به گزارش گروه جهاد و مقاومت مشرق، ششمین شهید مدافع حرم استان گلستان متولد چهارمین روز از فروردین ماه سال 48 بود. سال های جوانی او با دوران دفاع مقدس همراه شد، با وجود سن و سال کم در جبهه های حق علیه باطل حضور یافت و به درجه جانبازی نائل آمد. وی عضو تیپ مهندسی جوادالائمه سپاه پاسداران انقلاب اسلامی بود که با وجود 60 درصد جانبازی برای دفاع از حرم اهل بیت (ع) به سوریه رفت. او پیش از این بارها برای پاکسازی میادین مین جای مانده از دوران دفاع مقدس عازم مناطق عملیاتی غرب و جنوب شد.
شهید تیموری سرانجام در چهارمین روز از دی ماه سال 1394 به دست تروریست های تکفیری در سوریه به شهادت رسید. در ادامه خاطرات کوتاهی از نزدیکان و فرزند این شهید را میخوانید.
آخرین عکس
پسر خواهر شهید: روز قبل از حرکت به سوریه دایی قاسم پیشم آمد، برای خداحافظی. خیلی خوشحال بود. گفت: فردا میروم؛ گفتم: انشاالله سالم برگردی.
بحث ازدواجم را پیش کشید و کمی سر به سرم گذاشت و شوخی کرد و گفت: بابا چند سال میخواهی عقد بمانی؟ بگذار با پدرت صحبت کنم، اینجور نمی شود که هرکس بمیرد عروسی را یک سال عقب بیاندازی. اینجوری باشد تو عروسیت را نمیبینی. چیزی نگفتم. گفت: غصه نخور برگشتم هرجوری شده عروسیت را برپا میکنم. بعد گفت: موبایلت را بیاور تا یک عکس بندازیم. گفتم: ما که با هم عکس زیاد انداختیم. گفت: نه این احتمالا آخریش هست. گفتم خدا نکنه، گفت: موبایلت را بیاور. چند تا عکس گرفتیم هیچکدام خوب درنیامد آخر سر این عکس را گرفت، عکسی که به نسبت از بقیه بهتر بود و البته آخرین عکس من با دایی بود.
اگر پایم سالم بود جای امنی برای داعش نمیگذاشتم
همرزم شهید: در سوریه بودیم که برای کاشت تله انفجاری و مین های ضد تانک مامور شدیم. آقا قاسم با اینکه سنشان از همه ما بیشتر بود و مجروحیت هم داشت بیشتر از ما مین کاشت، مین های پنجاه کیلویی را به راحتی جابجا می کرد و حدودا دو برابر ما مین کاشت، وقتی برای استراحت کنار هم نشستیم پای مصنوعیاش را درآورد. با فشاری که روی پایش آمده بود درد زیادی را تحمل می کرد ولی به روی خودش نمیآورد، یکی از دوستانی که با ما بود با تعجب به پاهای شهید نگاه می کرد، باورش نمی شد با یک پا اینقدر کار کرده باشد و با حالتی از تعجب سوال کرد حاجی با این وضع سختت نیست؟ در آن حال شهید تیموری حرفی زد که تا به حال از او نشنیده بودیم، تا به آن روز از نقص عضوش حرفی نزده بود اما آنجا چندبار روی پای مصنوعیش زد و گفت: ای پا اگر سالم بودی جای امنی را برای داعشی ها نمی گذاشتم.
رفتن به سوریه محک من برای حضور در عاشوراست
فرزند شهید: روزهای اخر بابا خیلی فرق کرده بود مدام صحبت از امام حسین (ع)، صحبت شب عاشورا، صحبت یاران امام حسین (ع) را می کرد و می گفت: شب قبل از حادثه عاشورا امام حسین (ع) یارانش را جمع کرد و گفت فردا هیچ یک از ما زنده نمیمانیم، من بیعتم را از شما برمیدارم بعد گفت مشعل ها را خاموش کنند تا هر که خواست، برود و یک عده رفتند و بعد ۷۲ تن از یارانی که ماندند، از بین دو انگشت حضرت جایگاه خود را در بهشت دیدند.
چند روز قبل از رفتن بابا، از او پرسیدم دلیل رفتنت به سوریه چیست؟ در جوابم گفت: من بارها و بارها به این موضوع فکر کردم که اگر الان به سوریه نروم، یقینا در زمان امام حسین (ع) هم اگر بودم در واقعه عاشورا شرکت نمی کردم، اگر الان بروم خیالم راحت است که آن موقع هم می رفتم، این حرف بابا مصداق بارز «کل یومُ عاشورا و کل ارضٍ کربلا» بود که نشان می داد لحظه ای پدرم از مکتب عاشورا و نهضت حضرت زینب (س) فاصله نگرفت.