گروه فرهنگ و هنر مشرق - نادر ابراهیمی برای همه دوستداران ادبیات نامی شناخته شده است، او در ۱۴ فروردین سال ۱۳۱۵ در تهران بهدنیا آمد. پدرش عطاءالمُلک ابراهیمی، فرزندِ آجودان حضور قاجار و از نوادگان ابراهیم خان ظهیرالدوله، حاکم نامدار کرمان در عصر قاجار بود که رضاشاه پهلوی او را، ضمن خلع درجه از کرمان به مشکین شهر تبعید کرد که هنوز قلمستانی به نام او در حومه مشکینشهر وجود دارد(قلمستان عطا) و هنوز فامیل او(ابراهیمیهای کرمان) در شهر و استان کرمان شناخته شده و مشهور هستند. مادر نادر ابراهیمی هم از لاریجانیهای مقیم تهران به شمار میآمد.
نادر ابراهیمی تحصیلات مقدماتی خود را در زادگاهش یعنی شهر تهران گذراند و پس از گرفتن دیپلم ادبی از دبیرستان دارالفنون به دانشکده حقوق وارد شد اما این دانشکده را پس از دو سال رها کرد و سپس در رشته زبان و ادبیات انگلیسی به درجه لیسانس رسید. او از ۱۳ سالگی به یک سازمان سیاسی پیوست که بارها دستگیری، بازجویی و زندان رفتن را برایش درپی داشت.
او خود در دو کتاب «ابن مشغله» و «ابوالمشاغل» ضمن شرح وقایع زندگی، به فعالیتهای گوناگون خود نیز پرداخته است. ازجمله شغلهای او کمک کارگری تعمیرگاه سیار در ترکمنصحرا، کارگری چاپخانه، حسابداری و تحویلداری بانک، صفحهبندی روزنامه و مجله و کارهای چاپ دیگر، میرزایی یک حجره فرش در بازار، مترجمی و ویراستاری، ایرانشناسی عملی و چاپ مقالههای ایرانشناختی، فیلمسازی مستند و سینمایی، مصور کردن کتابهای کودکان، مدیریت یک کتابفروشی، خطاطی، نقاشی و نقاشی روی روسری و لباس، تدریس در دانشگاهها و… بوده است.
در تمام سالهای پرکار و بیکار یا وقتهایی که در زندان بهسر میبرد، نوشتن را ـ که از ۱۵ سالگی آغاز کرده بود ـ کنار نگذاشت. در سال ۱۳۴۲ نخستین کتاب خود را با عنوان «خانهای برای شب» به چاپ رسانید که داستان «دشنام» در آن با استقبالی چشمگیر مواجه شد. تا سال ۱۳۸۰ علاوهبر صدها مقاله تحقیقی و نقد، بیش از 100 کتاب از او چاپ و منتشر شده است که دربرگیرنده داستان بلند(رمان) و کوتاه، کتاب کودک و نوجوان، نمایشنامه، فیلمنامه و پژوهش در زمینههای گوناگون است. ضمن آنکه چند اثر از او به زبانهای مختلف دنیا برگردانده شده است.
نادر ابراهیمی چندین فیلم مستند و سینمایی و همچنین دو مجموعه تلویزیونی را نوشته و کارگردانی کرده و آهنگها و ترانههایی برای آنها ساخته است. او همچنین توانسته است نخستین موسسه غیرانتفاعی ـ غیردولتی ایرانشناسی را تاسیس کند که هزینه و زحمتهای فراوانی برای سفر، تهیه فیلم و عکس و اسلاید از سراسر ایران و بایگانی کردن آنها صرف کرد؛ ولی چنانکه باید، شناخته و بهکار گرفته نشد و با فرارسیدن انقلاب و جنگ، متوقف شد.
فعالیت حرفهای خود را در زمینه ادبیات کودکان با تاسیس «موسسه همگام با کودکان و نوجوانان» ـ با همکاری همسرش ـ در آن موسسه متمرکز کرد. این موسسه، بهمنظور مطالعه در زمینه مسائل مربوط به کودکان و نوجوانان برپا شد و فعالیتش را در حیطه نوشتن، چاپ و پخش کتاب، نقاشی، عکاسی و پژوهش درباره خلقوخو، رفتار و زبان کودکان و نیز بررسی شیوههای یادگیری آنان دنبال کرد. «همگام» عنوان «ناشر برگزیده آسیا» و «ناشر برگزیده نخست جهان» را از جشنوارههای آسیایی و جهانی تصویرگری کتاب کودک دریافت کرد. نادر ابراهیمی در ۷۲ سالگی پس از چندین سال دستوپنجه نرم کردن با بیماری بعدازظهر پنجشنبه ۱۶خرداد ۱۳۸۷ درگذشت.
«قلب، میهمانخانه نیست که آدمها بیایند دو سه ساعت یا دو سه روز توی آن بمانند و بعد بروند. قلب، لانه گنجشک نیست که در بهار ساخته بشود و در پاییز باد آن را با خودش ببرد. قلب؟ راستش نمیدانم چیست اما این را میدانم که فقط جای آدمهای خیلی خوب است!» این جمله نادر ابراهیمی آنقدر معروف است که همه ادبدوستان میدانند آن را برای همسرش نوشته است. به بهانه سالروز درگذشت این نویسنده تصمیم گرفتیم یادی کنیم از او. همه حالا برای شناخت بیشتر از نادر ابراهیمی به سراغ همسرش فرزانه منصوری میروند و حرفهایش را میشنوند اما برای اینکه از او بدانیم، به پیشنهاد همسر نادر ابراهیمی راه جدیدی را انتخاب کردیم. خانم منصوری از فعالیت مستمر صفحات شبکههای اجتماعی و انتشار نوشتههایی از نادر ابراهیمی در اینستاگرام برای ما گفت و پیشنهاد کرد با تعدادی از مدیران این صفحههای اجتماعی گفتوگو کنیم. شما هم اگر چرخی در اینستاگرام بزنید و علاقهمند به این نویسنده باشید حتما با دو صفحهای مواجه خواهید شد که برای او و برای نوشتههای او راهاندازی شدهاند.
جاری شدن تفکر نادر ابراهیمی در تمام زندگی من
«نون، الف» و «آبی سرخ» دو صفحه مشهوری هستند که در شبکه اجتماعی اینستاگرام فعال هستند. طراح و نویسنده صفحه «آبی سرخ» دختری متولد سال 62 است، کسی که خودش را عاشق نوشتههای نادر ابراهیمی معرفی میکند. فرانک سلطانی، متولد شیراز. از او میپرسم: «چطور با نادر ابراهیمی آشنا شدی؟»
میگوید:«اولین بار چند جمله از مردی در تبعید را در یکی از کتابهای دوره دبیرستان خواندم. از شب بیداریهای محمد صدر و شمعهایی که تا صبح میسوخت. حس متفاوتی نسبت به نوشتههایی که تا آن موقع خوانده بودم، داشت. از دوران کودکی هم اسم سریال «آتش بدون دود» را همیشه از بزرگترها شنیده بودم. کتابش را هم در کتابخانه داشتیم اما نخوانده بودم. این دو مورد همیشه در ذهنم بود و میخواستم شروع به خواندن کتابهای ایشان بکنم، اما پیش نمیآمد.»
میگویم:«پس چه زمانی بالاخره این قفل شکست و خواندن کتاب از آثار این نویسنده را شروع کردی؟»
میخندد و میگوید: «دوران دانشگاه بود که از فایل فهرست کتابها، اسم بر جادههای آبی سرخ را دیدم و حسابی جذبم کرد. وقتی کتاب را گرفتم. دیدم اسم نویسنده نادر ابراهیمی است و این اولین کتابی بود که از او خواندم و شیفته نگاه، مرام و قلمش شدم.»
میگویم: «از نزدیک او را دیدهای؟»
با حسرت زیاد «نه»ای میگوید و اشکی در چشمانش میآید.
میگویم:«با خواندن مطالب صفحهات به نظر میرسد شناخت خوبی از نادر ابراهیمی داری؟ این شناخت از کجا میآید؟»
میگوید: «از جاری شدن ایشان در تمام زندگی من. قبل از اینکه کتابی از او بخوانم، همه نوع کتابی میخواندم. خودم هم داستان مینوشتم اما بعد از ایشان دیگر هیچ قلم و اندیشهای نتوانست آنقدر در من اثر بگذارد.»
میگویم:«بهترین جملهای که از نادر ابراهیمی خواندی و همیشه برایت تاثیرگذار بوده، چه جملههایی بوده است؟»
کمی فکر میکند و میگوید: «سخت است که بخواهم انتخاب کنم اما خب فکر میکنم چند جمله از نادر ابراهیمی همیشه در ذهنم میچرخد: «ما میخواهیم زمانه را عوض کنیم. تا عوض کردنش هم مدتها در راه خواهیم بود. راه را با غم و خشم و بیم بگذرانیم که چه؟ شاید، اصلا اگر با خشم و اندوه به نقطه تعویض برسیم، دیگر لایق عوض کردن زمانه نباشیم.» یا آن جملهای که میگوید: «آنچه ماندنی است ورای من و توست. بگذار آنچه از دست رفتنی است از دست برود.»
میگویم:«حالا فکر کن نادر ابراهیمی زنده بود و همین جا جلوی تو نشسته بود. چی بهش میگفتی؟»
هیجان به چشمهایش میآید و میگوید: «بعید میدانم تمام ایمان و ارادت و چیزی که با حضور نادرخان در زندگی من شکل گرفت را بشود با گفتن چند جمله بیان کرد. اما خب همیشه یک مسالهای در ذهنم بود، زمانی که «آتش بدون دود» را میخواندم چون شخصیت «آت میس» محبوبترین شخصیت برایم بود، آن موقع دلم میخواست میتوانستم نادرخان را ببینم و بگویم کاش جور دیگری کتاب تمام میشد.»
صحبتهایم با فرانک که تمام میشود به یاد حرفهای فرزانه منصوری، همسر نادر ابراهیمی میافتم که وقتی برای مصاحبه با او تماس گرفتم، گفت: «کاش از نگاهی جدید به زندگی نادر حرف میزدید. از جوانهایی که نادر را ندیدهاند اما شناخت خوبی از او دارند. شناختی که شاید به اندازه شناخت من از نادر باشد که سالها با او زندگی کردم.»
عقیده نادر ابراهیمی مرا جذب کرد
صفحه بعدی یعنی «نون، الف» برای یک دهه هفتادی است. پسری که به شکلی اعتقادی با نادر ابراهیمی همراه شده است. وقتی از او میخواهم خودش را معرفی کند، میگوید:«علی هستم، متولد سال ۱۳۷۱ در تهران. دانشجوی ارشد جامعهشناسی دانشگاه علامه طباطبایی هستم.»
میپرسم: «چطور با نادر ابراهیمی آشنا شدی؟»
میگوید: «مادرم عاشق کتاب بود از بچگی یادم میآید خانهمان پر از کتاب بود ولی تا دوران راهنمایی اهل کتاب خواندن نبودم اما بعدش کم کم به ادبیات داستان و ادبیات فانتزی علاقهمند شدم.»
آشناییام با نادر ابراهیمی برمیگردد به کتاب «تضادهای درونی.» عاشق قلمش شدم. چند سال بعد فهمیدم نادر ابراهیمی با خیلی از روشنفکرهای ایرانی متفاوت است و با توجه به اعتقادات خودم جدا از قلم نادرخان شیفته منش، تفکر و عملش شدم. از دوران دبیرستان تا اواسط دوره لیسانس همه کتابهایش را خواندم.
نمیتوانم بگویم بهترین نویسنده ایرانی بوده چراکه در عرصه قلم خیلیها بهتر از نادر بودند اما احساس، اندیشه و نگاه نادر برای من خاص و جذاب است. به نادر ابراهیمی بهعنوان یک اندیشمند نگاه میکنم، نهتنها یک نویسنده که قلم خوبی هم دارد. او برای من یک نویسنده هویتبخش بوده است که هویت ایرانی و تا حدودی دینی در اکثر آثارش متجلی شده است. میتوانم بگویم پروژه اصلی نادر از نظر من ایران بوده، نادر هم در دوره پهلوی کار فرهنگی میکرده و هم بعد از انقلاب. این نشان میدهد این آدم دغدغه وطن، هویت و آیین داشته است و برای کار نکردن بهانه نیاورده. با اینکه بعد از انقلاب از طرف بقیه روشنفکران و نویسندگان طرد میشود ولی راهش را ادامه میدهد.»
او حرف میزند و من به حرفهایش فکر میکنم. اصلا متوجه نشدم که چند دقیقهای است سکوت کرده است. میگویم: «برایم جالب است که اعتقادات نادر ابراهیمی برای یک جوانی که او را ندیده و دهه هفتادی است جالب توجه بوده. چه چیزی از این اعتقادات برایت جالب بود؟»
میگوید: «در مرحله اول من زمانی مواجهه جدی با نادر ابراهیمی پیدا کردم که شدیدا حزباللهی بودم و وقتی دیدم چنین نویسندهای برای امام خمینی(ره) و ملاصدرا کتاب نوشته است، برایم جذاب بود اما بعدها دیگر این نگاه را نداشتم و درک کار نادر برایم مشخص بود که چرا سراغ یکی مثل امام خمینی(ره) میرود. اما باز هم باور نادر ابراهیمی به انقلاب اسلامی و بعد از آن ادامه مسیر خودش بهعنوان یک اندیشمند و نویسنده برایم جالب بود. خیلیها دست از کار کشیدند یا مرزهای مشخصی با مفاهیمی مثل انقلاب، جبهه و... پیدا کردند، اما نادر با وجود تفاوت عقیدتی با این جریان همراه شد.
البته در کنار روایتهای خودش نقد هم داشت؛ این نقدهای مهم هرچند کوچک را حتی میشود در کتاب یک عاشقانهی آرام هم دید. جایی که شخصیت زن به ماموران تذکر میدهد در مورد کتابهایی که برای فروش گذاشتهاند.» میگویم: «غیر از اینها که گفتی، به نظرت مهمترین ویژگی نادر ابراهیمی چه چیزی است؟»
میگوید: «مهمترین ویژگی نادر برای من خستگی ناپذیری و ایراندوستی اوست که تا آخرین لحظهای که توان داشت تا قبل از اینکه بیماری از پا بیندازدش کار میکرد، تولید داشت، مینوشت و این روحیه کار و تلاش برای ایده، برای وطن و برای آرمان، آن چیزی است که واقعا مهم است و من حداقل بین اهل قلم امروز، کم میبینم.»
میگویم: «این همه شناخت جای تعجب دارد، من را به یاد صحبت همسر نادر ابراهیمی میاندازد که میگفت گاهی فکر میکنم این بچهها نادر را از منی که سالها با او زندگی کردم، بیشتر میشناسند.»
میخندد و میگوید: «ایشان لطف دارند، ولی گمان نمیکنم اینطور باشد، اما در جواب شما میتوانم بگویم برخلاف ظرافت و شاید پیچیدگی قلم نادر ابراهیمی در عاشقانههایش مخصوصا در کتاب «بار دیگر شهری که دوست میداشتم.» گمان میکنم رمز عاشقانه زیستن در جواب نادر، ساده گرفتن است، نه اینکه از ایدهآلها و آرمانها دست کشید اما نگاه واقعگرایانه به عشق و زندگی رمز عاشقانه زیستن است. نادر از زندگی و عشق یک رویای دستنیافتی نمیسازد. نادر خودش میگوید زندگی بدون روزهای بد اصلا ممکن نیست. بدون اشک، غم و خشم اصلا زندگی نیست. اما از طرفی به اینها اصالت نمیدهد و اینها را رفتنی میداند. گمان میکنم رمز عاشقانه زیستن باور به زندگی است با تمامی جوانب و ویژگیهایش، باور به گفتوگو است، باور به تفاهم و اختلاف در کنار هم است.»
میگویم: «چه جملهای از نادر ابراهیمی در زندگی برایت سرمشق و ماندگار بوده است؟»
میگوید:« انتخاب خیلی سخت است، چراکه تک تک جملات برایم ماندگار شده است اما در آخرین نامه در کتاب «40 نامه کوتاه به همسرم» در اول نامه اینطور شروع میکند: «یک روز عاقبت قلبت را خواهم شکست ـ یک روز عاقبت. نه با سفری یک روزه، نه با سفری بلند بل با آخرین سفر، یک روز عاقبت قلبت را خواهم شکست ـ یک روز عاقبت. نه با کلامی کم توشه از مهربانی، نه با سخنی توبیخکننده بل با آخرین کلام.»
سوالی که از فرانک پرسیدم را از علی هم میپرسم که اگر نادر ابراهیمی زنده بود چه چیزی به او میگفتی؟
در جوابم مکثی میکند و میگوید: «حقیقت این است که بیشتر دوست داشتم بشنوم تا اینکه بخواهم چیزی بگویم اما خب شاید در مورد راه و رسم عاشقی کردن صحبت میکردم و اینکه چطور میشود یک عمر عاشقانه زندگی کرد.»
نوشتههای عاشقانه آرام و نجیب نادر ابراهیمی در صفحات مجازی زیست میکنند، نوشتههایی که برای نسل امروز همچنان آشناست و این رمز ماندگاری عاشقانه نوشتن نادر ابراهیمی است.
*فرهیختگان