سرویس تاریخ مشرق- اسدالله علم در خاطرات روزنوشت خود که مربوط به اواخر دهه چهل و اوایل دهه پنجاه است، به جزییات دیدارهایش با شاه اشاره کرده است. وی سعی میکند در این دیدارها خود را خیرخواه و واقعبین شاه نشان دهد. علم درباره یکی از دیدارهایش با شاه مینویسد:
عرض کردم، مردم باید به حساب و به بازی گرفته شوند و برای آنها سرگرمی و وسیله بازی درست کرد. نمیدانم چطور شد که به عرض من طور دیگر توجه کردند. فرمودند، تربیت بدنی وسائل ندارد. نه زمین بازی داریم، نه بودجه کافی هست، نه مربی داریم. من عرض کردم، منظورم این نبود، منظورم این است که مردم باید در سیاست بازی کنند و خود را در آن شریک بدانند. یک دفعه به عرض من توجه کردند. عرض کردم، چه دلیل دارد که دولت بر سر کار باشد، همهی عوامل انتخاباتی را در دست بگیرد و مثلا در انتخابات شهرداری و انجمنهای ولایتی و ایالتی مداخله بکند؟ بگذارید مردم حس بکنند که انتخابات آزاد است. انجمنهای شهر و ایالتی و ولایتی چه تأثیری در سیاست کشور دارد که دولت میخواهد در دست داشته باشد؟ بگذارید آزادانه سروکله هم بزنند و اگر انتخابات مجلس، حالاها باید یک حدودی داشته باشد، چرا باید در انتخابات شهرداری چنین باشد؟ چرا باید مردم در مسائل زندگانی روزمرهشان حرف نزنند. اینکه به جایی صدمه نمیزند.
فرمودند، چطور صدمه نمیزند؟ مثلا مزخرفات عجیبی در مورد گرانی میگویند، که اینطور نیست. عرض کردم، اولا متأسفانه اینطور است، ثانیا بر فرض چرت و پرتی میگویند چه ضرری دارد یک دریچه اطمینانی باز میشود. فرمودند، به همین مناسبت هم من گفتهام حزب اقلیت باشد. عرض کردم، فرمودهاید، ولی شیر بییال و دم و اشکم است. اقلیتی که نتواند حرف بزند چه معنی دارد؟ فرمودند: آخر این همه کارهای بزرگ را مردم چطور توجه ندارند؟ عرض کردم، تبلیغات هم غلط است. یک مقداری را درست نمیگویند، یک مقداری را هم که میگویند، آنقدر مبالغه میکنند و آنقدر تملق نسبت به اعلیحضرت همایونی میگویند که مردم را بیزار میکنند. [۱]
۱- یادداشتهای علم (ج دوم)، ویرایش از علینقی عالیخانی، تهران، کتابسرا، ۱۳۷۷، چاپ دوم، صص ۲۲۸-۲۲۹.