گروه جهاد و مقاومت مشرق - از گفتوگو با خانم فاطمه زینبی به شهید مدافع حرم لشکر فاطمیون محمدجمعه رسولی رسیدیم و توانستیم با مادر شهید لحظاتی به گفتوگو بنشینیم. مادری که محمدجمعه را به نیت کار در ایران از زیر قرآن رد کرده و راهیاش میکند و بعد از مدتها اولین دیدار با پسرش بر مزار او محقق میشود! حالا بعد از شهادت محمدجمعه، این مادر است و دلتنگیهای گاه و بیگاهی که به سراغش میآید. آنچه میخوانید روایتی است خواندنی از زبان طوطی صبرماه مادر شهید مدافع حرم لشکر فاطمیون محمدجمعه رسولی.
به نظر شما چه شاخصه اخلاقی در وجود محمدجمعه، ایشان را به دفاع از حرم و شهادت در این راه کشاند؟
محمدجمعه مانند همه ما بود. خیلی عادی زندگی میکرد. بچه مذهبی بود و به مسائل دینی علاقه داشت. اهل نماز و انجام واجبات بود. همیشه خواهرهایش را به حفظ حجاب دعوت میکرد. تلاوت قرآن بعد از اقامه نماز صبح یکی از کارهای همیشگیاش بود. حتی اگر کارش زیاد بود و فرصت چندانی نداشت اما هرگز دست از تلاوت قرآن برنمیداشت. به نظر من علاقهاش به قرآن توانست مسیر زندگیاش را به شهادت برساند. همیشه یک قرآن جیبی همراهش داشت. وقتی هم که از هم جدا میشدیم من از زیر قرآن ردش کردم و به ایران فرستادمش.
حاجخانم چند فرزند دارید؟
9 فرزند دارم. شش دختر و سه پسر. از میان آنها محمدجمعه شهید مدافع حرم شد. محمد متولد ۲۵ اردیبهشت ۱۳۷۱ در افغانستان بود. کسی نمیدانست سرنوشت پسرم به شهادت ختم میشود.
شما از زمانی که پسرتان را به ایران راهی کردید، با او ملاقات نداشتید؟
آن زمان که محمدجمعه را راهی میکردم 18 سال داشت. آمده بود ایران تا کار کند و بتواند امرار معاش کند. اصلاً فکرش را هم نمیکردم که به سوریه برود. 18سال داشت که از خانه رفت و زمان شهادت 21 ساله بود. وقتی به هم رسیدیم و دیدار تازه کردیم که در گلزار شهدای دولتآباد اصفهان آرمیده بود.
چطور شد که رزمنده جبهه مقاومت اسلامی شد؟
پسرم کمی بعد از اینکه در ایران مشغول کار شد با من تماس گرفت و گفت برای کار به بیرون از ایران میروم. گفتم چرا بیرون از ایران؟ مگر در آنجا کار نیست؟ گفت میخواهم بروم سوریه. گفتم چرا سوریه؟ گفت یک کار آشپزی است، میخواهم بروم آنجا.
چه زمانی متوجه شدید که برای دفاع از حرم راهی شده است؟
کمی بعد از آنکه راهی شد، با هم در تماس بودیم. خیلی سخت ارتباط برقرار میشد و متوجه شدم جایی که رفته آنتن و دسترسی درستی به تلفن ندارد. آنجا بود که فهمیدم رفته برای دفاع از حرم. گفتم اگر خسته شدی برگرد افغانستان اما او گفت من راهم را انتخاب کردهام. راه خوبی انتخاب کرده بود. گفت راضی باشید یا نه من آمدهام برای دفاع از بیبی زینب (س). گفتم خطرناک است اما او گوشش بدهکار حرفهای من نبود. خدا خواست، او هم در 28 فروردین 1393 با اصابت مستقیم تیر قناسه به پشت سرش در سن 22 سالگی عاقبت به خیر شد.
از شهادتش چگونه مطلع شدید؟
محمدجمعه سه سالی میشد که از افغانستان آمده بود ایران و بعد هم که مدافع حرم شد. 28 فروردین 1393 پسرم 21سال داشت. آن زمان ما در افغانستان بودیم. خبر شهادت را از طریق بستگان شنیدیم و بعد هم که از بنیاد شهید تماس گرفتند و برای خاکسپاری ایشان از ما اجازه گرفتند. زمان تشییع پسرم تنها خواهرم اینجا بود. ما همه در افغانستان بودیم. پسرم با عزت و شکوه در امامزاده نرمی گلزار شهدای اصفهان به خاک سپرده شد. حدود سه سال بعد از شهادتش به ایران آمدیم. دوستان و همرزمانش از شجاعت و دلیریاش برای من خاطرات زیادی گفتهاند. امیدوارم به حد توان بتوانیم ادامهدهنده راه شهدا باشیم. من و باقی مادران شهدا که از خانم زینب(س) و رقیه(س) بالاتر نیستیم. خوابهای زیادی از محمدجمعه میبینم اما فراموشی اجازه نمیدهد آنها در ذهنم ثبت شوند. میدانم خانم برایش مادری خواهد کرد.
منبع: روزنامه جوان