گروه جهاد و مقاومت مشرق - ده - دوازده سال پیش به پیشنهاد یکی از نهادهای فرهنگی استان، قرار بود روی زندگینامه داستانی آقامهدی باکری کار کنم. دو جعبه موز پر از کتاب، صفحات مصاحبه و خاطرات جمع شده در کنگره سرداران شهید آذربایجان را تحویل گرفته بودم و دیوانه وار میخواندم تا شاید بفهمم راز محبوبیت و نگاه همیشه آرام سردار عاشوراییان را. یک جعبه موز که تمام شد، مردد شدم برای انجام کار. تازه فهمیدم فاصله امروز ما و شخصیت آرمانی شهید باکری بیش از حد تصور است و روایت احوال درونی آقامهدی از عهده قلمی چون من برنمیآید!
خوابی هم که دیدم، شکّم را به یقین تبدیل کرد. خواب دیدم آقا مهدی بادگیر خاکی کهنهاش را برایم هدیه فرستاده است و من با شک و تردید آن را برانداز میکنم و میترسم از قبول کردنش. چند روز بعد زنگ زدم و گفتم لطفا بیایید و جعبهها را ببرید. گفتند خیلی سخت نگیر، خودش کمک میکند. گفتم لطف و کمک آقامهدی درست، اما حال درونیام نسبتی با احوال آقا مهدی ندارد! بعد سالها، هنوز هم سر همان حرفم هستم و قلم زدن در اطراف این شخصیت کم نظیر را فراتر از اندازه خود میدانم. اما انگار گزیری هم ندارم جز تقلید از مور سلیمان، وقتی که بزرگداشت شهید مهدی باکری محدود به تالارهای رسمی و تریبونهای دولتی میشود و هنوز خبری از یاد و نام آقامهدی در فیلمها و سریالهای فاخر سینما و تلویزیون نیست! بماند که سخنرانان تکراری و صاحب منصب هم، فقط حرف میزنند و حرف میزنند و حرف میزنند!
کدام آقامهدی؟!
بعضیها عاشق چهره معصوم و خاکی آقامهدی هستند و عکسهایش را به این و آن فوروارد میکنند. بعضیها به حق، شیفته مرام و اخلاق و تواضعش شدهاند که در روزگار امروز کیمیایی است دست نیافتنی. گروهی دیگر رزم و حماسهاش را میستایند و در شهادت رمزآلود و فراق جانسوزش در دجله، مرثیهها میسرایند. عدهای قلیل هم مدیریت جهادیاش در شهرداری ارومیه را بر سر مسئولان امروز میکوبند و عدالتخواهی آقامهدی را وجه مغفول شخصیت ایشان میدانند که باید مورد توجه دوباره قرار گیرد.
درباره شهید مهدی باکری بیشتر بخوانیم:
درباره عملیات «بدر» چه میدانید؟ + عکس و نقشه
امام بعد از شهادت مهدی باکری چه گفت
عکس/ آخرین عکسِ دوتایی شاپور و حمید
دو تصویر از دو مسئول، قضاوت باشما!+عکس
آقامهدی همه اینها هست و باز نیست! همه اینها هست، چون در زندگی پربار آقامهدی نمونهها و خاطرات مستندی برای تایید همه این تلقیها میتوان پیدا کرد، و هیچ کدام از این تلقیها نیست، چون هرکدام از این معرفیها، برداشتی خاص، جهت دار و تک بعدی از شخصیت همه بعدی آقامهدی است. برای فهم درست و کامل آقامهدی باید بگردیم دنبال نخ تسبیح شخصیت ایشان که توانسته چنین گوهرهای ارزشمندی را به خوبی کنار هم جمع کند و هویتی واحد و محبوب خلق کند.
از نگاه راویان صادق و نزدیک آقامهدی، «شیفتگی معنوی متوجه به انقلاب اسلامی» ریشه و پایه تمام جلوه های شخصیت دوست داشتنی شهید مهدی باکری است. او حتی در آن سالها که دانشجوی دانشگاه تبریز بود و در اوج جوانی، برخلاف فضای فرهنگی آن سالها مشغول خودسازی بود! روزه های طولانی میگرفت و گاه هم اتاقیاش را هم با خود همراه میکرد و با زبان روزه کوههای شمال تبریز را زیرپا میگذاشت. خودش را عادت داده بود فقط با نصف وعده غذای دانشگاه سیر شود، که تن پروری را مانع رشد و تعالی خود میدانست.
معنویت و خودسازی او معطوف به عدالت، هم جهت با آرمانهای انقلاب و در خدمت محرومان و مستضعفان بود. در آن سالهایی که شهردار ارومیه بود، آداب ریاست و شهرداری را به هم ریخت و همراه ماموران خدمات شهری در خدمت و کمک فوری به سیل زدگان ارومیه آستین ها را بالا زد و بیل در دست گرفت! حتی فرماندهی لشگر پرآوازه عاشورا نیز، چیزی از این اخلاص و معنویت آتشین کم نکرد، بلکه آن را شعله ورتر و تاثیرگذارتر کرد. معنویت آقامهدی نه از جنس انزوا و عافیت طلبی بود و نه غرق شدن در اوراد و اذکار و خو کردن به کنج محراب و دوری از مردم، همچنان که برخی جوانان جویای معنویت و عرفان امروز، گرفتار آن شده اند و کاری به جامعه و احوالات تلخش ندارند.
در طرف دیگر، انقلابیگری آقامهدی نیز نه مترادف با سطحی نگری و ریاکاری بود و نه آمیخته به چاشنی بداخلاقی و بی اخلاقی مشابه برخی انقلابیون امروز! اعتقاد آقامهدی به انقلاب اسلامی، ناشی از ایمان اعتقادی او بود و هرگز با عینک گروه و جناح و سیاست به انقلاب و آرمانهایش نگاه نکرد. شاید به همین خاطر، همه مردم ما با گرایشات سیاسی مختلف، به صداقت و ایثار شهدایی چون آقامهدی باکری اعتقاد کامل دارند و آنها را در دایره تنگ سیاست محصور نمیبینند!
کتاب و فیلم و رسانه!
جامعه ما دوست دارد شهدا را به چشم قدیس ببیند، ابرانسانهای همیشه پیروز و همیشه دوست داشتنی! سخت است در چنین فضایی، بی اغراق و واقع بینانه از شهدا نوشتن و حرف زدن. باید صادق بود و پذیرفت که هرچند مقطع رزم و حماسه و شهادت همه شهدا برای نسل های بعدی الگو و درس است، اما زیاد نیستند شهدایی که علاوه بر مقطع شهادتشان، سراسر زندگی شان الگو و درس است و محل دقت و دارای ظرفیت لازم برای نگاههای هنرمندانه. آقامهدی بی شک یکی از همین ها است.
از دانش آموزی و دانشجوییاش تا شهرداری و فرماندهیاش، پر جذبه و قابل ارائه در قالب هنر است.اما متاسفانه تاکنون آنچنان که باید به این موضوع پرداخت نشده است.البته کتابهای خوبی منتشر شده است که «خداحافظ سردار» سیدقاسم ناظمی و مجموعه خاطرات «به مجنون گفتم زنده بمان» انتشارات روایت فتح از آن جمله است، اما هنوز در حوزه سینما و تلویزیون اتفاق خاصی نیفتاده است.واقعیت این است که برای الگوسازی موفق از شخصیت و سیره شهدا، تولید محصولات هنری و سینمایی موثر و فراگیر ضروری است و این اتفاق جز با ابزار رسانه و همت هنرمندان متعهد قابل تحقق نیست!
آقامهدی امروز!
خیلی وقتها با خودم فکر میکنم اگر آقامهدی شهید نمیشد، حالا چه وضعی داشت. وکیل و وزیری بود یا فرمانده و سرداری؟! نمیدانم اگر زنده بود و اوضاع امروزمان را می دید چه می کرد؟ دلش را خوش می کرد به چند نطق آتشین در مجلس و یا وعده می داد به رفع تحریم ها و حل معضلات و رفع مشکلات در سالهای آتی؟! یا خدای ناکرده دفاع می کرد از حقوق نجومی و ماشین میلیاردی اش، با توجیه حلال و قانونی بودن ثروتش؟!
واقعا نمی دانم اگر آقامهدی، فقر و فساد و رانت حاکم بر جامعه امروز را می دید، بازهم همان ایمان و شیفتگی معنوی اش را حفظ می کرد؟ یا او هم نا امید می شد و کنج عزلت اختیار می کرد و غرق خاطرات تلخ و شیرین سالهای جنگ می شد؟! شاید هم اعتراض می کرد و فریاد می زد، تا آنجا که احضار می شد و تفهیم اتهام، و بعد برچسب «ضدانقلاب» می خورد و می شد مصداق ریزش های انقلاب و نقل منابر و مجالس ما! شاید هم مثل بعضی های دیگر، به فکر بازگشت از آرمانها می افتاد و راه حل همه مشکلات و مفاسد را مذاکره با کدخدای جهان میدانست؟!
یعنی اگر او مسئول بود، واقعا مثل سال 62 حتی سر آوردن جنازه برادرش، حاضر به پارتی بازی و رانت نمی شد؟! یا مثل مسئولان امروز، همه برادرها و برادرزاده هایش را در مناصب مهم و معاونت وزارتخانه ها به کرسی ریاست می نشاند؟!
سئوال سختی است، نمی دانم. شاید او همه این ها را می دید که حاضر به بازگشت از آنسوی دجله نشد. آقامهدی تحمل این روزها را نداشت، برای همین هم 25 اسفند 63، در جواب بی سیم احمدکاظمی که التماس میکرد برگردد قرارگاه، با صدایی بغض آلود و خسته جواب داد: «پاشو تو بیا، احمد! اگر بیایی، دیگر برای همیشه پیش هم هستیم...اگر بدانی این جا چه جای خوبی شده، احمد. پاشو بیا! بچهها این جا خیلی تنها هستند... پاشو بیا، احمد!» / آناج/ مهدی نورمحمدزاده