سرویس سیاست مشرق - روزنامهها و جراید در بخش سرمقاله و یادداشت روز به بیان دیدگاهها و نظریات اصلی و اساسی خود میپردازند؛ نظراتی که بیشتر با خط خبری و سیاسی این جراید همخوانی دارد و میتوان آن را سخن اول و آخر ارباب جراید عنوان کرد که اهمیت ویژهای نیز دارد. در ادامه یادداشت و سرمقالههای روزنامههای صبح کشور با گرایشهای مختلف سیاسی را میخوانید:
*****************
یک بغل عقل، یک باک بنزین
محمد ایمانی در کیهان نوشت:
1- مرز عقلانیت و سفاهت کجاست؟ آیه 130 سوره بقره، یک ملاک مهم در این باره معرفی میکند و میفرماید «وَمَن یَرْغَبُ عَن مِّلَّهًِْ إِبْرَاهِیمَ إِلَّا مَن سَفِهَ نَفْسَهُ. چه کسی از دین ابراهیم رویگردان میشود، جز آنکه خویشتن را سفیه و سبک مغز کرده است؟». جزو قواعد دینداری که عقل هم آن را امضا میکند، دشمن داشتن دشمنان است. آیه 22 سوره مجادله، دوستانگاری دشمن را رفتاری غیرمومنانه میشمارد.«لَّا تَجِدُ قَوْمًا یُؤْمِنُونَ بِاللهِ وَالْیَوْمِ الْآخِرِ یُوَادُّونَ مَنْ حَادَّ اللهَ وَرَسُولَهُ وَلَوْ کَانُوا آبَاءَهُمْ أَوْ أَبْنَاءَهُمْ أَوْ إِخْوَانَهُمْ أَوْ عَشِیرَتَهُمْ... أُولئِکَ حِزْبُ اللهِ» أَلَا إِنَّ حِزْبَ اللهِ هُمُ الْمُفْلِحُونَ. هرگز مردمی را که ایمان به خدا و روز قیامت آوردهاند، چنین نخواهی یافت که با دشمنان خدا و رسول او دوستی کنند؛ هر چند آن دشمنان پدران یا فرزندان یا برادران یا خویشان آنها باشند... آنها به حقیقت حزب خدا هستند، بدانید که حزب خدا رستگارانند».
2- آقای روحانی دیروز گفت: «کسانی که با دولت مخالفت میکنند، بیشتر بر مبنای کمعقلی است». لابد به یاد میآورید که ایشان در دولت یازدهم، وعده تحول اقتصادی 100 روزه داد اما وقتی نوبت انتخابات 96 شد، همه چیز را منکر شد و گفت «مگر آدم کم عقل باشد که وعده تحول اقتصادی 100 روزه بدهد»! عقل برای روحانی مهم است؛ نشان به آن نشان که با دو سال تاخیر فاز، در مذمّت دیوانگی گفت «داستان مضحکی اتفاق افتاده؛ میگویند تعهدی که قبلا بستیم، فعلا قرص و محکم نباشد، درباره موضوع دیگری حرف بزنیم! آمریکا با زبان و عمل میگوید که اهل مذاکره و تعهد نیست اما به برخی کشورهای شرق آسیا میگوید بیا با ما مذاکره کن؛ مگر دیوانهاند که با شما مذاکره کنند؟ شما به مذاکرهای که به تایید سازمان ملل رسیده، پایبند نیستید». چرا بر سر این مجادله کنیم که آیا میشود علم اسلامی تولید کرد یا علوم، غیر اسلامی هستند؟ چرا از سکولارترین صاحب نظران علوم سیاسی یا حقوق و روابط بینالملل نپرسیم که آیا همین سخنان درباره دیوانگی دانستن مذاکره با آمریکا، در کنار اعتماد به این رژیم و دادن امتیازهای یکطرفه، نشانه خردمندی است؟
3- با وجود این سخنان صریح روحانی، چرا باز هم دنبال مذاکرات و معامله (بخوانید قمار) جدید هستند؟ مگر او نمیگفت «آمریکا کدخداست و اروپاییها آقا اجازه هستند»؟ اکنون گشودن باب مذاکرات پنهانی جدید با انگلیس و فرانسه وآلمان که فقط نقش دلال ترامپ را بازی میکنند، عقلانیت است یا کم عقلی؟ آقای ظریف برای هواخوری به مونیخ رفته بود یا بنا بود باب مذاکره جدید باز شود؟ پس چرا از یک باک بنزین هم از مهمان رسمی دریغ شد؟ چرا تعمد به توهین دارند؟ اگر با «جام برجام» – با همه تبلیغاتی که دربارهاش شد- نتوان در جریان سفر رسمی، یک باک بنزین خرید، پس کاپ اخلاق برجام که به ما رسید، به چه میارزد؛ یا آن جایزه مشترکی که پارسال در چتم هاوس به آقای ظریف و جان کری اختصاص دادند؟!
4- چرا از چتم هاوس انگلیس تا اسلو فروم نروژ و کنفرانس امنیتی مونیخ، جریانی دنبال این است که آقای ظریف را با وزیرخارجه بازنشسته آمریکا کنار هم بنشاند؟ آیا با نوستالژی و خاطرهبازی میشود توافق پایمال توسط مشتی کلاهبردار و اوباش بینالمللی را احیا کرد؟ هنگامی که روحانی 27 دی 1395 گفت «برجام یک توافق دوجانبه نیست که ترامپ بگوید خوشم میآید یا بدم میآید»، به فاصله یکی دو ساعت، جاش ارنست سخنگوی کاخ سفید در دولت اوباما وقیحانه پاسخ داد «ما برای آینده برجام در دولت بعدی تضمین ندادهایم. اوباما بارها گفته که این دولت درخصوص آنچه دولت بعد میکند، هیچ تضمینی نداده است. دولت بعدی بر اساس اینکه چه چیزی را در راستای منافع ملی تشخیص میدهد، تصمیم مقتضی را در قبال توافق خواهد گرفت». با این وصف کری الان دقیقا چه کاره است؟ زمانی که امضای او به قول آقای عراقچی تضمین تلقی میشد، پیمانشکنی آمریکا شروع شد، حالا که دیگر او اصلا کارهای نیست.
5- مرحوم هاشمی هم به کری خوشگمان بود که 28 آذر ۱۳۹۲ در مصلای کرمان به مردم گفت «وزیر خارجه آمریکا با اعتراف به خلف وعده آمریکا، قول داده که واشنگتن جبران کند. وقتی وزیرخارجه آمریکا به وزیر خارجه ایران میگوید ما خلف وعده خود را جبران میکنیم و مذاکرات باید ادامه یابد؛ یعنی عزم قدرتهای غربی برای گفتوگوهای دوستانه با ایران جدی است». وعده جبران جان کری هرگز به واقعیت نپیوست. هنوز که هنوز است، او قرار است جبران کند؛ حکایت پلیس سادهدلی که دوبار دست دزد را باز کرد و او گریخت! یک بار، دزد گفت «بروم سیگار بخرم» و رفت که رفت؛ و نوبت دوم، پلیس گفت «تو بمان، من میروم و میخرم»!
6- رسانهها از مذاکرات درباره مهار نفوذ منطقهای و توان موشکی ایران به عنوان مکمل برجام در مونیخ خبر دادهاند. همچنانکه خبر میرسد اروپاییها پذیرفتهاند اعمال برخی شروط هستهای و غیر هستهای آمریکا را از ایران بخواهند. وزیر خارجه دولت پیزوری فرانسه دیروز گفت «ایران باید نگرانیها درباره برنامه موشکی خود را به رسمیت بشناسد یا اینکه با تحریمهای احتمالی مواجه خواهد شد». نشریه آمریکایی نیویورکر و خبرگزاری رویتر در همین زمینه مینویسند «کری در دیدار خصوصی، از ظریف خواسته تا هر تصمیمی که دولت ترامپ درباره برجام گرفت، ایرانیها توافق را کنار نگذارند یا مفاد آن را نقض نکنند»! مفهوم این اتفاقات چیست؟ اروپاییها و کری دوباره نقش پلیس خوب را به مدد سیاهبازیهای دولت ترامپ به اجرا میگذارند تا مسئله بدعهدی غرب را به حاشیه پرتاب شود و واگذاری امتیاز جدید از سوی ایران را یک ضرورت جا بزنند؟
7- اگر رویتر و نیویورکر و نیویورک تایمز، خبرها را منتشر نمیکردند، افکار عمومی یا صاحبنظران از کجا باید با خبر میشدند که دیداری بیسر و صدا با جان کری انجام شده و یا آلمانیها به هواپیمای وزیر خارجه ما بنزین ندادهاند؟! چرا همچنان به پنهانکاری ادامه میدهند و مردم و مسئولان را در مقابل عمل انجام شده میگذارند؟ چرا با وجود چند بار رودست خوردن، بازهم وسوسه میشوند این باردرباره «نقش ناامنکننده ایران»! و توان نظامی، مذاکره کنند؟ واسطه این وسوسه چه کسانی هستند؟
8- عایدی سفر آقایان ظریف و عراقچی به لندن و مونیخ، غافلگیری در مقابل خباثت انگلیس و آمریکا و فرانسه برای صدور قطعنامه علیه ایران بود که با وتوی روسیه ناکام ماند. روحانی دو روز بعد گفت «آمریکا و انگلیس میخواستند علیه ما در شورای امنیت توطئه کنند». این توطئه در حالی بود که سفیر خوابزده ما در لندن، دو روز قبل از آن گفت برای حل بحران یمن با لندن توافق کردهایم! پنج ماه قبل هم ظریف در نیویورک به همتایان خود گفت «20 ماه پس از برجام هنوز نمیتوانیم حتی یک حساب بانکی در انگلیس افتتاح کنیم»! و همین چند روز پیش، عراقچی در چتم هاوس انگلیس اعلام کرد «برجام برای ایران دستاوردی نداشته است». راستی عقل و عبرت آموزی در کجای این روند دیده میشود؟
9- رهبر انقلاب 28 شهریور 1395 به درستی متذکر شدند «متأسفانه برخیها حاضر نیستند این بیاعتمادی را قبول کنند و اگرچه به زبان میگویند آمریکا دشمن است اما احساس واقعی بیاعتمادی به آمریکا در آنها وجود ندارد... هنگامی که در انسان احساس دشمنی و بیاعتمادی واقعی به طرف مقابل وجود داشته باشد، در مذاکرات و دیدارها، الزامات آن را رعایت میکند و به گفتههای طرف مقابل مطلقاً اعتماد نخواهد کرد. عقلانیت اقتضاء میکند نسبت به کسانی که دشمنی خود را آشکار کردهاند، بیاعتمادی مطلق داشته باشیم». متاسفانه همچنان واسطههای مشکوکی هستند که دعوت به اعتماد بلاوجه به دشمن میکنند.
10- برخی سیاسیون در گذشته چنین تلقین کردند که ما مقهور آمریکا و غرب هستیم، منفعل مطلق! این ادعا خلاف واقعیتها و گزارشهای راهبردی در آمریکا و اروپاست. اما چون نسخه ناتوانی و انفعال میپیچد، مطلوب غرب است. اگراین منطق درست بود، اصلا انقلاب اسلامی امکان پیروزی و تداوم و پیشروی نداشت. همین طور است دفاع مقدس و شکست سد تحریمها و پیشرفتهای معجزه آسای علمی و فنی، و بالاخره؛ پس زدن مثلث صهیونیسم مسیحی در عراق و سوریه و لبنان و یمن و بحرین.
11- نگاه مرعوب و منفعل به غرب در حالی است که نتانیاهو 5خرداد 1390 در کنگره آمریکا اظهار داشت «اکنون زمان گذشته و لولای تاریخ ممکن است به زودی چرخش پیدا کند... از گذرگاه خیبر [در عربستان] تا تنگه جبلالطارق [در مراکش] تحول و دگرگونی عظیمی در خاورمیانه در جریان است. باید به یاد داشته باشیم که شعله آرزوهای ما میتوانند سرد و خاموش شوند، مانند همان اتفاقی که سال 1979 در ایران رخ داد.... باید بپذیریم نیروهای قدرتمندی وجود دارند که با الگوی مورد نظر ما مخالفند». مقارن همین دوره شورای آتلانتیک در گزارشی اعلام کرد «ایران به صخره ای بزرگ در برابر آمریکا تبدیل شده است. صخره ایران فراتر از ظرفیت پاسخگویی موثر ماست». 22آذر 1389 نیز نشستی با حضور 3 مشاور امنیت ملی در دولتهای فورد، کارتر، بوش پدر و اوباما در شورای آتلانتیک برگزار شد. برژینسکی، اسکوکرافت و جیمز جونز هم عقیده بودند که جهان در یک «نقطه عطف تاریخی» از هنگام فروپاشی شوروی قرار گرفته است.
12- ولفکانگ ایشینگر رئیسکنفرانس امنیتی مونیخ 25 بهمن 1395 به روزنامه ایندیپندنت گفت «جهان در حال عبور از غرب به عصر پساغرب است. کاهش نفوذ اروپا و آمریکا زمینه را برای کشورهای دیگر فراهم کرده است تا نظم جهانی جدیدی را شکل دهند... دولت ترامپ ممکن است به منزله کاتالیزور ]سرعت دهنده فعل و انفعالات[ در این روند عمل کند. فضای امنیتی جهان مسلماً بیثباتتر از هر مقطع دیگر از زمان جنگ جهانی دوم تاکنون است. احتمالاً ما در آستانه دوره عبور از غرب هستیم؛ دورهای که در آن بازیگران غیرغربی، امور بینالملل را شکل میدهند. برخی از اساسیترین ارکان غرب و نظم جهان لیبرال، تضعیف شده است. ناکامی غرب برای پاسخگویی به درگیریها در سوریه و اوکراین، ضعف در مقابله با بحرانهای جهانی را آشکار کرد. این وضعیت، زمینه را برای پر کردن خلأ توسط کشورهایی مانند روسیه و ایران فراهم کرده است». همزمان فدریکا موگرینی به روزنامه «ولت» گفت «قدرت رهبری آمریکا در حال زوال است. بزرگترین دموکراسی دنیا، بیثبات شده است».
13- آقای روحانی هفته گذشته در هرمزگان گفت: «امروز صنعت و تحولات مربوط به دنیای ارتباطات چنان با زندگی ما مخلوط شده و سبک زندگی را تحت تأثیر قرار داده که به هیچوجه نمیتوانیم خود را از این دگرگونیها جدا نگاه داریم. دیگر این اختیار را نداریم که بگوییم کدام یک از این تحولات و دستاوردهای ناشی از آن خوب است یا بد و حلال است یا حرام»! با این تلقی باید کل دین را به عبادات شخصی تقلیل داد و از سیاست اسلامی بلکه حتی ایرانی و ملی دست کشید! «خود ناتوان پنداری» و «دشمن بزرگ پنداری»، با عرض پوزش، همان نگرش منحط شاهان قجری و پهلوی است که ایران عزتمند را به تیول انگلیس و آمریکا درآورد و موجب خروش غیرت ملت ایران شد..
ترامپ تنها و پیامدهای آن
امیرعلی ابوالفتح در خراسان نوشت:
دولت آمریکا بار دیگر با تلاطم و آشوب مواجه شده است. وضعیت این روزهای کاخ سفید یادآور هفته های نخست آغاز ریاست جمهوری آمریکاست که دولت این کشور با هرج و مرج و افشاگری های تکان دهنده و استعفاهای متوالی مواجه بود.در روزهای اخیر و همزمان با قطع مجوزهای موقت امنیتی حداقل 30 تن از کارکنان ارشد کاخ سفید ، از جمله جرد کوشنر ، داماد و مشاور ارشد دونالد ترامپ ، رئیس جمهوری آمریکا ، اعلام شد که مدیر ارتباطات کاخ سفید نیز از مقام خود استعفا خواهد کرد .این در حالی است که روزنامه واشنگتن پست در خبری جنجالی اعلام کرد که برخی از کشورها از جمله مکزیک و اسرائیل تلاش کرده اند با بهره گیری از مشکلات مالی داماد رئیس جمهوری آمریکا، به اطلاعات محرمانه دولت این کشور دست یابند.
در صورت صحت این خبر، چه بسا مشاور ارشد رئیس جمهوری آمریکا و نماینده این کشور در موضوع مذاکرات فلسطینی - اسرائیلی با اتهام خیانت مواجه شود. هم اکنون کوشنر با اتهام تبانی با روس ها در دوران رقابت انتخابات ریاست جمهوری سال 2016 آمریکا مواجه شده است.از سوی دیگر هوپ هیکس ، مدیر ارتباطات کاخ سفید در جلسه تحقیق 9 ساعته در کنگره آمریکا اذعان کرد ، همکاری با دولت دونالد ترامپ اقتضا می کند گاهی دروغ مصلحتی بگوید . این اظهارات پس از جلسه 9 ساعته تحقیق کنگره آمریکا از هیکس بیان شد و در نهایت مدیر ارتباطات کاخ سفید مجبور به کناره گیری شد ؛ اقدامی که به عنوان "شوک" در محافل سیاسی از آن یاد شده است .
خبرگزاری فرانسه در تحلیلی در این باره نوشت : « نگاهی به عکس مراسم تحلیف دونالد ترامپ در تاریخ 20 ژانویه 2017 و افراد حاضر در این عکس به خوبی گویای ابعاد وسیع استعفاها و اخراج ها در میان حلقه اطرافیان رئیس بزرگ ترین قدرت جهان است. فهرست افرادی که در سه ردیف اول هستند و دست شان بالاست و دیگر در کنار رئیس جمهوری آمریکا نیستند، بهت آور است: استیو بنن (مشاور راهبردی)، رنس پریبوس (رئیس کارکنان کاخ سفید)، اوماروسا مانیگول (مشاور روابط عمومی)، شان اسپایسر (سخنگو)، مایکل فلین (مشاور امنیت ملی)، راب پورتر (مشاور)، کتی والش (معاون رئیس کارکنان کاخ سفید).
هر چند جرد کوشنر، همسر ایوانکا ترامپ، دختر بزرگ رئیس جمهور، هنوز حضور دارد، امّا آینده سیاسی او نیز درهاله ای از ابهام قرار دارد.»تاکنون به نظر می رسید که انتصاب ژنرال بازنشسته ، جان کلی به ریاست ستاد کارکنان کاخ سفید و اعمال نظم پادگانی از جانب وزیر سابق امنیت داخلی ، نظم را به کاخ سفید بازگردانده است . در حالی که هم اکنون کلی خود در کانون آشوب قرار دارد و زمزمه هایی از رفتن یا برکناری وی بر سر زبان ها افتاده است . بی توجهی وی به سوابق برخی از کارکنان ارشد کاخ سفید در حقیقت دور جدیدی از نابه سامانی ها را در پیرامون رئیس جمهوری آمریکا به راه انداخته است .
به عنوان مثال ، اکنون کاخ سفید و پلیس فدرال ، اف بی آی ، در مظان اتهام قرار گرفته اند که چرا با وجود سوء سابقه و سوء رفتار فردی همچون راب پورتر که به ضرب و شتم همسران سابق اش متهم شده است ، وی را به کار گمارده اند و بی توجه به مجوز امنیتی موقت وی ، اجازه دسترسی پورتر به اطلاعات فوق محرمانه دولتی را فراهم کرده اند .
البته پورتر و یکی دو تن دیگر از کارکنان ارشد کاخ سفید از مقام های خود عزل شده یا مجبور به استعفا شده اند ، با این حال ، بحث مجوزهای موقتی و دایم امنیتی و میزان دسترسی حداقل 30 دستیار و مشاور رئیس جمهوری آمریکا از جمله داماد و مهم ترین مشاور وی در کانون توجهات قرار گرفته است .این ماجرا تا جایی گسترش یافته که کنگره نیز اعلام کرده است در موضوع مجوزهای موقت امنیتی برای برخی از کارکنان کاخ سفید و احتمال سوء استفاده از اطلاعات محرمانه دولتی از سوی افراد فاقد صلاحیت، دخالت خواهد کرد. ورود کنگره به این موضوع ، پرونده امنیتی دیگری را علیه کاخ سفید و شخص رئیس جمهوری آمریکا باز خواهد کرد در حالی که هم اینک کنگره از طریق رابرت مولر ، بازپرس ویژه ، تحقیقات درباره پرونده دخالت احتمالی روسیه در انتخابات اخیر آمریکا را انجام می دهد .گره خوردن این تحقیقات با تحقیقات درباره مجوزهای امنیتی کارکنان ارشد کاخ سفید می تواند دردسرهای فراوانی را برای دولت کنونی و شخص رئیس جمهوری آمریکا به همراه بیاورد .
به ویژه این که تحقیقات مولر به مراحل حساسی رسیده است و اگر ریک گیتس ، از اعضای ارشد ستاد انتخاباتی ترامپ در سال 2016 اعتراف کند که پل مانافورت ، رئیس وی و رئیس مالی کمپین به دستور شخص ترامپ با وکیل روس در زمان رقابت های انتخاباتی تماس گرفته بود، رئیس جمهوری آمریکا به طور مستقیم در مظان اتهام قرار خواهد گرفت .
کشف حلقه واسط میان ترامپ با مظنونان به تبانی با روسیه تیر خلاصی به ریاست جمهوری ترامپ و آینده سیاسی حزب جمهوری خواه خواهد بود ، آن هم در سال برگزاری انتخابات میان دوره ای کنگره که از دست رفتن تنها دو کرسی در سنا ، دموکرات ها را بر این نهاد مهم مسلط خواهد کرد . البته اگر این آشوب ها و رسوایی ها در داخل دولت ترامپ پایان نپذیرد ، نه فقط شکست هم حزبی های رئیس جمهوری آمریکا در انتخابات سال 2018 قریب الوقوع خواهد بود بلکه چه بسا به شکست بزرگ تری در دو سال آینده در جریان انتخابات ریاست جمهوری سال 2020 بینجامد .
رندی تابنده در عین سادگی ظاهری
کبری آسوپار در وطن امروز نوشت:
در این روزهای سپری شده از وقایع خونبار پاسداران که به دست دراویش گنابادی و مریدان نورعلی تابنده رقم خورد، بسیاری از مطالبی که درباره نورعلی تابنده و توسط مخالفان او منتشر میشود، به نوعی طنز درباره او است. زیاد هم نمیشود خرده گرفت. قلدری مریدان او و اوباشگری به سبک گندهلاتهای قدیمی که مست میکردند و در کوچهها عربده میکشیدند و با یک تیزی! راه مردم را میبستند، در کنار عقاید خرافی این فرقه راه را برای طنز و هجو باز میگذارد اما تأملی در مشی نورعلی تابنده نشان میدهد او بهرغم این بروز بیرونی که هویتی گوشهنشین و دور از سیاست برای خود تعریف کرده ، از قضا آدم رندی است و با سیاست هم آشناست. برخی سیاسیون ایران نظر مثبت و حتی بعضاً تعاملات خوبی هم با او داشتند.
از جمله میتوان به ابوالحسن بنیصدر و نیروهای ملی - مذهبی و نهضت آزادی اشاره کرد. مریدان او در انتخاباتهای مختلف موضعگیری سیاسی روشن داشتهاند و به عنوان مثال در آخرین انتخابات ریاستجمهوری از حامیان حسن روحانی محسوب میشدند و سال 88 هم نورعلی تابنده رسماً از مهدی کروبی حمایت کرد و آنقدر حمایت آنان برای کروبی مهم بود که حتی در برنامههای تلویزیونی از مظلومیت(!) دراویش گفت.
دلیل نگارش این مطلب اما این مسائل سیاسی نیست، بلکه محتوای بیانیه و نوع رویکرد او پس از جنایت مریدانش در پاسداران میگوید نباید فریب ظاهر غلطاندازش را خورد. او به طور کامل خود را مبرا از حوادثی معرفی کرد که مقابل منزل او رخ داد. تابنده در بیانیهاش حادثه پاسداران را «بر خلاف اصول شرعی و عرفانی» دانسته و دلیل پیشامد آن را دستگیری یکی از دراویش و «بهانه واهی» مینامد.
خشونت مریدانش را محکوم کرده، آن را ناشی از غلبه احساسات، نادانی و نیز «عدم رعایت دستورات موکد او توسط چند تن از دراویش» توصیف میکند. به عزاداران تسلیت میگوید، از ایجاد مزاحمت برای همسایهها عذرخواهی میکند و حتی از سایت مجذوبان نور در اوج ناباوری اعلام برائت میکند، میگوید با تشکیل تجمعات موافق نیست، کلاسهای همیشگیاش را تعطیل میکند و در پایان خواهان برخورد با عوامل حادثه میشود. گویی نه حوادث پاسداران و نیز درگیری چند هفته قبل مقابل منزل او و یکی از دلایل اصلیاش خود نورعلی تابنده بوده است.
گویی نه اینکه حدود یک ماه همین عناصری که او امروز آنها را نه درویش، بلکه منسوب به دراویش مینامد، مقابل محل زندگی تابنده رفتوآمد داشتند و برای حفاظت از او تجمع کرده بودند. گویی نه اینکه قلدری مریدانش مقابل کلانتری پاسداران با بنری از عکس او و درگیری نیمه بهمنماه مریدانش مقابل منزل او با ماموران حافظ امنیت پایتخت، برای آن چیزی بود که حفاظت از حریم نورعلی تابنده نامیدند. ساماندهی سلاح و مکان و غذا و هماهنگی برای اغتشاش چیزی نیست که مقابل منزل تابنده روی دهد و او از آن بیاطلاع باشد و حالا پس از آنکه آوازه توحش مریدانش در گلستان همه ایران را علیه آنان بسیج کرده، یادش بیفتد باید محکوم کند و بازی «کی بود، کی بود، من نبودم» دربیاورد!
تابنده اما میرحسین موسوی نیست که در اوج بلاهت سیاسی حتی وقتی به نام او به مقدسترین و فراگیرترین روز عزای شیعیان یعنی عاشورای امام حسین علیهالسلام بیحرمتی شد، در یک موضعگیری سادهلوحانه و فخری عجیب، آشوبگران را مردم خداجویی بنامد که یا حسینگویان به خیابان آمدهاند! موسوی پس از عاشورای 88 تمام شد؛ چه آنکه اصرار داشت سیاستورزی را از مسیر اوهام و از اطلاعات کانالیزه و تحلیلهای یکسویه و در نهایت فتنهانگیزی طی کند. در حالی که راه برای او باز بود که از آشوبگران عاشورا اعلام برائت کند، چه آنکه رسانههای حامی نظام اصراری بر الحاق هتککنندگان عاشورای 88 به او نداشتند و بارها اعلام کردند توهینکنندگان به عزای حسینی قریب به اتفاق بهایی و سلطنتطلب و اعضای گروهک تروریستی مجاهدین خلق [منافقین] هستند که اصلاً در انتخابات شرکت نکردهاند.
موسوی در عاشورای 88 خود را به کسانی چسباند که از او نبودند (اگرچه خیانتهای ماههای قبل او زمینه را برای غائله عاشورای 88 فراهم کرد) و نورعلی تابنده اسفند 96 از کسانی اعلام برائت کرد که همه چیزشان از نورعلی تابنده است و در این هفتههای التهاب در گلستان هفتم، یک اشاره او کافی بود تا عقب بنشینند. نورعلی تابنده مریدانش را که اکنون در بازداشت و بعضاً در انتظار احکام سنگین هستند رها کرد تا همه فرقهشان نابود نشود. آیا باید فریب اعلام برائت تابنده را بخوریم؟
همان طور که سیستم قضایی ایران بعد از عاشورای 88 به دفاع موسوی از هتککنندگان عاشورا و کسانی که جوان مردم را زنده آتش زدند، اعتنایی نکرد و هیچگونه برخوردی با او انجام نشد (حتی اقدام تامینی حصر هم مربوط به یک سال و اندی بعد و پس از آشوب بهمن 89 است) حال هم لازم است به بیانیه نورعلی تابنده چندان اعتنا نشود؛ چه آنکه شواهد ادعاهای او را رد میکند. بیانیه تابنده یک حیله سیاسی است تا قدرت و جایگاه تابنده را حفظ کند؛ تا همچون میرحسین موسوی تمام نشود و خود را به قعر چاه نیندازد.
فریب ظاهر ساده او را نباید خورد، حتی همین ظاهر مثلاً بیاطلاع او، با اداهای صلحطلبانه را میتوان جزئی از همین رندی سیاسیاش دانست. ساماندهی امور و پیشبرد نقشهها و مظلومنمایی پس از برخورد، از قضا به کمک همین ظاهر ساده است. حکایت دزدی که همراه مردم فریاد دزد ـ دزد سر میداد و میدوید!
«کارگر جنوبی» را هم بکنید «حسن روحانی»
حسین قدیانی در جوان نوشت:
حرف تازهای نیست اینکه سعی کنیم در قبال شبههپراکنی عناصر اجرایی، حتیالمقدور سکوت مصلحتاندیشانه کنیم و هر چه گفتند، بگوییم؛ «سلمنا! لطفا بگویید چه کردهاید در حوزه کاری خود!» لیکن اگر «هر چه گفتند» به «هر چه کردند» تبدیل شد، چه؟! آیا اینجا هم میتوان همین نسخه را پیچید؟! معالاسف در شرایطی قرار داریم و با کسانی طرفیم که حتی در مواجهه با شماری افعال هم، همان به که بگذاریم و بگذریم؛ اقلا با این نیت که مسائل فرعی، اصلی نشود اما گاه هست که عملی ذاتاً غیر مهم «نمادسازی» میکند و فرهنگی به دنبال خود میآورد و مقدمه کارهایی دیگر میشود!
القصه! در روزگاری که بسیاری از مردم، درگیر تنگنای معیشت هستند و دغدغههایی از جنس اقتصاد دارند و واقعا ماندهاند با رکود و بیکاری و تورم چه کنند، تغییر نام خیابان «کارگر شمالی» حتی به «دختردایی دونالد ترامپ» یا «صبیه شاه سلطان حسین» یا «بانوی ترکمنچای» یا «اسب ترکمن» یا «پلنگ صورتی» یا «پیپ پدر پسر شجاع» خیلی هم نباید اتفاق مهمی جلوه کند ولی مسئله اینجاست؛ امروز «کارگر شمالی» میشود «مصدق» و اگر «تست حضرات» جواب داد، فردا و لابد به نشانه اعلام دوستی با بشکههای آل سعود، میروند سراغ اسم اتوبان «امام علی» و تبدیل آن، اگر نه به «دیگری» که حداقل به «ملک عبدالله» با این توجیه که «درخت دوستی بنشان!» و پسفردا هم مدعی میشوند که «ارزش امام راحل، بسی بزرگتر از نام یک خیابان است؛ لذا چه اشکالی دارد تغییرش دهیم به مهندس بازرگان که قطعاً خدماتی هم داشت؟!» والله به جماعت غربزده اگر رو بدهی، قاسم سلیمانی را نه «تحریم» که «تهدید» هم خواهند کرد! همچنان که در اوج وقاحت، از ضرورت توبیخ سردار نیروی قدس سپاه ما، اباطیل دور و دراز نوشتند! و همچنان که تیتر زدند؛ «سرتیپ حسین همدانی در سوریه کشته شد!» و همچنان که رنگ لوگوی روزنامه خود را با پرچم لعین تکفیری، ست کردند! و همچنان که باری پیش از این، خواهان تجدیدنظر در ادبیات زیارت عاشورا شدند و رسماً و علناً «فرهنگ شهادت» را «مروج خشونتطلبی» نام نهادند!
پس حساسیت ما، تنها روی این نیست که نامی برود و نامی بیاید! ما از قضا، قائل به نوشتن بیغرض و مرض تاریخ هستیم و همچون حضرت آقا و شهید بهشتی، به هیچ وجه راضی به نفی تمام آنچه مصدق انجام داد، نیستیم و حتی فکر نمیکنیم منظور امام خمینی از آن جمله مشهور، مسلمان نخواندن مصدق بود به حیث اعتقادی و دینی! با این همه، خوب میدانیم که هنوز هم سر «شیخ فضلالله»ها، هدف دار و درفش رجالگان غربزده است! و اگر بتوانند، امروز نام «نواب صفوی» را با «احمد کسروی» عوض میکنند و فردا «جلال آل احمد» را با «حسن تقیزاده» و پسفردا «علی شریعتی» را با «صادق هدایت» و هفته بعدش، واحیرتا! به این نتیجه میرسند که «مصدق» هم چندان نام مالی نیست! همان به که مجدد عوضش کنیم، ولی این بار با نام «محمدرضا پهلوی»! و اصلا بگو «رضاخان»! به خدا همین قدر بغض و کینه دارند این جماعت، ولو به آن ملیگرا یا روشنفکر که ذرهای عاقبت، عرق واقعی ملی در ضمیرش مستتر داشته باشد! و مگر «دکتر شریعتی» هم سپاه قدسی یا مدافع حرم است که او را نه «روشنفکر مصلح» که «روشنفکر مسلح» میخوانند؟!
همین که چند خط برای «رسول امین برادر» نوشت، کافی است تا بکوبند مؤلف «آری! اینچنین است برادر» را! با یک فرض، حل میکنم معمای ذهن شما مخاطبان آشنا را! فرض کنید سه سال پیش، اعضای وقت شورای شهر، تصویب میکردند که خیابان «کارگر جنوبی» باید تغییر نام بدهد به مثلاً «شهید محمد بلباسی»! واضح است که چه المشنگهای راه میانداختند مدعیان دروغین اصلاحات و ملیگرایی! و حتی «خانه کارگر» این روزها ساکت، هیچ بعید نبود بیانیه بدهد در دفاع از حقوق کارگر! دیروز و در موسم انتخابات، از عرق جبین و کد یمین مقدس کارگر، سوءاستفادهها کردند برای تبلیغ نامزدی که حتی در کارخانه محل کار کارگر هم، صرف نکرد برایش که همهاش برای چند دقیقه، از ماشین شاسیبلند خود پیاده شود! و امروز هم گویا نوبت قربانی کردن کارگر و نام نیک کارگر، پیش پای ملیگراهاست! ملیگراها که نه؛ «ملینماها»! آری! ما هم «روحانینما» داریم و هم «ملینما» که اگر چه در لباسی متفاوت، لیکن هر دو یک نقش بازی میکنند؛ «غربزدگی»! غربزدهها را من اما خوب میشناسم! اینها حتی در تعاریفشان از دکتر مصدق هم صادق نیستند و هرگز مصدقی را که با دنیایی غم و رنج، ناشی از ندانمکاریهای خود و ایضاً متأثر از قلب مریض اطرافیانش، رفت سر مزار شهدای قیام 30 تیر، دوست نمیدارند! فاش میگویم که غربزدهها حتی از مصدق مؤثر در ملی شدن صنعت نفت هم، خیلی خوششان نمیآید! جماعت، عاشق آن مصدقی هستند که توهم زده بود انگلیس و امریکا خیرش را میخواهند، نه آن سید والاتبار کاشانی!
و مگر نه آنکه امروز هم در ماجرای برجام، قول کری را تضمین میخوانند و اما نصیحت منتقد را، حواله به جهنم میدهند؟! آری! شکم سیریناپذیر غربزدهها هرگز با تغییر نام یک خیابان، پر نمیشود! و تو مجبوری فردایی دیگر، تن به این خفت بدهی که اصلاً و اساساً چرا تهران باید بزرگراهی به نام «نواب» یا «آیتالله کاشانی» یا «شیخ فضلالله» داشته باشد؟! و مگر همین الان، مدح نمیکنند آن میرپنج بیسواد با کودتا سر کار آمده را؟! ما صدالبته درباره مصدق، اهل انصاف در داوری هستیم، ولی چگونه فراموش کنیم که اول انقلاب، زیر بیرق او و تحت لوای بیلوای «جبهه ملی» به مسلمات قرآن و احکام دین، اهانت کردند و آنگونه به خشم آوردند پیر جماران را؟! آیا به نام مطهر همه شهدا - که مظهر حقیقی ملیگرایی بودند!- خیابانی مهم زدهاید و اینک در ورای کمبود اسم، آویزان به ریسمان مصدق شدهاید؟!
طرفه حکایت اینجاست؛ کاسبی با اسم مصدق دستکوتاه از دنیا را بلدید لیکن بلد نیستید از تجارب مصدق، درس عبرت بگیرید، بلکه دچار نشوید به سرنوشت غمبار او! و اگر در مقام کاسبی با اسم مصدق، خیلی اصرار دارید که او را «مظهر ملیگرایی» بخوانید، به شما میگوییم؛ «باشد! پس طوری شهر را مدیریت کنید که از ورای برف و باران و آن همه سوءتدبیر شما، این همه نلرزد تن مصدق در گور! که روح یک ملیگرای واقعی، بیش از آنکه با تعویض اسمش در خیابانی، شاد شود، با کار و خدمت به ملت، شاد میشود!» شهرداری که با تنبلی در مدیریت، حتی صدای همفالودههای خود را هم درآورده، قطعاً با این قبیل مصوبات شورای شهر، رستگار نمیشود! نام مصدق اگر مریض، شفا میداد، ابتدا به کار خودش میآمد! نه! خط قرمز فعلی ما، امروزهروز، بیش از آنکه با سیاستمداران خوابیده در گور باشد، با کجکاریها و کمکاریهای دستاندرکارانی است که میخواهند با علم کردن امثال مصدق، اذهان مردم را از کارنامه ضعیفشان منحرف کنند! و این کاسبی، بدترین دشمنیها با آن انشاءالله مرحومی است که هر چه بود، هرگز راضی به بد و بیراه گفتن به شهدای ملت نبود! بلاشک جماعتی که حتی از کنایه زدن به شهدای مدافع حریم امنیت کشور هم ابا ندارند، لایق بردن اسم مصدق هم نیستند که غم روزگار را نزد شهدای قیام 30 تیر میبرد! سخن آخر؛ ما انقلاب نکردهایم که کارگر، تنها در جنوب میدان انقلاب، نقش داشته باشد! شمال این میدان هم، از آن کارگر و به نام کارگر است! شهرداری و شورای شهر هم به جای این قبیل کاسبیها با مرحومان، همان به که برف را از شاخه درختان بتکاند و خوشنشینی را از دامن خود!
مصدق «دوسیب» نیست که به کار دود قلیان و سفر به هپروت بیاید! گذاشتن نام «حسن روحانی» بر «کارگر جنوبی» که نشد کار! والله از شما، این هم برمیآید! و هر کار سخیف دیگری، جز خود «کار».
اهمیت سفر وزیر خارجه فرانسه به ایران
علیرضا رحیمی در ایران نوشت:
با توجه به شرایط بینالمللی که درخصوص برجام وجود دارد که میتوان آن را در تلاش بی وقفه امریکایی ها برای بازگرداندن جو ایران هراسی و همین طور سیاهنمایی نقش ایران در منطقه خاورمیانه خلاصه کرد، سفر وزیر امور خارجه فرانسه به عنوان یکی از متحدین امریکا به کشورمان از اهمیت ویژه و قابل ملاحظهای برخوردار است. خصوصاً اینکه ماهیت مناسبات 1+5 در قبال کشورمان تغییراتی داشته است.
مجموعه این کشورها در جریان مذاکرات برجام در این نقطه هم نظر بودند که میشود با نظام سیاسی جمهوری اسلامی ایران بدور از سیاستهای فشار و تهدید، گفتوگو کرد و با مصالحه به تأمین منافع دو طرف پرداخت. حال آنکه در فضای پسابرجام و بعد از تغییر دولت در واشنگتن دو رویکرد در مجموعه 1+5 از این حیث شاهد هستیم؛ رویکرد امریکا در مقابل رویکرد دیگر کشورهای 1+5. در این بین خصوصاً رویکرد قدرتهای اروپایی به عنوان نزدیکترین شرکای امریکا میتواند قابل اهمیت و تأثیرگذار باشد. اروپاییها علی رغم فضای تندی که دولت ترامپ علیه کشورمان به راه انداخته، مشخصاً راه دیگری را پیش گرفته و کاملاً با این مسیر هماهنگ نشدهاند.
هر چند به دلیل تهدیدات امریکا هنوز امکان بهرهبرداری صد درصدی از شرایط پسابرجام برای کشورمان فراهم نشده اما نمیتوان این نکته را نیز نادیده گرفت که اروپاییها در این موقعیت نه تنها مسیر خود را با دولتمردان واشنگتن هماهنگ نکردهاند بلکه در مقاطع زیادی به مخالفت با سیاستهای امریکا در قبال برجام برخاستهاند. در واقع اروپاییها با باز کردن زاویه جدیدی به بحث برجام سعی کردند که رویکرد جدید واشنگتن را به سمت اجماع مجدد برگردانند و البته سیاست امریکاییها هم در این مقطع ایراد اتهامات جدید به کشورمان درخصوص مسائل موشکی و منطقه بود.
قطعاً نمیتوان گفت که اروپاییها در این فقره کاملاً مخالف امریکا بودند اما این نکته را هم نمیتوان نادیده گرفت که اروپاییها آن طوری که قبلاً در سوابق روابط آنها با امریکا ثبت شده با سیاستهای این کشور همراهی نکردند. در واقع سیاست قابل رصد در این عرصه میتواند تلاش برای سوق دادن مسائل مرتبط با ایران از مسائل هستهای به غیر هستهای بوده که در همین راستا میتوان موضعگیریهای اخیر مقامات اروپایی را ترجمان سیاستهای امریکاییها دانست.
انگلیس و فرانسه که به نوعی نمایندگی رویکرد امریکا را در اتحادیه اروپا دارند قاعدتاً در تلاش هستند که به یک موضع مشترک برسند. از همین منظر اتفاقاً گفتوگو با فرانسویها از این جهت که میتوانند در انتقال مواضع کشورمان نقش قابل ملاحظهای داشته باشند، دارای اهمیت است. همچنین مناسبات دوسویه ایران و فرانسه فارغ از برجام هم در این سفر دارای اهمیت است که میتواند زمینههای جدی برای گسترش مناسبات سیاسی و اقتصادی فراهم کند.
علیرغم اهمیتهای ملی این سفر، جریانی در داخل با تأکید بر سیاستهای اروپاهراسی و بستن درهای کشور به روی دیگران نتایج این دست سفرها را تحت تأثیر خود قرار میدهد. در واقع همان نگاهی که برجام را ضد منافع ملی تعبیر میکند و مناسبات خارجی کشورمان را عموماً از زاویه بدبینی مینگرد، در این دست مقاطع فعالیت خود را بیشتر میکند. ترجمان این رویکرد در داخل آن است که از دید این جریان همه افراد یا نفوذی یا عامل دشمن هستند، مگر آنکه خلافش ثابت شود.
اتهاماتی که اروپاییها به ناحق در موضوعاتی مانند موشکی به کشورمان وارد میکنند از طرف مقامات کشورمان پاسخ شفاف و روشن داده شده و رئیس جمهور ما به صراحت از حق موشکی کشورمان دفاع کرده. با این وجود این جریان درصدد ایجاد فضایی است که بتواند طی آن دولت را ناموفق و ضعیف جلوه دهد و از این رهگذر موفقیت سیاسی خود را در داخل تثبیت کند. حال آنکه چنین رویکردی میتواند به ضرر کل منافع ملی کشورمان باشد و در دنیا به نوعی باعث مشروعیت بخشیدن به اتهامات واهی شود که علیه کشورمان مطرح شدهاند.
ابراهیم گلستان: رهاشدن از شَر مالاریا
شیما بهرهمند در شرق نوشت:
«قصهنویسی برای گور پدرتان نگفتن است، برای شناختن و شناساندن است.» ابراهیم گلستان در جایی از کتاب «از روزگار رفته»١، از دوران کودکی و خاطراتش حرف بهمیان میآورد. اینکه چرا در اغلب داستانهایش میلی به بازگشت به دوران کودکی دیده میشود.
گلستان در مقامِ پاسخ دوگانهای را پیش میکشد که سختْ به کارِ مخمصه ادبیات اخیر ما میآید: «آدمی که دارد قصه میگوید» و «نویسنده قصهگوی نوشته». «آدمی که توی قصه من هست، منِ جناب ابراهیم گلستان نیست. ابراهیم گلستان این آدم را ساخته؛ برای اینکه یک چیزی میخواسته بگوید.» از همینجاست که دوگانه دیگری به ذهن میآید: گلستانِ منتقد و گلستانِ داستاننویس، که البته این هر دو در عین تفاوت، نسبتی نزدیک با هم دارند.از گلستانِ منتقد چنین برمیآید که در کارِ رَد و نفی است، اما او از مسئله «شناخت» میگوید. «من هرگز به هیچچیز و هیچکس گور پدرتان نگفتهام، که این از منتهای ضعف آدم حکایت میکند. اصلا قصهنویسی من برای گور پدرتان نگفتن است.» گلستانِ راوی که بهقول خودش «هنوز که هنوز است ذرهای از اعتقادات مارکسیستی خود را از دست نداده و در تمام وقتی که مشغول فهمیدن و خواندن همه کارهای مارکس و انگلس و لنین بوده است بیآنکه مثل آقای نوائی شعر بندتنبانی درباره فروید بگوید»٢...
جز آگاهیبخشی یا شناختی که با ادبیات به دست میآید، با پدیده «زیبایی» نیز سروکار دارد. همین است که گلستان را که روزگاری عضو حزب توده بوده و از مرام و مسلکِ این حزب، یکسر با این تبار متفاوت میکند. او در دورانی که وجه غالبِ ادبیات ما بر آگاهیبخشی به مردم تأکید میگذاشت، به تلفیقی از آگاهی و زیبایی در داستاننویسی رسید. گلستان با تمامِ اعتقادش به تفکرات چپ، هرگز زیر بارِ تحمیل ایدئولوژی به ادبیات نرفت که جریان چپِ حاکم در ایران باب کرده بود. او خودْ بهتنهایی رَدیهای است بر جریانِ اخیر سیاستگریزِ ادبیات ما که حکم به ابطال ادبیات سیاسی میدهد و داعیه آن را دارد که از ایدئولوژی برکنار است، طرفه آنکه خودْ ایدئولوژیِ هولناکتری را جا انداخته که همانا تندادن به نظم بازار است. بگذریم.
گلستان در دورانی که ادبیات ایدئولوژیک و حزبی باب روز بود، به زیباییشناسی و فُرم پشت نکرد که هیچ، این دو را همبسته هم میدانست. حکایتِ یکی از آثار او؛ «آذر ماه آخر پاییز» نشانگرِ تنهایی و یکهگی اوست در جمعی که از آنها بود و درعینحال از آنها نبود! بعد از کودتای بیستوهشتم مرداد که چاپخانه حزب توده را در داوودیه کشف و توقیف میکنند، ابراهیم گلستان میرود آنجا تا فیلم بگیرد. گلستان یکباره میبیند پانصد جلد از کتاب «آذر ماه آخر پاییز» را که همان ماهِ اول فروش رفته بود، تلنبار کردند آنجا. بهگفته گلستان تمام کتابها را خریده بودند تا در دسترس مردم نباشد، چون در قصه درد مردم بود. گلستان در داستانهایش از درد مردم نوشته است، اما با فکر و عقیده خودش، و این تاوان یا بهتعبیر خودش مکافاتی دارد که او خود بر آن واقف بوده و هیچ باکش هم نبوده است.
«اسرار گنج دره جنی» که گلستان آن را در سال ١٣٥٣ نوشته، آشکارترین مصداقِ این مدعاست که شاید درستترین تصویرها باشد در ادبیات معاصر ما از وضعیتی که در آن گرفتار آمده بودیم و وضعیتی که پیشروی ما بود.دوگانه گلستان و آن شناخت و آگاهی که از آن دَم میزند، در ظاهر منطبق بر وضعیت داستانی دورانی است که وجه غالب داستانهای ما شعاری و در خدمت ایدئولوژی خاص یا وسیلهای تبلیغاتی بودهاند. اما گلستان معتقد است این کار هرگز راه به جایی نخواهد برد و برای رسیدن به آگاهی باید بسیار زحمت کشید و خواند، آنهم نه طوطیوار و نه با پیشداوری، که با فکرکردن. بیایید مسیرِ شناختِ گلستان را بهطور فرضی ترسیم کنیم. او پیش از عضویت حزب توده، دو کتاب مهم در مباحثِ اساسیِ سیاسی، اقتصادی و اجتماعی ترجمه و چاپ کرد، یکی از لنین و دیگری از استالین و پیشتر از حضور در حزب، درباره سوسیالیسم و مارکسیسم و مبانی آن خوانده و به درکی از آن رسیده بود.
پس این تاکید او بر تفارق گلستانِ نویسنده با ابراهیم گلستان از همان شناختی میآید که راوی و نویسنده را جدا مینشاند. شخصیتهای داستانهای اخیر ما اما، گاه چنان منطبق با نویسنده یا در فاصلهای اندک از اویند که ادبیات را به چیزی همچون حدیثنفس بدل میکنند. خیلِ عظیم نویسندگان تککتابی ما یا نویسندگانی که تنها تکاثری در همجواری با مفهومِ «ادبیات» دارند، ناشی از همین ناتوانی از بازشناسی ادبیات و تجربیاتِ شخصی و واگویه زیستههاست. خطِ فارق روایت تجربه زیسته و آنچه به قصه بدل شود، همان شناخت است از جامعه و وضعیت و توانِ بدلکردن آن به فُرم هنری که اینجا، ادبیات باشد. گلستان در «نامه به سیمین»٣ از «محیطِ کولتوری» میگوید که مساعد پیشرفت است و با این اوصاف، لابد محیط فرهنگ ما جای چندانی برای پیشرفت نداشته است. اما نباید از پا نشست، بلکه بهقول گلستان باید «در جستوجوی اقلیم فکری دیگری بود و از زور پسماندگی و درماندگی و کوچکبینی به آنچه هست، یا بدتر، به آنچه در گذشته بوده است و اگر بوده است بهحدی که با آرزوهای ما و خواب و خیالهای ما آغشته شده و از تناسب واقعیت بیرون رفته نبوده بس نکرد و فخر نکرد و خود را نفریفت.» همین چند خط راه را بر هرگونه بازیِ نوستالژیک یا بازگشت به گذشته ادبی ما سد میکند، گیرم دورانی درخشان داشته باشد، که داشته است.
اما رجعت بهمعنای بازگشت به خانِ نخست، به ریشهها است. به جایی که از آن آغاز کردهایم و در این راه نباید «از تلخیِ گنهگنه ترسید، اگر غرض رهاشدن از شر مالاریاست.» در «نامه به سیمین» چند صفحهای هست درباره آلاحمد، که بااینکه کتاب پُر است از نام اشخاصِ واقعی در تاریخ معاصر، انگار این چند خط و نامِ جلال در کتاب برجسته میشود. نقدونظرات گلستان درباره جلال البته از جنسِ تکفیر و طرد آلاحمد نیست، بحث بر سر نقدِ غربستیز و عقیمِ روشنفکران وطنی است: گلستان با رجعت به جلال سَر آن دارد که عقیمبودگیِ روشنفکر ما را دوره کند؛ «جمع کل پر از اختلال و تفرقه و ادعا»یی که زیر نام مبهم توجیهناپذیر روشنفکر، سرگرم خودستایی و خودبینی و خودفریفتن است زیر عنوان پُرطمطراق مسئولیت. «درواقع دارم به جلال میاندیشم. تو میدانی من چهاندازه برای او محبت داشتم اما نمیدانم چرا او نمیدانست کیست و چیست و چه میکند. چهچیزهای گمنامی او را میخوردند و چگونه او که باید توانایی فهم داشته باشد از اینرو خود را به ضرب دگنگ شخصی دور میکرد.» گلستان، خود و سیمین و دیگران را نیز بینصیب نمیگذارد و معتقد است همه در این عقیمبودنِ فکر سهیماند، حتی آنان که سکوت کردهاند به هر ملاحظهای، حتی خودش، بهخاطر سکوت در برابر نوشتهای از جلال، به این بهانه که دستنویس نبود و جلال آن را در قالب کتابی چاپشده به او داده بود تا نظر دهد و او آن را نوشتهای بیسروتَه یافته بود.
به نفع حاشیهساز
در سرمقاله صبح نو آمده است:
بعد از صحبتهای چند روز پیش رییسجمهور درباره علم دینی و تمسخر کردن کسانی که به تعبیر او تصور میکنند با گذاشتن قرآن روی داشبورد، خودروی آنها اسلامی میشود، آقای روحانی دوباره روز گذشته نیز با ادبیاتی قابل تامل و عجیب، منتقدان خود و دولت دوازدهم را مورد عتاب قرار داد. این اتفاق برای چندمین مرتبه است که فضای رسانهای کشور به دلیل صحبتها و سخنان رییسجمهور به حاشیه کشانده شده و انگشت نشانیِ به سمت مسائل فرعی اشاره میرود. روحانی هر مرتبه با ایراد چنین دیدگاههایی و با به زبان آوردن جملات تند و خارج از عُرف رسانهای، فضای سیاسی کشور را به سمتی که خود میخواهد هدایت میکند.
تعدد و تکرر این اتفاق، معنادار است. ظاهراً تعمدی وجود دارد که هر از چندی، فضا ملتهب شده و خطکشی میان روحانی و منتقدانش پررنگتر و غلیظتر میشود. اتفاقی که دو امتیاز مهم برای دولت و رییسجمهور به دنبال خواهد داشت. نخست به حاشیه رفتن خواستها و مطالبات اصلی جامعه از قبیل مسائل اقتصادی و معیشتی و دیگری تنفس مصنوعی دادن به دوقطبیهای سیاسی انتخاباتی.
در امتداد این مسیر است که جایگاه قوه مجریه از پاسخگویی به مطالبات جدی جامعه تغییر پیدا کرده و فضای ملتهب انتخاباتیِ موافق- مخالف تداوم پیدا میکرد. یک بازی هوشمندانه که در نهایت نتیجهاش هر بار، دو هیچ به نفع حاشیهساز اصلی این ماجراست.