من باید برایت روشن کنم که من با امام موسی صدر دیدار نکردم به غیر از دو بار در قاهره. زمانی که ما دانشجو بودیم او برای ما سخنرانی میکرد. وقتی لیبی هم آمد من با او نبودم. اما صحبتهایی که بعد از آن شد من در ابتدا به این باور رسیدم که او در لیبی کشته شد. بعدا نسبت به این اعتقادم شک کردم، زمانی که مرحوم یونس بن قاسم مدیر سازمان امنیت برایم تعریف کرد که او از لیبی خارج شد در حالی که با خودش اموالی میبرد. او میگفت که او در ایتالیا ربوده و کشته شد. اما بعد از آن من بن سانو، وزیر کشور وقت را خواستم و به او گفتم که من یک پاسخ صادقانه در این زمینه میخواهم. این مساله مربوط به چهار سال پیش است. آنها تاکید کردند که او با پاسپورت و ویزای ایتالیا وارد این کشور شد و کذا و کذا. اما حرف دیگری نیز به من زده شد که میگفت که احتمالا او را بعدا ابونضال کشت و یک چیزهایی از این قبیل. پس سه روایت شد. یکی میگوید که در لیبی کشته شد، یکی میگوید که وارد ایتالیا شد و در آنجا ناپدید شد و دیگری این که او وارد ایتالیا شد و توسط ابونضال کشته شد. یکی از جدا شدههای مهم از معمر قذافی به من گفت که تقریبا او در لیبی کشته شد.
چرا؟ قذافی از او چه میخواست؟
قذافی در آن موقع.. قذافی هر دفعه حالتی سراغش میآمد. یک بار حالت قومی عربی به سراغش میآمد، یک بار حالت اسلامی، یک بار حالت آفریقایی در آن موقع این حالت به سراغش آمده بود که تفسیر قرآن را مجددا انجام دهد و چارچوب دین اسلام را مجددا تعریف کند. مثلا یک بار گفت قل هو الله احد، کلمه قل که امری است جزئی از قرآن نیست. واجب است که بگوییم الله احد الله الصمد، این فعل امری را خداوند به محمد (ص) داد که.. برای همین کلمه قل نیست.. این را در دانشگاه مولایمان محمد میگفت و این را خطاب به سنیها میگفت. امام موسی صدر خشمگین شد و گفته میشود که به او گفت تو چیزی از دین نمیفهمی و به اسلام گستاخی میکنی و به پیامبر گستاخی میکنی. و میگویند که امام صدر معمر قذافی را توبیخ کرد. و معمر قذافی خشمگین شد، غضبی شدید...
و برای همین او را کشت؟
و برای همین او را گرفتند، او و دو همراهش و بردند به جایی که تا به امروز مشخص نیست و کشته شد و در لیبی دفن شد.
اگر این روایت را ملاک بگیریم چیزی به حساب سوریه گذاشته نمیشود آن طوری که قذافی در آن موقع گفت؟
یعنی نکتهای هست که یک نفر در دورانی که بر سر سرکیس اختلاف شد، گفت...
الیاس سرکیس، رئیس جمهوری اسبق لبنان؟
بله، رئیس جمهوری اسبق. یکی گفت برادر او را چه کارش کنیم؟ یکی گفت به لیبی تبعیدش کنیم. (با خنده) یعنی این که فهمیدی چگونه ازش خلاص شویم. اولا کسی که به لیبی او را فرستاد و راضیاش کرد که به آنجا برود هواری بومدین بود. بومدین امام صدر را قانع کرد که به لیبی برو و با معمر قذافی دیدار کن برای حرکت ملی. بعدا شنیدم که بومدین وقتی حکایت ناپدید شدن امام موسی صدر را شنید خشمگین شد و وقتی از قذافی پرسید او جواب روشنی به او داد. قذافی تلاش کرد سر این موضوع مانور دهد، حادثه امام موسی صدر باعث تیرگی شدید میان روابط قذافی با مرحوم هواری بومدین شد. اما نمیدانم که.. او خشمگین شد غضبی شدید از ناپدید شدن امام صدر به بومدین دست داد. برای این که احساس کرد که فریب خورده است. اما نمیدانم که آیا واکنش شدیدی از حافظ اسد بر سر ناپدید شدن موسی صدر بود یا خیر.
آیا منظوری داری؟
چه منظوری دارم، منظورم حقیقت است.
که او خشمگین نشد یا حافظ اسد موضعی واقعا شدید بیان نکرد؟
شاید چنین چیزی باشد. من در آن موقع از مغضوبشدگان بودم. یعنی من در آن موقع زمانی که این اتفاقها رخ داد در اقامت اجباری بودم و نمیتوانستم موضوع را پیگیری کنم...
آیا بحث سر این موضوع را بعدا هم با قذافی مطرح نکردی؟
قذافی یک روز.. من به تو گفتم قذافی چه گونه بود، قصه تلفن صحبت کردنش را برایت گفتم یا چیزهایی از این قبیل. وقتی که میگفت ای عبدالرحمن از خیمه بیرون برویم. وقتی با تو مینشست او همیشه پروندهای همراهش بود که در آن دستگاه ضبط جاسازی شده بود. وقتی که میگفت بیا قدم بزنیم بفهم که با او ضبط نیست. و به من گفت که ای برادر عبدالرحمن من میخواهم قصه موسی صدر را بدانم...
او از تو پرسید؟
(با خنده) بله. من فهمیدم که این یعنی میخواهد آمار بگیرد.. گفتم که والله چه ربطی به من دارد، نمیدانم. گفت که من متحیرم و هر کسی یک چیز به من میگوید. و من گفتم چگونه بفهمم من فقط میتوانم ازشان بپرسم، کاری غیر از این بلد نیستم انجام دهم. برای این که دوستانم هستند و نمیتوانم غیر از این چیزی با آنها بگویم. آنچه مرا بیشتر متحیر کرد پاسخش نبود، نفس خود سوال بود که خودش میپرسید. آیا او میخواهد به من بگوید تو صحبت میکنی و انتقاد میکنی حواست باشد.. ها.. مثلا .. آیا از من میخواهد که صحبت کنم و پرس و جو شوم که بعد از این که مساله لاکربی حل شد و با پرداخت اموال قصه حل و فصل شد از من میخواهد که همین راه را پیش بگیرم. حقیقت این است که آن روز من نگران شدم و از بسیاری از همکاران پرسیدم که معمر از من درباره امام موسی صدر پرسید و من را با خودش به خارج از چادر برد بدون این که همراهش ضبط شد، آیا این تهدید است یا صادق است یا این که میخواهد یک راه خروجی به هر طریقی شده بیابم..
چی فهمیدی؟
والله نفهمیدم، او در آن وقت میخواست همه پروندهها را حل و فصل کند و از قضیه امام موسی صدر کلافه شده بود برای این که یک نظر عمومی در لیبی نسبت به لبنان بود .. بعد از این که همه روابط را عادی کردیم و کذا و کذا.. لیبیاییها لبنان را دوست داشتند. نگاه عمومی لیبیاییها به لبنان این است که لبنان کشور فرهنگ و فیلم و آهنگ و کتاب و اینها است. به لبنان میرفتند، از جمله سرمایهگذاران و روابط بسیار مستحکمی میان لیبی و لبنان بود اما این مساله معضل شده بود. من یک بار در حضور امین جمیل که او زنده است، داشتیم به همراه پسرش پیر در خیمه شام میخوردیم، به معمر گفتم برادر معمر حالا که جناب رئیس جمهور هست من سفارتخانهای لیبیایی در بیروت میخواهم که مجللتر از هر سفارتخانهای در دنیا باشد. گفت که چرا. گفتم لبنان خودش اتاق عملیات سیاسی و اقتصادی و فرهنگی است حتی برای میهن عربی و نباید از آن غفلت کنیم. الآن منطقه در حالت سیال است. میتوانیم لبنان و سوریه و ایران و اسرائیل را از خلال لبنان درک کنیم. در حالی که ما در آن غایبیم. گفت الآن دیر وقت است و شب است و بعدا دربارهاش صحبت میکنیم.
و حرف نزد؟
ابدا.