گروه جهاد و مقاومت مشرق - حمید بناء از نویسندگان دفاع مقدس، یادداشتی را در اختیار مشرق قرار داد که متن کامل ان چنین است:
«من که زندگیام سودی نداشت، شاید مرگم باعث تحول عدهای بیتفاوت شود. خدایا برای تقرب نزد تو میآیم و به بهشت تو طمعی ندارم، مرا بسوزان ولی از خودت طرد نکن.»
این جملات بخشی از وصیتنامۀ نوجوان حدوداً پانزده ساله ای است که در عملیات کربلای 8 شهید شد. محمود مهاجر بچۀ جنوب شهر تهران بود. حال و هوای دفاع مقدسی خانه و شور و شوق پایگاه بسیج محله او را خیلی زودتر از عدد شناسنامه اش بزرگ کرد. آنقدر که در یک روز سرد زمستانی شناسنامه اش را دستکاری کرد و با رضایت پدر و مادر به جبهه رفت. محمود سر نترسی داشت. پدر و مادرش هم با اینکه پسر بزرگترشان در همان ایام جانباز شده بود با رفتن اش مخالفت نکردند.
یکبار رفت و برگشت. بار دوم هنوز شکوفه های بهار 66 به بار ننشسته بودند که رفت و ... قصۀ محمود مهاجر تازه از همینجا شروع می شود. خدا پیکر محمود را 25 سال پیش خودش نگهداشت. 25 سال او در خاکهای شلمچه بود و مادرش در آتش انتظار.
برخاک شلمچه سرت افتاد و از آن خاک / هر لاله که روییده ، سرش جام قشنگی است
سالها گذشت تا اینکه بالأخره سفر دور و دراز مرد کوچک خانوادۀ مهاجر تمام شد. خبر بازگشت محمود ، به همراه کاروانی از شهدای تفحص شده شهر و محله اش را تکان داد. زمان زیادی از دوران دفاع مقدس می گذشت و خیلی ها در پیچ و خم زندگی گم شده بودند که او آمد و یکبار دیگر نوای کجایید ای شهیدان خدایی در شهر پیچید. مردم ، او را روی چشمشان تشییع کردند.
تابوت سبک تر زنسیمت همه ی راه / بر شانه ی ما حامل پیغام قشنگی است
شهید محمود مهاجر را در قطعۀ 26 بهشت حضرت زهرا سلام الله علیها به دست زمین سپردند. او و رفقای شهیدش سر وقت آمدند. درست در زمانی که دنیای اسلام در حال تغییر بود. شاید آمدند تا ما از خط شهادت دور نشویم. دو – سه سال بعد ، چند متر آنطرفتر از مزار محمود پر شد از قبرهایی که روی آنها واژۀ « شهید مدافع حرم » خودنمایی می کند. شهدای جدید بهشت حضرت زهرا سلام الله علیها دست پروردۀ محمود و محمودهای دفاع مقدس بودند. تربیت شهدۀ سیرۀ شهدا.
این حکایت تفحص شهدا هم چیز عجیبی است. فقط خدا می داند که حکمت آمدنشان چیست. گاهی مثل محمود مهاجر برای انجام مأموریتی جدید ، با اسم بر می گردند. گاهی هم گمنام که خودش قصۀ پر کشش دیگری دارد. هر چه هست ما یقین پیدا کرده ایم که شهدا هوای ما را دارند. به وقتش یک دستی به زلف آشفتۀ جامعه می کشند تا از فرهنگ شهادت فاصله نگیریم. این هم رمزی از صحیفۀ شهادت است که به این سادگی ها حکمتش را متوجه نمی شویم. شهدا زنده اند ؛ زنده تر از آنچه فکرش را بکنیم. برخی از آنها ، پا روی دلشان گذاشتند و بجای آغوش مادر ، در گوشه و کنار شهرها و روستاهای کشور آرام گرفتند و حالا مزارشان پناهگاه دلتنگی های مردم است.
در سالهای اخیر ، شهادت نسل جدید رزمنده های اسلام ، نشان داد که شهدا کارشان را بلدند. 30 سال از پایان جنگ می گذرد ولی چراغ شهادت همچنان روشن است ؛ بدون تعارف ما که کاری برای روشن ماندنش نکرده ایم. این روشنایی و درخشندگی هم به خودشان ربط دارد. به اثری که خدا در خون شهید گذاشته و نقطۀ پایانی هم ندارد. خیلی زود ، برق و تلألو نور شهدای مدافع حریم اسلام و آل الله علیهم السلام نسل نوجوان و جوان انقلاب را تربیت خواهد کرد. بی تردید آنها ، پشتوانۀ قویتری هم دارند؛ از کربلا گرفته تا دفاع مقدس و مدافعین حرم.
و این قصه تا ته دنیا ادامه دارد.