از شهادتش گفتیم خدا برای او نقشه کشیده بود. عباس درس عاشقی را چشیده بود و باید میرفت.
منبع: روزنامه جوان