به گزارش گروه جهاد و مقاومت مشرق، مسئولان فرهنگسرای رضوان در سری دیدارهای خود با خانواده شهدا و حضور در منزل آنان به مناسبت سال نوی میلادی و میلاد حضرت مسیح (ع) به دیدار یکی از خانواده های شهدای ارمنی رفتند.
شهید آلفرد گبری در سال 1350 به دنیا آمد و پس از پایان تحصیلات متوسطه، برای رفتن به سربازی خود را به نظام وظیفه معرفی کرد.
واهن گبری پدر شهید آلفرد گبری است که تصویر فرزند شهید خود را به همراه عکسی از دیدار رهبر انقلاب با خانواده روی میز گذاشته است. پدر کم صحبت است و با مختصر جملاتی از آلفرد صحبت می کند و می گوید: چهار فرزند دارم. سه پسر و یک دختر که آلفرد فرزند اول بود.
او درباره شخصیت پسرش می گوید: پسر بسیار مظلوم و خوبی بود، تمام فکر و ذکرش کتاب و درس بود. اگر رفقایش می گفتند به سینما یا تفریح برویم قبول نمی کرد و می گفت می خواهم کتاب بخوانم. از همه لحاظ پسر خوبی بود.
پدر شهید ادامه داد: دیپلمش را که گرفت، همان سال در دانشگاه قبول شد. گفت اول باید بروم سربازی بعد درسم را ادامه دهم. بدون اجازه من خودش را به نظام وظیفه معرفی کرد تا به سربازی برود. پس از تقسیم نیروها به جبهه غرب اعزام شد و در همان اعزام اول به شهادت رسید.
پدر از آخرین وداعش با آلفرد اینطور روایت می کند: به من گفت مدتی را به دوره تعلیمات می رویم و خیلی زود قرار شد به جبهه برود. شبی که می خواست به جبهه اعزام شود با همه ما خداحافظی کرد و با خوشحالی رفت. می خواست بعد از سربازی به ارمنستان برود و درسش را ادامه دهد.
واهن گبری می گوید: پنجشنبه بود که تلفن زنگ خورد. من در کارخانه کار می کردم که گفتند تلفن با تو کار دارد. گوشی را برداشتم دیدم برادر کوچکم است، ماجرا را تعریف کرد و خبر داد که آلفرد به شهادت رسیده است. گویا سر پست بوده است که دشمن به قلبش تیر زده بود. وقتی جنازه اش را به تهران آوردند تیر را در قلبش دیدم. پیکرش را در قبرستان ارامنه تهران و در قسمت شهدا دفن کردیم.
پدر شهید از ارتباطش با فرزند پس از شهادت می گوید: همیشه خوابش را می بینم و هربار که صحبت می کنیم می گوید پدرم ناراحت نباش من به آرزویم رسیدم. هر زمان که دلتنگش بشوم به دیدنش می روم.
پنج سال پیش مقام معظم رهبری در دیدار هر ساله خود به مناسبت میلاد حضرت مسیح (ع) با خانواده شهدای مسیحی، به منزل شهید گبری می روند. پدر شهید این دیدار را اینطور روایت می کند: ابتدا دو آقا آمدند، کمی صحبت کردند بعد از مدتی خبر دادند که مقام معظم رهبری قرار است بیایند. گفتم قدمشان روی چشم ماست. تا جلوی در به استقبالشان رفتیم. وارد خانه که شدند دست دادیم و استقبال کردیم. ایشان با ما صحبت کردند و از کارم پرسیدند. برایمان هدیه آورده بودند ولی من گفتم سلامتی ایشان برای ما هدیه است همانجا دعا کردم همیشه سلامت باشند.