مشرق---- از جمله مطالبي كه لازم است در نقد فلسفه بدان اشاره شود، جايگاه علممنطق است. در اين باره نكات زير گفتني است:
1ـ بخشي از آنچه در علم منطق منعكس شده است، مطالب صحيح و درستياست و جزء قوانين حاكم بر ذهن و ادراك آدمي است.(1) همه انسانها به قوهفطري الهي خود واجد اين امور هستند و در چارچوب اين قوانين، ادراك واستدلال و استنتاج ميكنند. از جمله اين موارد، آن چيزي است كه در منطق باعنوان قياس شكل اول از آن ياد ميشود و مهمترين قالب و صورتاستدلالياي است كه همه انسانها براي استدلال بر مقاصد خود، از اين قالببهره ميبرند. فيالمثل وقتي از كسي سؤال شود كه از چه رو خدا را شناختي، درپاسخ بگويد، از آن رو كه هر مصنوعي صانعي دارد، جهان هستي نيز صانع وخالقي دارد كه او خداوند است. اين استدلال در قالب قياس شكل اول بيان شدهاست كه صورت منطقي آن چنين است:
جهان هستي مصنوع است.
هر مصنوعي صانع دارد.
جهان هستي هم صانع (خدا) دارد.
از همين رو، برخي از منطق با عنوان حكمت غريزي ياد كردهاند كه بهطورفطري در نفوس بشري موجود است. ابن خلدون (م 808هـ) در مقدمهمشهور خود مينويسد: «منطق فني است كه با طبيعت انديشه همعنان و برصورت عمل آن منطبق است.»
2ـ ارسطو تدوين كننده و شارح قوانين منطقي حاكم بر ذهن آدمي بوده استو نه مبدع و مبتكر آنها و انسانها پيش از ارسطو و نيز پس از وي، حتي آنانكه منطق مدوّن ارسطو را نياموختهاند، بهطور غريزي و فطري، منطقيميانديشند مگر آنكه در مقام سفسطه بر آيند.
به گفته فيلسوف يهودي، ابوالبركات، تحصيل علم نسبت به قوانين منطق،مانند آن است كه كسي مبصرات را مشاهده ميكند ولي چون از كيفيت ابصارغافل است، براي تحصيل علم نسبت به كيفيت ابصار كوشش نمايد.(2) اگر كسيفاقد دانش به كيفيت ابصار باشد، خللي در عمل ابصار او پيش نخواهد آمد. ازهمين رو، آنچه درباره فلسفه گفته شد كه خاستگاه يوناني داشته و محصول وهم وانديشه بريده از وحي است، درباره آن بخش از مباحث و مسائل منطقي كه برگرفته از ساختار فطري ذهن و قوه ادراك آدمي است، صادق نبوده و بلكه بهدليل فطري و غريزي بودن، فعل الهي و امري صحيح بوده و وحي و شريعتنيز آن را تأييد ميكنند؛ و دليل آنكه انبياي الهي و ائمه معصومين عليهم السلام به تعليماين مباحث نپرداختهاند، به دليل همين غريزي و فطري بودن آن بوده است.
3ـ فراگيري علم منطق شايد براي كساني كه وارد مباحث و مجادلاتپيچيده فلسفي ميشوند، امري لازم و ضروري به شمار آيد امّا براي كساني كهدر وراي بديهيّات و قطعيّات عقلي، براي كسب دانش و معرفت، به منبع وحيمراجعه ميكنند، همان منطق فطري و غريزي آنان را كفايت ميكند. از همين رومؤمنين صدر اسلام و اصحاب ائمه عليهم السلام بيآنكه به تحصيل منطق ارسطوييبپردازند، از منبع وحي كسب معرفت ميكردند و حتي فردي مثل هشام بنحكم كه وارد مباحث عقلي و كلامي طبق تعاليم ائمه عليهم السلام ميشد، نيازي بهآموختن منطق صوري ارسطو نداشت.
4ـ قوانين منطقي تنها ضامن صحّت صورت استدلالاند و در صحّت و بطلانمواد استدلال هيچ نقشي ندارند و معمولاً اختلافها و انحرافها از آنجا شروعميشود كه مواد وهمي و يا ظنّي در قالب استدلال ريخته و ارائه ميشوند. درچنين مواردي، از منطق هيچ كاري بر نميآيد و بايد با استناد به علوم ودانشهاي حقيقي ديگر به ردّ و نقض استدلالها پرداخت. فيالمثل، آنچه شيطاندر برابر امر الهي مبني بر سجده بر آدم ابراز داشت، از صورت منطقي و درستيبرخوردار بود، اما از جهت مادّه و محتواي استدلال، فاسد و باطل بود. شيطان بااين استدلال كه آدم از خاك و من از آتش خلق شدهام، از سجده بر آدم امتناعورزيد. صورت منطقي استدلال او چنين بود:
من از آتش خلق شدهام.
مخلوق از آتش، افضل از مخلوق از خاك (آدم) است
من افضل از آدم هستم.
آنچه در اين ميان شيطان را به گمراهي كشاند، اين ماده و عقيده غلط او بودكه بيهيچ استناد و دليل علمياي، مخلوق از آتش را برتر از مخلوق از خاكميپنداشت. در اينجا البته از منطق هيچ كاري بر نميآيد و بلكه بايد به منطقيبودن صورت استدلال شيطان نيز اذعان نمايد.
5ـ با توجه به آنچه گذشت، در مييابيم كه بعضي از توصيفات و تعبيراتدرباره وزان و جايگاه منطق در تشخيص حق از باطل، خارج از حدّ و حقيقتامر است. به عنوان نمونه:
«ترازوي راستين سنجش درست از نادرست و محك سره از ناسره، علمميزان [منطق] است و به تعبير شيرين و دلنشين ابن سينا در آغاز دانشنامه «علممنطق علم ترازوست»... منطق آن علم است كه در او راه اندوختن نادانسته بهدانسته، دانسته ميشود، پس منطق ناگزير آمد بر جوينده رستگاري. آري اينصنعت برهان علم منطق است كه متكفّل احقاق حق و اثبات واقع و اهدايحكمت است... علم شريف منطق، محك و معيار صدقي است كه با مراعاتقواعد آن، تميز ميان حق و باطل در افكار و انظار داده ميشود.» (3)
اگر مقصود از تعابير فوق، نقش منطق در تضمين صحت و حقانيت صورتاستدلال است، همانگونه كه گفتيم، سخني صحيح است؛ اما با اين توضيح كههمه انسانها فطرتاً واجد چنين تشخيصي هستند و بدون نياز به فراگيري منطقمدون ارسطويي، از اين ميزان برخوردارند؛ همانطور كه به گفته نويسنده محترم،حتي جنيان نيز ـ بيآنكه منطق ارسطويي را آموخته باشند ـ واجد چنين ميزانيهستند؛ چرا كه آيه نخست سوره جن، بيانگر صورت (و نيز ماده) استدلاليصحيح جنيان است. (4)و امّا اگر مقصود مواد استدلال است كه بالبداهة منطقهيچ نقشي در تضمين صحّت مواد استدلال نميتواند داشته باشد و از همين رونبايد كساني با ديدن تعابير و توضيحات فوق در مدح منطق ارسطويي گمان برندكه با فراگيري منطق، بر فرقان و فصل الخطاب و ميزان تشخيص حق از باطلدست يافتهاند، چرا كه حتي بدون فراگيري منطق نيز بهطور فطري و غريزيواجد ميزان براي تشخيص صورت استدلال صحيح از غلط بودهاند.
* مهدی نصیری
1ـ بخشي از آنچه در علم منطق منعكس شده است، مطالب صحيح و درستياست و جزء قوانين حاكم بر ذهن و ادراك آدمي است.(1) همه انسانها به قوهفطري الهي خود واجد اين امور هستند و در چارچوب اين قوانين، ادراك واستدلال و استنتاج ميكنند. از جمله اين موارد، آن چيزي است كه در منطق باعنوان قياس شكل اول از آن ياد ميشود و مهمترين قالب و صورتاستدلالياي است كه همه انسانها براي استدلال بر مقاصد خود، از اين قالببهره ميبرند. فيالمثل وقتي از كسي سؤال شود كه از چه رو خدا را شناختي، درپاسخ بگويد، از آن رو كه هر مصنوعي صانعي دارد، جهان هستي نيز صانع وخالقي دارد كه او خداوند است. اين استدلال در قالب قياس شكل اول بيان شدهاست كه صورت منطقي آن چنين است:
جهان هستي مصنوع است.
هر مصنوعي صانع دارد.
جهان هستي هم صانع (خدا) دارد.
از همين رو، برخي از منطق با عنوان حكمت غريزي ياد كردهاند كه بهطورفطري در نفوس بشري موجود است. ابن خلدون (م 808هـ) در مقدمهمشهور خود مينويسد: «منطق فني است كه با طبيعت انديشه همعنان و برصورت عمل آن منطبق است.»
2ـ ارسطو تدوين كننده و شارح قوانين منطقي حاكم بر ذهن آدمي بوده استو نه مبدع و مبتكر آنها و انسانها پيش از ارسطو و نيز پس از وي، حتي آنانكه منطق مدوّن ارسطو را نياموختهاند، بهطور غريزي و فطري، منطقيميانديشند مگر آنكه در مقام سفسطه بر آيند.
به گفته فيلسوف يهودي، ابوالبركات، تحصيل علم نسبت به قوانين منطق،مانند آن است كه كسي مبصرات را مشاهده ميكند ولي چون از كيفيت ابصارغافل است، براي تحصيل علم نسبت به كيفيت ابصار كوشش نمايد.(2) اگر كسيفاقد دانش به كيفيت ابصار باشد، خللي در عمل ابصار او پيش نخواهد آمد. ازهمين رو، آنچه درباره فلسفه گفته شد كه خاستگاه يوناني داشته و محصول وهم وانديشه بريده از وحي است، درباره آن بخش از مباحث و مسائل منطقي كه برگرفته از ساختار فطري ذهن و قوه ادراك آدمي است، صادق نبوده و بلكه بهدليل فطري و غريزي بودن، فعل الهي و امري صحيح بوده و وحي و شريعتنيز آن را تأييد ميكنند؛ و دليل آنكه انبياي الهي و ائمه معصومين عليهم السلام به تعليماين مباحث نپرداختهاند، به دليل همين غريزي و فطري بودن آن بوده است.
3ـ فراگيري علم منطق شايد براي كساني كه وارد مباحث و مجادلاتپيچيده فلسفي ميشوند، امري لازم و ضروري به شمار آيد امّا براي كساني كهدر وراي بديهيّات و قطعيّات عقلي، براي كسب دانش و معرفت، به منبع وحيمراجعه ميكنند، همان منطق فطري و غريزي آنان را كفايت ميكند. از همين رومؤمنين صدر اسلام و اصحاب ائمه عليهم السلام بيآنكه به تحصيل منطق ارسطوييبپردازند، از منبع وحي كسب معرفت ميكردند و حتي فردي مثل هشام بنحكم كه وارد مباحث عقلي و كلامي طبق تعاليم ائمه عليهم السلام ميشد، نيازي بهآموختن منطق صوري ارسطو نداشت.
4ـ قوانين منطقي تنها ضامن صحّت صورت استدلالاند و در صحّت و بطلانمواد استدلال هيچ نقشي ندارند و معمولاً اختلافها و انحرافها از آنجا شروعميشود كه مواد وهمي و يا ظنّي در قالب استدلال ريخته و ارائه ميشوند. درچنين مواردي، از منطق هيچ كاري بر نميآيد و بايد با استناد به علوم ودانشهاي حقيقي ديگر به ردّ و نقض استدلالها پرداخت. فيالمثل، آنچه شيطاندر برابر امر الهي مبني بر سجده بر آدم ابراز داشت، از صورت منطقي و درستيبرخوردار بود، اما از جهت مادّه و محتواي استدلال، فاسد و باطل بود. شيطان بااين استدلال كه آدم از خاك و من از آتش خلق شدهام، از سجده بر آدم امتناعورزيد. صورت منطقي استدلال او چنين بود:
من از آتش خلق شدهام.
مخلوق از آتش، افضل از مخلوق از خاك (آدم) است
من افضل از آدم هستم.
آنچه در اين ميان شيطان را به گمراهي كشاند، اين ماده و عقيده غلط او بودكه بيهيچ استناد و دليل علمياي، مخلوق از آتش را برتر از مخلوق از خاكميپنداشت. در اينجا البته از منطق هيچ كاري بر نميآيد و بلكه بايد به منطقيبودن صورت استدلال شيطان نيز اذعان نمايد.
5ـ با توجه به آنچه گذشت، در مييابيم كه بعضي از توصيفات و تعبيراتدرباره وزان و جايگاه منطق در تشخيص حق از باطل، خارج از حدّ و حقيقتامر است. به عنوان نمونه:
«ترازوي راستين سنجش درست از نادرست و محك سره از ناسره، علمميزان [منطق] است و به تعبير شيرين و دلنشين ابن سينا در آغاز دانشنامه «علممنطق علم ترازوست»... منطق آن علم است كه در او راه اندوختن نادانسته بهدانسته، دانسته ميشود، پس منطق ناگزير آمد بر جوينده رستگاري. آري اينصنعت برهان علم منطق است كه متكفّل احقاق حق و اثبات واقع و اهدايحكمت است... علم شريف منطق، محك و معيار صدقي است كه با مراعاتقواعد آن، تميز ميان حق و باطل در افكار و انظار داده ميشود.» (3)
اگر مقصود از تعابير فوق، نقش منطق در تضمين صحت و حقانيت صورتاستدلال است، همانگونه كه گفتيم، سخني صحيح است؛ اما با اين توضيح كههمه انسانها فطرتاً واجد چنين تشخيصي هستند و بدون نياز به فراگيري منطقمدون ارسطويي، از اين ميزان برخوردارند؛ همانطور كه به گفته نويسنده محترم،حتي جنيان نيز ـ بيآنكه منطق ارسطويي را آموخته باشند ـ واجد چنين ميزانيهستند؛ چرا كه آيه نخست سوره جن، بيانگر صورت (و نيز ماده) استدلاليصحيح جنيان است. (4)و امّا اگر مقصود مواد استدلال است كه بالبداهة منطقهيچ نقشي در تضمين صحّت مواد استدلال نميتواند داشته باشد و از همين رونبايد كساني با ديدن تعابير و توضيحات فوق در مدح منطق ارسطويي گمان برندكه با فراگيري منطق، بر فرقان و فصل الخطاب و ميزان تشخيص حق از باطلدست يافتهاند، چرا كه حتي بدون فراگيري منطق نيز بهطور فطري و غريزيواجد ميزان براي تشخيص صورت استدلال صحيح از غلط بودهاند.
* مهدی نصیری
-----------------------------------------
1- ماجراي فكر فلسفي در جهان اسلام1/ 287، به نقل از ابوالبركات بغدادي
2 - همان/ 300
3- حسنزاده آملي، حسن، قرآن و عرفان و برهان از هم جدايي ندارند/ 16ـ9
4 - آيه شريفه «قل اوحي الي انه استمع نفر من الجن فقالوا انا سمعنا قراناً عجباً يهدي الي الرشدفامنابه» حاوي اين استدلال قياسي شكل اول منطق است كه: القرآن يهدي الي الرشد (صغري)، و كلما يهدي الي الرشد يجب ان يُوْمَنَ به (كبري) فامَنّابه (نتيجه)، (به نقل از همان منبع/10
2 - همان/ 300
3- حسنزاده آملي، حسن، قرآن و عرفان و برهان از هم جدايي ندارند/ 16ـ9
4 - آيه شريفه «قل اوحي الي انه استمع نفر من الجن فقالوا انا سمعنا قراناً عجباً يهدي الي الرشدفامنابه» حاوي اين استدلال قياسي شكل اول منطق است كه: القرآن يهدي الي الرشد (صغري)، و كلما يهدي الي الرشد يجب ان يُوْمَنَ به (كبري) فامَنّابه (نتيجه)، (به نقل از همان منبع/10