گروه جهاد و مقاومت مشرق - اسمش را گذاشته بودم پریسا. پدر و مادرم آن را برای تولدم خریده بودند. دوست داشتم هدیهام را به همه دوستانم نشان بدهم تا ببینند که چه عروسکی دارم!
وقتی منصور فهمید برای عروسکم اسم انتخاب کردهام خندهاش گرفت. گفت من هم میخواهم هدیهای برایت بگیرم. همیشه دوست داشتم بدانم هدیه منصور به من چیست .
برادرم به جبهه رفت. به مناطق جنگی غرب اعزام شده بود. مدتی گذشت. خبر شهادتش را به ما دادند. داغ منصور عزادارمان کرد. چند روز بعد ساک رنگ و رو رفته با وسایل منصور را به ما تحویل دادند .
دل باز کردن آن را نداشتیم. گریه امانمان را بریده بود. بالاخره ساک باز شد. هرکدام از وسایل منصور که بیرون میآمد بهانهای بود برای گریه کردن دوباره. تا اینکه نوبت به گردنبندی رسید با زنجیر فلزی و آویز عقیق با نوشتهای که نشان میداد آن گردن بند هدیهای است برای من .
هدیهای که هیچ وقت فرصتش پیش نیامد تا بابت آن از منصور تشکر کنم .
منیژه جزءپناهی، خواهر شهید منصور جزءپناهی.