به گزارش گروه جهاد و مقاومت مشرق، کتاب «خداحافظ سارایوو» تازهترین اثر منتشر شده در نشر کتابستان معرفت با موضوع جنگ بوسنی است که به قلم آنکا رید وهانا اسکارفیلد و ترجمه عابده میرزایی منتشر و عرضه شد.
مریم برادران نویسنده و برگزیده جایزه ادبی جلال آل احمد در یادداشتی که درباره این کتاب برای ما ارسال کرده است به معرفی این اثر پرداخته است که در ادامه از نگاه شما میگذرد:
خداحافظ سارایوو کتابی است درباره محاصره شهر زیبای سارایوو، پایتخت بوسنی هرزگوین که به همین دلیل کتاب منحصر به فردی است. چون اغلب کتابهای چاپ و ترجمه شده جنگ بوسنی و هرزگوین به تجاوزها میپردازند اما این کتاب به محاصرهای اشاره دارد که از ۱۹۹۲ با اعلام استقلال بوسنی از یوگسلاوی شروع میشود و تا ۳ سال ادامه مییابد، چون استقلال مسلمانان در دل اروپا به مذاق صربهایی که در رؤیای صربستان بزرگ هستند خوش نمیآید.
کتاب خاطرههای انسانی است که از زبان دو خواهر «آتکا» و «هانا» روایت میشود؛ آتکا دختر بزرگ خانواده ای است که از ۱۰ خواهر و برادر دیگرش بزرگتر است و ۲۱ سال دارد. مادر خانواده به خاطر فعالیتهای بشر دوستانه عضو سازمان «مادران برای صلح» است و قبل از محاصره به وین رفته است و با تلاش بعد از مدتها به سارایوو بر میگردد و در هرحال در سارایوو باشد یا بیرون از آن، بیشتر به فعالیتهای اجتماعی اش مشغول است. بنابراین تقش مادر این خانواده پرجمعیت با آتکاست و مادر بزرگی ۷۵ ساله که با اینکه جنگ جهانی دوم را تجربه کرده است، سرزنده و امیدوار است و برخلاف نوههایش که در حکومت کمونیستی بزرگ شده اند و دین را افیون تودهها میدانند، اعتقادات متفاوتی دارد اما این مانع ارتباط صمیمانه و با احترام دو طرف نیست. بوی قهوههایش که بهترین لحظات امیدبخش را میسازد را میشود در جای جای خاطرات در سخت ترین شرایط احساس کرد.
پدر خانواده مردی ایده آلیستی است که با نامههایش سعی دارد جهان را بیدار کند و امیدوار است کمکها را به سمت بوسنی بکشاند و به قول خودش اعلام کند «روح این شهر هنوز نمرده است.» پدر، مادری ۸۰ ساله دارد به نام مایکا که در فاصله کوتاهی دو پسرش را از دست میدهد؛ یکی را تک تیراندازها میزنند و دیگری به نام زوران که کوچکترین پسر است در صف نانوایی کشته میشود. خاطراتی که از زبان آتکا از زوران روایت میشود نشان میدهد، او چقدر دوست داشتنی است و همین مرگش را غمانگیزتر میکند. پسر او سه هفته بعد پایش را از دست میدهد و جراحتهای روحی این خانواده را بیشتر میکند.
کتاب از اینجا آغاز میشود کههانا (۱۲ ساله) و نادیا (۱۵ ساله) قرار است سوار اتوبوس شوند و با تعدادی دیگر از کودکان و زنان از سارایوو به سمت کرواسی بروند. روز قبل، آتکا توانسته است دو صندلی برای آنها رزرو کند. جدایی تلخی است و به قول آتکا وقتیهانا از پلههای اتوبوس بالا میرود، «چیزی درونم مرد و دلهره تمام وجودم را گرفت.» بچهها به دنبال سرنوشتی میروند و آتکا با دلی غمگین اما امیدوار به خانه بر میگردد؛ امیدی به تمام شدن جنگ به زودی زود که در بین همه مردم موج میزند.
تصویرهای واقعی تلخ در این خاطرهها زیادند؛ مغازههای تعطیل و غارت شده، بازار سیاه، گرسنگی، صدای خمپاره ای که کم کم عادی میشود، گورستانهای پر شده و دفن کشتگان در پارکها و زمینهای فوتبالی است که روزی محل شادی مردم بوده است و مرد گورکنی که قبلا بیلش را دوست داشت و حالا تفنگش را نه! بیماری و نبود دارو که با وجود مجروحان جنگ ناچیز به چشم میآید، نبود آب و دبههایی که باید با گذشتن از مسیری خطرناک زیر نگاه تک تیراندازها پر شوند. و این تک تیراندازها یکی از قسیالقلب ترینها هستند؛ به هیچ چیز رحم نمیکنند، نه زن و کودک، نه به عزادارانی که سرخاک عزیزانشان هستند، نه اتوبوس حامل پناهندگان.
با این همه جریان زندگی دارد. غم و شادیها کنار هم روایت میشوند. از خاطرههای دوست داشتنی همانجایی است که بچهها هوس گوشت کردهاند و آتکا با زیرکی قسمتی از برنج را به صورت گلوله در میآورد و وانمود میکند برنج و گوشت دارند و بچهها با لذت میخورند، دلخوشی قهوه خوردن، رسیدن شکر، تلفنها و نامههایی که از طریق خبرنگارها به دست اعضای خانواده میرسد، کار کردن اتکا در استودیو، صدای ناگهانی شر شر آب از لولههای خشکیده، ملاقاتهای گاه به گاه اعضای خانواده در سارایوو و بیرون از آن، درخت آلویی که با سخاوت میوه میدهد و خوراک مربایش از یکنواختی غذاها میکاهد، هرچند به زودی هیزم سوخت خانه میشود، همگی طعم زندگی در دل مرگ را دارند.
خاطرههایهانا بیرون از محاصره روایتی دیگر است؛ دختری با استعداد و عاشق درس که به زودی با استقرار در خانه دوستی خانوادگی، به مدرسه میرود. هرچند او و نادیا که به زودی با ورود للا سه نفر میشوند، به جای احساس امنیت بیشتر احساس حقارت، رفتارهای توهین آمیز و احساس سربار بودن را در مخاطب ایجاد میکنند. با این حال خانوادههای مهربانی هم هستند که به قولهانا، با انصاف و بدون قضاوت مراقب آنهایند. با همان سن کم، کلمه پناهجو برای بچههایی که تا دیروز خانه و خانواده داشتهاند بار سنگینی است که تا انتها به دوش میکشند و سعی میکنند کاری نکنند اضافی به نظر برسند، کم میخورند و مراقباند ناراحتی به بار نیاورند.
از نقاط قوت کتاب، چند صدایی است؛ تصویرهای مختلف از آدمهای متفاوت. هم وطنی که برای منافع خودش بازار سیاه راه میاندازد یا رشوه میگیرد تا بیگانهای که دوستانه یاری میکند. مثلاً لوری مزدوری انگلیسی است که با جنگ بوسنی به موستار میرود تا کرواتها را آموزش بدهد. وقتی کرواتها با مسلمانان درگیر میشوند و آنها را آواره میکنند، لوری موضعش را تغییر میدهد و از مسلمانها حمایت میکند.
رسانه، نگاه امیدوارانه به غرب که با این گفته تکان دهنده «اگر نفت داشتیم یک نفر سریع اینجا بود»، خبرنگارانی که هم برای شهرت و هم برای ثبت وقایع حضور دارند، هریک بخشی از واقعیت جنگ را مینمایانند که شاید مشترک در همه جنگهاست.
به هرحال خاطرات در نهایت عاقبت به خیر میشوند و خانواده با همه غمهایشان در کنار اتکا که با اندرو، خبرنگاری از نیوزلند، ازدواج کرده است، با کمک خانواده اندرو دور هم جمع میشوند.
«خداحافظ سارایوو» در کمال صداقت، تصویری از مردمی دوست داشتنی میسازد که خواننده میتواند به خوبی اجزای فرهنگی مردم آن کشور را بشناسد؛ روابط، عقاید، خوراک و هر چیزی که نشانی از فرهنگ دارد.
این کتاب که با جسارت و بدون سانسور در نشر کتابستان به چاپ رسیده است را خانم عابده میرزایی، دانشجوی کارشناسی ارشد زبانشناسی دانشگاه علامه طباطبایی ترجمه کرده است. به دلیل تخصص مترجم و امانتداری در ساختار زبانی، مخاطب ایرانی را با شکل متفاوتی از ترجمه گفتگوها مواجه میکند.