به گزارش گروه جهاد و مقاومت مشرق، آن چه خواهید خواند، خاطره ای است تکان دهنده از «میکائیل فرجپور» رزمندهی آزادهای که در سال های دفاع مقدس(پیش از اسارت) از فرماندهان واحد اطلاعات و عملیات «لشکر25 کربلا» بود:
پاییز 1362، حول و حوش عملیات «والفجر4» لشکر کربلا رفت به جبهه غرب و سمت مریوان. یکی از همان ایام، در روستای «کهنه» با گروهک «رزگاری» درگیر شدیم. قلهی «هفت توانا» هم آنجا بود. «یعقوب سلیمانی» که معاون «گردان مسلم بن عقیل(ع)» بود هم، در آنجا به شهادت رسید. همهی بچههای آن گردان هم، مجروح شده بودند. یک شب تا صبح، بی هیچ امکاناتی، مجبور شدند زیر قله بمانند. «یعقوب سلیمانی» از بچههای اطلاعات بود؛ از نیروهای زبدهای که او را از واحد ما برده بودند به «گردان مسلم». یک گردان هم، سمت راست روستا عمل کرد و پیروز شد. شب بعد، گردان «یا رسول(ص)» به فرماندهی «حاج حسین بصیر» آنجا را گرفت. نیرویی داشتیم به اسم «صفری». او با یکی دیگر از دوستان مان به نام «حسینی»، رفاقت نزدیکی داشت. هر دو اهل لاهیجان بودند. حسینی به من گفت: صفری رو نفرست خط مقدم؛ اخوی اش شهید شده. اونم شهید بشه، برای خانوادهاش سنگینه که دو تا شهید داشته باشند.
قبول کردم. هر چه صفری میآمد و میگفت میخواهم بروم، قبول نمیکردم. بالاخره صفری که از ماجرا بو برده بود و به من گفت: آقا میکائیل! چرا من همراه گردان نرم؟
- ولش کن؛ نمیخواد بری!
- آخه برای چی نرم؟ مگه چی شده که اجازه نمیدید؟
- هیچی صفری جان! فعلا نرو! بهت احتیاج داریم.
نگاهی به من انداخت و گفت: - سید حسینی، چیزی بهت گفت؟!
- حالا می گم نمیخواد بری دیگه!
گفت: بین آقای فرج پورا وقتی داداشم شهید شد، مادرم با دست خودش داداشمو با لباس سیاه تنش گذاشت تو قبر. من بالای قبر ایستاده بودم. مادرم همینطور که دستاش روی جنازه بود، گفت: «میری جبهه شهید میشی برمیگردی یا جنگ تموم میشه برمیگردی. ما سید اشرفی هستیم. من چه طور پیش فاطمه زهرا(س) سربلند کنم؟ جوون دارم و نفرستم؟ روز قیامت چی جواب بدم؟ شرمندهی فاطمهی زهرا بمونم؟» آقای فرج پورا من چه شهید بشم و چه نشم، برای مادرم ماجرا این طوریه!
قرمز شده بود. صورتاش داغ بود. نفس عمیقی کشید و من که از تعجب، دهانم باز مانده بود، گفتم:
- الله اکبر! پس برو!
همان شب رفت و صبح فردا در گردان «یا رسول(ص)»، جنازه اش را آوردند.
مشرق: متاسفانه از شهیدان صفری و مادرشان هیچ تصویری به دست نیاوردیم
سلام بر آن مادر
روزی که زاده شد
روزی که درگذشت
و روزی که دیگر بار، زنده برانگیخته خواهد شد
هدیه به روح بلندپرواز بانو صفری و فرزندان شهیدش، صلوات
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم