به گزارش مشرق، کتاب «الف لام خمینی» اثر هدایتالله بهبودی که انتشارات موسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی آن را منتشر کرده و برای نخستین بار در سی و یکمین نمایشگاه کتاب تهران به دست علاقهمندان رسید، اثری روان و خوشخوان از کودکی بنیانگذار جمهوری اسلامی تا چند ماه پس از انقلاب اسلامی است.
در این گزارش، بخشهایی از پایان اجاره نشینی و ماجرای انتقال مرجعیت به ایران در پی می آید:
بیشتر بخوانید:
نقش امام در آمدن آیتالله بروجردی به قم
آخرین خانه اجارهای آقای خمینی، از قضا اولین خانه ملکی او در قم شد. این خانه دو ساله که در زمینی 500 متری بنا شده بود در محله یخچال قاضی بود. سال 1323 آن را اجاره کردند. یخچال قاضی محله مرغوبی نبود. در حاشیه شهر قرار داشت از یک طرف به باغات پیرامونی شهر میرسید و از طرف دیگر به یخچالهایی که زمستانها برای یخسازی به کار گرفته میشد تابستانها محل زباله بود. چند ماهی که گذشت صاحب خانه نیاز مالی پیدا کرد واز مستاجرش خواست خانه را تخلیه کند. این را هم گفت که من فروشندهام اگر خریدار هستید به شما میدهم بخشی از بهای خانه را بدهید. معامله میکنیم پیشپرداخت میخواست.
آن روز وقتی آقای خمینی به همسرش خبر داد که باید خانه را تخلیه کنیم بانو قدس ایران وارفت، چقدر اسبابکشی؟ نگاهم به شیشههای ترشی و آبلیمو و آبغوره کنار حیاط افتاد که برای جابجایی آنها چقدر به زحمت خواهم افتاد. بیاختیار همان جا نشستم و از ته دل آهی ندیده بود. بسیار غمگین شد وخانه را به قصد درس و بحث ترک کرد. پیش از ظهر موضوع را با سیداحمدزنجانی، دوست صمیمیاش در میان گذاشت اما دارایی آقای زنجانی، کفاف پیش پرداخت را نمیکرد. ظهر که به خانه بازآمد، همسرش خونسرد و آرام پرسید که چرا باید خانه راتحویل دهیم؟ نمیشود فکری کنی که مجبور به این کار نشویم؟ شوهر گفت که صاحب خانه پول میخواهد چاره را در فروش خانه میبیند من پولی برای پرداخت قسط اول آن ندارم، موضوع گفت و گو درخواستش را با آقای زنجانی بازگفت. نمیتوانی از خمین تهیه کنی؟ گفت که نمیدانم بعد از ظهر نیز افسرده حال خانه را ترک کرد.
عصر هنگام پس از پایان درس به صحن مرقد حضرت معصومه (ع) رفت و در گوشهای نشست. آقاسیدروحالله خمینی شما هستید؟ متوجه دو مردی شد که کنارش ایستاده بودند. گفتم بله. گفتند: ما از اصفهان آمدهایم و میخواهیم به زیارت عتبات مشرف شویم. مقداری پول داریم و میخواهیم آن را نزد شما امانت بگذاریم. نشستند و گفتند که اگر جور شد از آنجا به سفر حج خواهیم رفت، شاید این سفر نزدیک به یک سال بکشد اگر هم به حج نرفتیم، شش ماه بعد بازمیگردیم. چرا مرا انتخاب کردهاید؟ گفتند: از هر کسی پرسیدیم پول را نزد چه کسی امانت بگذاریم. شما را معرفی کردند.نپذیرفت. اصرار کردند. پاسخی نداد.پافشاری آن دو مرد ادامه یافت. ناگاه چهره وارفته بانو قدس ایران در برابرش نشست. اندیشید و از خود پرسید ممکن است با این پول بتوانم خانهای بخرم؟ آیا مجاز هستم در پول تصرف کنم؟ یعنی آن را خرج کنم و هنگام بازگشت شما همان مقدار را به شما برگردانم؟ مردان اصفهانی این پرسش را مقدمه پذیرش امانت خود توسط آقای خمینی دانستند و گفتند که اختیار آن با شماست.
پول را گرفت و شمرد و تعجب کرد اما دوباره نشمرد. درست به مقدار پولی بود که صاحبخانه برای فروش ملک پیشنهاد داده بود نه یک ریال کم نه یک ریال زیاد. لابد دستخطی هم رد و بدل شد. اصفهانیها خداحافظی کردند و رفتند. حاجآقا روحالله برخاست و سراغ صاحبخانه رفت. گفت که خریدارم. پیش پرداخت درخواستی را داد و لابد کاغذی هم بده بستان شد. وقتی به خانه بازگشت به همسرش گفت ما در این خانه میمانیم. بانو قدس ایران شاد از این شنیده و آسوده از نهمین اسبابکشی از دیدن دوباره شیشههای چیده شده در کنار حیاط وحشت نکرد.
ذهن حاجآقا روحالله راهی جز رفتن به سوی املاک خمین نداشت. درآمد او و خانوادهاش از همین ماترک تامین میشد. هر از گاهی برادر بزرگش آقای پسندیده حساب کتاب میکرد و سهم او را به قم میفرستاد. غیر از پول آذوقه هم از خمین میرسید. اینکار به وسیلههایی انجام میشد پدر هانآشپزخانه پدری حاجآقا روحالله را اداره میکرد. پسر هم بعدها به خدمت همین خانواده درآمد.
فردای آن روز نامهای نوشت و آن را به دست مسافری که از مشهد مقدس بازمیگشت و راهی خمین بود برای برادرش فرستاد. نوشت که (فلان) ملک او را بفروشد و پولش را بفرستد اصفهانیها دست کم تا سه ماه آینده بازنمیگشتند و چه بسا این زمان برای تبدیل آن ملک به پول کافی بود. نامه رسانده شد. آقای پسندیده که تا آن لحظه چنین درخواستی را از من نشنیده بود فهمید که در وضع دشواری قرار گرفتهام. مشتری در همان نزدیکی بود. همدم خانم همسر آقای پسندیده گفت که خریدارم. هر چه پول دم دست بود آماده گردید. یکی از اهالی خمین که میخواست شهر را به قصد زیارت امام رضا (ع) ترک کند برای خداحافظی نزد آقای پسندیده عالم و روحانی سرشناس خمین آمد. پول آماده به دست زایر سپرده شد تا در قم تحویل آقای خمینی شود. این پیغام هم به آن امانت افزودهشد که بگو همسر من خریدار ملک شماست، این مقدار موجود بود و در فرصتی دیگر باقی را خواهم فرستاد.
پیک رسید و پول را به دست آقای خمینی رساند. شمرد، بار دیگر حیرت کرد و اما دوباره نشمرد، پول درست به مقدار وجهی بود که آن دواصفهانی نزدش به امانت سپرده بودند آن را زیر تشک گذاشت.
ماه به سر نرسیده سر وکله امانتگزاران پیدا شد. گفتند نشد که برویم مقدمات سفر جور نشد قسمت نبود، آمدهایم امانتمان را پس بگیریم. آقای خمینی دست کرد زیر تشک و همان پول را تحویل شان داد. گرفتند تشکر کردند و رفتند. آنان راهی اصفهان شدند و حاجآقا روحالله راهی این فکر که چه معادلهای بود؟ مبهوت در فکر فرو رفتم که اگر این پول از خمین به دست من نرسیده بود نزد آنها شرمنده میشدم و همین طور اگر امانت آنها نبود من تصمیم به خرید خانه نمیگرفتم و خانه را تخلیه میکردم.
با استقرار در خانه یخچالی قاضی و پایان جابجاییهای هر از گاه، آقای خمینی مدیریت هزینه خانواده را برعهده همسرش سپرد. ماهی یکصد و پنجاه تومان روزی پنج تومان این پول با توجه به تورم ناشی از عواقب اشغال ایران توسط نیروهای متفقین فقط صرف تهیه غذای روزانه برای ده نفر (خود، فرزندان،کارگر و میهمان) میشد و چیزی برای هزینههای دیگر باقی نمیماند. البته آقای خمینی برنج، روغن، قند، شکر و چای را خود تهیه میکرد و ربطی به آن یکصد و پنجاه تومان نداشت اما قدس ایران آن را کم میدانست چرا این مبلغ نمیتوانست هزینههای جانبی و پول توجیبی ما را تامین کند.
درخواست و به زبان راندن آن همیشه برای قدس ایران سخت بود تا مجبور نمیشد و نیاز به لبش نمیرسید. آن را با شوهر مطرح نمیکرد از جمله دغدغههای او کفش و لباس فرزندان بود. پوشاک مندرس باید عوض میشد. وقتی به آقا میگفتم بچهها لباس ندارند واقعا نداشتند... یک ماه فکر میکردم که بگویم یا نه و بعد سعی میکردم به آرامی بگویم بچهها لباس ندارند و او را به آرامی جواب میداد. پول ندارم . اینجا بود که قدس ایران به سراغ قبای پوده شوهرش یا پیراهن کهنه خودش میرفت و یا لباس کهنه بچههای بزرگتر را میگرفت و با هنر خیاطی میبرید و میدوخت و تنپوشی برای فرزندان فراهم میکرد.
قدس ایران دیده بود که شوهرش در جوانی هم زیر بار شهریه مراجع نرفته بود تا چه رسد به این زمان که آقای خمینی از روحانیان طراز اول حوزه علمیه بود و همچنان باید زندگی شرافتمندانه با قناعت را بر کل این و آن شدن و لباس و غذای خوب داشتن ترجیح داد و بحمدالله ترجیح دادیم.
ظهور فدائیان اسلام
ایران در سال 1324 چهارمین سال اشغال خود رابه دست نیروهای متفقین میگذارند. حکومت مرکزی به ریاست پادشاه جوان که چهار سال به تخت نشاندن او میگذشت. اداره میشد رفت و آمد شتابان دولتها آئینهای برای نمایاندن تزلزل حکمرفانی است. از شهریور 1320 تا اردیبهشت 1324 شش دولت آمد و شدند و اینک هفتمین آنها بر سر کار بود. در همین سال 1324 روی کار آمدن چهار دولت در کارنامه سیاسی ایران ثبت شده است.
بیثباتی سیاسی چهرهای نمایان داشت و ناپایداری خود را به همه عرصهها میکشاند. همچنان که گفته شد که تاخت وتاز احمد کسروی به باورهای شیعی، این هرج و مرج را به لایههای اعتقادی نیز منتقل کرده بود.در کنار واکنشهایی که به این پدیده دردسرساز نشان داده شد یکی هم از ناحیه جوان بیست ساله تهرانی بود که برای آموزش دروس دینی در حوزه علمیه نجف به سر میبرد. سیدمجتبی نواب صفوی از دیدن برخی منشورات کسروی بود که به نجف رسیده بود برآشفت و موضوع را با طلاب و علمای اطراف خود در میان گذاشت.
او با سفارش و هزینه تنی چند از عالمان حوزه علمیه نجف راهی ایران شد تا به رویارویی کسروی برود آمد و و در تهران باتنی چند از همفکران خود در تاسیس جمعیت مبارزه با بیدینی مشارکت کرد. نواب کسروی را به مباحثه خواند و در نشستهای رو در رویی که با او داشت نتوانست این خود برانگیخته 55 ساله راقانع کند. نواب خیلی زود سلاح را جایگزین سخن کرد و در 24 اردیبهشت 1324 در چهارراه حشمتالدوله نزدیک خانه کسروی به سوی او نشانه رفت. اسلحه کهنه بود یا فشنگ یا نواب به شدت عصبانی که دو تیر بیشتر شلیک نشد. ضارب دستگیر و مضروب راهی بیمارستان شد. درمان کسروی و آزادی نواب چندان به دراز نکشید.
نواب پس از این حادثه فدائیان اسلام را با صدور اعلانی که از دین وانتقام دادگاه خونین و قصاص میگفت بینیان گذاشت. دومین اقدام علیه کسروی در زمانی صورت گرفت که شکایتهای پیاپی مردمی او را به دادگاه کشانده بود آنان خواستار محاکمه و مجازات شخصی شده بودند که به اعتقاداتشان توهین کرده بودند کسروی از بیم جانش در جلسههای دادگاه حاضر نمیشد اما با گرفتن تامین از شهربانی در 20 اسفند 1324 راهی کاخ دادگستری شد. یاراننواب صفوی با آگاهی از موضوع نقشه کشتن او را به اجرا گذاشتند و توانستند در اتاق بازرسی با گلوله و دشنه او را از پای درآوردند.
از این زمان تا ده سال بعد فدائیان اسلام یکی از جریانات تاثیرگذار در کشور از جمله در حوزه علمیه قم گردید.
انتقال مرجعیت به ایران
آیتآلله سیدابوالحسن اصفهانی مرجع تقلید 88 ساله شیعیان در 13 آبان 1325 در کاظمین درگذشت. رادیو ایران ساعت 20:30 همان روز برنامه عادی خود را قطع و بیانیه رسمی دولت عراق را در این باره قرائت کرد. فردای آن روز و روزهای بعد آنچه در تهران و در مقیاسی کوچکتر در دیگر شهرهای بزرگ ایران رخ داد شباهتی با آنچه ده سال پیش پس از وفات حاج شیخ عبدالکریم حائری یزدی دیده شد نداشت و بازار و بسیاری از اماکن کسب وتعطیل وسیاه پوش شدند. مساجد سیاه بستند مجالس ترحیم بسیاری برپا کردند. دستههای عزادار در خیابانها به راه افتادند تمامی ادارت و سازمانها دو روز تعطیل شدند. برنامه پخش موسیقی از رادیو قطع گردید. سینماها و تماشاخانهها برنامهةای عادی خود را مدتی اجرا نکردند. نمایندگان از طرف محمدرضا شاه پهلوی دولت، علما، اصناف و جراید راهی عراق شدند تا در مراسم خاکسپاری آیتالله اصفهانی شرکت جویند. اخبار همه این ها در قالب گزارش و اطلاعیه و حتی سفرنامه در جراید منعکس گردید و پادشاه هم در مراسم ختم مسجد شاه سلطانی شرکت کرد.
مهمترین موضوعی که در پس از درگذشت آیتالله اصفهانی بر سر زبانها افتاد و حتی برخی روزنامهها آن را درج کردند فرد جایگزین مرجع تقلید شیعیان بود. از دو چهره شاخص نام برده شدحاج سیدحسین طباطبایی قمی،مقیم کربلا وحاج سیدحسین طباطبایی بروجردی مقیم قم قطعا این موضوع در محافل روحانیت به ویژه حوزه علمیه قم موضوع روز بوده است.