«محل ما خیابان امیرکبیر، کوچه آمیزمحمود وزیر است. آنجا یک مسجد و یک حوزه علمیه داریم. خانه ما هم کنار مسجد است، ما وقتی می رفتیم برای نماز، کارهایی دیگر هم می کردیم. مثلا با نوجوانان کار می کردیم و برایشان برنامه داشتیم، یک گروه سرود هم درست کرده بودیم که در هنگامه انقلاب برای خودش بروبیایی داشت. مسجد پررونقی بود و بچه های خوبی در آن رفت و آمد می کردند، برخی که نمی آمدند کسی
را می فرستادم و می گفتم، بگو یید آقای لواسانی کارتان دارد؛ به دنبال شان می رفتیم. الحمدلله آن نسل حالا سردار و سرتیپ و متخصص شده اند و برای خودشان بروبیایی دارند. خدا روشکر.»
آیت الله لواسانی از خانواده شهید حسن تهرانی مقدم هم می گوید:
«3 برادر بودند؛ محمد آقا که خدا حفظ شان کند الان هستند، حاج حسن آقا که یگانه بودند و شهید علی، برادراینها. مادر خوبی و متدینی داشتند، خدا حفظ شان کند. اینها را آورد مسجد پیش ما. چقدر این
حاج حسن آقا با اخلاص بود. ما با اینها مانوس بودیم و برایشان کلاس گذاشته بودیم، برایشان احکام می گفتیم... چقدر بچه های خوبی بودند. و البته الان هم هستند.»
حاج آقا لواسانی در مورد شهدای مسجد هم می گوید:
«اولین شهید؛ سعید موسوی بود و آخرین حاج حسن طهرانی مقدم. شهید حق طلب برادر همین سردار حق طلب هم از شهدای ماست. حسن محب علی هم بود.
یک بار حسن آقا آمد گفت برو لبنان. برایمان بلیت هم گرفته بودند؛ برادر من در لبنان است؛ من یادم نمی آید چه شد اما نرفتم، همیشه حواسش به ما بود، یعنی همه بچه ها اینگونه هستند، من انتظاری ندارم اما اینها لطف دارند.(یکی از بچه های مسجد که کنار حاج آقا نشسته می گوید که شما ما را نجات دادید، ما مدیون شماییم.)
و حاج آقا متواضعانه از او تشکر می کند. بی تکلف؛ سنت
علمای راستین شیعه.
از آیت الله لواسانی می پرسیم که آخرین بار کی شهیدمقدم را دیدید. در حالی که بغضش گرفته می گوید:
ما یک زمین خریده ایم برای ساختن حوزه علمیه خواهران. هر کس کمکی می کند. یک روز دیدم حسن آقا آمد. همین 2 ماه پیش بود انگار، بدون اینکه پیغام داده باشیم، آمد یک چک 30 میلیونی داد؛ گفتم این چیست؟گفت برای کمک به ساخت، حوزه. انگار با خبر شده بود. خیلی با هم حرف زدیم، بعضی هایش بماند. نمی توانم بگویم. درد دل کرد، روزهای آخرش بود خوب. من هم گوش می دادم.
اصرار می کنیم حاج حسن به ایشان چه گفته است، آقای لواسانی گفت: بماند، نمی توانم بگویم.
درد دل کرد و رفت. به من گفت بلیت می گیرم برو لبنان و بعد مشهد. بعد از شهادتش خانم های حوزه وقتی فهمیدند آن روز کسی که آمده حسن طهرانی مقدم بوده، گریه می کردند. عجب گلی بود، با اخلاص، نماز اول وقتش ترک نمی شد. عجب گلی.