به گزارش مشرق، گاهی صحنههای جنایت به قدری دلخراش و تکاندهنده است که بعد از سالها باز هم از خاطر انسان پاک نمیشود. قتل زن جوان به دست همسرش یکی از این صحنهها بود. چیزی که دلخراشتر از قتل زن جوان بود، بچه چند ماهه او بود که ساعتها در کنار جسد مادرش و در آغوش او به خواب رفته بود.
زمانی ما از این ماجرا با خبر شدیم که زن میانسالی به اداره پلیس آمد و از تماس دامادش در مورد قتل دخترش خبر داد. بهدنبال این خبر بود که راهی خانه زن جوان شدیم، اما کسی در را باز نمیکرد. در تحقیقاتمان یکی از همسایهها گفت: «این زن و شوهر مدتهاست که دعوا میکنند. دیشب هم مثل شبهای دیگر باهم دعوایشان شد، اما برخلاف معمول خیلی زود دعوا تمام شد. لحظاتی بعد هم صدای بسته شدن در آپارتمانشان به گوش رسید. برای همین کنجکاو شدم و از چشمی در که نگاه کردم، امیر آقا را دیدم که عصبی و مضطرب از خانه بیرون رفت. او تنها بود و صدای همسرش منیر به گوش نمیرسید. فکر کردم از خانه قهر کرده است.»
جنازهای در خانه
چارهای جز ورود به خانه زوج جوان نبود. با کسب مجوز قضایی، قفل در را شکستیم و وارد خانه شدیم. به محض ورود به سالن پذیرایی با جسد زن جوان مواجه شدیم. جسد زن جوان خونین روی زمین افتاده بود. در آن لحظه با صحنهای عجیب مواجه شدیم. صحنهای که همه را شوکه کرد. نوزاد مقتول در آغوش مادرش در خواب بود.
مرگ منیر و جنایتی که همسرش رقم زده بود ماجرای ناراحتکنندهای بود، اما تنها ماندن یک نوزاد چند ماهه با یک جنازه آن هم به مدت یک شبانه روز خیلی دردناکتر از آن بود، برای همین همه تلاشمان را کردیم تا هرچه زودتر عامل جنایت را دستگیر کنیم.
در جستوجوی قاتل
متخصصان پزشکی قانونی علت اولیه مرگ زن جوان را اصابت جسم نوک تیز مانند چاقو به بدنش اعلام کردند. زمان مرگ نیز طبق نظریه پزشکان قانونی، حدود ۲۲ ساعت قبل از پیدا شدن جسد بود.
تحقیقات برای پیدا کردن داماد جنایتکار از همان دقایق اولیه آغاز شد، اما بررسیهای ما نشان میداد که امیر پس از جنایت از تبریز خارج شده و به پایتخت فرار کرده است. ما هیچ ردی از او نداشتیم، ولی از آنجایی که خود من در صحنه حضور داشتم نمیخواستم اجازه دهم چنین قاتلی فرار کند. در تمام مدتی که در جست و جوی امیر بودیم با خودم میگفتم انسانها چقدر با هم تفاوت دارند. چطور یکی از آنها میتواند حتی تا ساعتها بعد از مرگش، مراقب فرزندش باشد و دیگری میتواند دست به چنین جنایتی بزند و زنی را در مقابل چشمان کودکش به قتل برساند و بچه را برای ساعتها با جنازه مادرش تنها بگذارد.
عملیات شبانهروزی ما برای یافتن مرد جنایتکار ادامه داشت. همه چیز نشان میداد متهم در یکی از شهرهای اطراف پایتخت مخفی شده، اما هیچ سرنخی برای یافتن ردی از مخفیگاهش نبود.
ما همه پاتوقها و تمامی افرادی را که با او در ارتباط بودند، زیر نظر گرفتیم. بعد از حدود دو ماه، سرانجام به اطلاعاتی دست یافتیم که ما را به محل اختفای مرد جنایتکار در یکی از شهرستانهای اطراف تهران رساند.
یک تیم عملیاتی راهی محل شده و مرد جوان با نیابت قضایی دستگیر و به تبریز انتقال داده شد.
به محض انتقال او به اداره آگاهی، بازجویی از این مرد را شروع کردم. او روی صندلی مقابل میز من نشسته بود و با دستبندش بازی میکرد. از او فقط یک سوال پرسیدم. او قاتل بود و خودش در تماس با مادرزنش اعتراف به جنایت کرده بود پس راهی برای کتمان نداشت. از او پرسیدم: چرا این کار را کردی؟
اعتراف به جنایت
امیر نگاهی به من انداخت و سپس به پرونده قرمز رنگی که اسم همسرش به عنوان مقتول روی آن نوشته شده بود انداخت. بعد هم گفت: «منیر را دوست داشتم، آنقدر دوستش داشتم که به خاطرش به خانوادهام پشت کردم. برای رسیدن به او دست به هر کاری زدم، اما سرانجام به جایی رسیدم که دست به این جنایت زدم.»
او ادامه داد: «اوایل، زندگیمان خوب بود، آنقدر خوب که روزی هزار بار به خودم میبالیدم که چنین زندگیای دارم، اما همه اینها فقط برای چند ماه بود. بعد از آن، خواستههای منیر شروع شد. او در خانوادهای مرفه بزرگ شده بود، اما من پولی نداشتم که خواستههای او را تامین کنم. اوایل سعی میکردم هر چه میخواهد برایش تهیه کنم، اما نیازهای منیر تمام شدنی نبود. او به دوستان پولدارش نگاه میکرد و دوست داشت من هم مثل شوهران آنها برایش خرج کنم. اما من یک کارمند ساده بودم و آنها کارخانه دار و تاجر بودند و درآمد من در مقایسه با آنها ناچیز بود».
او ادامه داد: «چند بار با منیر صحبت کردم و به او گفتم من حتی اگر شبانهروز هم کار کنم، نمیتوانم خواستههایش را برآورده کنم، اما منیر میگفت اگر فلان چیز را نخریم جلوی دوست و آشنا کم میآورد، بارها به او گفتم دوستان و آشنایانت وضع مالی شوهرهایشان خوب است و من به پای آنها نمیرسم. بارها از او خواستم برای اینکه نزد دوستانش احساس سرشکستگی نکند بهتر است با آنها قطع رابطه کند، اما او قبول نکرد.»
تفاوت طبقاتی
امیر گفت: «به خاطر آنکه خانواده منیر مرفه بودند، کنار آمدن با این وضعیت برای او سخت بود، اما برای من هم، تامین خواستههای او ممکن نبود. به خودم که آمدم دیدم نه تنها پولهایم تمام شده بلکه کلی هم بدهکارم و از آن به بعد بود که درگیریها و دعواهای ما به صورت علنی شروع و کمکم رویمان به روی هم باز شد و منیری که از گل نازکتر نمیشنید از دست من کتک میخورد.»
مرد جوان ادامه داد: «شب حادثه دوباره دعوایمان شد. منیر پول میخواست و من نداشتم که بدهم. از یک طرف خواستههای منیر و از طرفی بدهیهایی که به بار آورده بودم بشدت عصبانیام کرده بود. نمیدانم چه شد که از داخل آشپزخانه، چاقویی برداشتم و وقتی همسرم را مقابلم دیدم، با چاقو چند ضربه به او زدم. وقتی به خودم آمدم که کار از کار گذشته بود. همان موقع از ترس خانه را ترک کردم و رفتم بیرون. مدتها در خیابان راه رفتم و در نهایت وقتی خسته شدم به خانه یکی از دوستانم رفتم. تقریبا یک شبانهروز از جنایت گذشته بود که به مادر منیر زنگ زدم و ماجرا را گفتم. بعد هم از ترس دستگیر شدن به تهران رفتم، اما از آنجا که خون مقتول همیشه دامن قاتل را میگیرد، پلیس مرا دستگیر کرد. من مطمئن بودم اگر به آن طرف دنیا هم فرار کنم باز هم دستگیر میشوم. همسرم زن خوبی بود و هر چند گاهی اوقات به او حق میدادم، اما پولی نداشتم که بخواهم به او بدهم. من قاتل شدم چون پول کافی نداشتم تا خواستههای زنم را برآورده کنم.»