به گزارش مشرق، فمنیسم در اروپا زاده شد. در امریکا نضج گرفت و از آنجا تحت عنوان فرهنگ امریکایی تا دورترین نقاط این عالم گسترده شد. امروز کمتر فرهنگ یا خرده فرهنگی را می توان پیدا کرد که آموزه های فمنیسم در آن رسوخ نکرده باشد. آموزه هایی چون برابری و عدالت جنسیتی، حق تحصیل و کار همپای مردان، تضعیف نقش مادری، تحقیر مردان، ستمدیدگی تاریخی زنان، حق آزادی فردی به هر قیمتی و ....
لیبرالیسم به عنوان فرهنگ مسلط غرب پس از عصر روشنگری، نیاز به ابزاری قدرتمند داشت تا زنان را به عنوان قوی ترین عامل در ترویج این تفکر با خود همراه کند و فمنیسم توانست این نقش را به خوبی بازی کند. فمنیسم با سه اصل اساسی و اولیه به میدان کارزار آمد: «اولین اصلی که مورد توجه بود: دیدگاه منفی فمنیست ها نسبت به زن و جایگاه آنان در جهان اطرافشان بوده است» و با دستاویز قرار دادن این پیش فرض، به مبارزه با قوانین پرداختند. «دومین اصل فمنیسم این است که در طول قرن ها از همه بی عدالتی های روا شده بر زنان، ظالمانه ترین این است که زنان بر خلاف مردان باید بچه داری کنند. هدف اصلی از میان بردن این نابرابری است». «سومین اصل فمنیسم این است که هیچ تفاوتی بین مردان و زنان به غیر از اندام های جنسی وجود ندارد. تمام تفاوت های فیزیکی، شناختی و عاطفی که شما فکر می کنید وجود دارند، صرفا به دلیل ساختارهای اجتماعی است که در نتیجه قرن ها محدودیت و وجود جامعه مردسالار به ما تحمیل شده است.»[1]
با این سه اصل بود که فمنیسم توانست اولین ضربه را به تفکر هماهنگ و گسترده زنان به اینکه آنان مخلوقاتی هستند که خداوند آنان را خلق کرد تا همپای مردان و به عنوان اصلی اساسی در ساختن ارکان جامعه ایفای نقش کنند، وارد آورد. از این زمان بود که توجه زنان از دیگران به خودشان معطوف شد. و این همان چیزی بود که لیبرالیسم به آن نیاز داشت: محوریت خود و تلاش برای ارضای نیازهای خود! و به دنبال آن چرخیدن بی امان چرخ کارخانجاتی که تولید می کرد و فرهنگی که تشویق به مصرف می کرد.
فمنیسم آشکارا به دستکاری در فطرت زن پرداخت. فطرت زن در طول تاریخ او را به ایفای نقش مادری و همسری واداشته بود و زنان با قبول تفاوت های جنسیتی با مردان، برتری مردان را در اموری که نیازمند قدرت و جسارت بود پذیرفته بودند. البته آنان در اقتصاد خانواده نیز نقش مؤثری داشتند و در همه جوامع پا به پای مردان تلاش می کردند تا زندگی بهتری را برای خانواده خود رقم بزنند. فمنیسم با تعمیم مواردی از تحت ستم بودن زنان به کل زنان در همه جوامع، توانست به آنان القا کند که این مردان بوده اند که با استفاده از قدرت بدنی بیشتر، مانع رشد و ترقی زنان شده و آنان را از دستیابی به بسیاری از موقعیت های شغلی و اجتماعی باز داشته اند. فمنیسم این کار را با ارائه یک شخصیت ضعیف و فرودست از زنان آغاز کرد.
وقتی زنان احساس ضعف و عقب ماندگی کردند، با تمام قوا به میدان آمدند تا حقی را که در طول قرن ها از آنان گرفته شده بود، به چنگ آورند. بنابراین به خانه و خانواده و فرزندان خود پشت کردند تا خود و توانایی های خود را اثبات کنند. البته آنان توانستند توانایی های خود را در بسیاری از مشاغلی که مردان تاکنون در آنها نقش آفرینی می کردند اثبات کنند، اما متاسفانه نقش ممتازی را که خداوند به آنها اعطا کرده بود، زیر پا له کردند. غافل از اینکه نقش های سنتی زن و مرد، امنیت خاطر هر دو را به همراه دارد. زن خانه دار از رسیدگی به خانه و فرزندانش لذت می برد و مرد هم می داند که در قبال خانواده باید وظایف خویش را انجام دهد. خداوند زن را با خصوصیاتی ممتاز آفریده است. در عین حال که زن دارای ارزشی همانند همتای مذکر خود می باشد، اما نقش و وظایف او با مرد تفاوت دارد.
«از آنجا که نقش پرورش دهندگی زنان باعث می شد که آنان در خانه بمانند، جنبش فمنیسم از اواسط دهه 60 بر این نکته پافشاری می کرد که ماندن در خانه باید در انتهای لیست انتخابی یک زن قرار داشته باشد. به این ترتیب هنگامی که نقش زن در خانه کم رنگ شود، نقش مرد نیز به عنوان تامین کننده و حمایت کننده خود بخود رنگ می بازد.» [2]
فمنیسم با شعار آزادی و برابری زنان با مردان به مقابله با فرهنگ سنتی برخاست و با وعده پیشرفت، زنان زیادی را با خود همراه کرد و با این توهم که آزادی از قید خانه و خانواده برای او رضایت بیشتری به همراه می آورد، آنان را از فطرت خود دور کرد. امروزه «میلیون ها امریکایی فکر می کنند لازمه پیشرفت، آزادی زنان است؛ رهایی از مردان، از کودکان، از ساختار جامعه، از هر چیزی که باعث شود زنان از نظر اخلاقی احساس کنند موظف به کسی یا چیزی غیر از خودشان هستند. غم انگیزترین بخش از این باور غلط درباره فطرت بشری این است که زنان شادتر نشده اند. با توجه به گزارش سال 2007 از اداره ملی پژوهش های اقتصادی، در حالی که زنان آزادی بیشتر، تحصیلات بیشتر و قدرت بیشتر به دست آورده اند، اما کمتر خوشحالند.» [3]
القای ضعف و عقب ماندگی به زنان این حس را به آنان داد که حضورشان در خانه به عنوان یک زن خانه دار مساوی است با یک زندگی انگلی و بی خاصیت! و برآوردن حوایج خانواده و فرزندان یعنی فدا کردن خود برای هیچ! بنابراین به ندای فمنیسم پاسخ مثبت دادند و وارد اردوگاه این نهضت شدند. «اصلی ترین هدف جنبش آزادسازی زنان، بیرون آوردن همه زنان متأهل از خانه و وارد کردن آنها به نیروی کار است. دیدگاه فمنیست ها این است که مراقبت از فرزندان، حتی فرزندان خود، کاری تحقیرآمیز برای یک زن تحصیل کرده است.»[4]
وقتی مبانی اساسی یک سیستم زیر سؤال می رود، آن سیستم به صورت خودکار شروع به فروپاشی می کند. فمنیسم با رخنه ایجاد کردن در سیستم طبیعی خانواده ها باعث شد بنای محکمی که سالیانی طولانی به درازای عمر بشر پی ریزی شده بود، از اساس رو به ویرانی برود. وقتی جایگاه رهبری مرد در خانواده هدف قرار گرفت، وقتی نقش زن به عنوان یک محور در سر پا نگه داشتن یک خانواده زیر سئوال رفت و وقتی فرزندان هر کدام به عنوان اعضایی منفرد به دنبال برآوردن لذایذ خویش رفتند، از آن بنای مستحکم چیزی باقی نماند و اگر در ظاهر هم پابرجا باشد، پای بست آن سست و شکننده است.
یک نگرش دینی برای هر کدام از اعضای خانواده نقشی منحصر به فرد را در نظر گرفته است که اگر هر کدام از اعضا در نقش خود انجام وظیفه نمایند خانواده ای سالم و به تبع آن جامعه ای سالم خواهیم داشت. اما فمنیسم باعث شد تا این نقش ها و وظایف به شدت دچار ابهام شود.
«منتقدان مؤنث نگرش دینی، اعطای نقش رهبری به مرد در خانواده را بی عدالتی تلقی می کنند و آن را پدرسالاری یا مردسالاری می نامند. اما آنان توازن ظریفی را که برای این نقش در نظر گرفته شده است تشخیص نمی دهند. در همین نگرش دینی، چنانچه شوهر به همسرش بی احترامی کند مرتکب ظلم و ستم شده است. شوهر وظیفه دارد که در عین رهبری، عشق و مراقبت را نیز برای همسر خود تأمین نماید و در نهایت نسبت به رفتاری که با همسرش دارد در برابر خداوند پاسخگو باشد.»[5]
هدف جنبش فمنیسم، جهانی بدون محدودیت بود و این به دنبال خود بر هم زدن نظام اخلاقی ای را به دنبال داشت که همه ادیان به آن سفارش کرده بودند. گفتیم، اولین کاری که فمنیسم با زنان کرد، بیرون کشیدن آنان از خانه و تضعیف نقش مادری و همسری بود. بدون محدودیت، بدون مسئولیت در قبال دیگران و رها و آزاد از هر مسئولیتی که جامعه سنتی برای زن تعیین کرده بود: گرفتن شغل مادری و همسری و همدوشی با مرد در اداره خانه، و اغوای او به برابری با مردان در مشاغل اجتماعی. «نتیجه این است که دختران جوان کمتر به ازدواج و مادری فکر می کنند و در عوض بیش از یک دهه صرف می کنند تا به یک نیروی کار واجد شرایط تبدیل شوند. زنان باور کردند این نوع زندگی بهتر است؛ چون به آنها گفته می شود زندگی مادرانشان پوچ و بی هدف است.»[6]
یکی از نتایج این تفکر و رقابت زنان در تحصیلات دانشگاهی و به دست آوردن مشاغلی که در دست مردان بود، باعث شد تا امروز دچار خلأ ازدواج شویم. امروز «ازدواج در میان امریکایی ها روز به روز کمتر صورت می گیرد. زوج های متأهل اقلیت خانوارهای امریکایی را تشکیل می دهند. برای اولین بار است که اکثریت زنان این کشور بدون همسر زندگی می کنند. یکی از عوامل تشدید کننده این گرایش، تغییر نسبت زنان با تحصیلات دانشگاهی و مردان دارای تحصیلات دانشگاهی است. زنان تحصیل کرده کمتر می توانند مرد تحصیل کرده ای برای ازدواج پیدا کنند.»[7]
نتیجه ترک «اردوگاه راحت کار اجباری» از طرف زنان [اصطلاحی که بتی فریدان فمنیست در کتاب رمز و راز زنانه راجع به خانه به کار می برد] و ورود تمام وقت آنان به جامعه مردسالار برای صعود به قله های ترقی که فقط مختص به مردان بود و تسخیر جایگاه مردان، امروزه زنان امریکایی را در حسرت بازگشت به همان اردوگاه گذشته گذاشته است؛ تا جایی که «زنان حتی با داشتن شغل با وجهه و درآمد خوب خواهان شوهری هستند که درآمد بیشتری داشته باشد تا هر گاه بخواهند بتوانند از بازار کار خارج شوند». ولی متاسفانه امروزه «بسیاری از مردان فاقد تحصیلات دانشگاهی علاقه ای به ازدواج با زنان تحصیل کرده ندارند. بنابراین ازدواج برای این دسته از زنان روز به روز سخت تر می شود».[8] و می بینیم که «با وجود دست یافتن زن ها به آزادی بیشتر، تحصیلات بیشتر و قدرت بیشتر، احساس خوشبختی آنها کمتر شده است».[9]
وقتی بنای ازدواج به عنوان یک پیوند مقدس تخریب شد و خانواده به عنوان یک «نهاد نفرت انگیز بورژوایی» [توصیف سیمون دوبوار فرانسوی نویسنده کتاب جنس دوم] مورد حمله قرار گرفت و رابطه جنسی نه یک رابطه معنادار برای ارضای سالم غریزه جنسی و عامل بقای نسل انسان بلکه به عنوان یک رابطه غریزی محض و با هدف لذت جویی شناخته شد، ارضای آن از هر طریق ممکن شد و آزادی جنسی از قید ازدواج و محدودیت های اخلاقی، از اهداف مهم در راه آزادی زنان به شمار آمد که فقط نیاز به آموزش داشت و این آموزش از همان سال های اولیه زندگی در مدارس شروع شد.
وقتی اختلاف جنسیتی به عنوان طبیعی ترین قانون دنیا زیر سؤال رفت، وقتی حتی اختلافات طبیعی بین زنان و مردان انکار شد، وقتی جسم و حوائج آن بر روح مقدم شد و در یک کلام، وقتی اخلاق و ایمان از یک جامعه گرفته شد، لزوما باید قانونی گذارده می شد تا از هرج و مرج جلوگیری کند و همه در استفاده از لذت سهیم باشند، و این قوانین در کشورهایی که سردمدار این نهضت بودند گذارده شد.
نتیجه چند قرن تلاش فمنیسم در راه احقاق حقوق زنان آن شد که امروز تقریباً همه جوامعی که خواسته یا ناخواسته پذیرای این فرهنگ بوده اند، با وضعیت زیر روبرو هستند:
ـ جوانان از ازدواج و پذیرش یک زندگی سالم سرباز می زنند.
ـ همخانگی جای ازدواج مشروع را گرفته است.
ـ شخصیت قدرتمند زن به عنوان ستون خیمه خانواده به شخصیتی ضعیف و فرودست و یک کالای جنسی تبدیل شده است.
ـ زنان دیگر نه به عنوان یک همدم که به یک همخوابه تنزل پیدا کرده اند.
ـ دسترسی آزاد و راحت مردان به زنان باعث نگاه ابزاری به زن در حد وسیله ای برای اطفای شهوت در آمده است.
ـ نقش مادری تضعیف شده و مهد کودک جای دامان پرمهر مادری را گرفته است.
ـ مردان از نقش یک حامی برای زن به ابزار سلطه بر زن (از دیدگاه زنان) تبدیل شده اند.
ـ زنان به دلیل فطرت حمایتگر خود (از خانواده) دچار عذاب وجدان و احساس گناه مداوم به دلیل ترک وظایف خدادادی خود شده اند.
ـ قدرت رهبری مرد در خانواده تضعیف شده و به زن به عنوان رقیبی برای تصاحب نقش خود نگاه می کند و نه یک رفیق و همدم.
ـ طلاق که زمانی منفورترین حکم خداوند بود به راهی آسان برای ترک زندگی تبدیل شده است.
ـ رها کردن استانداردهای زندگی قدیمی به یک زندگی عاری از تعهد منجر شده است.
و در نهایت، آن کسی که از تفکر برابری با مردان بیشتر بهره مند شد مردان بودند و نه زنان. مردانی که بدون سپردن تعهدی برای سرپرستی و حمایت از خانواده، آزادانه امیال خود را ارضا می کنند و هر زمان که بخواهند با زنانی زیباتر و جوان تر خلوت می کنند و این زن است که بعد از سپری کردن طراوت جوانی، مجبور به زندگی در تنهایی و بدون همدم، و یا اگر شوهر یا همخانه ای داشته که از آن فرزندی باقی مانده است، مسئولیت نگهداری آنها به عهده اش گذارده شده یا خود آن را به عهده گرفته است.
و امروز می بینیم برخی از زنان همان جوامعی که سردمدار و پرچمدار این نهضت بودند، برای فرار از ارزش های تحمیل شده فمنیسم بر آنان و برای به دست آوردن قدرتی که از دست داده اند، به دامان داعش پناه می برند! لیزی دادرن روزنامه نگار انگلیسی در ایندیپندنت می نویسد: «یافته های یک گزارش نشان می دهد، زنان و دختران زمانی به داعش می پیوندند که این گروهای تروریستی آنها را با ارائه نسخه ای پیچیده از قدرتمند سازی اغوا می کنند....کشش های اجتماعی به داعش را می توان به این دلایل دانست: امتناع از فمنیسم غربی، تماس آنلاین با داوطلبان داعش که پیشنهاد ازدواج و ماجراجویی می دهند.....برخی از مصاحبه شوندگان به محققان گفته اند، زنانی که به داعش ملحق شدند، عمدا به دنبال به چالش کشیدن همزمان نرم های جنسیتی سنتی و نرم های جنسیتی تحمیل شده از غرب و در پی به دست آوردن هویتی جدید برای خود بودند.»[10]
1. آن روی فمنیسم، فیلیس شلافی و سوزان ونکر، نشر معارف
[2]. فمنیسم در امریکا تا سال 2003، گروهی از نویسندگان، نشر معارف، ص 90
[3]، آن روی فمنیسم، ص 36 و 37 .
[4] چه کسی خانواده امریکایی را کشت؟ فیلیس اشلفلی، ص 4
.[5]فمنیسم در امریکا، ص 89-90
.[6] همان، ص 94 و 95
.[7] چه کسی خانواده امریکایی را کشت، ص 52
[8]. همان، ص 52
.[9] همان، ص 58
.[10] روزنامه خراسان، ص 3، 19 مرداد 96
منبع: نشریه راه رشد وابسته به ستاد امر به معروف و نهی از منکر شماره 187