شهید علی اکبر درویشی  - کراپ‌شده

یک‌بار که یکی از بستگان سر مزار علی ابراز دلتنگی کرده بود، در خواب می‌بیند که مزار شهید علی باز می‌شود و می‌بیند وی جایگاه خاصی در امامزاده دارد. شهید می‌گوید «روزها محل اقامت من و شهدا اینجاست.

به گزارش گروه جهاد و مقاومت مشرق، سردار شهید «علی‌اکبر درویشی» ۲۰ خرداد ماه سال ۱۳۳۶ در روستای «ولشکا» از توابع شهرستان «ساری» به دنیا آمد. وی فرمانده گمنام گردان حضرت ابوالفضل (ع) لشکر ۲۵ کربلا بود.

علی‌اکبر که شیفته و دل‌داده امام حسین (ع) بود، سرانجام ۲۴ تیرماه سال ۱۳۶۱ که با بیست و سومین روز از ماه مبارک رمضان مصادف بود، به ارباب خود اقتدا کرد و در گرمای ۵۰ درجه خوزستان در عملیات رمضان درحالی‌که روزه بود، با لبان تشنه به شهادت رسید.

در ادامه خاطره‌ای از «زبیده حسنی» همسر شهید علی‌اکبر درویشی را می‌خوانید:

یک مرتبه که برای مرخصی به منزل آمده بود، گفت: «در این ۱۵ روز باید دو کار انجام بدهم؛ دیدار حضرت امام خمینی (ره) و خرید منزل.» راهی تهران شدیم، ابتدا به حرم حضرت عبدالعظیم حسنی (ع) و سپس به بهشت زهرا (س) و زیارت قبور شهدا رفتیم. دو روز را هم برای زیارت کریمه اهل بیت حضرت معصومه (س) در قم سپری کردیم، مجدد به تهران برگشته و به سمت جماران رفتیم. بدون کارت ملاقات اجازه دیدار به ما نمی‌دادند. علی‌اکبر به دفتر حضرت امام خمینی (ره) مراجعه کرد و کارت ملاقات گرفت. با خوشحالی گفت: «مبارک باشد، زبیده! جزو خانواده شهدا شدیم. کارت خانواده شهدا را گرفتم و از حالا تو جزو آن‌ها هستی!» بعد از بازگشت به ساری ماشین خود را فروخت تا برای من و پسرمان «حسین» خانه‌ای بخرد، می‌گفت: «این خانه برای رفاه حال شماست. کار شما کمتر از مجاهدت در راه خدا نیست.»

پس از خرید خانه، اقوام از علی‌اکبر شیرینی خرید خانه را خواستند، گفت: «ای به چشم، یک روز مانده به عید فطر همه برای افطار و شیرینی منزل ما دعوت هستید!»؛ اما چند ماهی به ماه مبارک رمضان باقی مانده بود.

«تیر ماه سال ۱۳۶۱ بود که مجدد اعزام شد. دوباره روزهای سخت دلتنگی آغاز شده بود. دلشوره داشتم. شب شهادت علی‌اکبر، پدرم خواب دیده بودند که پلنگی قلبش را از سینه درآورده و خورده بود. تعبیرش این بود که پلنگ دشمن است و قلب یکی از بچه‌ها. پدر گفت: «سیده زبیده، یکی از نزدیکان ما شهید می‌شود.»

در همان زمان حاج رحیم یکی از هم محلی‌های ما از راه رسید و گفت: «دو شهید داده‌ایم.» پدرم به طرف وی رفت، رنگ او هم سفید شده بود، تمام وجودم بی قرار شد. پدر از او پرسید «چه کسانی هستند؟!» حاج رحیم گفت: «علی‌اکبر دامادت!» تمام قلبم آتش گرفت. آن‌جا بود که یاد و خاطره دیدار امام برایم زنده شد. علی با زحمت کارت دیدار را تهیه کرد، آن را به من داد و گفت: «کارت خانواده شهدا را گرفتم و از حالا تو جزو آن‌ها هستی» من باید پیام‌رسان خون شهدا می‌شدم. آری! خون دل خوردن سخت‌تر از خون دادن است. فقط از خدا خواستم، صبر زینب‌گونه به من عطا کند.

صبح بیست و هشتمین روز ماه مبارک رمضان بود. لباس حسین را عوض کرده و خودم هم به سفارش شهید، لباس سفید پوشیدم. مردم سنگ تمام گذاشته بودند. فقط من و خانواده‌ام داغدار نبودیم. مردم روستا ولشکلا هم راهی امامزاده شدند.

یک‌بار که یکی از بستگان سر مزار علی ابراز دلتنگی کرده بود، در خواب می‌بیند که مزار شهید علی‌اکبر درویشی باز شده و علی جایگاه خاصی در امامزاده دارد. شهید می‌گوید: «روزها محل اقامت من و شهدا اینجاست. اگر کاری داشتید اینجا بیایید، اما پنج‌شنبه و جمعه به سمت نجف و کربلا می‌رویم.»

در قسمتی از وصیت نامه سردار شهید علی اکبر درویشی آمده است: «برادرم! بخدا روز، روز آزمایش است، روز، روز محشر است. بیایید هم‌صدا با حضرت امام خمینی (ره) شویم و امتحان خوبی بدهیم. برادر جان! تنها و تنها در جبهه، اسلام می‌جنگد، قرآن می‌جنگد نه آدم‌های وابسته به غرب و شرق.»

منبع: دفاع پرس

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha

این مطالب را از دست ندهید....

فیلم برگزیده

برگزیده ورزشی

برگزیده عکس