گروه جهاد و مقاومت مشرق - ۲۸ اردیبهشت سالروز شهادت دلیرمردی در سال ۱۳۶۴ است که در ابتدای جنگ تحمیلی، همراه با یارانش مانع از سقوط آبادان شدند. فردی که نخستین فرمانده کمیته انقلاب مرکزی تهران و فرمانده گروه فداییان اسلام در طول ایام دفاع مقدس بود.
سید مجتبی هاشمی سرانجام در ۲۸ اردیبهشت ۱۳۶۴ در خیابان وحدت اسلامی (شاپور سابق) تهران، توسط اعضای گروهک منافقین مورد سوء قصد قرار گرفت و به شهادت رسید.
در ادامه دست نوشته های خواندنی از این شهید را خواهید خواند:
... میتوان در حالیکه دشمن خاک میهن اسلامیمان را متجاوزانه مورد هجوم قرار داده و جولانگاه تانکها و نفربرهای خود قرار داده و سربازهای بعثی کافر، خواهرانمان را مورد تجاوز قرار داده و به پیر و جوان ما رحم نکرده و امت بپا خواسته را زیر باران گلولههایش به شهادت رسانید، شهرهایمان را با خاک یکسان کرده، نزدیک به سه میلیون امت حزبالله را آلوده کرده و چهل میلیون ایرانی را گرفتار نموده، دست از ستیز کشیده و به نبرد حقجویانه تا محو کامل آثار جنایات و تجاوز ادامه نداد. مگر میشود به عنوان یک مسلمان متعهد به خود اجازه داده تا به سرزمینهای اشغالی فلسطین عزیز، اسرائیل غاصب همچنان بتازد و مردم محروم و آواره مسلمان فلسین را هر روزه قتلعام کند. هرگز نمیتوانیم ساکت بنشینیم در حالیکه آنها در خانههای خود اجازه نفس کشیدن را ندارند. آری، آنها محکوم به مرگند زیرا مدافع ارزشهای اسلامیاند. آنها برای خدا میجنگند و همانا پیروزی از آن مسلمین است.
... از پدر و مادر عزیزم که عمرشان را صرف تربیت من نمودند عاجزانه طلب مغفرت میکنم و امیدوارم در مراسم شهادتم موجبات شادی امام امت و امت شهیدپرور را فراهم نمایند. حداقل قبل از آغاز انقلاب تا به امروز در راه اهداف مقدس جمهوری اسلامی از هیچگونه کوشش فروگذار نبودهام. در آغاز انقلاب، در کردستان و از آغاز جنگ تحمیلی با کفار بعثی متجاوز عراق، چهارده ماه تمام در خرمشهر و آبادان، تلاش نتیجهبخش در بیرون راندن عراقیها همراه فرزندان عزیز فدائیان اسلام داشتهام.
ای جوانان، ای پسران و دختران عزیزم، ای نور دیدگانم، ما در سنگر جبهه حق علیه باطل پشت دشمنان شکستیم و از برای آرامش شما چه شبها که نخوابیدیم. ما از شما دفاع کردیم. ما از ناموسمان دفاع کردیم، ما همچون یاران رسولالله(ص) بودیم که به جنگ بدریون شتافتیم. میدانید که چه برادرانی را از دست دادهاید؟ میدانم که میدانید غنچههای نشکفتهای را به زیر تانکهای بعثیون فرستادیم تا شما در آرامش به سر برید. تا هیچ ابرقدرتی نتواند نگاهی چپ به شما بکند. من و تمام سربازان جان بر کف امام به فدای یک تار موی شما، بدانید که تا ما در سنگر نبرد هستیم هیچ نامردی نمیتواند از شما حتی یک قطره اشک بگیرد. میدانید که تمام آنچه که دارم تمام و کمال به عشق شما به فریاد درآمدهاند و هر چه بیرگی را از دیدگان شما به دور کشانیدهاند. دوستتان دارم، به شما عشق میورزم، غنچههای دلم را برای شما به گل تبدیل میکنم. یک لحظه اندوه شما تمام وجودم را میشکند و اثری از من نمیگذارد. برای شما، برای اسلام شما، برای جاودانی اسم شما، این فرزندانم نمیدانید چه شبها که نخوابیدم و تحمل کردم. دردهای و زخمهای درونم را، نمیدانم با کدامین واژه، با کدام جمله، آن همه عشقی را که به شما دارم ابراز نمایم. در هیچ واژهای نمیگنجد، در هیچ جملهای نمیتوان آنرا بیان کرد. من و تمام پرستوهای دلم به عشق شما به پرواز درمیآییم و در آسمان با تمام وجود شما را صدا میزنیم. آری هر آنچه را دارم فدای جوانان عزیزم، عزیزانم، ای جوانان وارسته وطنم، من فقط به عشق شما و حفظ اسلام شما دردها و زخمهایم را تحمل میکنم و طاقت میآورم هر آنچه سختی است در این عالم، دستان خسته پدرتان را با اطاعت از خداوند مهربان یاری بخشید و مرهمی باشید بر زخمهای فرو رفته در پیکره جانم. رهبر عزیزتان را یاری نمایید، گوش به فرمان او باشید و خدا را فراموش نکنید، نماز اول وقت را رها کنید. وقت رها شدن روحم از زندان تنم بزودی فرا میرسد و شما را به خدا میسپارم و به سوی تمام هستیم پرواز میکنم...
وداع با همرزمان
میخواهم با عزیزانم با همسنگران شجاع و دلیرم با سربازان عزیز امام و با امت حزبا... وداع نمایم. حال به جایی رسیدهام که اشکهایم اجازه نوشتن را به من نمیدهند و قلمم را بر روی کاغذ میلرزانند و اینک این قلب من است که به روی کاغذ مینگارد انالله و انا علیه راجعون ـ همانا ما از خدا هستیم و به سوی خدا خواهیم رفت ـ اما ای عزیزانم چگونه رفتن مهم است ما را به سویش بکشانند یا خود بسویش بشتابیم اما من میگویم بهترین رفتن آن است که خدا خود ما را بخواند و بخواهد انتخابمان کند حال چگونه میشود که خدا خود ما را بخواند ای عزیزانم باید بگویم آنگاه او ما را میخواند که ما نیز او را از درون دل و جانمان بخوانیم و بخواهیم و صدایش بزنیم آنگاه خدا خود جام زرین شهادت را به دستانمان میدهد و میگوید بهترین پاداشی برای مؤمن جهادکننده چیزی جز شهادت نیست پس بنوشید که گوارایتان باد ـ خدا را فراموش نکنید که او آرامبخش دلهاست و یاری دهنده قلبهاست او را عبد باشید و بندگی او را به خانه آورید که از ما جز این انتظار نمیرود.
توصیه هایی به همرزمان
ای برادران یادتان باشد که این همه عزت و پیروزی را از برکت قرآن و اهل بیت رسولالله و امام است بدست آوردهایم نکند بعد از جنگ از یاد ببرید روزهای خوب پیروزی را که با حفظ ارزشهای اسلامی است که میتوان کشوری امام زمانی داشت با قدرت و توکل به خدای سبحان پیش بروید که دست بقیها... با امت حزبا... است از قدرتهای غرب و شرق نهراسید زیرا که یاری خدا با متقین است بدانید که با مقاومت و پیروزی شماست که کشورهای دیگر اسلامی و حتی غیراسلامی جرأت حرکت پیدا میکند و بر علیه ظلم و بیداد قیام میکنند و میایستند.
چگونه میتوان خاموش ماند در حالیکه خاک میهن اسلامیمان جولانگاه تانکها و نفربرهای بعثیون متجاوز است ما از آن دست افراد نخواهیم بود نیاستیم که تا بوی جهاد و شهادت در راه خدا و کشته شدن و جان دادن آید خود را همچون موشی در سوراخ مخفی نموده و در آن وقت که مومنان و متقیان واقعهای و جهادکنندگان جان بر کف به پیروزی میرسند خود را ظاهر و نمایان سازیم ـ چگونه میتوان از یاد شهدا غافل ماند آنان که از برای بیرون راندن دشمن از خاک اسلامیمان از پیشگامان بودند چگونه میتوان جنایات دشمن را نادیده گرفت و در نابودیاش ساکت و بیتلاشی ماند چگونه میتوان راه سالار شهیدان حسینبن علی(ع) را دنبال نکرد و آنگاه ادعای مسلمانی داشت ـ چگونه میتوان امروز که سپاهیان اسلام و بسیجیان قهرمان و ارتشی دلیر در حال جهاد در راه حق هر روز جان خود را نثار میکنند ما نیز در خود انقلابی دیگر آغاز نکنیم و از زیر بار خفت و خواری فرهنگ ابدی خود را نجات ندهیم.
وداع با پیر عاشقان
میخواهم با امامم آن رهبر عالیقدر انقلاب اسلامی و آن رهبر کبیر مستضعفان جهان وداع کنم و هم از محضر مقدس و مبارک و شریفشان پوزش بطلبم متاسفانه نشد با فتح و پیروزی کامل خدمتشان مشرف شویم و از نزدیک صورت بیمثال ایشان را ببینیم و دست مبارک ایشان را ببوسیم و به آرزویمان برسیم باید بگویم بارها و بارها قصد داشتم خدمت ایاشن برسم و از جبهه و اوضاع نبرد و از حال و روز رزمندگان جان بر کف اسلام برایشان بگویم و درد و دلی با ایشان داشته باشم و لازم به ذک راست هر چند دوستان بارها لطف داشتند و به من عرض میکردند که اگر میخواهی به دیدار امام بروی بسما... هماهنگ میکنیم چرا به دیدار حضرت امام نمیروی ما هماهنگ میکنیم تا حتماً به دیدار امام بروی و من در جواب عرض میکردم اصرار نکنید زیرا من از آغاز جنگ با خود و بچههای فداییان اسلام عهد و پیمانی بستیم و قراری گذاشتیم تا وقتی که یک سرباز بعثی عراقی در خاک میهن اسلامیمان جولان میدهد و تا وقتی آنها را از خاکمان بیرون نکردیم و به پیروزی کامل دست نیافتیم هیچ کداممان به دیدار رهبرمان حضرت امام نرویم.
با وجود استخوان در گلو فریاد نمی کشم
خداوندا معبودا پروردگارا دلم گرفته است احساس بدی دارم تو خوب از احوال بندگانت آگاهی من همیشه از بدی، خودخواهی، خودبینی، مکر، حیله، فریب، تکبر یا بدخواهی بیزار بوده و هستم.
تو میدانی که چقدر در این سالها در راهت سختی کشیدهام و چقدر حرفها و حدیثها و نامردیها و جفاکاریها دیدهام آری تو ای توانای بینا شاهدی که حسادتها و خودبینیها و کجفهمیها و منیتهای بعضی از افراد چگونه میخواست مرا به عقب براند و از انقلاب و امام امت و امت حزبالله دورم سازد اما من که خود را مومن به اسلام مومن به رسولت مومن به علی مومن به امام میدانم ـ از پدرم و مولایم علی یاد گرفتهام با وجود استخوان در گلو فریاد نکشم و با وجود خوار در چشم اشک نریزم نکند که دشمنان از آن خرسند و بهرهای ببرند از او یاد گرفتهام که با وجود برتری در خانه بنشینم و حرف و حدیثهای فراوان از دوست و دشمن بشنوم و آنگاه فقط معبودم آن یگانه بیهمتاست که در سیاهی شبها در آن ظلمات بیپایان هنگام درد و دل و راز و نیاز به دلم نور میتاباند و غم و غصه را از دلم میزداید و به این بنده حقیر عنایت میکند و صبر را به من عطا میفرماید پروردگارا از تو ممنون و سپاسگزارم.