به گزارش مشرق، کتاب «الف لام خمینی» اثر هدایتالله بهبودی که انتشارات موسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی آن را منتشر کرده اثری روان و خواندنی از کودکی تا چند ماه پس از انقلاب اسلامی است.
در این گزارش بخشهایی از این کتاب مربوط به ازدواج امام خمینی(ره) را مرور کردهایم:
*ندیده عاشق شد
آقا روحالله که نمیخواست از شهرش خمین زن بگیرد، این بار به پیشنهاد دوستش سیدمحمدصادق لواسانی، آماده خواستگاری از دختر شیخ محمد ثقفی شد. ثقفی از علمای تهران، فردی متمول، فاضل و خوشپوش بود که در 1303 شمسی برای تکمیل علوم دینی نزد حاج شیخ عبدالکریم حائری یزدی راهی قم شده بود، با این که هفت سالی از آقا روحالله بزرگتر بود اما رفاقتی با او و سیدمحمدصادق لواسانی پیدا کرده بود و این دوستی به شناخت و پسند روحالله انجامید: طلبهای دینمدار، نجیب، باسواد و زرنگ. وقتی سیدمحمد صادق لواسانی از ویژگیهای دختر ثقفی که از مادرش شنیده بود، گفت، انگار قلب آقا روحالله کوبیده شد؛ ندیده عاشق شد!
*خواستگاری از خمین
وقتی خبر خواستگاری طلبهای از اهالی خمین را شنید، گفت: نه، «من در کتاب جغرافیا هم نام خمین را ندیده بودم، حق هم داشتم که نبینم، برای این که نام قصبچه خمین را آن زمان در کتاب جغرافیا نمیآوردند.» اما آقا روحالله، پا پس نکشید و در پاسخ به واکنش قلبش تا ده ماه بعد با وساطت سید احمد لواسانی، برادر بزرگ سیدمحمد صادق، خواست خود را تکرار کرد. لواسانی مثل پاندول میان تهران و قم میرفت و میآمد. پدر به پیوند دختر با آقا روحالله راضی بود، اما رضایت دخترش را هم لازم میدانست. بار پنجم خواستگاری بود که به سیداحمد لواسانی گفت: «من نمیتوانم دخترم را بدهم. اختیارش دست خودش و مادربزرگش است؛ و ما برای مادربزرگش احترام زیادی قائلیم.»
*ماجرای خوابی که همسر امام پیش از ازدواج با او دید
قدسی خواستگار دیگری هم داشت. شریک املاک مادربزرگش، همان خواستگار دیگر بود؛ و خانم مخصوص این دومی را برای ازدواج با نوهاش ترجیح میداد. مادر قدسی هم رضایتی به خواستگار قم نشان نمیداد. جواب «نه» همچنان ادامه داشت تا آن خوابها به سراغ قدسی آمد. خوابهایی دید که مقاومت او را سست کرد؛ تا این که آن رؤیای آخر، در شبی که شاید شب تولد حضرت مهدی علیهالسلام/ 15 شعبان بود، دستآویزی برای تکرار پاسخهای منفی به جا نگذاشت.
خانهای دید با حیاط کوچک و اتاقهایی چند، چیده شده دور آن، و سه مرد نشسته در یکی از اتاقها. این سوی حیاط، خودش و پیرزنی ریزنقش در اتاقی دیگر بودند. هیچیک را نشناخت؛ نه آن مردها را و نه این پیرزن را. از در شیشهدار اتاق، آن طرف را نگاه کرد. از پیرزن پرسید: «اینها چه کسانی هستند؟ ... گفت: آن روبرویی که عمامه مشکی دارد پیامبر است. آن مرد هم که مولوی سبز دارد و یک کلاه قرمز که شالبند به آن بسته .... امیرالمؤمنین است. این طرف هم جوانی بود که عمامه مشکی داشت و پیرزن گفت که این امام حسن است... گفتم: ای وای! این پیامبر است؟ این امیرالمؤمنین است؟ ... شروع کردم به خوشحالی ... پیرزن گفت: تو که از اینها بدت میآید! گفتم: نه ... من بدم نمیآید... من اینها را دوست دارم... پیرزن [بار دیگر] گفت: تو که از اینها بدت میآید! از خواب پریدم. ناراحت شدم که چرا زود از خواب بیدار شدم.»
*این ازدواج تقدیر تو است
صبح سر سفره ناشتایی خوابش را برای خانم مامانی باز گفت. [خانم مخصوص یکه خورد. لحظاتی اندیشید و] گفت: «مادر معلوم میشود که این سید حقیقی است و ائمه از تو رنجشی پیدا کردهاند... این [ازدواج] تقدیر توست.»
سفره هنوز باز بود که پدر هم رسید. بیآنکه از گفتوگوی نوه و مادربزرگ باخبر باشد گفت که لواسانی باز هم به تهران آمده، جواب میخواهد. وقتی جواب منفی دادم، گفت که لابد دختر خانم در رفاه بزرگ شده و نمیتواند با زندگی یک طلبه بسازد! پدر گفت که من این آقا روحالله را میشناسم؛ بهش اعتقاد دارم؛ مرد خوب و باسواد و متدینی است. دیانتش نمیگذارد به قدسی جانم بد بگذرد. آخرین جمله پدر این بود: «اگر [با روحالله] ازدواج نکنی، من دیگر کاری به ازدواجت ندارم.» تهدید هم کرد: «اگر جواب رد بدهی دیگر دختر من نیستی. من تو را از اولادی خود خارج میکنم.» قدسی یکه خورد و از شرمی که داشت و احترامی که به پدر میگذاشت، هیچ نگفت. «من هم چیزی نگفتم، چون ابهت خوابی که دیده بودم مرا گرفته بود. سکوت کردم... [نخستین بار بود که پاسخ منفی نمیدادم.] خانم بزرگ رفت به عنوان تشریفات برای ایشان گز آورد. [پدرم] از گز خوردند و گفتند: پس من به عنوان رضایت قدسی این گز را میخورم.»
*درآمد ماهیانه 30 تومان
شیخ محمد ثقفی پیش از آنکه به انتظار ده ماهه خواستگار و پیک خسته او پایان دهد، تردیدهای اندرونی را به آگاهی سیداحمد لواسانی رساند: خانمها میخواهند بدانند وضع مالی آقاروح الله چگونه است؟ به هر حال دختر ما که نزد مادربزرگ متمکن خود بالیده، باید با شهریهای که داماد از حاج شیخ میگیرد سر کند؟ از خودش سرمایهای دارد یا نه؟ اصلاً نکند پیش از این در خمین زن گرفته باشد؟ چه میدانیم، شاید هم زن صیغهای داشته باشد؟ بچه چطور؟ بچهدار که نشده؟
سیداحمد لواسانی این تردیدها را حق دانست و ثقفی گفت اگر قبولم داری، تحقیق میکنم، جواب میدهم. جستوجوهای لواسانی همگی حکایت از پاکی، تمکن و آقامنشی روحالله داشت. آمد و گفت که اینان خاندان ریشهداری در خمین هستند. خانهای بزرگ، اعیانی و آبرومند در خمین دارند. درآمد فعلی روحالله از ماترک پدری به ماهی سی تومان میرسد. [نگران ماهی 15 ریال شهریه به حاج شیخ نباشید.]
*توصیههای امام خمینی به همسرش
آقا سیدروحالله از همان روزهای نخست زندگی مشترک نشان داد که در جزئیات کارهای همسرش دخالت نمیکند؛ حتی به زبان هم آورد و گفت که دخالتی در کارهای فردی، سلیقه، رفت و آمد تو نخواهم کرد؛ هر نوع لباسی که دوست داری بخر، بپوش؛ هر طور که میخواهی رفت و آمد کن؛ اما آنچه از تو میخواهم فقط یک چیز است: واجبات دینیات را انجام بده و سمت محرمات نرو؛ گناه نکن؛ بیگناه بمان. بانو قدس ایران ثقفی بعدها گفت که [آقا/ امام خمینی] این را اوایل زندگی، همان هفته اول یا ماه اول گوشزد کرد و ادامه داد: «به مستحبات خیلی کار نداشتند؛ به کارهای من کاری نداشتند؛ هر طور که دوست داشتم زندگی میکردم؛ به رفت و با دوستانم کاری نداشتند؛ چه وقت بروم، چه وقت برگردم. [اینها یک طرف] به من خیلی احترام میگذاشتند و خیلی اهمیت میدادند.»