به گزارش مشرق، سوژه گزارشی ما در نقطهای است که از سنندج حدود 200 کیلومتر فاصله دارد.
اینجا روستای «علیآباد کرفتو» است، روستایی از توابع بخش کرفتو شهرستان دیواندره در استان کردستان و در همسایگی روستاهای شجاعآباد، کرفتو، کرد کند، اصحاب، کانی سرخ، قلعه کهنه، حبیبی و گور باباعلی و....
بیشتر بخوانید:
در این روستا، معلولان را در کپر مخفی میکنند +عکس
مسیر رسیدن به روستا را در پیش میگیریم، مسیری که سرشار از زیباییهای خالق هستی است، زیباییهایی که چشم هر بینندهای را متحیر میسازد، ساعتی مانده به ظهر وارد روستا میشویم...
دو نفر از اعضای شورای آبادی جلو مسجد روستا منتظرمان هستند، روستایی که شنیدههای زیادی در عین ناشنوایی دارد، اما تاکنون هیچ گوش شنوایی برای شنیدن حرفهای در سکوت رفتهشان به آنها سری نزده است.
تمام در و دیوار این روستا حرف برای گفتن دارد، اینجا همه چشم به راه صداها هستند، صداهایی که از میان لبهای سکوت کرده بیرون بیایند.
اینجا علیآباد است روستایی غرق شده در کابوس سخت ناشنوایی با مردمانی خونگرم و صمیمی آنجا که سکوت از در و دیوارهایش فریاد میزند، گوشهایم پر میشود از اکوی صداهای نامفهومی که هیچ معنای واژهای برای آنها نمیتوانم بیابم.
حرف برای گفتن اینجا زیاد است، همه دوست دارند از مشکلاتی بگویند که نسلهاست با آن درگیر هستند، ولی چون صدایی برای فریاد زدن ندارند تا به حال دردها و رنجهای بر قلب ماندهشان به گوش کمتر کسی رسیده است.
مهر سکوت تلخ نسل در نسل بر لبان ساکنان روستای علیآباد زده شده است و این میراث شوم از پدر به پسر و پسر به نوه و نتیجه و ...رسیده است.
اینجا سخن از معلولیت نه یک خانواده، بلکه دست و پنجه نرم کردن نیمی از جمعیت یک روستا با معلولیت است مشکلی که سالهای سال است در نسل به نسل خانوادههای علیآباد کرفتو ریشه دوانده و همچون خوره به جانشان چنگ میزند.
هادی مرادی عضو شورای روستای علیآباد میگوید: علی آباد کرفتو حدود 70 خانوار با جمعیتی بالای 350 نفر دارد که جدای از افرادی که فوت کرده و یا به شهرها و روستاهای اطراف رفتهاند، در حال حاضر 40 نفر آنها معلول هستند، تا جاییکه بعضی از این معلولین چند نوع معلولیت داشته ولی ناشنوایی معلولیت قریب به اتفاق آنان است...
25 معلول مرد و بیش از 15 معلول زن هماکنون در این روستا زندگی میکنند که البته طی این یکی دو سال هم تعدادی دارفانی را وداع گفته، عدهای برای کسب درآمد ترک دیار کرده و چند نفری هم با مردمانی از روستاهای دور و نزدیک وصلت نموده و زندگی تازهای را در روستا و شهرهای دیگر آغاز کردهاند.
وی میگوید؛ هیچ روستایی در کردستان و حتی ایران به اندازه علیآباد کرفتو معلول ندارد و این کابوس تلخ به نحوی در خانوادهها ریشه دوانده که نسل به نسل ادامه دارد و تا به امروز هم تدبیری برای آن اندیشیده نشده است.
مرادی از مشکلات روستا هم برایمان میگوید: اینکه مدرسه راهنمایی در روستایی که درصد بالایی از جمعیتش را افراد معلول تشکیل دادهاند وجود ندارد و بسیاری از خانوادهها در طول این سالها مجبور شدهاند یا با بدبختی فرزندانشان را برای ادامه تحصیل راهی جاهای دیگری کنند و یا خیر ادامه تحصیل را بخشیده و کارنامه پایان دوران ابتدایی را به عنوان آخرین مدرک تحصیلی فرزندانشان بر دیوار خانه قاب کردهاند.
البته بنا به گفته عضو شورای روستا، مشکلات این روستا تنها به نبود مدرسه راهنمایی خلاصه نمیشود چرا که فاضلاب روستا از وسط آبادی میگذرد ولی گوش کسی برای رفع این مشکلات در بین مسوولان بدهکار نیست.
مشکلی که بر اساس آخرین برآورد صورت گرفته با 75 میلیون تومان حل میشود ولی متولیان امر گفتهاند مردم باید خودشان در تامین این اعتبار مشارکت کنند.
مرادی از جمعآوری 20 میلیون تومان کمکهای مردمی هم در این راستا سخن به میان آورد و عنوان میکند؛ با هزار بدبختی و فشار و حتی گاها تهدید، مردم روستا را که از همه نظر خودشان در شرایط مالی سخت و با مشکلات خاص چند معلول هم درگیر هستند مجبور به پرداخت کردهایم 20 میلیون تومان هم الان جمعآوری شده اما دیگر مردم کشش پرداخت بیش از این را ندارند.
با این وجود، اما خبری از تامین مابقی اعتبار از سوی متولیان این حوزه نشده است و مردم هنوز چشم انتظار لطف مسوولان برای رهایی از این مشکل دارند.
نبود معلم برای دانشآموزان ناشنوا از دیگر مشکلاتی است که آقای مرادی البته با پردهبرداری از یک پشت پرده به آن اشاره میکند و میگوید: اینجا معلم ویژه برای ناشنوایان وجود ندارد، وجود معلم برای دانشآموزان ناشنوا ضروری است تا بیش از این در سکوت مطلق باقی نماند، بارها مراجعه کردیم، اما مسوولان میگویند: چون تعداد دانشآموز کم است آموزش و پرورش نمیتواند چنین هزینهای را به سیستم تحمیل کند، این در حالی است که شخصا حکم معلم ویژه ناشنوایان را که ماهیانه بابت تدریس در این روستا 4 میلیون تومان میگیرد در آموزش و پرورش دیدهام اما در طول این دوسال چشمان به ورود این معلم به روستا خشکید و خبری نشد!
حال و روز روستا هم تعریفی ندارد، از اجرای طرح هادی هم در این روستا خبری نیست، سنگ و کاهگل دیوارها از زیر هم شانه خالی کرده و هر لحظه بیم فرو ریختن آن بر سر صاحبخانههایی وجود دارد که صدایی برای فریاد زدن ندارند.
سراغ مرکز بهداشت روستا را هم میگیریم، دهیار و شورای روستا میگوید: علیآباد مرکز بهداشت ندارند! به عنوان شورای روستا روستا پیگیر شدیم: گفتند به این روستا مرکز بهداشت تعلق نمیگیرد و خدمات بهداشتی را باید مرکز بهداشت کرفتو به این روستا ارائه کند.
میپرسم، خوب این خدمات در چه سطحی ارائه میشود؟ میگویند: هفتهای یک بار سری به روستا میزنند.
از آقای مرادی در مورد هرم سنی معلولین روستا میپرسیم که میگوید: اینجا ناشنوایی طوق شومی است که به گردن خانوادهها آویزان شده، از پدر و مادر بزرگ حتی به نوه و نتیجه هم رسیده است.
از پیرزن و پیرمرد 60 تا 70 ساله تا کودک یکی دو ساله هرم ناشنوایان روستای علیآباد را به لحاظ سنی تشکیل میدهند، البته هستند کودکانی در این روستا که در عین سالم بودن به دلیل داشتن پدر یا مادر ناشنوا، آنها هم حرف زدن را یاد نگرفته و با حرکت دست و بدن به جای رد و بدل کردن کلام با خانواده و دیگر اهالی روستایی ارتباط برقرار میکنند.
میپرسم آیا تاکنون در زمینه بررسی دلایل احتمالی به وجود آمدن این شرایط و این میزان معلولیت در بین مردم این روستا تحقیق و مطالعاتی صورت گرفته است؛ میگوید: تا جاییکه اطلاع داریم تحقیقاتی روی آب و خاک این روستا انجام گرفته اما هیچ نتیجه مشخصی در پی نداشته است.
وضعیت اینجا به صورتی است، گاهی افرادی که برای تحقیق به این روستا میآیند خودشان جرأت استفاده از آب آشامیدنی را ندارند که مبادا برایشان اتفاقی بیفتد! حضور نمایندگان مجلس هم تنها به دوران تبلیغات انتخاباتی خلاصه شد و تمام وعدههای آنان بعد از انتخابات به فراموشی سپرده شد و دیگر خبری از این روستا و مردمان در سکوت رفتهاش نپرسیدند که مردم از این نحوه رفتار نمایندگان هم سخت آزردهخاطر هستند.
از آقای مرادی میخواهیم که ما را به مردم روستا معرفی کند و کانال ارتباط بین مردم روستا و ما شود تا بتوانیم صدایشان را به گوش مسوولان برسانیم...
معصومه فیضی از ناشنوایان کهنسال روستای علی آباد است که 70 سال سن را در ناشنوایی مطلق و بیزبانی سپری کرده است، سلام فتح بابی میشود برای آشنائیمان، سلامی که جوابش بالا بردن دست و سکوت مهر شده بر لبان معصومه خانم بود.
با کلمات نامفهوم ولی در اوج مهربانی دستانمان را به گرمی میفشارد و با لبخند و حرکت دست به مهمان شدنمان در منزلش دعوت میکند.
تعدادی از فرزندان و نوههایش هم به ما میپیوندند، تصویرهای بیصدا در جلوی چشمانم در حال رفت و آمد هستند، آنها با هم حرف میزنند، حرفهایی که گوشهای ما قادر به شنیدن نیست، کلماتی که با زبان بدن رد و بدل میکنند و تقریبا فهم آن برای من ناممکن..
آقای مرادی باز هم کانال ارتباطی من با ناشنواهای این خانواده میشود، من میپرسم و آقای مرادی با حرکت دست به دایه معصومه میفهماند و پاسخهای او را به زبان گفتاری برای ما برمیگرداند..
معصومه خانم ناشنوایی مطلق دارد و این میراثی بوده که از پدر به او رسیده البته او تنها فرزند معلول خانواده نبوده است و الان هم در همین روستا برادرزاده ناشنوایی دارد که او هم صاحب سه فرزند ناشنواست.
فرزندان سالم خانواده ترک دیار کرده و 100ها کیلومتر دورتر از روستای علیآباد در تهران و سایر استانها مشغول کارگری بوده و به همراه خانوادههایشان زندگی میکنند.
معصومه خانم الان در همین روستا سه پسر ناشنوا دارد که البته آنها نیز بعد از تشکیل زندگی از مادرشان جدا شده ولی در همین روستا زندگی را در سکوت ادامه میدهند..
یحیی شریفی یکی از پسران دایه معصومه است که دارای 5 فرزند است چهار دختر و یک فرزند پسر، دخترها قبل از برادر به دنیا آمده و بخت با آنها یار بوده و از نعمت شنوایی بهرهمند هستند..
تک پسر خانواده از نعمت شنوایی محروم است دختران خانواده سالم بوده و همین مسئله خیال کا یحیی را هم بابت پسر راحت کرده بود.
این شد که سالهای طلایی برای کاشت حلزون از دست رفت و یک ناشنوای دیگر به جامعه ناشنوایان این آبادی اضافه شد، آن زمان مدرسه روستا معلم ویژه استثنایی داشته و همین امر موجب شده که پسر خانواده پایه چهارم را هم پشت سر بگذراند و امروز در کنار زبان بدن بتواند از نوشتار هم برای ارتباط با خواهرانش و دیگران استفاده کند.
کا یحیی بر خلاف مادرش که سکوت مطلق اختیار کرده خودش را به آب و آتش میزند و با حرکت دست و پا و صداهای نامفهوم از مشکلات اقتصادیاش مینالد و از ما میخواهد که زبان او شویم و مشکلاتش را به گوش مسوولان برسانیم شاید فرجی شود!
هرجوری شده حالیش میکنیم که به عنوان رسانه آمدهایم که زبان او و سایر مردمان دیارش شویم و امیدواریم با معرفی روستا و شرایط استثناییشان فتح بابی بر بازشدن گرههای کور و پیچیده زندگیهای سختشان شویم.
ماردین نوه معصومه خانم است کودکی 3 ساله که خاموش در بغل مادرش جا خوش کرده است، ماردین ناشنوا نیست، اما زندگی در جمع ناشنوایان موجب شده که سکوت اختیار کند و خواستههایش را نه به زبان گفتاری بلکه همانند آقا میکائیل پدرش با حرکت دست و پا و صداهای نامفهوم از مادر بخواهد..
سعدا خانم وجود پدر ناشنوا را دلیل اصلی بیانگیزگی ماردین به حرف زدن میداند و میگوید من با فرزندم حرف میزنم ولی با وجود اینکه میشنوند با حرکت دست و بدن جوابم را میدهد.
میپرسم آیا مطمن هستید که میشنود و قادر به صحبت کردن است؟ میگوید: اینکه میشنود و میتواند حرف بزند را مطمئن هستم، چون به خوبی حرفهای مرا میشنود و زمانی که درخواستهایش را که با حرکت دست از من میخواهد انجام نمیدهم مجبور میشود حرف بزند ولی خیلی کم..
گاهی برای اینکه حرف نزند از خواستهاش میگذرد، سنی ندارد و من هم به ناچار مجبور میشوم به خواستهاش تن دهم و بدون اینکه اصراری به صحبت کردنش داشته باشم.
سکوت اختیار کردن ماردین در جمع همسن و سالهایش هم پابرجاست و مادر میگوید بچهها با او با زبان کلام صحبت میکنند و او با زبان اشاره پاسخ میدهد و کاری هم از دست من بر نمیآید.
منتظر دیگر پسر ناشنوای معصومه خانم میشویم پسری که خودش ناشنواست اما این مشکل در بین فرزندانش خود را نشان نداده پسر 9 سالهاش شاهو به راحتی با ما هم کلام میشود، با خداحافظی گرمی از دایه معصومه، فرزندان و نوههایش دور میشویم و به مهمانی خانواده منصور فیضی میرویم، خانوادهای با چهار معلول که سال پیش با حمایت بهزیستی دیواندره صاحب سرپناهی ایمن شدهاند.
خانه کا منصور در بین خانههای اطرافش نونوار است، پدر خانواده در خانه نیست و مادر هم کمی بعد از ما با تلفن تنها دختر سالم خانه به منزل باز میگردد.
هستی، دنیا، یاسین ناشنوای مطلق را از پدر خانواده و پدر هم از عمه و پدربزرگش به ارث برده است، دنیا 24 سال سن دارد و به قول خواهرش زمانی که مدرسه تک مقطعی آبادی معلم ویژه داشته بخت با خواهر و برادر بزرگش یار بوده و توانستهاند تا پایه پنجم ابتدایی درس بخواند..
هستی 8 ساله تازه از مدرسه بازگشته، مدرسهای که برای سایر همسن و سالهایش چیزهای زیادی برای آموختن دارد که او و امثال هستیهای این آبادی از آن محروم هستند.
به مدرسه میرود ولی کمتر دستاوردی برایش ندارد و به تعبیر دهیار آبادی، تنها صرف زمان و آمدن و رفتن مسیر از خانه به مدرسه است آن هم مسیر دسترسی نامناسب!
آفاق مادر خانواده است، مادری که افقهای زندگی روبه روی فرزندانش را خالی از روشنایی و در تاریکی مطلق میداند و میگوید: چهار دختر و یک فرزند حاصل زندگی مشترکش با کامنصور است، پنج فرزندی که سه نفرشان در کنار پدر در سکوت مطلق روزگار میگذرانند.
سوما از فرزندان سالم کامنصور است که به لحاظ شنوایی مشکلی ندارد، دختری نحیف و خوش برخورد که متاسفانه لکه سفیدی مردمک یکی از چشمانش را دچار مشکل کرده است، ولی با این وجود از اینکه میتواند بشنود و حرف بزند خداوند را شاکر است اما از دست روزگار و کم توجهیهای مسوولان سخت مینالد..
سوما تا کلاس پنجم ابتدایی درس خوانده ولی نبود مقطع راهنمایی در روستا و مشکلات اقتصادی خانواده او را هم با وجود تمام علایقی که به ادامه تحصیل داشته است از کاروان علم و تحصیل جا انداخته و به ناچار خانهنشین شده است.
یاسین تک پسر کا منصور به قول 17 سال سن دارد و بعد از دوران ابتدایی دو سالی هم در بیجار ادامه تحصیل داده و امروز نزد پسر عمویش در شهر مشغول یادگیری صنعت صافکاری است..
آفاق خانم از زندگی فرزندش در دیار غربت سخت غمگین است و میگوید تنها دلخوشیم این است که یاسین نزد پسر عمویش که البته فرزند ارشد من از شوهر قبلیم است زندگی میکند...
حاصل زندگی اول آفاق خانم با بردار شوهر فعلیاش یک پسر 20 چند ساله به صلاحالدین است که برای اینکه برادرش در سکوت و انزوا باقی نماند به عمویش پیشنهاد داده برادرش را همراه خود به شهر ببرد تا بتواند صعنتی بیاموزد و در آینده وبال گردن پدر نباشد!
یکی از دخترها را که مشکلی به لحاظ شنوایی نداشته راهی خانه بخت کرده است و الان هم فرزندی در راه دارد که امیدوارند نوهای که در راه دارند این ارث شوم را یدک نکشد و در سلامت کامل پایش به دنیا باز شود.
میپرسم بعد از اینکه متوجه شدید دنیا ناشنوا است آیا برای باردار شدنهای بعدی از تکرار این مسئله نترسیدید؟ حداقل خودتان میتوانستید جلوی این تکرارها را بگیرد؟
میگوید: من تا قبل از دنیا و یاسین چندین فرزند سالم به دنیا آورده بودم تا به امروز هم از هیچ جایی هیچ آزمایشی از من و همسرم گرفته نشده بود حتی فکرش را نمیکردم که فرزندان بعدیم سالم نباشند.
بعد از دنیا هم دخترم سمیه که به دنیا آمد سالم بود و همین شد که دوباره حامله شدم یاسین و هستی فرزندان آخرم هستند که متاسفانه هر دوی آنها ناشنوا هستند.
آفاق خانم از وضعیت سخت اقتصادی مینالد و از بهزیستی بابت حمایت و کمکی که در ساخت خانه به آنها کرده است تقدیر میکند و میگوید شغل همسرم دامداری است 10 راس حیوان سبک داریم و کشاورزی کمی که امسال هم به دلیل بارش و وضعیت آب و هوا از بین رفته است.
هستی و دنیا در گوشه حیاط با زبان اشاره با هم سخن میگویند خواهر شنوا هم به آنها میپیوندد ارتباطی سه طرفه در سکوت مطلق بین خواهرها شکل میگیرد، اینجا افراد سالم هم محکوم به سکوت هستند، چرا که تنها راه ارتباط با ناشنوایان حرکت اشاره است و شنواهای خانواده نیز مجبور هستند با همین زبان سخن بگویند و این واقعیت تلخی است که در اکثر خانوادههای این روستا وجود دارد.
خانواده میری همسایه دیوار به دیوار خانواده کامنصور هستند، آنها هم 3 فرزند معلول دارند، البته معلولیت فرزندان این خانواده فراتر از شنوایی است برخی فرزندان در کنار معلولویت شدید شنوایی با معلولیتهای جدی حرکتی هم دست به گریبان هستند.
تنها عبدالله یکی از پسرهای خانواده در خانه حضور دارد و مابقی برای مراسم عروسی به روستای دیگر رفتهاند!
عبدالله از وضعیت خانوادهشان برایمان میگوید اینکه یک خانواده 9 نفره هستند و متاسفانه 3 نفر از خواهر و برادرانش معلول هستند، البته آنهایی هم که سالم هستند با این کابوس که این بختک شوم در آینده در بین فرزندانشان چهره بنماید سخت در اضطرابند که یا باید قید زندگی مشترک را بزنند و یا پی چنین اتفاق تلخی را در آینده برای نسلهای بعدیشان به تن بمالند.
خانواده عزیز فیضی دیگر خانواده 4 معلولیت این آبادی است که با راهنمایی شورای روستا به سراغشان میرویم.
پدر خانواده ناشنوای مطلق است و این معلولیت را از پدر و عمهاش به ارث برده است و روز گذشته بعد از چند مدت بستری در بیمارستان طالقانی تهران به دلیل بیماری هپاتیت از نوع«ب» به خانه برگشته است.
کا عزیز با وجود اینکه در بستر بیماری است از مهمانانی که همین چند لحظه پیش برای عیادتش آمده بودند اجازه میگیرد و دقایقی هرچند کوتاه در کنار زن و فرزندانش برای پاسخگویی به سوالاتمان قرار میگیرد.
حاصل زندگی مشترک کا عزیز و مریم خانم در کنار فرزندان سالمشان یک پسر و دو دختر ناشنواست.
«صلاح» پسر ناشنوای خانواده ازدواج کرده ولی ناکوک بودن چرخهای زندگی موجب شده به همراه همسر و تک فرزندش در خانه کوچک پدر سکان گزیند.
«گلاله» یکی از دختران ناشنوای کا عزیز است که چند سال پیش با آقایی ناشنوا در روستای دیگر ازدواج کرده و حاصل زندگیشان دختری است که خوشبختانه مشکلی به لحاظ شنوایی ندارد و قرار گرفتن در خانواده پر جمعیت پدری موجب شده ناشنوایی پدر و مادر تاثیر زیادی در او نگذارد و امروز به راحتی و بدون هیچ مشکلی صحبت کند.
پسران سالم کاعزیز تشکیل زندگی دادهاند یکی در همین روستا و آن دیگری در شهر و دیار دیگر دور از خانواده پدر زندگی میکند.
«شلیر» دیگر دختر ناشنوای کا عزیز است که در کنار ناشنوایی به لحاظ بینایی نیز مشکل جدی دارد، دختر نحیف اندامی در کنار سکوت مطلقی که بر لبانش مهر خورده باید در پشت عینک ته استکانی کلفت به دنیا پیرامونش نگاه کند.
پسر سالم خانواده، نبود معلم را دلیل بیسواد ماندن شلیر و گلاله میداند و میگوید در دوران کودکی خواهران و برادر من معلمی وجود نداشت تا درس بخوانند.
مریم خانم مادر خانواده است که یادآوری روزهای سخت همسر و فرزندانش موجب میشود اشک لگام گسیخته از پهنه صورتش به پایین بخزد و در میان نفسهای به شمار افتاده و بغضی که نشان از سختیهای بر وجود ماندهاش است، بگوید زندگی با ما سخت تا کرد ولی باز هم راضی هستیم به رضای خدا!
پسر خانواده از عدم حمایتهای دستگاههای حمایتی سخت مینالد و میگوید برای یک آزمایش مجبور شدم 750 هزار تومان بپردازیم و این هزینهها در حالی که هیچ منبع درآمدی نداریم به خانواده فشار سختی وارد کرده است.
سال گذشته با هزاران قرض و قوله یک راس گاو خریدیم که متاسفانه دچار بیماری شد و مجبور شدیم با کمترین قیمت بفروشیم و الان هم نتوانستیم طلب مردم را بپردازیم.البته بهزیستی یک تسهیلات یک میلیون تومانی به ما پرداخت کرد که بازپرداخت کردیم.
مریم خانم از مشکلات مینالد و با گلهمندی از عدم توجه مسوولان به شرایط سخت برخی خانوادهها در این روستا، میگوید: دیگر امیدی به تغییر این شرایط سخت نداریم!
مسیر سخت و نفسگیری را که برای دیدن خانواده کا عزیز چند لحظه پیش بالا رفته بودیم به سختی پایین میآیم و به سراغ معلم روستا میرویم.
خانم امینی معلم مدرسه در مورد وضعیت مدرسه و دانشآموزان مشغول به تحصیل آن میگوید: 27 نفر در 6 پایه ابتدایی این روستا تحصیل میکنند و میگوید با احتساب سه نفر آمادگی در مجموع 30 دانشآموز در تنها مدرسه این روستا اشتغال به تحصیل دارند.
وی میگوید: دو نفر از این دانشآموزان در حال حاضر ناشنوا هستند و همزمان با سایر دانشآموزان در کلاس حاضر میشوند.
وی به اشتیاق جدی بهنام و هستی دو دانشآموز ناشنوای این مدرسه اشاره میکند و میگوید: کار با این دانشآموزان برای من که هیچ دوره آموزشی و توانایی در این زمینه ندارم مشکل است.
خانم امینی معتقد است چیزی برای یاددادن به هستی و بهنام ندارد و اضافه میکند: آنچه در کلاس برای سایر دانشآموزان ارائه میشود برای این دو دانشآموز ناشنوا عموما هیچ خروجی ندارد و تنها نگاه میکنند.
البته در بحث نوشتاری و نکتهبرداری از روی کتاب عالی هستند، ولی یاد دادن مطالب درسی به این دو دانشآموز در توان من نیست.
آموزش به افراد ناشنوا در توان معلمان عادی نیست و باید حتما معلم تلفیقی داشته باشند که الان به دلیل اینکه تعداد دانشآموز ناشنوا کم است معلمی به روستا داده نمیشود.
به نظر من بهترین راهکار این است که از این دانشآموزان به لحاظ مالی حمایت شود تا بتوانند در محیط شهر تحصیل کنند و قطعا به لحاظ بار مالی این روش میتواند کم هزینهتر از اعزام یک معلم تلفیقی به روستا باشد.
خانم امینی نبود مدرسه راهنمایی را از دیگر مشکلات در این روستا عنوان میکند و میگوید: متاسفانه دانشآموزان بعد از اتمام دوره ابتدایی برای ادامه تحصیل با مشکل مواجه هستند که این مسئله موجب شده که بعد از پایان دوره ابتدایی برخی خانوادهها قید ادامه تحصیل فرزندانشان را بزنند.
البته تعداد دانشآموزان برای مقطع راهنمایی در این روستا کافی است و به راحتی میشود این مقطع را دایر کرد ولی با وجود طرح این مسئله در جلسات مختلف استانی و شهرستانی تا کنون به نتیجه نرسیدهام.
سخن پایانی...
تا زمانی که آواها ابزار ارتباط نشدهاند هیچ فرقی با دیگران ندارند اما تا کلام به میان میآید پاسخ آنها تنها سکوت است و اینجا همان سرآغاز مشکلات «ناشنوایان» است.
دنیایی که خالی از نعمت صدا و بیان باشد دنیای غریبی است، دنیایی که همه چیز و همه کس مملو از سکوت است و حرفهای ناگفته بسیار است برای بیان ولی زبان و قدرت سخن گفتن نیست.
به هستی، بهنام، ماردین، دنیا و دیگر دوستانشان که فکر میکنم که در سکوت روزهای کودکیشان را رنگ میزنند تا فردایی هر چه درخشانتر را تجربه کنند از این همه تلخی و سکوت به حال قیامت آنانی که میتوانند برای مردمان صاف و صادق و در رنج این آبادی کاری بکنند ولی نمیکنند نگران میشوم.
و اما آقای وزیر بهداشت در سال 92 یعنی 5 سال پیش طی سخنانی گفته بود "تمام دولت و وزرا دلشان برای کمک به نظام سلامت میتپد"، حال این پرسش وجود دارد آقای هاشمیزاده این تپش کی قرار است به روستای علیآباد برسد و درد و رنجی را که در نسلهای این روستائیان ریشه دوانده در یک نقطه التیام ببخشد.