به گزارش گروه جهاد و مقاومت مشرق، آنچه خواهید خواند نوشتهای است از «عمیر ربابورت» خبرنگار نظامی روزنامه صهیونیستی «معاریف» که در تاریخ 29 ژوئن 2007 در روزنامه «معاریف»به چاپ رسید. این خبرنگار گزارشی از روزهای جنگ 33 روزه در سال 2006 را به رشته تحریر درآورده و اینگونه روایت میکند:
****
... روز نوزدهم جولای، و یک هفته پس از آغاز جنگ، به تیم کوچکی از واحد ویژه «ماگلان» (این واحد یکی از واحدهای ویژه پیاده در ارتش اسراییل است که مخصوص عملیاتهای خرابکاری و نفوذ در خارج از مرزهای فلسطین اشغالی میباشد. واحد مذکور در دهه 80 میلادی تأسیس گردیده است.) اعلام شد که آماده رویارویی با حزبالله در جایی که نامش هم فاش نشد باشد. این تیم در چارچوب سلسله عملیاتهای نزدیک مرز، قرار بود مجری یکی از اولین عملیاتهای زمینی جنگ باشد. هدف کاملاً کوچک و محدود بود و آن هم ساکت کردن شلیک موشکهای کاتیوشا و خمپارههایی بود، که بدون وقفه به طرف خانههای منطقه صهیونیست نشین «افیفیم» و فرماندهی ارتش اسراییل در مجاورت این منطقه در خاک اسراییل، شلیک میشد.
نقطه رهایی نیروها از «روستای جل الدیر» در صد متری مرز که پیش از عقبنشینی اسرائیل در سال (2000) پایگاه «شاکید» (متعلق به ارتش اسراییل) نام داشت، تعیین شد. کار این نیروی هجده نفره، مشخصا احداث یک برج دیدبانی برای تعیین و شناسایی مواضع شلیک موشکهای حزبالله بود. آنان خود را با شاخههای درختان و علفها استتار کرده بودند. برای پوشش و پشتیبانی آنان نیز، چهار تانک که در فاصله دورتر مستقر شده بودند، تخصیص داده شد.
نیروها با طلوع آفتاب حرکت خود را آغاز کردند و ساعت 11:40 بود که متوجه شدند در داخل یک پایگاه بزرگ حزبالله هستند که حتی کوچکترین حرکتی در آن دیده نمیشود. در همین حین یکی از سربازان نارنجکی را به درون یکی از کانالها پرتاب میکند که چند لحظه بعد، همین نارنجک به سویش پرتاب میشود و با انفجار آن، از چند طرف تیراندازی شروع میشود. سرگرد «العیازر» فرمانده واحد «ماگلان» با سرتیپ «تگال هیرس» فرمانده لشکر «الجلیل» تماس میگیرد و به او میگوید: «هر کابلی را که در منطقه میبینی قطع کن، چرا که نیروهای حزبالله از آن برای تماس از نقطهای به نقطه دیگر استفاده میکنند»
ترس و وحشت در «جل الدیر» حکم فرماست. اما مجالی برای فکر باقی نمیماند. نبرد در میان صخره سنگها در جریان است. «یوناتان هداسی» گروهبان یکم «ویوتام گالبوع» گروهبان یکم اولین کشته شدههای ارتش اسراییل در عملیات زمینی جنگ دوم لبنان (موسوم به جنگ 33 روزه) هستند. هواپیماها و هلیکوپترها پس از این واقعه، برای پوشش عملیات نجات مجروحان، دره میان «شاکید» (جل - الدیر) و «أفیفیم» را بمباران میکنند.
در روستای «زرعیت» و در اتاق جنگ واحد ماگلان، برخی از سربازان زن همدیگر را در آغوش گرفته و گریه میکردند. در پی ناکامی واحد ماگلان در استقرار در موقعیت جل الدیر (تلشاکید)، فرماندهی نیروهای مهاجم به این نتیجه رسید که روستای «مارون الرأس» را که بلندترین نقطه آن 917 متر بالاتر از سطح دریاست و به مناطق «تلشاکید» و «أفیفیم» اشراف دارد را تصرف نماید.
همزمان با نبرد نیروهای حزبالله با قوای «ماگلان» در «جل الدیر»، نیروهای تیپ چتربازان به فرماندهی سرهنگ «حاگی مردخای» نیز به منطقه «عیتا الشعب»، واقع در نزدیکی محل ربوده شدن «رگو» و «گلدواسر» (دو اسیر اسراییلی در دستان حزبالله) حمله ور شدند و گردان شناسایی «دروزی»ها موسوم به «حیرف» نیز به روستای «مروحین» که با مقاومت چندانی مواجه نشد. لازم به ذکر است واحد ضد چریک «اگز» (واحد ویژه ضدچریک اگز یکی دیگر از واحدهای ویژه است که در سال 1995 و در پی تشدید اوضاع مناطق اشغالی لبنان، برای نبرد در مناطق جنوبی لبنان و رویارویی با حزبالله به وجود آمد. لازم به ذکر است، واحد مذکور یکی از یگانهای تیپ ویژه گولانی به شمار میآید. ) نیز از سوی فرماندهی «لشکر 19» مأمور تصرف یکی از مخفیگاههای حزبالله در دامنه ارتفاعات روستای «یارون»، در برابر روستای «زرعیت» در اسراییل (فلسطین اشغالی) شد. عملیات «مارون الرأس» در شب چهارشنبه و پنجشنبه 19-20 تموز آغاز شد و نیروهای گردان شناسایی و اطلاعات چترباز، توانستند با فرماندهی سرگرد «نمرود ألونی» بر بخش شمالی روستا مسلط شوند.
این گردان توانست سی و چهار هدف را در روستا، با موشک مورد هدف قرار داده و نابود سازد. حزبالله نیروهای خود به روستای مجاور یعنی «بنت حبیل» منتقل ساخت و با خبرهایی که میرسید معلوم شد، فرمانده حزبالله در محور «مارونالرأس» کشته شده است.
«یگان 504» (واحد اطلاعات و جمعآوری اخبار که متشکل از نیروهای سازمان امنیت داخلی (شاباک) و عناصری از ارتش لبنان جنوبی - که پس از عقبنشینی سال 2000 منحل شد - میباشد. این واحد اکنون نیز به فعالیت خود ادامه میدهد و با جذب جاسوسان بومی لبنان، به کسب اخبار و اطلاعات میپردازد.) طی بازجوئی از یکی از ساکنان محلی که در حال گشتزنی بود، توانست به ساختمانی که «ایستگاه شنود حزبالله» در آن مستقر بود، دست پیدا کند. ساختمانی که در ظاهر هیچ شباهتی به ساختمان نظامی نداشت. در این ساختمان پروندههای مفصلی در مورد منطقه و فرماندهان ارتش اسراییل به دست آمد که در میان آنان پرونده مفصل و ویژهای از «گال هیرش» فرمانده "لشکر 91" الجلیل بود.
به علت مقاومت در برخی از دیگر نقاط روستای «مارونالراس»، در مواجهه با نیروهای تیپ چتربازان، به سرهنگ دوم «مردخای کهانا» فرمانده واحد «اگز» ابلاغ شد که به کمک نیروهای تیپ مذکور بشتابد. «کاهانا» یکی از فرماندهان شاخص ارتش اسرائیل بود. او فرزند رهبر جنبش «کاخ» خاخام «مئیر کهانا» بود. سرانجام در هشتمین روز جنگ، واحد «اگز» که واحد ویژه جنگ در مناطق جنوب لبنان بود، با سه گروهان وارد «مارون الراس» شد.
ساعت سه و نیم بعد از ظهر بود که جنگ شدت پیدا کرد و یکی از نیروهای گروهان «ب» واحد «اگز» در مواجهه با یکی از نیروهای حزبالله در مدخل ورودی یک ساختمان کشته شد. سرگرد «بنیامین هیلمان» فرمانده گروهان «ج» نیز که با ماشین از منطقه شمالی اسرائیل به طرف «بنت جبیل» حرکت کرده بود، مورد اصابت یک موشک ضد تانک «ساگر» قرار گرفت و به همراه هشت سرباز دیگر کشته شدند. مشکلی که وجود داشت، عدم توفیق واحد مذکور به همراه تیپ چتربازان در تصرف کامل روستا بود.
تاریکی شب و مجروحان و یک مفقود نیز، مزید بر علت بود. با پرواز هواپیماهای بدون سرنشین و تعیین موقعیت سرباز گمشده، نیروهای پیاده توانستند، جسد او را بیابند و با بازگشت او، کابوس واحد «اگز» پایان یافت. وقتی به فرمانده این واحد ابلاغ شد که عقبنشینی کند، با این شرط موافقت کرد که کماندوهایش حداقل برای مدت چند ساعت، نقطهای از روستا را به صورت نمادین تصرف کنند تا یأس و ناامیدی بر آنان غالب نگردد.