گروه جهاد و مقاومت مشرق - پیکر سید «حسن محسنی صالحی منفرد» پس از 36 سال از شهادتش هفته گذشته به خانه بازگشت در حالی که خواهر و برادران شهید به همراه دهها نفر از زائران شهدا طی مراسمی به استقبال پیکر رفتند؛ اما جای خالی پدر و مادر را که سالها پیش از دنیا رفته اند، می شد در مراسم حس کرد.
در حاشیه وداع با پیکر 135 شهید تازه تفحص شده دوران دفاع مقدس و شهید سید حسن صالحی منفرد، سید علی محسنی صالحی منفرد در گفتوگو با خبرنگار دفاع پرس به ویژگی های اخلاقی برادر شهیدش پرداخت و از 36 سال چشم انتظاری گفت. وی که پنج سال از برادر شهیدش بزرگتر است در آخرین اعزام با او تا پشت خط مقدم همراه شد؛ اما شهادت و گمنامی قسمت علی شد و او را سالها از دیدن چهره برادر محروم کرد.
حضور در صحنه انقلاب از نوجوانی
سید علی در ابتدای صحبت هایش به سابقه فعالیت های انقلابی شهید اشاره کرد و گفت: حسن در دوران نوجوانی که مصادف با دوران پیش از انقلاب اسلامی بود در جریان فعالیت ها و مبارزات انقلاب حضور فعال داشت. از دوران دبیرستانش عکس هایی به یادگار مانده که یادآور آن دوران و فعالیت هایش است.
وی با بیان این نکته که حسن از همان ابتدای تشکیل سپاه پاسداران به این نهاد پیوست و مشغول به کار شد، افزود: اواخر سال 59 و اوایل سال 60 مورد سوء قصد منافقین قرار گرفت؛ اما جان سالم به در برد و فقط یک زخم مختصر برداشت.
برادر شهید محسنی صالحی ادامه داد: برادرم با شروع جنگ تحمیلی ابتدا حضور منظمی در جبهه داشت، اما چون مسوولیت های سنگینی به او واگذار شد پس از مدتی سپاه به او اجازه شرکت در جبهه نداد و یا به سختی با این موضوع موافقت کرد. حسن در عملیات فتح المبین و بیت المقدس شرکت کرد، در بیت المقدس مجروح شد و صورتش کامل سوخت به طوری که بعد از مداوای اولیه وقتی به تهران آمد او را نشناختم. روزی که او را دیدم، گفتم من شما را به جا نمی آورم، گفت من حسن هستم.
رسیدن به کاروان رزمنده ها در آخرین لحظه
محسنی صالحی به حضور برادرش در عملیات رمضان که منجر به شهادتش شد اشاره کرد و گفت: خیلی دوست داشت در عملیات آزادسازی خرمشهر شرکت کند اما به دلیل مجروحیت موفق نشد. برای عملیات رمضان قرار شد من به همراه چند تن از دوستان هممحله ای در عملیات شرکت کنیم. حسن هم خیلی دلش می خواست به عملیات برسد ولی اجازه نمی دادند. روز آخری که قرار بود از تهران به اهواز بروم به خانه مادرم آمدم تا خداحافظی کنم، مادرم به حسن خبر داده بود که به خانه بیاید. به شوخی به حسن گفتم: «برادر جا ماندی» جواب داد: «هر طور شده کارم را درست می کنم و می آیم.»
وی ادامه داد: آنجا با حسن خداحافظی کردیم و من به راه آهن رفتم و او هم به سپاه رفت. با دوستانم به سمت ایستگاه راه آهن حرکت کردیم و سوار قطار شدیم. ابتدای تهران نرسیده به پرندک بودیم که یک مرتبه قطار ترمز بسیار شدیدی کرد و متوقف شد. طوری که کیف هایمان از بالای کوپه به پایین ریخت و قطار متوقف شد. همه پایین آمدیم و متوجه شدیم سه واگن انتهای قطار از ریل خارج شده است.
برادر شهید تصریح کرد: در همین حین حسن را دیدیم. تعریف کرد: «سوار قطار شدم و خودم را به واگن آخر رساندم. کمی از حرکت قطار گذشته بود که به سمت واگن های وسطی قطار آمدم تا شما را پیدا کنم، واگن سوم را که رد کردم واگن ها جدا شد.» البته اتفاقی برای کسی نیفتاد ولی قطار بدون سه واگن آخر به سمت اهواز حرکت کرد.
محسنی صالحی تصریح کرد: در راه بودیم که حسن گفت «من پلاکم را تحویل نگرفته ام» اتفاقا ما هم پلاکمان را تحویل نگرفته بودیم. به حسن گفتم «پس پلاک من و اقای مهدیه (دوستی که اکثرا در جبهه با او بودم) را تو تحویل بگیر.» به اهواز که رسیدیم در ایستگاه راه آهن آخرین خداحافظیمان را کردیم.
وی بیان کرد: من و دوستم در گردان تخریب بودیم. شب اول و دوم عملیات موفق نبود، شب سوم هم عملیات ناموفق بود، با این تفاوت که شهید سقط فروش به من گفت حسن را در کنار نهر دیده که مجروح شده و به او آب داده است. آنجا با حسن خداحافظی کرده و این شد که ما دیگر حسن را ندیدیم.
بار 36 سال انتظار روی دوش مادر
برادر شهید محسنی صالحی به 36 سال انتظار خانواده برای آمدن خبری از پیدا شدن پیکر برادر اشاره کرد و ادامه داد: فشار اصلی تحمل این سال ها روی مادرم بود. من چند روزی بعد از شهادت حسن در جبهه ماندم. در بین شهدا جست و جو کردم اما چیزی نیافتم. با مادر که از منطقه تلفنی صحبت کردم از حسن پرسید، می دانستم که مادر در فکر حسن است. گفتم من از حسن بی خبرم و اظهار بی اطلاعی کردم. مادر خواست اگر حسن شهید شده بگویم ولی من سکوت کردم.
وی بیان کرد: پدر فردی با ایمان و صبور بود. در پی شهادت حسن همیشه سعی می کرد خودش را پایدار و محکم نگه دارد ولی مادر خیلی به فکر حسن بود و انتظار داشت در بین اسرا به کشور بازگردد.
محسنی صالحی افزود: برادرم که از مدیران ارشد وزارت خارجه بود از هلال احمر خیلی پیگیری کرد تا شاید خبری از حسن در بین اسرا پیدا کند؛ ولی مدتی بعد تصویری از شهدا را نشانمان دادند که با چهره حسن تطابق کامل داشت و مطمئن شدیم او به شهادت رسیده است.
وی به ماجرای بازگشت پیکر شهید و پیدا شدن پلاک وی و همرزمش اشاره کرد و گفت: موقعی که پیکر پیدا شد دیده شد که همراه شهید سه پلاک وجود دارد. در واقع تنها پیکری که سه پلاک داشت پیکر حسن ما بود. روزی که پیکر آمد با همرزمم تماس گرفتم و پرسیدم: «از پلاک جبهه ات خبری داری؟»، گفت: «دست حسن بود»، گفتم: «پلاکت را آوردند»، گفت: «پس پیکر حسن را هم آورده اند.»